معلم الهى واین اعمال زننده؟!

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
برگزیده تفسیر نمونه جلد 3
دیدار معلم بزرگ اسرار درونى این حوادث!

(آیه 71) «آن دو (موسى ومرد عالم الهى) به راه افتادند تا آنکه سوار کشتى شدند» (فَانْطَلَقا حَتّى اِذا رَکِبا فِى السَّفینَةِ).

هنگامى که آن دو سوار کشتى شدند خضر «کشتى را سوراخ کرد»! (خَرَقَها).

از آنجا که موسى از یک سو پیامبر بزرگ الهى بود وباید حافظ جان ومال مردم باشد، وامر به معروف ونهى از منکر کند، واز سوى دیگر وجدان انسانى او اجازه نمى داد در برابر چنین کار خلافى سکوت اختیار کند تعهدى را که با خضر داشت به دست فراموشى سپرد، وزبان به اعتراض گشود و«گفت: آیا آن را سوراخ کردى که اهلش را غرق کنى؟ راستى چه کار بدى انجام دادى»! (قالَ اَخَرَقْتَها لِتُغْرِقَ اَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَیْئًا اِمْرًا).

(آیه 72) در این هنگام مرد عالم الهى با متانت خاص خود نظرى به موسى افکند و«گفت: نگفتم تو هرگز نمى توانى با من شکیبایى کن»؟! (قالَ اَلَمْ اَقُلْ اِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِىَ صَبْرًا).

(آیه 73) موسى که از عجله وشتابزدگى خود که طبعاً به خاطر اهمیت حادثه بود پشیمان گشت وبه یاد تعهد خود افتاد در مقام عذرخواهى برآمده رو به استاد کرد وچنین «گفت: مرا در برابر فراموشکارى که داشتم مؤاخذه مکن وبر من به خاطر این کار سخت مگیر» (قالَ لا تُؤاخِذْنى بِما نَسیتُ وَلا تُرْهِقْنى مِنْ اَمْرى عُسْرًا)یعنى اشتباهى بود وهرچه بود گذشت تو با بزرگوارى خود صرف نظر فرما.

 

(آیه 74) سفر دریایى آنها تمام شد از کشتى پیاده شدند، «وبه راه خود ادامه دادند، در اثناء راه به کودکى رسیدند ولى (آن مرد عالم بى مقدمه) اقدام به قتل آن کودک کرد»! (فَانْطَلَقا حَتّى اِذا لَقِیا غُلامًا فَقَتَلَهُ).

در اینجا بار دیگر موسى از کوره در رفت، منظره وحشتناک کشتن یک کودک بى گناه، آن هم بدون هیچ مجوز; گویى غبارى از اندوه ونارضائى چشمان او را پوشانید، آن چنان که بار دیگر تعهد خود را فراموش کرد، زبان به اعتراض گشود، و«گفت: آیا انسان بى گناه وپاکى را بى آنکه قتلى کرده باشد کشتى؟!» (قالَ اَقَتَلْتَ نَفْسًا زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْس).

«به راستى که چه کار منکر وزشتى انجام دادى» (لَقَدْ جِئْتَ شَیْئًا نُکْرًا).

(آیه 75) باز آن عالم بزرگوار با همان خونسردى مخصوص به خود جمله سابق را تکرار کرد «گفت: آیا به تو نگفتم تو هرگز توانایى ندارى با من صبر کنى» (قالَ اَلَمْ اَقُلْ لَکَ اِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِىَ صَبْرًا).

(آیه 76) موسى(ع) به یاد پیمان خود افتاد، توجهى توأم با شرمسارى، چرا که دو بار پیمان خود را ـهرچند از روى فراموشىـ شکسته بود، وکم کم احساس مى کرد که گفته استاد ممکن است راست باشد وکارهاى او براى موسى در آغاز غیرقابل تحمل است، لذا بار دیگر زبان به عذرخواهى گشود وچنین «گفت: (این بار نیز از من صرفنظر کن، وفراموشى مرا نادیده بگیر، اما) اگر بعد از این از تو تقاضاى توضیحى در کارهایت کردم (وبر تو ایراد گرفتم) دیگر با من مصاحبت نکن چرا که تو از ناحیه من دیگر معذور خواهى بود» (قالَ اِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَىْء بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنى قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنّى عُذْرًا).

این جمله حکایت از نهایت انصاف ودورنگرى موسى مى کند، ونشان مى دهد که او در برابر یک واقعیت، هرچند تلخ، تسلیم بود.

(آیه 77) بعد از این گفتگو وتعهد مجدد «موسى با استاد به راه افتاد، تا به قریه اى رسیدند واز اهالى آن قریه غذا خواستند، ولى آنها از میهمان کردن این دو مسافر خوددارى کردند» (فَانْطَلَقا حَتّى اِذا اَتَیااَهْلَ قَرْیَة اسْتَطْعَمااَهْلَها فَاَبَوْا اَنْ یُضَیِّفُوهُما).

منظور از «قریة» در اینجا شهر «ناصره» یا بندر «ایله» است.

ودر هر صورت از آنچه بر سر موسى واستادش در این قریه آمد مى فهمیم که اهالى آن خسیس ودون همت بوده اند، لذا در روایتى از پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم که درباره آنها فرمود: «آنها مردم لئیم وپستى بودند».

سپس قرآن اضافه مى کند: «با این حال آنها در آن آبادى دیوارى یافتند که مى خواست فرود آید، آن مرد عالم دست به کار شد تا آن را بر پا دارد» ومانع ویرانیش شود (فَوَجَدا فیها جِدارًا یُریدُ اَنْ یَنْقَضَّ فَاَقامَهُ).

موسى ـکه مشاهده کرد خضر در برابر این بى حرمتى به تعمیر دیوارى که در حال سقوط است پرداخته مثل این که مى خواهد مزد کار بد آنها را به آنها بدهد، وفکر مى کرد حداقل خوب بود استاد این کار را در برابر اجرتى انجام مى داد تا وسیله غذایى فراهم گرددـ تعهد خود را بار دیگر بکلى فراموش کرد، وزبان به اعتراض گشود اما اعتراضى ملایمتر وخفیفتر از گذشته، و«گفت: مى خواستى در مقابل این کار اجرتى بگیرى»! (قالَ لَوْشِئْتَ لَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ اَجْرًا).

در واقع موسى فکر مى کرد این عمل دور از عدالت است که انسان در برابر مردمى که این قدر فرومایه باشند این چنین فداکارى کند.

(آیه 78) اینجا بود که مرد عالم، آخرین سخن را به موسى گفت، زیرا ازمجموع حوادث گذشته یقین کرد که موسى، تاب تحمل در برابر اعمال او راندارد «فرمود: اینک وقت جدایى من وتوست! اما به زودى سرّ آنچه را کهنتوانستى بر آن صبر کنى براى تو بازگو مى کنم» (قالَ هذا فِراقُ بَیْنى وَبَیْنِکَ سَـأُنَـبِّـئُـکَ بِتَأْویلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْرًا).

خبر فراق همچون پتکى بود که بر قلب موسى وارد شد، فراق از استادى که سینه اش مخزن اسرار بود. آرى! جدا شدن از چنین رهبرى سخت دردناک است، اما واقعیت تلخى بود که به هر حال موسى باید آن را پذیرا شود.

 

 

دیدار معلم بزرگ اسرار درونى این حوادث!
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma