سرانجام موافقت پدر جلب شد!

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
برگزیده تفسیر نمونه جلد 2
چرا یوسف خود را به برادران معرفى نکرد؟ طرحى براى نگهدارى برادر

(آیه 63) برادران یوسف با دست پر و خوشحالى فراوان به کنعان بازگشتند، ولى در فکر آینده بودند که اگر پدر با فرستادن برادر کوچک (بنیامین) موافقت نکند، عزیز مصر آنها را نخواهد پذیرفت و سهمیه اى به آنها نخواهد داد.

لذا قرآن مى گوید: «هنگامى که آنها به سوى پدر بازگشتند گفتند: پدر ! دستور داده شده است که در آینده (سهمیه اى به ما ندهند و) کیل و پیمانه اى براى ما نکنند» (فَلَمّا رَجَعُوا اِلى اَبیهِمْ قالُوا یا اَبانا مُنِعَ مِنَّا الْکَیْلُ).

«اکنون که چنین است برادرمان را با ما بفرست تا بتوانیم کیل و پیمانه اى دریافت داریم» (فَاَرْسِلْ مَعَنا اَخانا نَکْتَلْ).

«و مطمئن باش که او را حفظ خواهیم کرد» (وَاِنّا لَهُ لَحافِظُونَ).

(آیه 64) پدر که هرگز خاطره یوسف را فراموش نمى کرد از شنیدن این سخن ناراحت و نگران شد، رو به آنها کرده «گفت: آیا من نسبت به این (برادر) به شما اطمینان کنم همان گونه که نسبت به برادرش (یوسف) در گذشته به شما اطمینان کردم» (قالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ اِلاّ کَما اَمِنْتُکُمْ عَلى اَخیهِ مِنْ قَبْلُ).

سپس اضافه کرد: «در هر حال خداوند بهترین حافظ و ارحم الراحمین است» (فَاللهُ خَیْرٌ حافِظًا وَهُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ).

(آیه 65) سپس برادرها «هنگامى که متاع خود را گشودند دیدند سرمایه آنها، به آنها بازگردانده شده» ! و تمام آنچه را به عنوان بهاى غلّه، به عزیزمصر پرداخته بودند، در درون بارهاست ! (وَلَمّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ اِلَیْهِمْ).

آنها که این موضوع را سندى قاطع بر گفتار خود مى یافتند، نزد پدر آمدند «گفتند: پدر جان ! ما دیگر بیش از این چه مى خواهیم ؟ این سرمایه ماست که به ما باز پس گردانده شده است» (قالُوا یا اَبانا ما نَبْغى هذِه بِضاعَتُنا رُدَّتْ اِلَیْنا).

پدرجان ! دیگر جاى درنگ نیست، برادرمان را با ما بفرست «ما براى خانواده خود مواد غذایى خواهیم آورد» (وَنَمیرُ اَهْلَنا).

«و در حفظ برادر خواهیم کوشید» (وَنَحْفَظُ اَخانا).

«و یک بار شتر هم (به خاطر او) خواهیم افزود» (وَنَزْدادُ کَیْلَ بَعیر).

«و این کار (براى عزیزمصر، این مرد بزرگوار و سخاوتمندى که ما دیدیم) کار ساده و آسانى است» (ذلِکَ کَیْلٌ یَسیرٌ).

(آیه 66) ولى یعقوب با تمام این احوال، راضى به فرستادن فرزندش بنیامین با آنها نبود، و از طرفى اصرار آنها که با منطق روشنى همراه بود، او را وادار مى کرد که در برابر این پیشنهاد تسلیم شود، سرانجام راه چاره را در این دید که نسبت به فرستادن فرزند، موافقت مشروط کند، لذا به آنها چنین «گفت: من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا پیمان مؤکد الهى بدهید که او را حتماً نزد من خواهید آورد مگر این که (بر اثر مرگ و یا عوامل دیگر) قدرت از شما سلب شود» (قالَ لَنْ اُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتّى تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِنَ اللهِ لَتَأْتُنَّنى بِه اِلاّ اَنْ یُحاطَ بِکُمْ).

منظور از «مَوْثِقًا مِنَ الله» (وثیقه الهى) همان عهد و پیمان و سوگندى بوده که با نام خداوند همراه است.

 

به هر حال برادران یوسف پیشنهاد پدر را پذیرفتند، «و هنگامى که عهد و پیمان خود را در اختیار پدر گذاشتند (یعقوب) گفت: خداوند شاهد و ناظر و حافظ آن است که ما مى گوییم» (فَلَمّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قالَ اللهُ عَلى ما نَقُولُ وَکیلٌ).

(آیه 67) سرانجام برادران یوسف پس از جلب موافقت پدر، برادر کوچک را با خود همراه کردند و براى دومین بار آماده حرکت به سوى مصر شدند، در اینجا پدر، نصیحت و سفارشى به آنها کرد «و گفت: فرزندانم ! شما از یک در وارد نشوید، بلکه از درهاى مختلف وارد شوید» (وَقالَ یا بَنِىَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ باب واحِد وَادْخُلُوا مِنْ اَبْواب مُتَفَرِّقَة). تا مورد حسد و سعایت حسودان قرار نگیرید.

و اضافه کرد «من با این دستور نمى توانم حادثه اى را که از سوى خدا حتمى است از شما برطرف سازم» (وَما اُغْنى عَنْکُمْ مِنَ اللهِ مِنْ شَىْء).

و در پایان گفت: «حکم و فرمان از آن خداست» (اِنِ الْحُکْمُ اِلاّ لِلّهِ).

«بر او توکل کرده ام» (عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ).

و «همه متوکلان باید بر او توکل کنند» و از او استمداد بجویند و کار خود را به او واگذارند (وَعَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ).

(آیه 68) برادران حرکت کردند و پس از پیمودن راه طولانى میان کنعان و مصر، وارد سرزمین مصر شدند «و هنگامى که طبق آنچه پدر به آنها امر کرده بود (از راههاى مختلف) وارد مصر شدند این کار هیچ حادثه الهى را نمى توانست از آنها دور سازد» (وَلَمّا دَخَلُوا مِنْ حَیْثُ اَمَرَهُمْ اَبُوهُمْ ما کانَ یُغْنى عَنْهُمْ مِنَ اللهِ مِنْ شَىْء).

بلکه تنها فایده اش این بود «که حاجتى در دل یعقوب بود که از این طریق انجام مى شد» (اِلاّ حاجَةً فى نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضیها).

اشاره به این که تنها اثرش تسکین خاطر پدر و آرامش قلب او بود، چرا که او از همه فرزندان خود دور بود، و شب و روز در فکر آنها و یوسف بود، و از گزند حوادث و حسد حسودان و بدخواهان بر آنها مى ترسید، و همین اندازه که اطمینان داشت آنها دستوراتش را به کار مى بندند دلخوش بود.

 

سپس قرآن یعقوب را با این جمله مدح و توصیف مى کند که: «او از طریق تعلیمى که ما به او دادیم، علم و آگاهى داشت، در حالى که اکثر مردم نمى دانند» (وَاِنَّهُ لَذُو عِلْم لِما عَلَّمْناهُ وَلکِنَّ اَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ).

 

چرا یوسف خود را به برادران معرفى نکرد؟ طرحى براى نگهدارى برادر
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma