خلاصه جریان غدیر

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
برگزیده تفسیر نمونه جلد 1
انتخاب جانشین، نقطه پایان رسالت شأن نزول:

در آخرین سال عمر پیامبر مراسم حجّة الوداع باشکوه هرچه تمام تر در حضور پیامبر(ص) به پایان رسید.

علاوه بر مردم مدینه، مسلمانان نقاط مختلف جزیره عربستان نیز براى کسب یک افتخار تاریخى، پیامبر(ص) را در این سفر همراهى مى کردند.

آفتاب حجاز آتش بر کوه ها و درّه ها مى پاشید، امّا شیرینى این سفر روحانى، همه چیز را آسان مى کرد. ظهر نزدیک شده بود. کم کم سرزمین جحفه و سپس بیابانهاى خشک و سوزان «غدیر خم» از دور نمایان مى شد.

روز پنج شنبه سال دهم هجرت بود و درست هشت روز از عید قربان مى گذشت. ناگهان دستور توقّف از سوى پیامبر(ص) به همراهان داده شد.

مؤذّن پیامبر(ص) با صداى اللّه اکبر، مردم را به نماز ظهر دعوت کرد. مردم به سرعت آماده نماز مى شدند امّا هوا به قدرى داغ بود که بعضى مجبور بودند قسمتى از عباى خود را به زیر پا و طرف دیگر آن را به روى سر بیفکنند.

نماز ظهر تمام شد. مسلمانان تصمیم داشتند فوراً به خیمه هاى کوچکى که با خود حمل مى کردند پناهنده شوند، ولى پیامبر(ص) به آنها اطّلاع داد که همه باید براى شنیدن یک پیام تازه الهى که در ضمن خطبه مفصّلى بیان مى شد، خود را آماده کنند. کسانى که از پیامبر فاصله داشتند قیافه ملکوتى او را در لابه لاى جمعیّت نمى توانستند مشاهده کنند. از این رو منبرى از جهاز شتران ترتیب داده شد و پیامبر(ص) بر فراز آن قرار گرفت. نخست حمد و سپاس پروردگار به جا آورد و خود را به خدا سپرد. سپس مردم را مخاطب ساخت و چنین فرمود: «من به زودى دعوت خدا را اجابت کرده، از میان شما مى روم. من مسؤولم، شما هم مسؤولید; شما درباره من چگونه شهادت مى دهید؟»

همگى گفتند: نَشهَدُ أنّکَ قَد بَلّغتَ وَ نَصَحتَ وَ جَهَدتَ فَجَزاکَ اللّهُ خَیرًا: (ما گواهى مى دهیم تو وظیفه رسالت را ابلاغ کردى و شرط خیرخواهى را انجام دادى و آخرین تلاش و کوشش را در راه هدایت ما نمودى. خداوند تو را جزاى خیر دهد).

سپس فرمود: «آیا شما گواهى به یگانگى خدا و رسالت من و حقّانیت روز رستاخیز و برانگیخته شدن مردگان در آن روز نمى دهید؟»

گفتند: آرى گواهى مى دهیم. فرمود: «خداوندا، گواه باش!»

بار دیگر فرمود: «اى مردم، آیا صداى مرا مى شنوید؟» گفتند: آرى. به دنبال آن، سکوت سراسر بیابان را فراگرفت و جز صداى زمزمه باد چیزى شنیده نمى شد. پیامبر(ص) فرمود: «...اکنون بنگرید با این دو چیز گرانمایه و گرانقدر که در میان شما به یادگار مى گذارم چه خواهید کرد؟»

یکى از میان جمعیّت صدا زد: کدام دو چیز گرانمایه اى رسول خدا؟

پیامبر(ص) گفت: «اوّل ثقل اکبر، کتاب خداست که یک سوى آن به دست پروردگار و سوى دیگرش در دست شماست، دست از دامن آن برندارید تا گمراه نشوید و امّا دومین یادگار گرانقدر من خاندان من اند و خداوندِ لطیف خبیر به من خبر داده که این دو هرگز از هم جدا نشوند تا در بهشت به من بپیوندند، از این دو پیشى نگیرید که هلاک مى شوید و عقب نیفتید که باز هلاک خواهید شد.»

ناگهان مردم دیدند پیامبر(ص) به اطراف خود نگاه کرد، گویا کسى را جستوجو مى کند و همین که چشمش به على(ع) افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند کرد آن چنان که سفیدى زیر بغل هر دو نمایان شد و همه مردم او را دیدند و شناختند که او همان افسر شکست ناپذیر اسلام على(ع) است. در اینجا صداى پیامبر(ص) رساتر و بلندتر شد و فرمود: «أیّها النّاسُ مَن أولَى النّاسِ بِالْمُؤْمِنینَ مِن أنفُسِهِم» (چه کسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است ؟)

گفتند: خدا و پیامبر داناترند. پیامبر(ص) فرمود: «خدا، مولى و رهبر من است و من مولى و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم» و اراده من بر اراده آنها مقدّم.

سپس فرمود: «فَمَن کُنتُ مَوْلاَهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاَهُ» (هر کس من مولى و رهبر او هستم على مولى و رهبر اوست). و این سخن را سه بار و به گفته بعضى از راویان حدیث چهار بار تکرار کرد.

سپس سر به سوى آسمان برداشت و عرض کرد: «اللّهُمّ وَالِ مَن وَالاَهُ وَ عادِ مَن عاداهُ وَ أحِبَّ مَن أَحَبَّهُ وَ أبْغِضْ مَنْ أبغَضَهُ وَانْصُرْ مَن نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَن خَذَلَهُ وَ أدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیثُ دارَ» (خداوندا ! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن کس که او را محبوب دارد و مبغوض بدار آن کس که او را مبغوض دارد، یارانش را یارى کن و آنها را که ترک یاریش کنند از یارى خویش محروم ساز و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مکن).

سپس فرمود: «ألا فَلیُبَلِّغِ الشّاهِدُ الْغائِبَ» (آگاه باشید، همه حاضران وظیفه دارند این خبر را به غایبان برسانند).

خطبه پیامبر(ص) به پایان رسید. عرق از سر و روى پیامبر(ص) و على(ع) و مردم فرو مى ریخت. هنوز صفوف جمعیّت از هم متفرّق نشده بود که امین وحى خدا نازل شد و این آیه را بر پیامبر(ص) خواند: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِى...» (امروز آیین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم). پیامبر(ص) فرمود: «اللّهُ اکبرُ، اللّهُ اکبرُ عَلى إکمالِ الدّینِ وَ إتمامِ النّعمَةِ وَ رِضَى الرّبّ بِرسالَتى وَالْوِلاَیَةِ لِعَلِىّ مِن بَعدِى» (خداوند بزرگ است، خداوند بزرگ است، همان خدایى که آیین خود را کامل و نعمت خود را بر ما تمام کرد و از نبوّت و رسالت من و ولایت على(ع) پس از من راضى و خشنود گشت).

در این هنگام شور و غوغایى در میان مردم افتاد و به على(ع) این موقعیت را تبریک مى گفتند. از افراد سرشناسى که به او تبریک گفتند، ابوبکر و عمر بودند که این جمله را در حضور جمعیّت بر زبان جارى ساختند: بَخّ بَخّ لَکَ یَابْنَ أَبِی طَالِب أَصبَحتَ وَ أَمسَیتَ مَولاَىَ وَ مَوْلاَ کُلِّ مُؤْمِن وَ مُؤْمِنَة: (آفرین بر تو باد، آفرین بر تو باد، اى فرزند ابوطالب ! تو مولى و رهبر من و تمام مردان و زنان باایمان شدى).

این، خلاصه اى از حدیث معروف غدیر که در کتب دانشمندان اهل تسنن و شیعه آمده است.

 

انتخاب جانشین، نقطه پایان رسالت شأن نزول:
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma