پاسخ به یک سؤال

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
پیام امام امیرالمؤمنین(ع) جلد 01
دوران خلیفه دوّم1ـ نمونه هایى از خشونت اخلاقى در عصر خلیفه دوّم

بعضى در این جا گفته اند نظیر آنچه در مورد خلیفه اول گفته شده که از مردم مى خواست بیعت خود را باز پس بگیرند چون بهترین آنها نیست، در مورد على(علیه السلام)نیز در همین نهج البلاغه آمده است که بعد از قتل عثمان به مردم چنین فرمود: «دَعُونى وَ الْتَمِسُوا غَیْرى... وَ اِنْ تَرَکْتُمُونى فَاَنا کَاَحَدِکُمْ وَ لَعَلّى اَسْمَعُکُمْ وَ اَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَ لَّیْتُمُوهُ اَمْرَکُمْ وَ اَنَا لَکُمْ وزیراً خَیْر لَکُمْ مِنّى اَمیراً; مرا واگذارید و به سراغ دیگرى بروید... و اگر مرا رها کنید همچون یکى از شما هستم و شاید من شنواتر و مطیع تر از شما نسبت به کسى که او را براى حکومت انتخاب مى کنید باشم; و من وزیر و مشاور شما باشم براى شما بهتر از آن است که امیر و رهبرتان گردم».

در این جا «ابن ابى الحدید» سخنى دارد و ما هم سخنى، سخن او این است که مى گوید: «شیعه امامیّه از این ایراد پاسخ گفته اند که میان گفتار «ابوبکر» و این گفتار «على»(علیه السلام)تفاوت بسیار است. ابوبکر گفت من بهترین شما نیستم بنابراین صلاحیت براى خلافت ندارم زیرا خلیفه باید از همه، صالح تر باشد ولى على(علیه السلام)هرگز چنین سخنى را نگفت او نمى خواست با پذیرش خلافت، فتنه جویان فتنه برپا کنند».(1)

سپس ابن ابى الحدید مى افزاید: «این سخن در صورتى صحیح است که افضلیت، شرط امامت باشد (اشاره به این که ممکن است کسى بگوید لازم نیست امام افضل باشد، سخنى که منطق و عقل آن را هرگز نمى پسندد و گفتن آن مایه شرمندگى است)».

ولى ما مى گوییم مطلب فراتر از این است. اگر در همان خطبه 92 که به آن استدلال کرده اند دقّت کنیم و تعبیراتى که در میان این جمله ها وجود دارد و در مقام استدلال حذف شده است در نظر بگیریم، دلیل گفتار على(علیه السلام)بسیار روشن مى شود. او با صراحت مى فرماید: «فَاِنّا مُستَقْبِلُونَ اَمْراً لَهُ وُجُوه وَ اَلْوان لا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لا تَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ; این که مى گویم مرا رها کنید و به سراغ دیگرى بروید براى این است که ما به استقبال چیزى مى رویم که چهره مختلف و جهات گوناگونى دارد. دلها در برابر آن استوار و عقلها ثابت نمى ماند» (اشاره به این که در دستورات اسلام و تعالیم پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)در طول این مدّت تغییراتى داده شده که من ناچارم دست به اصلاحات انقلابى بزنم و با مخالفتهاى گروهى از شما روبه رو شوم) آن گاه مى افزاید: «وَ اِنَّ الآفاقَ قَدْ اَغامَتْ وَ الَْمحَجَّةَ قَدْ تَنَکَّرَتْ; چرا که چهره آفاق (حقیقت) را ابرهاى تیره فرا گرفته و راه مستقیم حق، گم شده و ناشناخته مانده است».

سپس با صراحت جمله اى را بیان مى کند که جان مطلب در آن است، مى فرماید: «وَاعْلَمُوا اَنّى اِنْ اَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ ما اَعْلَمُ وَلَمْ اُصْغَ اِلى قَوْلِ الْقائِلِ وَعَتْبِ الْعاتِبِ; بدانید اگر من دعوت شما را بپذیرم طبق آنچه مى دانم با شما رفتار مى کنم و به سخن این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش فرا نخواهم داد (بنابراین، بیعت با من براى شما بسیار سنگین است اگر آمادگى ندارید به سراغ دیگرى بروید)».

