یک کار نیک درهاى خیرات را به روى موسى گشود!

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
برگزیده تفسیر نمونه جلد 3
موسى مخفیانه به سوى مدین حرکت مى کند! موسى در خانه شعیب

(آیه 23) در اینجا در برابر «پنجمین صحنه» از این داستان قرار مى گیریم، وآن صحنه ورود موسى به شهر مدین است.

گفته اند: این جوان پاکباز هشت روز در راه بود، آنقدر راه رفت که پاهایشآبله کرد. وبراى رفع گرسنگى از گیاهان وبرگ درختان استفاده مى نمود.

کم کم دورنماى «مدین» در افق نمایان شد، وموجى از آرامش بر قلب او نشست، نزدیک شهر رسید، اجتماع گروهى نظر او را به خود جلب کرد، به زودى فهمید اینها شبانهایى هستند که براى آب دادن به گوسفندان اطراف چاه آباجتماع کرده اند. «هنگامى که موسى در کنار چاه آب مدین قرار گرفت گروهى از مردم را در آنجا دید که (چارپایان خود را از آب چاه) سیراب مى کنند» (وَلَمّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ اُمَّةً مِنَ النّاسِ یَسْقُونَ).

«ودر کنار آنها دو زن را دید که گوسفندان خود را مراقبت مى کنند» اما به چاه نزدیک نمى شوند (وَوَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ تَذُودانِ).

وضع این دختران با عفت که در گوشه اى ایستاده اند وکسى به داد آنها نمى رسد ویک مشت شبان گردن کلفت تنها در فکر گوسفندان خویشند، ونوبت به دیگرى نمى دهند، نظر موسى را جلب کرد، نزدیک آن دو آمد و«گفت: کار شما چیست»؟! (قالَ ما خَطْبُکُما).

چرا پیش نمى روید وگوسفندان را سیراب نمى کنید؟ براى موسى این تبعیض وظلم وستم قابل تحمل نبود، او مدافع مظلومان بود وبه خاطر همین کار از وطن آواره گشته بود.

دختران در پاسخ او «گفتند: ما گوسفندان خود را سیراب نمى کنیم تا چوپانان همگى حیوانات خود را آب دهند وخارج شوند» وما از باقیمانده آب استفاده مى کنیم (قالَتا لا نَسْقى حَتّى یُصْدِرَ الرِّعاءُ).

وبراى این که این سؤال براى موسى بى جواب نماند که چرا پدر این دختران عفیف آنها را به دنبال این کار مى فرستد؟ افزودند: «پدر ما پیرمرد مسنّى است» پیرمردى شکسته وسالخورده (وَاَبُونا شَیْخٌ کَبیرٌ).

(آیه 24) موسى از شنیدن این سخن سخت ناراحت شد، جلو آمد دلو سنگین را گرفت ودر چاه افکند، دلوى که مى گویند چندین نفر مى بایست آن را از چاه بیرون بکشند، با قدرت بازوان نیرومندش یک تنه آن را از چاه بیرون آورد، و«گوسفندان آن دو را سیراب کرد» (فَسَقى لَهُما).

«سپس به سایه روى آورد وبه درگاه خدا عرض کرد: خدایا! هر خیر ونیکى بر من فرستى به آن نیازمندم» (ثُمَّ تَوَلّى اِلَى الظِّلِّ وَقالَ اِنّى لِما اَنْزَلْتَ اِلَىَّ مِنْ خَیْر فَقیر). آرى! او خسته وگرسنه ودر آن شهر غریب وتنها بود.

(آیه 25) اما کار خیر را بنگر که چه قدرت نمایى مى کند؟ یک قدم براى خدا برداشتن فصل تازه اى در زندگانى موسى مى گشاید، ویک دنیا برکات مادى ومعنوى براى او به ارمغان مى آورد، گمشده اى را که مى بایست سالیان دراز به دنبال آن بگردد در اختیارش مى گذارد.

وآغاز این برنامه زمانى بود که ملاحظه کرد «یکى از آن دو دختر که با نهایت حیا گام برمى داشت (وپیدا بود از سخن گفتن با یک جوان بیگانه شرم دارد به سراغ او آمد، وتنها این جمله را) گفت: پدرم از تو دعوت مى کند تا پاداش ومزد آبى را که از چاه براى گوسفندان ما کشیدى به تو بدهد»! (فَجاءَتْهُ اِحْدیهُما تَمْشى عَلَى اسْتِحْیاءقالَتْ اِنَّ اَبى یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ اَجْرَما سَقَیْتَ لَنا).

برق امیدى در دل او جستن کرد گویا احساس کرد با مرد بزرگى روبرو خواهد شد، مرد حق شناسى که حتى حاضر نیست زحمت انسانى، حتى به اندازه کشیدن یک دلو آب بدون پاداش بماند.

آرى! آن پیرمرد کسى جز شعیب پیامبر خدا نبود.

موسى حرکت کرد وبه سوى خانه شعیب آمد، طبق بعضى از روایات دختر براى راهنمایى از پیش رو حرکت مى کرد وموسى از پشت سرش، باد بر لباس دختر مىوزید وممکن بود لباس را از اندام او کنار زند، حیا وعفت موسى(ع) اجازه نمى داد چنین شود، به دختر گفت: من از جلو مى روم بر سر دوراهیها وچند راهیها مرا راهنمایى کن.

موسى وارد خانه شعیب شد وماجراى خود را براى او بازگو کرد.

قرآن مى گوید: «هنگامى که موسى نزد او آمد [=شعیب] آمد وسرگذشت خود را شرح داد گفت: نترس، از قوم ظالم نجات یافتى» (فَلَمّا جاءَهُ وَقَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمینَ).

موسى به زودى متوجه شد استاد بزرگى پیدا کرده است. شعیب نیز احساس کرد شاگرد لایق ومستعدى یافته.

 

موسى مخفیانه به سوى مدین حرکت مى کند! موسى در خانه شعیب
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma