این دوره، از اواسط قرن هفتم آغاز و تا اواخر قرن سیزدهم ادامه داشت و در واقع ادامه دوره قبل است.
پس از آنکه از قرن چهارم، مذاهب فقهى ـ هر چند در محدوده مذاهب اربعه ـ حرکتى فعّال داشتند، از اواسط قرن هفتم، چرخ حرکت آنها به کندى گرایید و رو به ضعف نهاد.
علت این مسأله، تحوّلاتى بود که در کشورهاى اسلامى پدیدار شد، و عمده آن ضعف دستگاه خلافت اسلامى بود. خلافت اسلامى به دولتهاى کوچک و حکومت هاى منطقه اى تبدیل شد. هجمه هایى از سوى دشمنان اسلام; مسیحیان و دوگانه پرستان، براى در هم شکستن کیان اسلام آغاز شد، این یورش در اواخر خلافت عبّاسیان آغاز شد.
از یک سو، جنگهاى صلیبى (که از قرن پنجم قمرى آغاز و به مدّت دو قرن ادامه یافت)،(2) سخت مسلمانان را درگیر خویش ساخت و شعله هاى آتش جنگ، همه را فراگرفت و از سوى دیگر، در همان زمان که پیکر کشور اسلامى، مجروح جنگهاى صلیبى بود، حمله گسترده دیگرى از ناحیه شرق توسّط قوم مغول به بلاد اسلامى آغاز شد. هجومى که همه بلاد اسلامى را ویران ساخت و تا بغداد پایتخت خلافت اسلامى پیش رفت و آن را نیز تحت تصرّف خود درآورد. دانشمندان زیادى کشته شدند و کتابخانه هاى فراوانى به آتش کشیده شد. کشورهاى اسلامى از یک سو، تحت سیطره مغول از جانب شرق و از سوى دیگر تحت سیطره صلیبیّون از جانب غرب قرار گرفتند.(3)
طبیعى بود که این هرج و مرج، در همه شئون بلاد اسلامى و از جمله فقه اثر بگذارد. حرکت هاى فقهى، رو به خمودى گذاشت و تفکّر بسته تقلید، بیش از پیش حکمفرما شد و (شدیدتر و گسترده تر از دوره قبل) به نقل آنچه که از گذشتگان به جاى مانده بود، اکتفا گردید و حدّاکثر، گاه براى کتب گذشتگان شرحى نوشته مى شد، یا تلخیص مى گردید.(3)
هر چند در این دوره، برخى از علما کتابهایى را در فقه تدوین کردند، ولى نسبت به گستردگى کشور اسلامى و جمعیّت مسلمین و همچنین طول این دوره (حدود 6 قرن)، بسیار اندک است.(4)
برخى از فقهاى دوره چهارم:
1. عزّ بن عبدالسلام (م 660).
2. عبدالوهّاب على بن کافى (م 771).
3. تقى الدّین ابوالحسن على بن قاضى (م 756).
4. احمد بن على بن حجر عسقلانى (م 852).
5. جلال الدّین سیوطى (م 911).
6. شیخ الاسلام ابویحیى زکریا بن محمّد انصارى (م 926).
7. احمد بن محمّد بن على بن حجر هیتمى(م974).
استاد«مصطفى زرقا»درباره این دوره مى نویسد:
«در این عصر، تفکّر تقلیدى بسته، حکمفرما بود و علما به جاى پى جویى علل و مقاصد شریعت در فقه، به صرف حفظ و قبول آنچه در کتابهاى فقهى آمده بود، اکتفا مى کردند و در اواخر این دوره، تفکّر عامیانه جاى اندیشه هاى علمى را ـ نزد بسیارى از فقها ـ گرفته بود».(5)