شاهد این که على(علیه السلام) افضلیت را در امر خلافت لازم و واجب مى شمرد، این است که در خطبه دیگرى مى فرماید: «اَیُّهَا النّاسُ اِنَّ اَحَقَّ النّاسِ بِهذَا الاَمْرِ اَقْواهُمْ عَلَیْهِ وَ اَعْلَمُهُمْ بِاَمْرِ اللهِ فیهِ; اى مردم شایسته ترین مردم براى امامت و خلافت نیرومندترین آنها نسبت به آن و آگاهترین مردم نسبت به اوامر الهى است».(2)

بنابراین مقایسه کلام على(علیه السلام) با آنچه از ابوبکر نقل شده به اصطلاح قیاس معل الفارق است زیرا هیچ شباهتى در میان این دو کلام نیست.

این سخن را با گفتار دیگرى که «ابن ابى الحدید» در مقام توجیه کلام خلیفه اوّل آورده است پایان مى دهیم. او مى گوید: «آنهایى که افضلیت را در امامت شرط نمى دانند نه تنها در مورد این روایت مشکلى ندارند بلکه آن را به کلى از دلایل اعتقاد خود مى شمرند که خلیفه اوّل گفته است من به امامت انتخاب شده ام در حالى که بهترین شما نیستم. و آنها که روایت اَقِیْلُونى را پذیرفته اند گفته اند: این سخن جدّى نبوده است و هدف این بود که مردم را بیازماید و ببیند تا چه اندازه با او موافق یا مخالف، دوست یا دشمن هستند».(3)

سستى این گونه توجیهات برکسى پوشیده نیست چرا که اعتراف هرکسى را باید بر معناى واقعى آن حمل کرد و توجیه، نیاز به قرینه روشنى دارد که در این جا وجود ندارد و به تعبیرى دیگر: این اعتراف در هر محکمه اى به عنوان یک اعتراف واقعى پذیرفته مى شود و هیچ عذرى در مقابل آن پذیرفته نیست مگر این که با مدرک روشنى همراه باشد.

سپس به ترسیم گویایى از شخصیّت خلیفه دوّم و صفات و ویژگیهاى او و چگونگى محیط و زمان او پرداخته، مى فرماید: «او خلافت را در اختیار کسى قرار داد که جوّى از خشونت و سختگیرى بود با اشتباه فراوان و پوزش طلبى» (فَصَیّرها فِى حوزة(4) خَشْناءَ یَغْلُظُ کَلْمُها(5) وَ یَخْشِنُ مَسُّها یَکْثُرُ العِثارُ(6) فیها، وَ الاِعْتِذارُ مِنْها).

حوزه، در حقیقت در این جا اشاره به مجموعه اخلاق و صفات ویژه خلیفه دوّم است و در واقع چهار وصف براى او ذکر فرموده است که نخستین آنها خشونت است و تعبیر به «یَغْلُظُ کَلْمُها» اشاره به جراحت شدیدى است که از نظر روحى یا جسمى در برخورد با او حاصل مى شد.

دوّمین آنها خشونت در برخورد است که با جمله «وَیَخْشِنُ مَسُّها» ذکر شده است; بنابراین «حوزَة خَشْناءَ» دارنده صفات خشونت آمیز» به وسیله دو جمله بعد از آن که خشونت در سخن و خشونت در برخورد بوده است تفسیر شده است.

سوّمین ویژگى، اشتباهات فراوان و چهارمین آنها عذر خواهى از آن است که با جلمه «ویَکْثُرُ العِثارُ فیها; لغزش در آن فراوان است» و «وَالاِعْتِذارُ مِنْها; پوزش طلبى آن فراوان است» بیان شده است.

در مورد اشتباهات فراوان خلیفه دوم مخصوصاً در بیان احکام و پوزش طلبى مکرّر و همچنین خشونت در برخورد، مطالب فراوانى در تاریخ اسلام، حتّى کتابهایى که به وسیله دانشمندان اهل سنّت تألیف یافته، دیده مى شود که در بحث نکات به گوشه اى از آن اشاره خواهد شد.

سپس مى افزاید: «کسى که با این حوزه خلافت سر و کار داشت به کسى مى ماند که بر شتر سرکشى سوار گردد، اگر مهار آن را محکم بکشد پرده هاى بینى شتر پاره مى شود و اگر آن را آزاد بگذارد در پرتگاه سقوط مى کند (و خود و اطرافیان خویش را به هلاکت مى افکند)» (فَصاحِبُها کَراکِبِ الصَّعْبَةِ(7) اِنْ اَشْنَقَ(8) لها خَرَمَ(9)، وَ اِنْ اَسْلَسَ(10) لَها تَقَحَّمَ(11)).

