نکته دیگر این که امام(علیه السلام) مى فرماید: علاقه من به مرگ از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادرش بیشتر است. درست است که شیر و پستان مادر مایه حیات طفل هستند که طفل آب و غذا و حتّى دارو را از آن مى گیرد، به همین دلیل هنگامى که پستان را قبل از رفع حاجت از او مى گیرند چنان داد و فریاد و جزع مى کند که گویى تمام دنیا را از او گرفته اند; هنگامى که به او باز مى گردانند آن چنان اظهار خشنودى مى کند که گویى تمام عالم را به او داده اند; ولى این علاقه هرچه هست از غریزه سرچشمه مى گیرد; امّا علاقه امام(علیه السلام) و همه عارفان الهى به مرگ و ملاقات پروردگار (مخصوصاً شهادت در راه خدا) علاقه اى است که از عقل و عشق مى جوشد. آنها مرگ را سرآغاز زندگى نوین در جهان بسیار گسترده تر مى بینند. مرگ براى آنها دریچه اى است به سوى عالم بقا، شکستن زندان است و آزاد شدن، گشوده شدن درهاى قفس است و پرواز کردن به عالم بالا و به سوى قرب پروردگار، کدام عاقل، آزادى از زندان را ناخوش مى دارد؟(1) و نجات از دنیاى پست و محدود و آمیخته با هزار گونه ناراحتى و آلودگى و گام نهادن در دنیایى پر از نور و روشنایى را بد مى شمارد؟!
آرى کسانى از مرگ مى ترسند که آن را پایان همه چیز مى پندارند، یا آغاز عذاب الیم به خاطر اعمال زشتشان مى بینند.
امام(علیه السلام) با آن همه افتخارات و معارف والایش چرا از مرگ بترسد؟ و لذا با سوگند و تأکید مى فرماید: «پسر ابوطالب اُنس و علاقه اش به مرگ از اُنس و علاقه طفل به پستان مادرش بیشتر است».
لذا در یکى دیگر از کلماتش مى فرماید: «فَوَ اللهِ ما اُبالى دَخَلْتُ اِلَى الْمَوْتِ اَوْ خَرَجَ الْمَوْتُ اِلَىَّ; به خدا سوگند باک ندارم که من به سوى مرگ بروم یا او به سوى من آید (هنگامى که در راه هدف مقدّس الهى باشد)».(2)
نیز به همین دلیل در کلام معروفش که یک دنیا عظمت از آن مى بارد در آن لحظه که شمشیر «ابن ملجم» بر فرق مبارکش وارد شد، فرمود: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ; به پروردگار کعبه پیروز شدم (و رهایى یافتم)».(3)