بکوشید و مأیوس نشوید که یأس نشانه کفر است!

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
برگزیده تفسیر نمونه جلد 2
برادران سرافکنده به سوى پدر بازگشتند سرانجام لطف خدا کار خود را کرد!

(آیه 87) قحطى در مصر و اطرافش از جمله کنعان بیداد مى کرد، دگربار یعقوب فرزندان را دستور به حرکت کردن به سوى مصر و تأمین مواد غذایى مى دهد، ولى این بار در سرلوحه خواسته هایش جستجو از یوسف و برادرش بن یامین را قرار مى دهد و مى گوید: «فرزندانم بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید» (یا بَنِىَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَاَخیهِ).

و از آنجا که فرزندان تقریباً اطمینان داشتند که یوسفى در کار نمانده، و از این توصیه و تأکید پدر تعجب مى کردند، یعقوب به آنها گوشزد مى کند: «از رحمت الهى هیچ گاه مأیوس نشوید» که قدرت او مافوق همه مشکلات و سختیهاست (وَلا تَایْئَسُوا مِنْ رَوْحِ اللهِ).

«چرا که جز کافران بى ایمان (که از قدرت خدا بى خبرند) از رحمتش مأیوس نمى شوند» (اِنَّهُ لا یَایْئَسُ مِنْ رَوْحِ اللهِ اِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ).

(آیه 88) به هرحال فرزندان یعقوب بارها را بستند و روانه مصر شدند و این سومین مرتبه است که آنها به این سرزمین پرحادثه وارد مى شوند.

در این سفر بر خلاف سفرهاى گذشته یک نوع احساس شرمندگى روح آنها را آزار مى دهد، چرا که سابقه آنها در مصر و نزد عزیز، سخت آسیب دیده، و شاید بعضى آنها را به عنوان «گروه سارقان کنعان» بشناسند، تنها چیزى که در میان انبوه این مشکلات و ناراحتیهاى جانفرسا مایه تسلى خاطر آنهاست، همان جمله اخیر پدر است که مى فرمود: از رحمت خدا مأیوس نباشید که هر مشکلى براى او سهل و آسان است.

«پس هنگامى که آنها وارد بر یوسف شدند، (با نهایت ناراحتى رو به سوى او کردند و) گفتند: اى عزیز ! ما و خاندان ما را قحطى و ناراحتى و بلا فراگرفته است» (فَلَمّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قالُوا یا اَیُّهَا الْعَزیزُ مَسَّنا وَاَهْلَنَا الضُّرُّ).

 

«و تنها متاع کم و بى ارزشى همراه آورده ایم» (وَجِئْنا بِبِضاعَة مُزْجیة).

اما با این حال به کرم و بزرگوارى تو تکیه کرده ایم «و انتظار داریم که پیمانه ما را بطورکامل وفا کنى» (فَاَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ).

و در این کار «بر ما منت گذار و تصدق کن» (وَتَصَدَّقْ عَلَیْنا).

و پاداش خود را از ما مگیر، بلکه از خدایت بگیر «چرا که خداوند کریمان و متصدقان را پاداش خیر مى دهد» (اِنَّ اللهَ یَجْزِى الْمُتَصَدِّقینَ).

جالب این که برادران یوسف، با این که پدر تأکید داشت در باره یوسف و برادرش به جستجو برخیزید به این گفتار چندان توجه نکردند، و نخست از عزیزمصر تقاضاى مواد غذایى نمودند، شاید چندان امیدى به پیدا شدن یوسف نداشتند، و یا فکر کردند تقاضاى آزاد ساختن برادر را تحت الشعاع نمایند تا تأثیر بیشترى در عزیزمصر داشته باشد.

در روایات مى خوانیم که برادران حامل نامه اى از طرف پدر براى عزیزمصر بودند که در آن نامه، یعقوب، ضمن تمجید از عدالت و دادگرى و محبتهاى عزیز مصر، نسبت به خاندانش، و سپس معرفى خویش و خاندان نبوتش، ناراحتیهاى خود را به خاطر از دست دادن فرزندش یوسف و فرزند دیگرش بن یامین و گرفتاریهاى ناشى از خشکسالى را براى عزیزمصر شرح داده بود.

و در پایان نامه از او خواسته بود که بن یامین را آزاد کند. چرا که هرگز سرقت و مانند آن در خاندان ما نبوده و نخواهد بود.

هنگامى که برادرها نامه پدر را به دست عزیز مى دهند، نامه را گرفته و مى بوسد و بر چشمان خویش مى گذارد، و گریه مى کند، آنچنان که قطرات اشک بر پیراهنش مى ریزد.

(آیه 89) در این هنگام که دوران آزمایش به سر رسیده بود و یوسف نیز سخت، بى تاب و ناراحت به نظر مى رسید، براى معرفى خویش از اینجا سخن را آغاز نمود، رو به سوى برادران کرد «گفت: هیچ مى دانید شما در آن هنگام که جاهل و نادان بودید به یوسف و برادرش چه کردید» (قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَاَخیهِ اِذْ اَنْتُمْ جاهِلُونَ).

عزیزمصر، گفتارش را با تبسمى پایان داد، این تبسم سبب شد دندانهاى زیباى یوسف در برابر برادران کاملا آشکار شود، خوب که دقت کردند دیدند عجب شباهتى با دندانهاى برادرشان یوسف دارد.

(آیه 90) مجموع این جهات، دست به دست هم داد، از یک سو مى بینند عزیزمصر، از یوسف و بلاهایى که برادران بر سر او آوردند و هیچ کس جز آنها و یوسف از آن خبر نداشت سخن مى گوید.

از سوى دیگر نامه یعقوب، آنچنان او را هیجان زده مى کند که گویى نزدیکترین رابطه را با او دارد.

و از سوى سوم، هر چه در قیافه و چهره او بیشتر دقت مى کنند شباهت او را با برادرشان یوسف بیشتر مى بینند، اما در عین حال نمى توانند باور کنند که یوسف بر مسند عزیزمصر تکیه زده است، او کجا و اینجا کجا ؟!

لذا با لحنى آمیخته با تردید «گفتند: آیا تو خود یوسف هستى» ؟ (قالُوا ءَاِنَّکَ لاََنْتَ یُوسُفُ).

لحظه ها با سرعت مى گذشت، ولى یوسف نگذارد این زمان، زیاد طولانى شود به ناگاه پرده از چهره حقیقت برداشت، «گفت: آرى منم یوسف ! و این برادرم بن یامین است» ! (قالَ اَنَا یُوسُفُ وَهذا اَخى).

ولى براى این که شکر نعمت خدا را که این همه موهبت به او ارزانى داشته به جا آورده باشد و ضمناً درس بزرگى به برداران بدهد اضافه کرد: «خداوند بر ما منت گذارده هر کس تقوا پیشه کند و شکیبایى داشته باشد (خداوند پاداش او را خواهد داد) چرا که خدا اجر نیکوکاران را ضایع نمى کند» (قَدْ مَنَّ اللهُ عَلَیْنا اِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَیَصْبِرْ فَاِنَّ اللهَ لا یُضیعُ اَجْرَ الُْمحْسِنینَ).

(آیه 91) در این لحظات حساس برادران که خود را سخت شرمنده مى بینند نمى توانند درست به صورت یوسف نگاه کنند، آنها در انتظار این هستند که ببینند آیا گناه بزرگشان قابل اغماض و بخشش است یا نه، لذا رو به سوى برادر کرده «گفتند: به خدا سوگند خداوند تو را بر ما مقدم داشته است» و از نظر علم و حلم و عقل و حکومت، فضیلت بخشیده (قالُوا تَاللهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللهُ عَلَیْنا).

«هر چند ما خطاکار و گنه کار بودیم» (وَاِنْ کُنّا لَخاطِئینَ).

(آیه 92) اما یوسف که حاضر نبود این حال شرمندگى برادران مخصوصاً به هنگام پیروزیش ادامه یابد، بلافاصله با این جمله به آنها امنیت و آرامش خاطر داد و «گفت: امروز هیچ گونه سرزنش و توبیخى بر شما نخواهد بود» (قالَ لا تَثْریبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ).

فکرتان آسوده، و وجدانتان راحت باشد، و غم و اندوهى از گذشته به خود راه ندهید، سپس براى این که به آنها خاطرنشان کند که نه تنها حق او بخشوده شده است، بلکه حق الهى نیز در این زمینه با این ندامت و پشیمانى قابل بخشش است، افزود: «خداوند شما را مى بخشد، چرا که او ارحم الراحمین است» (یَغْفِرُاللهُ لَکُمْ وَهُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ).

و این دلیل بر نهایت بزرگوارى یوسف است که نه تنها از حق خود گذشت، بلکه از نظر حق الله نیز به آنها اطمینان داد که خداوند غفور و بخشنده است.

(آیه 93) در اینجا غم و اندوه دیگرى بر دل برادران سنگینى مى کرد و آن این که پدر بر اثر فراق فرزندانش نابینا شده و ادامه این حالت، رنجى است جانکاه براى همه خانواده، به علاوه دلیل و شاهد مستمرى است بر جنایت آنها، یوسف براى حل این مشکل بزرگ نیز چنین گفت: «این پیراهن مرا ببرید و بر صورت پدرم بیفکنید تا بینا شود» (اِذْهَبُوا بِقَمیصى هذا فَاَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ اَبى یَأْتِ بَصیرًا).

«و سپس با تمام خانواده به سوى من بیایید» (وَأْتُونى بِاَهْلِکُمْ اَجْمَعینَ).

در پاره اى از روایات آمده که یوسف گفت: آن کسى که پیراهن شفابخش من را نزد پدر مى برد باید همان باشد که پیراهن خون آلود را نزد او برده بود; لذا این کار به «یهودا» سپرده شد، زیرا او گفت من آن کسى بودم که پیراهن خونین را نزد پدر بردم و گفتم فرزندت را گرگ خورده.

ضمناً آیات فوق این درس مهم اخلاقى و دستور اسلامى را به روشنترین وجهى به ما مى آموزد که به هنگام پیروزى بر دشمن، انتقامجو و کینه توز نباشید.

همانطور که پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) بعد از فتح مکّه به مخالفان گفت: من در باره شما همان مى گویم که برادرم یوسف در باره برادرانش به هنگام پیروزى گفت: لا تَثْریبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ: «امروز روز سرزنش و ملامت و توبیخ نیست» !

 

برادران سرافکنده به سوى پدر بازگشتند سرانجام لطف خدا کار خود را کرد!
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma