سرانجام لطف خدا کار خود را کرد!

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
برگزیده تفسیر نمونه جلد 2
بکوشید و مأیوس نشوید که یأس نشانه کفر است! پایان شب سیه...

(آیه 94) فرزندان یعقوب در حالى که از خوشحالى در پوست نمى گنجیدند، پیراهن یوسف را با خود برداشته، همراه قافله از مصر حرکت کردند «هنگامى که کاروان (از سرزمین مصر) جدا شد، پدرشان (یعقوب) گفت: من بوى یوسف را احساس مى کنم، اگر مرا به نادانى و کم عقلى نسبت ندهید» اما گمان نمى کنم شما این سخنان را باور کنید (وَلَمّا فَصَلَتِ الْعیرُ قالَ اَبُوهُمْ اِنّى لاََجِدُ ریحَ یُوسُفَ لَوْلا اَنْ تُفَنِّدُونِ).

(آیه 95) اطرافیان یعقوب که قاعدتاً نوه ها و همسرانِ فرزندان او و مانند آنان بودند با کمال تعجب و گستاخى رو به سوى او کردند و با قاطعیت «گفتند: به خدا سوگند تو در همان گمراهى قدیمت هستى» ! (قالُوا تَاللهِ اِنَّکَ لَفى ضَلالِکَ الْقَدیمِ).

مصر کجا، شام و کنعان کجا ؟ آیا این دلیل بر آن نیست که تو همواره
در عالم خیالات غوطهورى، و پندارهایت را واقعیت مى پندارى، این چه حرف عجیبى است !

اما این گمراهى تازگى ندارد، قبلا هم به فرزندانت گفتى بروید به مصر و از یوسفم جستجو کنید !

و از اینجا روشن مى شود که منظور از ضلالت، گمراهى در عقیده نبوده، بلکه گمراهى در تشخیص مسائل مربوط به یوسف بوده است.

(آیه 96) بعد از چندین شبانه روز که معلوم نیست بر یعقوب چه اندازه گذشت، یک روز صدا بلند شد بیایید که کاروان کنعان از مصر آمده است، فرزندان یعقوب برخلاف گذشته شاد و خندان وارد شهر شدند، و با سرعت به سراغ خانه پدر رفتند و قبل از همه «بشیر» ـهمان بشارت دهنده وصال و حامل پیراهن یوسفـ نزد یعقوب پیر آمد و پیراهن را بر صورت او افکند، یعقوب که چشمان بى فروغش توانایى دیدن پیراهن را نداشت، همین اندازه احساس کرد که بوى آشنایى از آن به مشام جانش مى رسد.

هیجان عجیبى سر تا پاى پیرمرد را فراگرفته است، ناگهان احساس کرد، چشمش روشن شد، همه جا را مى بیند و دنیا با زیبائیهایش بار دیگر در برابر چشم او قرار گرفته اند چنانکه قرآن مى گوید: «هنگامى که بشارت دهنده آمد آن (پیراهن) را برصورت او افکند ناگهان بینا شد» ! (فَلَمّا اَنْ جاءَ الْبَشیرُ اَلْقیهُ عَلى وَجْهِه فَارْتَدَّ بَصیرًا).

برادران و اطرافیان، اشک شوق و شادى ریختند، و یعقوب با لحن قاطعى به آنها «گفت: آیا نگفتم من از خدا چیزهایى سراغ دارم که شما نمى دانید» ؟! (قالَ اَلَمْ اَقُلْ لَکُمْ اِنّى اَعْلَمُ مِنَ اللهِ ما لا تَعْلَمُونَ).

(آیه 97) این معجزه شگفت انگیز برادران را سخت در فکر فرو برد، لحظه اى به گذشته تاریک خود اندیشیدند، و چه خوب است که انسان هنگامى که به اشتباه خود پى برد فوراً به فکر اصلاح و جبران بیفتد، همان گونه که فرزندان یعقوب دست به دامن پدر زدند و «گفتند پدرجان از خدا بخواه که گناهان و خطاهاى ما را ببخشد» (قالُوا یا اَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا).

«چرا که ما گناهکار و خطاکار بودیم» (اِنّا کُنّا خاطِئینَ).

(آیه 98) پیرمرد بزرگوار که روحى همچون اقیانوس وسیع و پرظرفیت داشت بى آنکه آنها را ملامت و سرزنش کند «به آنها وعده داد و «گفت: من به زودى براى شما از پروردگار مغفرت مى طلبم» (قالَ سَوْفَ اَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبّى).

در روایات وارد شده که هدفش این بوده است که انجام این تقاضا را به سحرگاهان شب جمعه که وقت مناسبترى براى اجابت دعا و پذیرش توبه است، به تأخیر اندازد.

 

و امیدوارم او توبه شما را بپذیرد و از گناهانتان صرف نظر کند «چرا که او غفور و رحیم است» (اِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ).

از این دو آیه استفاده مى شود که توسّل و تقاضاى استغفار از دیگرى نه تنها منافات با توحید ندارد، بلکه راهى است براى رسیدن به لطف پروردگار، و گرنه چگونه ممکن بود یعقوب پیامبر، تقاضاى فرزندان را دائر به استغفار براى آنان بپذیرد، و به توسل آنها پاسخ مثبت دهد.

بکوشید و مأیوس نشوید که یأس نشانه کفر است! پایان شب سیه...
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma