ادلّه عدم جواز تقلید در اصول دین:

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
دائرة المعارف فقه مقارن جلد 1
پنجم: تقلید در اصول دینقائلین به جواز تقلید در اصول دین و ادلّه آنان:

عمده ترین دلیل، دلیل عقلى است ; چرا که به دلیل «قاعده دفع ضرر محتمل» انسان باید براى دفع ضرر محتمل به دنبال حقایق جهان آفرینش و شناخت جهان آفرین باشد و تکلیف خود را در این مجموعه هستى بداند. در برابر سخنان پیامبران و منادیان توحید و داعیان به خیر و صلاح و بهشت و پاداش الهى، نمى توان آرام نشست. چرا که عقل حدّاقل این احتمال را مى دهد که ما تکلیفى داریم و در برابر خالق جهان هستى مسئولیم، باید سعادت و شقاوت خود را بشناسیم و از عذابى که وعیدش را مى دهند، خود را حفظ کنیم.

براى گریختن از ضرر محتمل و یافتن سعادت موعود نمى توان از دیگران تقلید کرد. چرا که ادیان، افکار و مذاهب گوناگونى وجود دارد و هر کدام راهى را به بشر نشان داده و فقط عقیده خود را بر حق مى دانند، اینجاست که باید مرکب عقل را به کار گرفت و با تحقیق و کنکاش، نه تقلید و تبعیّت، جهان بینى خود را ترسیم کرد و ایدئولوژى خود را شناخت و بر آن اساس منش و رفتار خود را بنا نهاد.

علاوه بر آن، تقلید در مسائل اعتقادى، موجب دور و تسلسل است; چرا که اعتماد به سخنان خداوند در کتابش و یا سخن پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) و یا اولیا و بزرگان دین در ارتباط با مسائل اعتقادى، فرع بر حجیّت سخنان آنان و مقبولیّت گفتارشان است و این زمانى ثابت مى شود که در مرحله قبل با دلیل عقل خدا را بشناسى، نبوّت را اثبات کنى و حجیّت قرآن را به عنوان یک کتاب آسمانى; و حجیّت اقوال عالمان دینى را به اثبات برسانى، تا بتوانى به سخن آنان استدلال نمایى. به همین دلیل، اصول اعتقادى را باید با موازین قطعى عقلى شناخت، تا بتوان از آنها در دیگر مسائل بهره گرفت.

آیات قرآن نیز از کفّار و مشرکان به خاطر تقلید از گذشتگان در مسائل اعتقادى نکوهش مى کند. از جمله در آیه 22 زخرف از قول مشرکان مى فرماید : «(بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّة وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُّهْتَدُونَ); بلکه آنها مى گویند: ما نیاکان خود را بر آیینى یافتیم، و ما نیز به پیروى آنان هدایت یافته ایم».

در جاى دیگر فرمود : «(إِنَّ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ لَیُسَمُّونَ الْمَلاَئِکَةَ تَسْمِیَةَ الاُْنْثَى * وَمَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْم إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِى مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً); کسانى که به آخرت ایمان ندارند، فرشتگان را دختر (خدا) نامگذارى مى کنند; آنها هرگز به این سخن دانشى ندارند. تنها از گمان بى پایه پیروى مى کنند با اینکه «گمان» هرگز انسان را از حق بى نیاز نمى کند».(1)

مسأله اعتقاد به فرشتگان و دادن چنین نسبتى به آنان، در واقع یک مسأله اعتقادى است. خداوند آنها را نکوهش مى کند که چرا از روى حدس و گمان چنین نسبتى مى دهند و بدون علم و یقین سخن مى گویند.

همچنین از این آیه و آیات مشابه به دست مى آید که از ظن و گمان نباید پیروى کرد، مگر در مواردى که با دلیل قطعى، پیروى از آن مجاز شمرده شد و مسائل اصول اعتقادى در این دایره داخل نیست و پیروى مظنونانه درباره آن داده نشده است.

فخر رازى در ارتباط با عدم جواز تقلید در اصول دین مى نویسد: تحصیل علم در اصول دین بر رسول خدا واجب است پس بر ما نیز واجب است. اما وجوبش بر رسول خدا از این آیه استفاده مى شود که خداوند خطاب به پیامبر فرمود : (فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ)(2); و بر ما نیز به دلیل آیه (وَاتَّبِعُوهُ)(3) لازم است از پیامبر تبعیت کنیم و در اصول دین به علم و یقین برسیم و تقلید را کافى ندانیم.(4)

در جاى دیگر مى گوید: قرآن از تقلید مذمّت کرده است و از طرفى تقلید در شرعیّات جوازش ثابت شده است; بنابراین، مذمت ها فقط مربوط به اصول دین است.(5)

برخى دیگر از عالمان اهل سنّت براى عدم جواز تقلید در اصول دین علاوه بر استدلال به برخى از آیات، دو دلیل دیگر نیز آورده اند:

1. همه عالمان بر وجوب معرفت خداوند اجماع دارند و مى دانیم این معرفت با تقلید به دست نمى آید; چرا که ممکن است آن کس که از خدا (و دیگر اصول اعتقادى) خبر مى دهد، دروغ بگوید. لذا نمى توان از راه تقلید خدا را شناخت.(6)

این سخن قابل نقد است، زیرا معرفت دو گونه است: معرفت یقینى و معرفتى که از ظنون عقلایى حاصل مى شود; بنابراین، براى افراد عوام که در اصول دین پیروى از عالمانى مى کنند که به آنها از نظر علم و عدالت و صداقت اعتماد دارند، نوعى معرفت حاصل مى شود، هر چند معرفت صد درصد قطعى نیست و این ادعا که چنین معرفتى کافى نمى باشد، بدون دلیل، قابل پذیرش نخواهد بود و به تعبیر علما مصادره به مطلوب است.

2. اصول دین را به ارکان اسلام قیاس مى کنیم; یعنى همانگونه که تقلید در وجوب نماز و زکات و حج و صیام جایز نیست، در اصول دین نیز به طریق اولى جایز نمى باشد.(7)

این استدلال نیز مى تواند مورد تردید قرار گیرد. چرا که عدم تقلید در ارکان اسلام به سبب ضرورى بودن آن در اسلام است. یعنى آن قدر روشن و واضح است که نیازى به تقلید ندارد. و گرنه مردم عامى واجب بودن این ارکان را نیز از عالمان دینى شنیده اند; نه آنکه خود به منابع اصلى براى اثبات وجوب آنها مراجعه کرده باشند.

ابن حجر عسقلانى در فتح البارى، پس از بحثى طولانى پیرامون جواز تقلید در اصول دین و یا عدم جواز آن، مى گوید: عدّه اى معتقدند باید در اصول دین، از ادلّه اى که در علم کلام مطرح شده است، استفاده کرد و جز آن کافى نیست و از سوى دیگر جمعى معتقدند که در اثبات وجود خدا، تقلید محض کافى است. آنگاه خود وى با استناد به کلام یکى از دانشمندان مى گوید: حق آن است که ما قائل به تفصیل شویم و بگوییم : آن کس که نمى تواند ادلّه کلامى را بفهمد ولى با این حال به یقین رسیده است، یا به سبب این که در یک محیط مذهبى پرورش یافته، یا به خاطر نورى که خدا در قلبش وارد کرده است، براى او همین مقدار در اصول اعتقادات کافى است. ولى آن کس که توان استدلال را دارد، از او ایمانش جز با دلیل پذیرفته نمى شود. با این حال، دلیل هر کس به حسب توان و فهم اوست.

در پایان مى گوید : آنان که معتقدند ایمان مقلّد کافى نیست، به کلامش نباید توجّه شود. زیرا لازمه این قول آن است که اکثر مسلمین (که ایمانشان تقلیدى است) مؤمن نباشند.(8)

به نظر مى رسد سخن پایانى ابن حجر جاى تأمّل دارد، زیرا اکثر مسلمین، اصول مهم اعتقاداتشان تقلید صرف نیست; بدین معنا که ممکن است برخى از توده هاى مردم، در ابتداى کار اساس اعتقاد خویش را از پدران گرفته باشند ـ همانگونه که احکام فرعى را نیز به تبعیّت آنان انجام مى دهند ـ ولى پس از رشد کافى عقلانى، مى توانند براى اصول مهم اعتقادى، استدلالى در حدّ فهم خویش داشته باشند و اگر بگویند چون پدران ما گفته اند خدایى هست و یا خداوند یکتاست و ما پذیرفتیم، این مقدار کفایت نمى کند.

شوکانى نیز در «ارشاد الفحول» این بحث را مطرح مى کند که اگر کسى بدون شناخت دلیل خداشناسى به خدا اعتقاد پیدا کرده، حکمش چیست؟ مى گوید: اکثر بزرگان او را مؤمن مى دانند، هر چند به خاطر ترک استدلال وى را فاسق مى شمرند.

آنگاه مى گوید: اشاعره و همه معتزله معتقدند : تا کسى در اصول دین از زمره مقلّدان خارج نشود، به او مؤمن گفته نمى شود.

سپس شوکانى به این سخن سخت مى تازد و مى گوید : بنابراین، باید اکثریّت مردم ـ که عوام هستند و نمى توانند در اصول دین دلیل اقامه کنند ـ مؤمن نباشند.(9)

یقیناً مراد ایشان نیز از عدم اقامه دلیل، ادلّه تفصیلى است که متکلّمان مطرح مى کنند; و گرنه اکثریّت عوام ـ هر کس در حد فهم خود ـ قادر به استدلال ساده اى مى باشد.

به عقیده ما بهترین و اساسى ترین دلیل بر بطلان تقلید در اصول دین، این است که تقلید از دیگرى احتیاج به دلیل دارد و این دلیل منحصر به فروع دین است; زیرا از یک سو بناى عقلا بر این است که در هر علمى به متخصّصان آن فنّ مراجعه مى کنند و فروع فقهى از این معنا مستثنا نیست و از سوى دیگر، بسیارى از مردم قدرت استنباط احکام فروع دین را از ادلّه اربعه ندارند و اگر پیروى از عالمان دین نکنند راه وصول به احکام به روى آنها به کلّى بسته مى شود.

ولى اصول دین اینگونه نیست; زیرا امور فطرى محدودى است که هر کس به فراخور عقل خویش مى تواند دلیلى براى آن داشته باشد، چنانچه نسبت به دلیل خداشناسى داستان آن عرب بیابانى(10) معروف است، دلیل نبوّت نیز معجزات متواتره و قرآن و دلیل بر معاد نیز مسأله عدل الهى است و با دسترسى به دلیل یقینى نوبتى به تقلید نمى رسد.


1. نجم، آیه 28-27 .
2. محمّد، آیه 19 .
3. اعراف، آیه 158 .
4. المحصول، ج 2، ص 467 .
5. همان مدرک، ص 468 .
6. ارشاد الفحول، ج 2، ص 331; المهذب فى اصول الفقه المقارن، ج 5، ص 2390 .
7. المهذب فى اصول الفقه المقارن، ج 5، ص 2390 .
8. ر.ک: فتح البارى، ج 15، ص 303-297 .
9. ارشاد الفحول، ج 2، ص 332 .
10. وقتى از او دلیل خداشناسى خواسته شد، گفت : «البعرة تدلّ على البعیر; و أثر الاقدام على المسیر، أفسماء ذات أبراج، و أرض ذات فجاج، لا تدلاّن على اللطیف الخبیر; آثار به جاى مانده از شتران، دلیل بر عبور آنها از آن راه است و همچنین جاى پاى انسان ها. آیا آسمان پر ستاره، و زمین داراى (کوه ها و) درّه ها، دلالت بر خداوند آگاه و خبیر ندارد؟» (بحارالانوار، ج 66، ص 134 و زاد المسیر ابن جوزى، ج 1، ص 310).
 
پنجم: تقلید در اصول دینقائلین به جواز تقلید در اصول دین و ادلّه آنان:
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma