برادران سرافکنده به سوى پدر بازگشتند

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
برگزیده تفسیر نمونه جلد 2
طرحى براى نگهدارى برادر بکوشید و مأیوس نشوید که یأس نشانه کفر است!

(آیه 80) برادران آخرین تلاش و کوشش خود را براى نجات بینامین کردند، ولى تمام راهها را به روى خود بسته دیدند.

لذا مأیوس شدند و تصمیم به مراجعت به کنعان و گفتن ماجرا براى پدر را گرفتند، قرآن مى گوید: «هنگامى که آنها (از عزیز مصر یا از نجات برادر) مأیوس شدند به گوشه اى آمدند و خود را از دگران جدا ساختند و به نجوا و سخنان درگوشى پرداختند» (فَلَمَّا اسْتَیْئَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا).

به هر حال، «برادر بزرگتر (در آن جلسه خصوصى به آنها) گفت: مگر نمى دانید که پدرتان از شما پیمان الهى گرفته است» که بنیامین را به هر قیمتى که ممکن است بازگردانید (قالَ کَبیرُهُمْ اَلَمْ تَعْلَمُوا اَنَّ اَباکُمْ قَدْ اَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقًا مِنَ اللهِ).

و شما همان کسانى هستید که: «پیش از این نیز در باره یوسف، کوتاهى کردید» و سابقه خود را نزد پدر بد نمودید (وَمِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فى یُوسُفَ).

«حال که چنین است، من از جاى خود ـیا از سرزمین مصرـ حرکت نمى کنم (و به اصطلاح در اینجا متحصن مى شوم) مگر این که پدرم به من اجازه دهد، و یا خداوند فرمانى در باره من صادر کند که او بهترین حاکمان است» (فَلَنْ اَبْرَحَ الاَْرْضَ حَتّى یَأْذَنَ لى اَبى اَوْ یَحْکُمَ اللهُ لى وَهُوَ خَیْرُ الْحاکِمینَ).

منظور از این فرمان، یا فرمان مرگ است و یا راه چاره اى است که خداوند پیش بیاورد و یا عذر موجهى که نزد پدر بطور قطع پذیرفته باشد.

(آیه 81) سپس برادر بزرگتر به سایر برادران دستور داد که «شما به سوى پدر بازگردید و بگویید: پدر ! فرزندت دست به دزدى زد» ! (اِرْجِعُوا اِلى اَبیکُمْ فَقُولُوا یا اَبانا اِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ).

«و این شهادتى را که ما مى دهیم به همان مقدارى است که ما آگاه شدیم» (وَما شَهِدْنا اِلاّ بِما عَلِمْنا).

همین اندازه ما دیدیم پیمانه ملک را از بار برادرمان خارج ساختند، که نشان مى داد او مرتکب سرقت شده است، و اما باطن امر با خداست.

«و ما از غیب خبر نداشتیم» (وَما کُنّا لِلْغَیْبِ حافِظینَ).

(آیه 82) سپس براى اینکه هرگونه سوءظن را از پدر دور سازند و او را مطمئن کنند که جریان امر همین بوده، نه کم و نه زیاد، گفتند: «براى تحقیق بیشتر از شهرى که ما در آن بودیم سؤال کن» (وَسْئَلِ الْقَرْیَةَ الَّتى کُنّا فیها).

«و همچنین از قافله اى که با آن قافله به سوى تو آمدیم» و طبعاً افرادى از سرزمین کنعان و از کسانى که تو بشناسى در آن وجود دارد، مى توانى حقیقت حال را بپرس (وَالْعیرَ الّتى اَقْبَلْنا فیها).

و به هر حال «مطمئن باش که ما در گفتار خود صادقیم و جز حقیقت چیزى نمى گوییم» (وَ اِنّا لَصادِقُونَ).

از مجموع این سخن استفاده مى شود که مسأله سرقت بنیامین در مصر پیچیده بوده که کاروانى از کنعان به آن سرزمین آمده و از میان آنها یک نفر قصد داشته است پیمانه ملک را با خود ببرد که مأموران ملک به موقع رسیده اند و پیمانه را گرفته و شخص او را بازداشت کرده اند.

(آیه 83) برادران از مصر حرکت کردند در حالى که برادر بزرگتر و کوچکتر را در آنجا گذاردند، و با حال پریشان و نزار به کنعان بازگشتند و به خدمت پدر شتافتند، پدر که آثار غم و اندوه را در بازگشت از این سفر ـبه عکس سفر سابقـ بر چهره هاى آنها مشاهده کرد فهمیدآنها حامل خبر ناگوارى هستند، بخصوص این که اثرى از «بن یامین» و برادر بزرگتر در میان آنها نبود، و هنگامى که برادران جریان حادثه را بى کم و کاست، شرح دادند یعقوب برآشفت، رو به سوى آنها کرده «گفت: هوسهاى نفسانى شما، مسأله را در نظرتان چنین منعکس ساخته و تزیین داده است» ! (قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ اَنْفُسُکُمْ اَمْرًا).

سپس یعقوب به خویشتن بازگشت و گفت: من زمام صبر را از دست نمى دهم و «شکیبایى نیکو خالى از کفران مى کنم» (فَصَبْرٌ جَمیلٌ).

«امیدوارم خداوند همه آنها (یوسف و بن یامین و فرزند بزرگم) را به من بازگرداند» (عَسَى اللهُ اَنْ یَأْتِیَنى بِهِمْ جَمیعًا).

«چرا که او دانا و حکیم است» (اِنَّهُ هُوَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ).

از درون دل همه آگاه است و از همه حوادثى که گذشته و مى گذرد با خبر; به علاوه او حکیم است و هیچ کارى را بدون حساب نمى کند.

(آیه 84) در این حال غم و اندوهى سراسر وجود یعقوب را فراگرفت و جاى خالى بن یامین همان فرزندى که مایه تسلى خاطر او بود، وى را به یاد یوسف عزیزش افکند، به یاد دورانى که این فرزند برومند با ایمان باهوش زیبا در آغوشش بود و استشمام بوى او هر لحظه زندگى و حیات تازه اى به پدر مى بخشید، اما امروز نه تنها اثرى از او نیست بلکه جانشین او بن یامین نیز به سرنوشت دردناک و مبهمى همانند او گرفتار شده است، «در این هنگام روى از فرزندان برتافت و گفت: وا اسفا بر یوسف» !(وَتَوَلّى عَنْهُمْ وَقالَ یا اَسَفى عَلى یُوسُفَ).

این حزن و اندوه مضاعف، سیلاب اشک را، بى اختیار از چشم یعقوب جارى مى ساخت تا آن حد که «چشمان او از این اندوه سفید و نابینا شد» (وَابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ).

واما با این حال سعى مى کرد، خود را کنترل کند و خشم را فرو بنشاند و سخنى برخلاف رضاى حق نگوید «او مرد با حوصله و بر خشم خویش مسلّط بود» (فَهُوَ کَظیمٌ).

(آیه 85) برادران که از مجموع این جریانها، سخت ناراحت شده بودند، از یک سو وجدانشان به خاطر داستان یوسف معذب بود، و از سوى دیگر به خاطر بن یامین خود را درآستانه امتحان جدیدى مى دیدند، و از سوى سوم نگرانى مضاعف پدر بر آنها، سخت و سنگین بود، با ناراحتى و بى حوصلگى، به پدر «گفتند: به خدا سوگند تو آنقدر یاد یوسف مى کنى تا در آستانه مرگ قرار گیرى یا هلاک گردى» (قالُوا تَاللهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتّى تَکُونَ حَرَضًا اَوْ تَکُونَ مِنَ الْهالِکینَ).

(آیه 86) اما پیر کنعان آن پیامبر روشن ضمیر در پاسخ آنها «گفت: (من شکایتم را به شما نیاوردم که چنین مى گویید) من غم و اندوهم را نزد خدا مى برم و به او شکایت مى آورم» (قالَ اِنَّما اَشْکُوا بَثّى وَحُزْنى اِلَى اللهِ).

«و از خدایم (لطف ها و کرامت ها و) چیزهایى سراغ دارم که شما نمى دانید» (وَاَعْلَمُ مِنَ اللهِ ما لا تَعْلَمُونَ).

 

طرحى براى نگهدارى برادر بکوشید و مأیوس نشوید که یأس نشانه کفر است!
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma