بعضى از مفسّران مى گویند: هشتاد و چند آیه از این سوره درباره فرستادگان و مسیحیان نجران نازل شده است.
فرستادگان شصت نفر بودند که چهارده نفرشان از اشراف و برجستگان نجران محسوب مى شدند. سه نفر از این چهارده نفر سمت ریاست داشتند و مسیحیان آن سامان در کارها و مشکلات خود به آنها مراجعه مى کردند.
این گروه شصت نفرى در لباس مردان قبیله بنى کعب به مدینه آمدند و به مسجد پیامبر(ص) وارد شدند. موقعى که آنها وارد مسجد شدند، هنگام نمازشان بود. طبق مراسم خود، ناقوس را نواختند و مشغول نماز شدند. پس از نماز، عاقب و سیّد، که اوّلى امیر و رئیس قوم خود محسوب مى شد و دیگرى سرپرست تشریفات و تنظیم برنامه سفر و مورد اعتماد مسیحیان بود، خدمت پیامبر(ص) رسیدند و با او آغاز سخن کردند. حضرت به آنها پیشنهاد کرد: به آیین اسلام درآیید و در پیشگاه خداوند تسلیم گردید!
عاقب و سیّد گفتند: ما پیش از تو اسلام آورده و تسلیم خداوند شده ایم.
پیامبر(ص) فرمود: «شما چگونه بر آیین حق هستید با اینکه اعمالتان حاکى از این است که تسلیم خداوند نیستید، چه اینکه براى خدا فرزند قائلید و عیسى را پسر خدا مى دانید و صلیب را عبادت و پرستش مى کنید و گوشت خوک مى خورید. تمام این امور مخالف آیین حق است.»
عاقب و سیّد گفتند: اگر عیسى پسر خدا نیست، پس پدرش که بوده است؟ حضرت فرمود: «آیا شما قبول دارید که هر پسرى شباهتى به پدر خود دارد؟» گفتند آرى. فرمود: «آیا این طور نیست که خداى ما به هر چیزى احاطه دارد و قیّوم است و روزىِ موجودات با اوست.» گفتند: آرى همین طور است. فرمود: «آیا عیسى این اوصاف را داشت؟» گفتند: نه. فرمود: «آیا چنین نیست که عیسى را مادرش مانند سایر کودکان در رحم حمل کرد و بعد همچون مادرهاى دیگر، او را به دنیا آورد و عیسى پس از ولادت، چون اطفال دیگر غذا مى خورد؟» گفتند: آرى چنین بود. فرمود: «پس چگونه عیسى پسر خداست با اینکه هیچ گونه شباهتى به پدرش ندارد؟»
سخن که به اینجا رسید همگى خاموش شدند. در این هنگام هشتاد و چند آیه از اوایل این سوره براى توضیح معارف و برنامه هاى اسلام نازل گردید.