(آیه 9) حس حسادت، سرانجام برادران را به طرح نقشه اى وادار ساخت; گرد هم جمع شدند و دو پیشنهاد را مطرح کردند و گفتند: «یا یوسف را بکشید و یا او را به سرزمین دور دستى بیفکنید تا محبت پدر یکپارچه متوجه شما بشود» ! (اُقْتُلُوا یُوسُفَ اَوِاطْرَحُوهُ اَرْضًا یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ اَبیکُمْ). درست است که با این کار احساس گناه و شرمندگى وجدان خواهید کرد، چرا که با برادر کوچک خود این جنایت را روا داشته اید ولى جبران این گناه ممکن است، توبه خواهید کرد «و پس از آن جمعیت صالحى خواهید شد» ! (وَتَکُونُوا مِنْ بَعْدِه قَوْمًا صالِحینَ). این جمله دلیل بر آن است که آنها با این عمل احساس گناه مى کردند و در اعماق دل خود کمى از خدا ترس داشتند. ولى مسأله مهم اینجاست که سخن از توبه قبل از انجام جرم در واقع یک نقشه شیطانى براى فریب وجدان و گشودن راه به سوى گناه است، و به هیچوجه دلیل بر پشیمانى و ندامت نمى باشد. (آیه 10) ولى در میان برادران یک نفر بود که از همه باهوشتر، و یا باوجدانتر بود، به همین دلیل با طرح قتل یوسف مخالفت کرد و هم با طرح تبعید او در یک سرزمین دوردست که بیم هلاکت در آن بود، و طرح سومى را ارائه نمود یکى از آنها «گفت: اگر مى خواهید کارى بکنید یوسف را نکشید، بلکه او را در نهانگاه چاه بیفکنید (به گونه اى که سالم بماند) تا بعضى از راهگذاران و قافله ها او را برگیرند و با خود ببرند» و از چشم ما و پدر دور شود (قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ وَاَلْقُوهُ فى غَیابَتِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیّارَةِ اِنْ کُنْتُمْ فاعِلینَ).