پیشنهاد تازه یوسف به برادران

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
برگزیده تفسیر نمونه جلد 2
یوسف خزانه دار کشور مصر مى شود! چرا یوسف خود را به برادران معرفى نکرد؟

(آیه 58) سرانجام همان گونه که پیش بینى مى شد، هفت سال پى درپى وضع کشاورزى مصر بر اثر بارانهاى پربرکت و فراوانى آب نیل کاملا رضایت بخش بود، و یوسف دستور داد مردم مقدار مورد نیاز خود را از محصول بردارند و بقیه را به حکومت بفروشند و به این ترتیب، انبارها و مخازن از آذوقه پر شد.

این هفت سال پربرکت و وفور نعمت گذشت، و قحطى و خشکسالى چهره عبوس خود را نشان داد، و آنچنان آسمان بر زمین بخیل شد که زرع و نخیل لب تر نکردند، و مردم از نظر آذوقه در مضیقه افتادند و یوسف نیز تحت برنامه و نظم خاصى که توأم با آینده نگرى بود غلّه به آنها مى فروخت و نیازشان را به صورت عادلانه اى تأمین مى کرد.

این خشکسالى منحصر به سرزمین مصر نبود، به کشورهاى اطراف نیز سرایت کرد، و مردم «فلسطین» و سرزمین «کنعان» را که در شمال شرقى مصر قرار داشتند فرا گرفت، و «خاندان یعقوب» که در این سرزمین زندگى مى کردند نیز به مشکل کمبود آذوقه گرفتار شدند، و به همین دلیل یعقوب تصمیم گرفت، فرزندان خود را به استثناى «بنیامین» که به جاى یوسف نزد پدر ماند راهى مصر کند.

آنها با کاروانى که به مصر مى رفت به سوى این سرزمین حرکت کردند و به گفته بعضى پس از 18 روز راهپیمایى وارد مصر شدند.

طبق تواریخ، افراد خارجى به هنگام ورود به مصر باید خود را معرفى مى کردند تا مأمورین به اطلاع یوسف برسانند، هنگامى که مأمورین گزارش کاروان فلسطین را دادند، یوسف در میان درخواست کنندگان غلات نام برادران خود را دید، و آنها را شناخت و دستور داد، بدون آن که کسى بفهمد آنان برادر وى هستند احضار شوند و آن چنانکه قرآن مى گوید: «و برادران یوسف آمدند و بر او وارد شدند او آنها را شناخت، ولى آنها وى را نشناختند» (وَجاءَ اِخْوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ).

آنها حق داشتند یوسف را نشناسند، زیرا از یک سو سى تا چهل سال از روزى که او را در چاه انداخته بودند تا روزى که به مصر آمدند گذشته بود، و از سویى دیگر، آنها هرگز چنین احتمالى را نمى دادند که برادرشان عزیزمصر شده باشد. اصلا احتمال حیات یوسف پس از آن ماجرا در نظر آنها بسیار بعید بود.

به هر حال آنها غلّه مورد نیاز خود را خریدارى کردند.

(آیه 59) یوسف برادران را مورد لطف و محبت فراوان قرار داد، و در گفتگو را با آنها باز کرد، برادران گفتند: ما، ده برادر از فرزندان یعقوب هستیم، و او نیز فرزندزاده ابراهیم خلیل پیامبر بزرگ خداست، اگر پدر ما را مى شناختى احترام بیشترى مى کردى، ما پدر پیرى داریم که از پیامبران الهى است، ولى اندوه عمیقى سراسر وجود او را در بر گرفته !

یوسف فوراً پرسید: این همه اندوه چرا؟

گفتند: او پسرى داشت، که بسیار مورد علاقه اش بود و از نظر سن از ما کوچکتر بود، روزى همراه ما براى شکار و تفریح به صحرا آمد، و ما از او غافل ماندیم و گرگ او را درید! و از آن روز تاکنون، پدر براى او گریان و غمگین است.

بعضى از مفسران چنین نقل کرده اند که عادت یوسف این بود که به هرکس یک بار شتر غلّه بیشتر نمى فروخت، و چون برادران یوسف، ده نفر بودند، ده بار غلّه به آنها داد، آنها گفتند: ما پدر پیرى داریم که به خاطر شدت اندوه نمى تواند مسافرت کند و برادر کوچکى که براى خدمت و انس، نزد او مانده است، سهمیه اى هم براى آن دو به ما مرحمت کن.

یوسف دستور داد دو بار دیگر بر آن افزودند، سپس رو کرد به آنها و گفت: در سفر آینده برادر کوچک را به عنوان نشانه همراه خود بیاورید.

در اینجا قرآن مى گوید: «و هنگامى که (یوسف) بارهاى آنها را آماده ساخت به آنها گفت: آن برادرى را که از پدر دارید نزد من بیاورید» (وَلَمّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ ائْتُونى بِاَخ لَکُمْ مِنْ اَبیکُمْ).

سپس اضافه کرد: «آیا نمى بینید، حق پیمانه را ادا مى کنم، و من بهترین میزبانها هستم» ؟ (اَلا تَرَوْنَ اَنّى اُوفِى الْکَیْلَ وَاَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلینَ).

(آیه 60) و به دنبال این تشویق و اظهار محبت، آنها را با این سخن تهدید کرد که «اگر آن برادر را نزد من نیاورید، نه کیل و غلّه اى نزد من خواهید داشت، و نه اصلا به من نزدیک شوید» (فَاِنْ لَمْ تَأْتُونى بِه فَلا کَیْلَ لَکُمْ عِنْدى وَلا تَقْرَبُونِ).

یوسف مى خواست به هر ترتیبى شده «بنیامین» را نزد خود آورد، گاهى از طریق اظهار محبت و گاهى از طریق تهدید وارد مى شد، ضمناً از این تعبیرات روشن مى شود که خرید و فروش غلات در مصر از طریق وزن نبود بلکه به وسیله پیمانه بود و نیز روشن مى شود که یوسف به تمام معنى میهمان نواز بود.

(آیه 61) برادران در پاسخ او «گفتند: ما با پدرش گفتگو مى کنیم (و سعى خواهیم کرد موافقت او را جلب کنیم) و ما این کار را خواهیم کرد» (قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ اَباهُ وَاِنّا لَفاعِلُونَ).

آنها یقین داشتند، مى توانند از این نظر در پدر نفوذ کنند و موافقتش را جلب نمایند و باید چنین باشد، جایى که آنها توانستند یوسف را با اصرار و الحاح از دست پدر در آورند چگونه نمى توانند بنیامین را از جدا سازند ؟

(آیه 62) در اینجا یوسف براى این که عواطف آنها را به سوى خود بیشتر جلب کند و اطمینان کافى به آنها بدهد، «به کارگزارانش گفت: وجوهى را که آنها (برادران) در برابر غلّه پرداخته اند (دور از چشم آنها) در بارهایشان بگذارید، تا به هنگامى که به خانواده خود بازگشتند (و بارها را گشودند) آن را بشناسند تا شاید بار دیگر به مصر بازگردند» (وَقالَ لِفِتْیانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فى رِحالِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَها اِذَا انْقَلَبُوا اِلى اَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ).

یوسف خزانه دار کشور مصر مى شود! چرا یوسف خود را به برادران معرفى نکرد؟
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma