از اینجا پاسخ ادعاى دیگرى نیز روشن مى شود که مى گویند این احکام مربوط به زمانى بوده است که بشر به رشد کافى نرسیده بود; ولى در عصر ما که به رشد کافى رسیده، نیازى به آن احکام ندارد و به کودکى مى ماند که به حدّ بلوغ رسیده، باید روى پاى خود بایستد و به پیش برود.
پاسخ این سخن نیز روشن است:
اوّلا وجود مکاتب مختلف و متضادّ حقوقى و تغییرات مداومى که بشر پیوسته در موادّ قوانین موضوعه خود اعمال مى کند کاشف از این است که بشر همچنان نیازمند به وحى است و از احاطه کامل علمى براى وضع قوانین برخوردار نیست. هنوز ـ و شاید تا آخر کار ـ همان انسانى است که در عین توانایى در راه رفتن نیاز به راهنما دارد.
ثانیاً قانونگذاران عقلایى در بسیارى از موارد، تحت تأثیر جاذبه هاى زر و زور قرار مى گیرند و جوّ آرامى براى اِعمال عقل و درایت آنها فراهم نمى شود و شاهد آن اِعمال نفوذهاى فراوانى است که از جانب قدرتهاى بزرگ در وضع قوانین در عصر ما و در مجامع جهانى صورت مى پذیرد.
ثالثاً پذیرش این سخن به معناى نفى و نسخ بخش عظیمى از دین خواهد بود، زیرا مفهوم این سخن که بشر بر پاى خود باید بایستد و با پاى خود راه برود، این است که نیازى به وحى نیست و این با ادلّه خاتمیّت پیامبر و حدیث «حلال محمّد حلال إلى یوم القیامة و حرامه حرام إلى یوم القیامة»(1) و مکلّف بودن انسانها در همه ادوار سازگار نیست.