برخورد با منافق جسور و بى ادب!

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
پیام امام امیرالمؤمنین(ع) جلد 01
خطبه 191ـ این برخورد شدید براى چه بود؟

قبل از ورود در شرح و تفسیر این خطبه، لازم است به دو نکته اشاره شود:

1ـ همان گونه که مى دانیم مخاطب در این کلام «اشعث بن قیس» است که نام او «معدیکرب» بود و به مناسبت موهاى ژولیده اى که داشت او را «اشعث» نامیدند تا حدى که اسم اصلى او به فراموشى سپرده شد. او در زمان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مسلمان شد سپس بعد از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مرتد شد و به حمایت از طایفه «بنى ولیعه» که راه ارتداد را پیش گرفته بودند برخاست. «زیاد بن لبید» از سوى «ابوبکر» مأمور جنگ با آنان شد و اشعث در این میان اسیر گردید (این اسارت او در اسلام بود).

در زمان جاهلیّت هنگامى که پدرش «قیس» کشته شد، براى گرفتن انتقام خون او به همراهى قبیله اش حرکت کرد و به جاى حمله به قبیله قاتل (قبیله بنى مراد) اشتباهاً به قبیله دیگرى (قبیله بنى الحارث) حمله کرد و چون در این جنگ شکست خورد و اسیر گشت براى آزادى او صدها شتر فدیه دادند و این اسارت او در حال کفر بود).

به هر حال، هنگامى که او را نزد «ابوبکر» بردند (و اظهار ندامت کرد) او اشعث را عفو نمود و خواهرش «ام فروه» را که نابینا بود به وى تزویج نمود; و از این زن چهار پسر آورد که یکى از آنها محمّد بود که با امام حسین(علیه السلام) و یارانش در کربلا به مقابله برخاست و دخترى به نام «جعده» که امام مجتبى(علیه السلام) را مسموم ساخت.

«اشعث» از کسانى بود که با «عمروبن عاص» در مسأله ایجاد نفاق در صفوف یاران على(علیه السلام)در جنگ صفّین همکارى نمود.

«ابن ابى الحدید» و «محمّد بن عبده» در یک کلام کوتاه «اشعث» را چنین معرفى مى کنند: «او از منافقین در عصر على(علیه السلام) بود و در میان اصحاب آن حضرت مانند «عبدالله بن ابىّ بن سلول» در میان یاران رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)بود که هر کدام در زمان خود از رؤساى منافقین بودند و در بسیارى از توطئه ها و مفسده ها شرکت داشتند».(1)

2ـ در این که این کلام در کجا و به چه مناسبت على(علیه السلام) آن را خطاب به «اشعث» بیان فرمود، در میان دانشمندان گفتگوست.

در یک روایت چنین مى خوانیم که امیرمؤمنان على(علیه السلام) در حالى که بر منبر بود، نوشته اى بیرون آورد که کلامى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) بر آن بود: «اَلْمُسْلِمُونَ تَتَکافَؤُ دِماءُهُمْ وَ هُمْ یَد عَلى مَنْ سِواهُمْ مَنْ اَحْدَثَ حَدثاً اَوْ آوى مُحْدِثاً فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَ النّاسِ اَجْمَعینَ; خون مسلمانان با یکدیگر برابر است و همگى به منزله یک دست در مقابل دشمنان هستند; کسى که بدعتى در دین خدا بگذارد یا بدعت گذارى را پناه بدهد، لعنت خدا و همه مردم بر او باد»!(2)

«اشعث بن قیس» منافق، در این جا صدا زد: «هذا وَاللهِ عَلَیْکَ لالَکَ; این به خدا سوگند به زیان توست نه به سود تو!» حضرت نگاهى به او کرد و سخنان تند بالا را در جواب او فرمود و او را به همه مردم با صراحت تمام معرفى کرد.

شاید منظور اشعث از این سخن این بود که اگر خون مسلمانان با هم برابر است و باید همه با هم متّحد باشند; چرا با گروهى از مسلمانان به جنگ برخاستى؟ (در حالى که نفاق افکنان، آتش افروزان جنگ جمل و صفّین و نهروان بودند و على(علیه السلام)به عنوان خلیفه رسول الله(صلى الله علیه وآله وسلم) که علاوه بر نصّ برخلافتش، مردم با او بیعت کرده بودند شناخته مى شد).

در روایت دیگرى آمده است که آن حضرت بر منبر کوفه خطبه مى خواند و درباره «حکمین» که بعد از جنگ صفین، مصیبت بزرگى براى جهان اسلام به بار آوردند، سخن مى گفت; یکى از یارانش برخاست و عرض کرد اى امیرمؤمنان! تو ما را از قبول حکمیّت نهى فرمودى سپس به آن امر کردى، ما نمى دانیم کدامیک از این دو کار بهتر است؟ حضرت دو دست خود را به یکدیگر زد و فرمود: «هذا جَزاءُ مَنْ تَرَکَ الْعُقْدَةَ».

منظور امام(علیه السلام) این بود که این کیفر کسى است که رأى صحیح را رها کند. شما نیز، سخن مرا در کار حکمین نپذیرفتید و اصرار کردید که من در برابر آن تسلیم شوم، ولى «اشعث» چنین پنداشت که مفهوم سخن این است که: این جزاى من است که راه صحیح را رها کردم و لذا اعتراض کرد و گفت: «اى امیرمؤمنان این سخن که گفتى بر زیان توست، نه به سود تو!»(3)

* * *

اکنون به شرح و تفسیر خطبه باز مى گردیم، مطابق آنچه در این سخن آمده امیرمؤمنان على(علیه السلام) در پاسخ اعتراض اشعث نخست مى فرماید: «تو چه مى دانى چه چیز به زیان من است یا به سود من؟!» (ما یُدْریکَ ما عَلَىَّ مِمّا لى).

اشاره به این که تو اصلا مفهوم سخن مرا نفهمیدى که چه مى گویم و اشاره به چه نکته اى مى کنم. منظور من دعوت مسلمین به اتّحاد و اشاره به اشتباهى است که در مسأله قبول «حکمین» کردند تا دیگر این گونه کارها را تکرار نکنند. امّا تو مطلب را وارونه فهمیدى!

سپس در یک سخن تند به او مى فرماید: «لعنت خدا و لعنت همه لعنت کنندگان بر تو باد!» (عَلَیْکَ لَعْنَةُ اللهِ وَ لَعْنَةُ اللاعِنین).

تاریخ زشت و ننگین اشعث نیز به خوبى نشان مى دهد که مستحقّ چنین لعنى بوده است چرا که در بسیارى از توطئه ها و برنامه هاى مفسده انگیز اجتماعى آن زمان دست داشته و یا رهبرى اصلى آن را بر عهده گرفته است و به گفته «ابن ابى الحدید» تمام مفسده هایى که در دوران خلافت على(علیه السلام)واقع شد اصل و اساس آن «اشعث بن قیس» بود.(4)

سپس مى افزاید: «اى بافنده (دروغ) فرزند بافنده!» (حائِکُ بْنُ حائِک).

«و اى منافق فرزند کافر!» (مُنافِقُ بْنُ کافِر).

در این که منظور از «حائک» (بافنده) در این جا چیست، شارحان نهج البلاغه سخنان بسیار گفته اند. بعضى آن را بر معناى ظاهر لغوى حمل کرده و گفته اند اشاره به شغل اشعث و پدرش بوده و این شغل در آن زمان مخصوص قشر بسیار پایینى از اجتماع بوده که از معارف دینى و آداب اجتماعى و تمدّن، دور بوده اند، ولى این معنا با آنچه در تاریخ زندگى اشعث و پدرش نقل شده، سازگار نیست; زیرا آنها ظاهراً داراى چنین شغلى نبودند.

بعضى آن را به معناى انسان متکبّر و خودخواه دانسته اند، چرا که یکى از معانى «حائک» در لغت کسى است که با تکبّر راه مى رود.(5)

بعضى دیگر آن را اشاره به معناى کنایى آن مى دانند و مى گویند منظور از «حائک» (بافنده) کسى است که سخنان باطلى را به هم مى بافد و بافنده دروغ و کذب است و این در واقع کار اشعث و پدرش بود; و چنین کنایه اى نه تنها در لغت عرب که در لغات دیگر نیز وجود دارد. و قابل توجّه این که در روایتى به روشنى به این معنا اشاره شده است و آن روایت این است که نزد امام صادق(علیه السلام) سخن از «حائک» به میان آمد. امام(علیه السلام) فرمود: «اِنَّهُ مَلْعُون; حائک ملعون است» سپس در تفسیر آن چنین فرمود: «اِنَّما ذلِکَ الَّذى یَحُوکُ الْکِذْبَ عَلَى اللهِ وَ عَلى رَسُولِهِ; حائک کسى است که دروغ بر خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مى بافد».(6)

امّا این که امام او را منافق شمرده، از واضحات تاریخ است، چرا که اعمالى در درون حکومت على(علیه السلام) از او سر زد که نشان مى دهد او از سران نفاق بود، او یکى از عوامل شهادت امیرمؤمنان على(علیه السلام) و ناکامى مسلمین در جنگ صفّین و بروز جنگ نهروان و به وجود آمدن داستان حکمین و توطئه هاى زیاد دیگرى بود و همان گونه که در بالا گفتیم بعضى از آگاهان، او را در عصر على(علیه السلام) به «عبدالله بن ابىّ» در عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) که از سران منافقان آن زمان بوده، مقایسه کرده اند.(7)

کوتاه سخن این که وضع حال او در پیمودن راه نفاق و تقویت منافقین آشکارتر از آن است که نیاز به توضیح بیشتر داشته باشد.

امّا تعبیر به کافر در مورد پدر او، آن هم از مسلّمات تاریخ است، چرا که او از مشرکان بود که در عصر جاهلیّت در اختلافات قبیله اى کشته شد.

سپس در ادامه این سخن مى فرماید: «به خدا سوگند یک بار کفر، تو را اسیر کرد و بار دیگر اسلام; و مال و حسب تو نتوانست تو را از هیچ یک از این دو اسارت آزاد سازد!» (وَاللهِ لَقَدْ اَسَرَکَ الْکُفْرُ مَرَّةً وَ الاِسْلامُ اُخْرى! فَما فَداکَ مِنْ واحِدَة مِنْهُما مالُکَ وَ لا حَسَبُکَ!).

امّا داستان اسارت او در جاهلیت بنا به گفته «ابن ابى الحدید» چنین است که پدر اشعث به نام قیس به وسیله قبیله بنى مراد کشته شد، فرزندش اشعث به خونخواهى او برخاست و به اتفاق طایفه کنده، حمله را آغاز کردند ولى به جاى قبیله بنى مراد اشتباهاً به قبیله بنى حارث حمله نمودند. طایفه بنى کنده شکست سختى خوردند و اشعث اسیر شد و همان گونه که قبلا گفته شد در برابر دادن صدها شتر آزاد گردید (از بعضى از نقل ها استفاده مى شود که شتران فداء را از میان قبیله اشعث جمع آورى کردند، بنابراین این که مى فرماید: «فداء تو موجب آزادى تو نشد» اشاره به این دریوزگى است که براى آزادى اشعث انجام شد. این احتمال نیز داده شده است که منظور از این سخن آن است که قدرت و قوّت و شخصیت تو مانع اسارتت نگشت; بلکه ذلیلانه در چنگال دشمن اسیر شدى در حالى که فرماندهان دیگر از بنى کنده مقاومت کردند و کشته شدند ولى تو ذلیلانه تسلیم شدى).

امّا داستان اسارت او در اسلام نیز به گفته «ابن ابى الحدید» چنین بود که: بعد از نفوذ قدرت اسلام و آمدن هیئت هاى نمایندگى قبایل عرب نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)براى قبول اسلام، هیئتى از قبیله بنى کنده که اشعث نیز جزء آنها بود به محضر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) آمدند و ظاهراً اسلام را پذیرفتند; و پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) نیز هدایایى به آنها داد، ولى بعد از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)اشعث در صفوف مرتدیّن قرار گرفت و بر ضدّ اسلام و مسلمین قیام کرد، گروهى از لشکریان اسلام آنها را محاصره کردند، او شبانه نزد فرمانده لشکر اسلام آمده، تقاضاى امان کرد و تسلیم شد و بعضى گفته اند تقاضاى امان براى ده نفر از خانواده خود کرد و بقیّه را که هشتصد نفر بودند تسلیم سپاه اسلام نمود و آنها انتقام سختى از آنان گرفتند. سپس اشعث را دست بسته با آن ده نفر نزد «ابوبکر» آوردند، «ابوبکر» آنها را عفو کرد و خواهرش «ام فروه» را که نابینا بود به ازدواج او درآورد (همان گونه که قبلا گفته شد).(8)

«طبرى» در تاریخ خود مى نویسد: روى همین جهت هم مسلمانان او را لعن مى کردند و هم اسیران طایفه خودش، تا آن جا که زنان طایفه اش او را «عُرْفُ النّارِ» نامیدند (عرف النّار به معنى یال هاى آتش است) و این سخن را به کسانى مى گفتند که مرتکب خیانت شوند (چرا که اشعث بزرگترین خیانت را درباره قبیله خود انجام داد).(9)

روى همین جهت امام(علیه السلام) در ادامه سخن مى فرماید:

«آن کس که شمشیرها را به سوى قبیله اش هدایت کند و مرگ را به جانب آنان سوق دهد، سزاوار است که نزدیکانش به او خشم ورزند و بیگانگان به او اعتماد نکنند!» (وَ اِنَّ امْرَءاً دَلَّ عَلى قَوْمِهِ السَّیْفَ، وَ ساقَ اِلَیْهِمُ الْحَتْفَ! لَحَرِىّ اَنْ یَمْقُتَهُ الاَقْرَبُ، وَ لا یَأمَنُهُ الاَبْعَدُ).

اشاره به این که تو همان کسى هستى که در داستان مرتد شدن بعد از اسلام و مخالفت با پرداخت زکات به حکومت اسلامى در زمان ابوبکر، هنگامى که زیاد بن لبید، امیر حضرموت با لشکر عظیمى به سوى تو آمد و جنگ شدیدى در میان قوم تو و آنها واقع شد، قوم تو پناه به قلعه محکم خود بردند، هنگامى که وضع مشکل شد تو به سراغ زیاد آمدى و امان خواستى (به روایتى تنها براى خودش امان خواست و به روایتى براى ده نفر از نزدیکانش) و بقیه را به دم شمشیر مسلمین سپردى! (این در حالى بود که بقیّه قومش گمان مى کردند براى آنها هم امان گرفته، در حالى که چنین نبود; و همین کار سبب شد که در میان مردم به عنوان خیانتکار مشهور گردد).

جالب این که بعضى از مورّخان نوشته اند: هنگامى که او امان از لشکر اسلام خواست، اسم ده نفر را نوشت و به آنها داد و فراموش کرد نام خود را بنویسد; به همین دلیل هنگامى که آن ده نفر از جمعیّت پناه برندگان به قلعه جدا شدند و نام خود اشعث را در آن نامه ندیدند، یکى از مسلمانان خوشحال شد و خطاب به او کرد و گفت: اى دشمن خدا خوشبختانه اشتباه کردى (و الآن مرگ در انتظار توست) ولى پیشنهاد شد که او را نکشند و نزد ابوبکر ببرند. هنگامى که او را با گروهى از اسیران نزد ابوبکر آوردند، اظهار ندامت و پشیمانى و توبه کرد و بخشوده شد.(10)

مرحوم سیّدرضى در این جا روایت دیگرى نقل کرده است، او مى گوید: «مقصود امام(علیه السلام)این است که اشعث یک بار در دوران کفرش اسیر شد و بار دیگر پس از اسلام آوردن; و جمله «دَلَّ عَلى قَوْمِهِ السَّیْفَ» اشاره به سخنى است که اشعث با خالد بن ولید در یمامه داشت; اشعث قبیله خویش را فریب داد و به آنان خیانت کرد و خالد آنها را به قتل رساند، به همین دلیل قبیله اش او را «عُرْفُ النّارِ» نامیدند. این لقب را به افراد خائن و پیمان شکن مى گفتند».

بعضى از مورّخان و شارحان نهج البلاغه گفته اند اشعث داستانى با خالدبن ولید نداشته، بلکه ماجراى او با زیادبن لبید بوده که در بسیارى از تواریخ اسلامى به آن تصریح شده است; ولى به گفته ابن میثم در شرح نهج البلاغه خود، از آن جا که شریف رضى مرد دانشمند و آگاهى بوده، ممکن است او به تاریخى در این زمینه دست یافته باشد که به ما نرسیده است.(11)

همان گونه که در سابق نیز اجمالا اشاره شد «عرف» در اصل به معناى برآمدگى است، به همین دلیل محلّ روییدن یالهاى اسب و خروس را عرف مى گویند (و گاه به خود یال نیز عرف گفته مى شود) و عرفات را از این نظر عرفات مى نامند که سرزمین بلندى است که اطراف آن را کوه هایى گرفته است و اعراف، دیوارى است که در میان بهشت و دوزخ کشیده شده است.(12)

اگر افراد خائن و پیمان شکن را «عرف النّار» مى نامیدند به خاطر این بوده است که آنها براى قوم خود آتش مى افروختند و گویى به منزله زبانه ها و یالهاى این آتش بودند.


1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 292 به بعد و شرح نهج البلاغه عبده، ص 56.
2. در روایات متعدّدى وارد شده که منظور از جمله «مَنْ اَحْدَثَ حَدَثاً» خونریزى و قتل است (به وسائل الشیعة، ج 19، ص 11 تا 19 ابواب القصاص)، باب 4 و 8 مراجعه کنید) این معنا مناسب با عبارت بالا نیز مى باشد.
3. مصادر نهج البلاغه، ج 1، ص 368 و 369.
4. شرح ابن ابى الحدید، ج 2، ص 279.
5. «حاِک» گاه از ماده «حَوَکَ» آمده که به معناى بافندگى است و گاه از «حَیَکَ» که به معناى راه رفتن متکبّرانه است.
6. وسائل الشیعة، ج 12، ص 101، باب 23 از ابواب مایکتسب به، ح 2.
7. به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید و همچنین شرح عبده مراجعه شود.
8. شرح ابن ابى الحدید، ج 1، ص 293 ـ 296.
9. تاریخ طبرى، ج 2، ص 548.
10. کامل ابن اثیر، ج 2، ص 381.
11.شرح ابن میثم، ج 1، ص 325.
12.لسان العرب، مقاییس اللغة و مجمع البحرین.

 

 

خطبه 191ـ این برخورد شدید براى چه بود؟
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma