1ـ نمونه هایى از خشونت اخلاقى در عصر خلیفه دوّم

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
پیام امام امیرالمؤمنین(ع) جلد 01
پاسخ به یک سؤال2ـ اشتباهات و عذر خواهیها!

در حالات او مخصوصاً در دروان خلافت، مطالب زیادى در کتب دانشمندان اهل سنّت ـ اعم از کتب حدیث و تاریخ ـ نقل شده که آنچه را در کلمات امام(علیه السلام) در فراز بالا آمده است دقیقاً تأیید مى کند. این موارد بسیار فراوان است که به چند نمونه آن ذیلا اشاره مى شود:

1ـ مرحوم «علامه امینى» در جلد ششم «الغدیر» از مدارک زیادى از کتب معروف اهل سنّت (مانند «سنن دارمى، تاریخ ابن عساکر، تفسیر ابن کثیر، اتقان سیوطى، درّالمنثور، فتح البارى و کتب دیگر) داستانهاى تکان دهنده اى درباره مردى به نام «صُبَیْغِ الْعَراقى» نقل مى کند. از تواریخ به خوبى استفاده مى شود که او مردى بود جستجوگر و درباره آیات قرآن پیوسته سؤال مى کرد ولى «عمر» در برابر سؤالات او
چنان خشونتى به خرج داد که امروز براى همه ما شگفت آور است، از جمله این که کسى نزد «عمر» آمد و به او گفت ما مردى را یافتیم که از تأویل مشکلات قرآن سؤال مى کند.

«عمر» گفت: خداوندا به من قدرت ده که بر او دست بیابم! روزى «عمر» نشسته بود، مردى وارد شد و عمامه اى بر سر داشت، رو به «عمر» کرده، گفت: یا امیرالمؤمنین! منظور از «وَالذّاریات ذَرْواً فَالْحامِلاتِ وِقْراً» چیست؟ «عمر» گفت: حتماً همان هستى که من به دنبال او مى گشتم، برخاست و هر دو آستین را بالا زد و آن قدر به او شلاق زد که عمامه از سرش افتاد و بعد به او گفت به خدا قسم اگر سرت را تراشیده مى دیدم گردن را مى زدم! سپس دستور داد لباسى بر او بپوشاند و او را بر شتر سوار کنند و به شهر خود ببرند، سپس خطیبى برخیزد و اعلام کند که «صبیغ» در جستجوى علم برآمده و خطا کرده است، تا همه مردم از او فاصله بگیرند. او پیوسته بعد از این داستان در میان قومش حقیر بود تا از دنیا رفت در حالى که قبلا بزرگ قوم محسوب مى شد.(1)

در روایتى دیگر از «نافع» نقل شده که «صبیغ عراقى» پیوسته سؤالاتى درباره قرآن مى کرد هنگامى که به «مصر» آمد «عمر و بن عاص» او را به سوى «عمر» فرستاد. «عمر» دستور داد شاخه هاى تازه از درخت بریدند و براى او آوردند و آن قدر بر پشت او زد که مجروح شد سپس او را رها کرد. بعد از مدّتى که خوب شد بار دیگر همان برنامه را درباره او اجرا نمود، سپس او را رها کرد تا بهبودى یابد; بار سوّم به سراغ او فرستاد تا همان برنامه را اجرا کند; «صبیغ» به عمر گفت: «اگر مى خواهى مرا به قتل برسانى به طرز خوبى به قتل برسان و زجرکش نکن و اگر مى خواهى زخم تنم را درمان کنى، به خدا خوب شده است».

«عمر» به او اجازه داد که به سرزمین خود برگردد و به «ابوموسى اشعرى» نوشت که هیچ یک از مسلمانان با او مجالست نکند. این امر بر «صبیغ» گران آمد «ابوموسى» به «عمر» نوشت که او کاملا از حرفهاى خود توبه کرده و دیگر سؤالى درباره آیات قرآن نمى کند «عمر» اجازه داد که مردم با او مجالست کنند.(2)

در روایتى دیگر داستان «صبیغ» چنین آمده است (بعید نیست او داستانهاى متعدّدى با عمر داشته است) که: او وارد «مدینه» شد و پیوسته از متشابهات قرآن سؤال مى کرد. «عمر» به سراغ او فرستاد در حالى که قبلا شاخه هایى از درخت خرما آماده ساخته بود. «عمر» از او پرسید: تو کیستى؟ گفت: «من بنده خدا صبیغم». عمر یکى از آن شاخه ها را برداشت و بر سر او کوفت و گفت: «من بنده خدا عمرم» و آن قدر زد که سرش خون آلود شد. «صبیغ» گفت: اى امیرمؤمنان بس است آنچه در سر من بود از بین رفت (و دیگر سؤالى از متشابهات نمى کنم)!(3)

جالب توجّه این که در هیچ یک از روایات ندارد که او سمپاشى درباره یکى از آیات قرآن کرده باشد; بلکه گاه سؤال از متشابهات و گاه از حروف قرآن و گاه از آیاتى مثل «والذّاریات ذَرواً» مى نمود. این جریان ظاهراً منحصر به «صبیغ» نبود. «عبدالرحمن بن یزید» نقل مى کند که مردى از عمر درباره آیه «وَ فاکِهَة وَ اَبّا» سؤال کرد. هنگامى که مشاهده کرد مردم در این باره صحبت مى کنند تازیانه را برداشت و به آنان حمله کرد.(4)

2ـ در حدیث دیگرى مى خوانیم مردى از او سؤال کرد و گفت منظور از آیه «وَالجَوارِ الْکُنَّس» چیست؟ «عمر» با چوبدستى خود در عمامه او فرو کرد و به روى زمین انداخت و گفت آیا تو «حرورى» هستى (حرورى به کسانى گفته مى شد که از اسلام خارج شده بودند!) سپس گفت: قسم به کسى که جان «عمر» به دست اوست اگر تو را سر تراشیده مى یافتم آن قدر تو را مى زدم که این فکر از سرت بیرون برود!(5)(به نظر مى رسد سر تراشیدن از شعار این گروه از خوارج بوده است که ریشه هاى آنها حتّى به دوران قبل از امیرمؤمنان على(علیه السلام)باز مى گردد).(6)

آیا به راستى هرکس سؤالى از قرآن کند باید او را زیر شلاق و چوب انداخت بى آن که یک کلمه در پاسخ سؤال او گفته شود! و به فرض که بعضى از افراد بى دین و منافق براى مشوّش ساختن افکار مردم سؤالاتى درباره قرآن مى کردند، وظیفه  خلیفه در برابر آنها این بود که با چوب و شلاق پاسخ بگوید یا نخست باید از نظر علمى و منطقى توجیه شوند و اگر نپذیرفتند آنها را تنبیه کند؟

آیا این به خاطر آن بوده که خلیفه پاسخ این سؤالات را نمى دانسته و عصبانى مى شده، یا دلیل دیگرى داشت و حتّى افراد مشکوک را مورد هتک و توهین قرار مى داده و عمامه آنها را به زمین مى افکنده است!

«ابن ابى الحدید» در شرح نهج البلاغه خود نقل مى کند که گفته مى شد: «دُرَّةُ عُمَرَ اَهْیَبُ مِنْ سَیْفِ الْحَجّاج; تازیانه عمر وحشتناکتر از شمشیر حجاج بود!» سپس مى گوید: در حدیث صحیح آمده که زنانى نزد رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)بودند و سر و صداى زیادى کردند، «عمر» آمد، همگى از ترس او فرار کردند، به آنها گفت اى دشمنان خویشتن! آیا از من مى ترسید و از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)نمى ترسید؟ گفتند: آرى «اَنْتَ اَغْلَظُ وَ اَفَظُّ; تو خشن تر و درشتگوترى»!(7)

4ـ در همان کتاب آمده است نخستین کسى را که «عمر» با تازیانه زد، «امّ فروه» خواهر ابوبکر بود هنگامى که ابوبکر از دنیا رفت، زنان بر او نوحه گرى مى کردند، خواهرش «ام فروه» نیز در میان آنها بود; عمر کراراً آنها را نهى کرد، آنها باز تکرار کردند، «عمر» «امّ فروه» را از میان آنها خارج ساخت و با تازیانه زد; همه زنان ترسیدند و متفرق شدند.(8)


1. الغدیر، ج 6، ص 291.
2. «الغدیر» ج 6، ص 291.
3. الغدیر، ج 6، ص 290.
4. الدرّالمنثور، ج 6، ص 317.
5. الدرّالمنثور، ج 6، ص 323.
6. به کنز العمّال، ج11، صفحه ی 322 (حدیث 31627) و ملل و نحل شهرستانی، جلد1، صفحه 114 مراجعه شود.
7. نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 181.
8. همان مدرک.

 

پاسخ به یک سؤال2ـ اشتباهات و عذر خواهیها!
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma