(آیه 106) این آیه در مورد گروهى از مسلمانان نازل گردید که در چنگال مشرکان گرفتار شدند و آنها را مجبور به بازگشت از اسلام و اظهار کلمات کفر و شرک کردند. آنها «عمار» و پدرش «یاسر» و مادرش «سمیّه» و «صهیب» و «بلال» و «خبّاب» بودند; پدر و مادر عمار در این ماجرا سخت مقاومت کردند و کشته شدند، ولى عمار که جوان بود آنچه را مشرکان مى خواستند به زبان آورد. این خبر در میان مسلمانان پیچید، بعضى غائبانه عمار را محکوم کردند و گفتند: عمار از اسلام بیرون رفته و کافر شده، پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: چنین نیست. چیزى نگذشت که عمار گریه کنان به خدمت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)آمد، پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: مگر چه شده است؟ عرض کرد اى پیامبر! بسیار بد شده دست از سرم برنداشتند تا نسبت به شما جسارت کردم و بتهاى آنها را به نیکى یاد نمودم ! پیامبر(صلى الله علیه وآله) با دست مبارکش اشک از چشمان عمّار پاک مى کرد و مى گفت: اگر باز تو را تحت فشار قرار دادند، آنچه مى خواهند بگو ـ و جان خود را از خطر رهایى بخش. در این هنگام آیه نازل گردید و مسائل را در این رابطه روشن ساخت.