امام(علیه السلام) در این جمله وضع حال خود و گروهى از مؤمنان را در عصر خلافت خلیفه دوّم شرح مى دهد که اگر با وجود ویژگیهاى اخلاقى که در بالا اشاره شد در شخص خلیفه، کسى مى خواست با او به مقابله برخیزید، کار به اختلاف و مشاجره و اى بسا شکاف در میان مسلمین یا مواجه با خطراتى از ناحیه خلیفه مى شد و اگر مى خواست سکوت کند و بر همه چیز صحّه بنهد خطرات دیگرى اسلام و خلافت اسلامى را تهدید مى کرد، در واقع دائماً در میان دو خطر قرار داشتند: خطر برخورد با خلیفه و خطر از دست رفتن مصالح اسلام. به همین دلیل در جمله هاى بعد، امام(علیه السلام) از ناراحتى خودش و سایر مردم در آن عصر شکایت مى کند و مشکلات روز افزون مسلمانان را بر مى شمارد.

این احتمال نیز از سوى بعضى از شارحان نهج البلاغه داده شده است که ضمیر در «صاحبها» به مطلق خلافت باز گردد، یعنى در طبیعت خلافت، دائماً یکى از این دو خطر نهفته است. اگر شخصى که در رأس خلافت است بخواهد با همه چیز قاطعانه برخورد کند خطر عکس العملهاى حاد وجود دارد و اگر بخواهد با سهولت و اغماض برخورد کند با خطر سقوط در درّه انحراف و اشتباه و از میان رفتن ارزشهاى اسلامى روبه رو مى شود.

ولى قراین نشان مى دهد که منظور همان معناى اوّل است و چنانچه در جمله هاى بعد و قبل دقت کنیم این نکته به وضوح به دست مى آید.(12)

آن گاه امام(علیه السلام) در ادامه همین سخن و بیان گرفتاریهاى مردم و گرفتارى خود در آن دوران، چنین مى فرماید: «به خدا سوگند به خاطر این شرایط، مردم گرفتار عدم تعادل و سرکشى و عدم ثبات و حرکات نامنظم شدند» (فَمُنِى(13) النّاسُ لَعَمْرُ اللهِ بِخَبْط(14) وَ شِماس(15)، وَ تَلَوُّن(16) وَ اعْتِراض(17)).

در این جمله به چهار پدیده رفتارى و روانى مردم در عصر خلیفه دوّم اشاره شده است و اى بسا که آنها را از رییس حکومت گرفته بودند چرا که همیشه رفتار رییس حکومت بازتاب وسیعى در مردم دارد و از قدیم گفته اند: «اَلنّاسُ عَلى دینِ مُلُوکِهِمْ».

نخستین آنها حرکات و تصمیم گیریهاى بى مطالعه که سبب مشکلات و نابسامانیها در جامعه مى گردد، بود.

دوّم سرکشى و تمرّد از قوانین الهى و نظامهاى اجتماعى.

سوّم رنگ عوض کردنهاى پى در پى و از راهى به راهى گام نهادن و از گروهى جدا شدن و به گروه دیگر پیوستن و بدون داشتن هدف ثابت زندگى کردن.

چهارم انحراف از مسیر حق و حرکت در مسیر ناصواب و غیر مستقیم بود.

بى شک ـ همان گونه که بعداً به طور مشروح خواهیم گفت ـ سیاست خارجى در عصر خلیفه دوّم و فتوحات اسلامى و پیشرفت در خارج از منطقه حجاز، ذهنیّتى براى بسیارى از مردم درباره شکل این حکومت ایجاد کرده بود که آن را در تمام جهات موفق مى پنداشته، کمتر به مشکلات داخلى جامعه مسلمانان نخستین بیندیشند در حالى که همان گونه که امام(علیه السلام) در این جمله ها اشاره فرموده است گروهى از مسلمانان بر اثر اشتباهات و خطاها و ندانم کاریها و اجتهاد در مقابل نصوص قرآن و پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)، گرفتار نابسامانیهاى فراوانى از نظر اعتقاد و عمل و مسائل اخلاقى شدند و در واقع تدریجاً از اسلام ناب فاصله مى گرفتند و همانها سبب شد که سرانجام به شورشهاى عظیمى در دوران خلیفه سوّم بینجامد و مقدّمات حکومت خودکامه اى در عصر خلفاى اموى و عبّاسى که هیچ شباهتى به حکومت اسلامى عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) نداشت فراهم گردد. به یقین این دگرگونى عجیب در یک روز انجام نگرفت و اشتباهات مستمرّ دوران خلفا به آن منتهى شد.

امام در ادامه این سخن مى افزاید: «هنگامى که اوضاع را چنین دیدم صبر و شکیبایى پیشه کردم با این که دورانش طولانى و رنج و محنتش شدید بود» (فَصَبَرْتُ عَلى طُولِ الْمُدَّةِ، وَ شِدَّةِ الِْمحْنَةِ).

درست شبیه همان شکیبایى در دوران خلیفه اوّل، ولى چون شرایط پیچیده تر و دوران آن طولانى تر بود رنج و محنت امام(علیه السلام) در این دوران فزونى یافت.

بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند: امام این جا به دو امر اشاره مى کند که هر کدام سهمى در ناراحتى او دارد; نخست طولانى شدن مدّت دورى او از محور خلافت و دورى خلافت از وجود او، و دوّم ناراحتى و رنجى که به سبب آثار و پدیده هاى جدا شدن خلافت از محور اصلى در زمینه عدم نظم صحیح در این امور دینى مردم حاصل شد. ولى به هر حال مصالح مهمترى ایجاب مى کرد که او سکوت کند و آنچه را که اهمیّت کمترى دارد فداى آنچه که اهمیّت بیشترى دارد نماید.

این وضع همچنان ادامه یافت تا دوران خلیفه دوّم نیز پایان یافت.


1. شرح ابن ابى الحدید، ج 1، ص 169.
2. نهج البلاغه، خطبه 173.
3. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 169.
4. «حوزة» به معناى ناحیة و طبیعت آمده، از مادّه «حیازت» به معناى جمع کردن و بر گرفتن است.
5. «کلم» در اصل به معناى زخم و جرح است و کلام را از این جهت کلام مى گویند که اثر قاطع در طرف مقابل مى گذارد.
6. «عثار» به معناى لغزش است.
7. «صَعْبَة» به معناى انسان یا حیوان سرکش است و نقطه مقابل آن «ذلول» به معناى رام مى باشد و «صعبة» در این جا اشاره به ناقه صعبه (شتر سرکش) است.
8. «اَشْنَقَ» به معناى کشیدن زمان ناقه و مانند آن است و «شِناق» بر وزن کتاب به ریسمانى گفته مى شود که دهان مشک را با آن مى بندند.
9. «خَرَمَ» از ماده «خَرم» (بر وزن چرم) به معناى پاره کردن و شکافتن است.
10. «اَسْلَس» از ماده «سَلَس» (بر وزن قفس) و «سلاسة» به معناى سهولت و آسانى است بنابراین اسلس به معناى «رها کرد و سهل و آسان گرفت» مى باشد.
11. «تقحّم» از ماده «قحوم» (بر وزن شعور) به معناى انداختن خویشتن در چیزى بدون فکر و مطالعه است.
12. بعضى احتمال سوّمى در این جا داده اند که منظور از آن خلافت در عصر خود امام (علیه السلام) است که شرایط و اوضاع، امام(علیه السلام) را در میان دو مشکل قرار داد، ولى این احتمال بسیار بعید به نظر مى رسد.
13. «مُنَى» از ماده «مَنْو» (بر وزن بند) به معناى مبتلا شدن است.
14. «خبط» در اصل به معناى پایکوبى شتر بر زمین است و سپس به حرکات حساب نشده و بى پروا اطلاق شده است و لازمه آن عدم حفظ تعادل به هنگام راه رفتن است.
15. «شماس» به معناى سرکشى و بدخلقى است.
16. «تلوّن» به معناى تغییر حال دادن یا رنگ عوض کردن است.
17. «اعتراض» در اصل به معناى حرکت در عرض جاده آمده و اشاره به حرکات ناموزون و غیر مستقیم مى باشد.

 

 

دوران خلیفه دوّم1ـ نمونه هایى از خشونت اخلاقى در عصر خلیفه دوّم
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma