جاهلان عالم نما!

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
پیام امام امیرالمؤمنین(ع) جلد 01
بخش دوّم1ـ عالمان سوء و خطرات آنان

امام(علیه السلام) بعد از توصیف جامعى که درباره گروه اوّل بیان فرمودند به اوصاف گروه دوّم مى پردازد و از کسى سخن مى گوید که در جهل و نادانى غوطه ور است، ولى خود را دانا مى پندارد و بى آن که اسباب بزرگى آماده کند تکیه بر جاى بزرگان مى زند.

در مرحله اوّل پنج صفت براى چنین کسى بیان مى کند.

نخست این که «او مردى است که انبوهى از جهل و نادانى را در خود جمع کرده است» (وَرَجُل قَمَشَ جَهْلا).

با توجّه به تعبیراتى که ارباب لغت در معناى قَمْش ذکر کرده اند که آن را به معناى جمع و جور کردن اشیاى پراکنده و بدون تناسب و نیز اشیاى بى ارزش یا کم ارزش دانسته اند، نکته این تعبیر در کلام امام(علیه السلام) به خوبى روشن مى شود که این نادانهاى عالم نما به دنبال شبه معلوماتى مى روند که نه ارزشى دارد و نه تناسب منطقى در جمع آن دیده مى شود.

مرحوم «علامه خویى» در شرح این کلام مى گوید: منظور این است که مطالبى را از دهان این و آن و از روایات غیر معتبر و از طریق قیاس و استحسان و منابعى از این قبیل، جمع آورى مى کند (که حجمش زیاد امّا ارزشش بسیار کم یا بى ارزش است).

در دوّمین توصیف مى فرماید: «او با سرعت در میان مردم نادان به هر سو مى شتابد (تا مریدان و یارانى از جنس خود برگرد خویش جمع کند.)» (مُوضِع(1) فی جُهّالِ الاُمَّةِ).

بدیهى است که چنین افرادى خریدارانى جز آن گروه ندارند و براى آنان در میان خردمندان جایى نیست. هدفشان جلب نظر جهّال و نفوذ در میان آنهاست چرا که از ورود به جرگه خردمندان مأیوس و ناامیدند.

در سوّمین توصیف مى افزاید: «او در تاریکیهاى فتنه ها به پیش مى دود» (عاد(2) فی اَغْباشِ الْفِتْنَةِ).

با توجّه به این که «غَبَش» (مفرد اَغْباش) طبق تصریح ارباب لغت(3) به معناى شدّت ظلمت یا ظلمت آخر شب است که بهترین موقع براى پیشرفت کار سارقان و دزدان مى باشد روشن مى شود که این گونه افراد، همیشه به دنبال آن هستند که از آب گل آلود فتنه ها، ماهى بگیرند. همیشه از روشنایى مى گریزند و به ظلمات و تاریکیها که بهترین جا براى فریب مردم نادان است، پناه مى برند; چرا که اگر ظلمت فتنه فرو نشیند و آفتاب علم و دانش سرزند چهره واقعى آنان نمایان مى گردد و نزد خاص و عام رسوا مى شوند.

در چهارمین توصیف به یکى دیگر از بدبختیهاى بزرگ چنین کسى اشاره کرده، مى فرماید: «او از دیدن منافع پیمان صلح در میان مردم نابیناست» (عَم بِما فی عَقْد الْهُدْنَةِ(4)).

روشن است که منظور از «هدنة» (آرامش) در این جا، صلح میان مسلمانان و غیر مسلمین نیست; چرا که این سخن درباره کسى است که به گواهى جمله هاى بعد، به عنوان قاضى در میان مردم مطرح شده است. بنابراین منظور ایجاد صلح و مصالحه در میان توده هاى مردم و حلّ منازعات از طریق مصالحه است; و به تعبیرى دیگر «هدنه» در این جا نقطه مقابل «فتنه» است که در جمله قبل آمده بود.

اصولا این قبیل افراد، همیشه خواهان این هستند که آتش اختلاف شعلهور باشد تا به نیّات پلید و مقاصد شوم خود برسند; در حالى که اگر مى دانستند آرامش و صلح در میان مردم به نفع همه افراد است و درگیرى و نزاع براى هیچ کس سودى ندارد، به سراغ این امور نمى رفتند.

آرى! این گونه اشخاص از درک این حقیقت و مشاهده آن نابینا هستند.

در پنجمین توصیف مى فرماید: «انسان نماها او را عالم و دانشمند مى نامند در حالى که چنین نیست!» (قَدْ سَمّاهُ اَشْباهُ النّاسِ عالِماً وَ لَیْسَ بِهِ).

اصولا همان جاذبه اى که ذرّات این جهان را در زمین و آسمان به هم پیوند مى دهد و هر موجودى گرایش به همانند خود دارد، در میان این گروه و پیروانشان نیز دیده مى شود.

چه تعبیر زیبایى! که از پیروان این عالم نماها به عنوان «اَشْباهُ النّاس» یاد مى کند، اشاره به این که انسان نماهایى در خدمت این عالم نماها هستند و دو چهره ساختگى و کاذبى از واقعیّتها دارند.

بدیهى است شباهت آنها با انسانها همچون شباهت پیشوایانشان به عالمان و دانشمندان، یک شباهت صورى بیش نیست و این تعبیر همیشه در این گونه موارد که تنها شباهت صورى وجود دارد به کار مى رود; مانند: «یا اَشْباهَ الرِّجالِ وَ لا رِجالَ» که در خطبه 27 «نهج البلاغه» آمده است.

بعد از این توصیف هاى پنجگانه، امام به بخشى از کارهاى زشت و نادرست این گروه مى پردازد که نتیجه مستقیم همان صفات و نقاط ضعف بارز آنهاست; مى فرماید: «صبح که از خواب برمى خیزد کارى جز انباشتن چیزهایى که اندکش بهتر از بسیار است، ندارد» (بَکَّرَ(5) فَاستَْکْثَرَ مِنْ جَمْع; ما قَلَّ مِنْهُ خَیْر مِمّا کَثُرَ).(6)

این تعبیر ممکن است اشاره به امکانات مادّى و دنیوى باشد که فزونى آن باعث غفلت و تکبّر و اشتغال دائم به مادّیات و دور ماندن از معنویات است; و همواره مقدار کم آن از مقدار زیادش بهتر است; و مصداق کفاف و عفاف، از تکاثر و تفاخر، به سلامت و سعادت نزدیکتر مى باشد. یا اشاره به فضول کلام و مسائل کم ارزش علوم و پرداختن به شاخ و برگهاى کم فایده، به قیمت فراموش کردن اصول و ریشه هاست.

بعضى آن را اشاره به آراى باطله و عقاید فاسده دانستند ولى این احتمال بعید به نظر مى رسد; چرا که این آرا و عقاید، مقدار کم آن هم مضر است; هرچند با بعضى از جمله هاى آینده سازگار است.

سپس مى افزاید: «این وضع همچنان ادامه مى یابد تا از این آبهاى گندیده (زشتیها و پلیدى ها) سیراب مى شود و انبوهى از مسائل بیهوده را (در مغز و فکر خود) جمع مى کند، آن گاه بر مسند قضا و داورى در میان مردم مى نشیند (و عجب این که این بینواى نالایق) تضمین مى کند حقایقى را که بر دیگران مشتبه شده است روشن و خالص سازد» (حَتّى اِذا ارْتَوى مِنْ ماء آجِن(7)، وَ اکْتَثَرَ مِنْ غَیْرِ طائِل(8)، جَلَسَ بَیْنَ النّاسِ قاضِیاً ضامِناً لِتَخْلیصِ مَا الْتَبسَ عَلى غَیْرِه).

آرى این مرد نادان و گمراه و عالم نما که سرمایه علمى او یک مشت اشتباهات و یا مسائل بیهوده است و مغز و روح او انباشته از آبهاى گندیده حبّ دنیا و علاقه به زرق و برق عالم مادّه است، تکیه بر جایى مى زند که جز انبیا و معصومین و جانشینان به حقّ آنها کسى نمى تواند بر آن جا بنشیند. همان طور که در حدیث معروف وارد شده است که على(علیه السلام)خطاب به «شریح قاضى» فرمود: «یا شُرَیْحُ قَدْ جَلَسْتَ مَجْلِساً لا یَجْلِسُهُ نَبِىّ اَوْ وَصِىُّ نَبِىٍّ اَوْ شَقِىّ; اى شریح! بر جایى نشستى که در این جا جز پیامبر یا وصى پیامبران یا شقى نمى نشیند!».(9)

از آن بدتر این که او ادّعایى بزرگ دارد که من مى خواهم حقایقى را که از دیگران مکتوم مانده است، واضح و آشکار سازم و همیشه جاهلان عالم نما از این ادّعاهاى بزرگ و بلند پروازى هاى احمقانه داشته و دارند!

بعضى از شارحان «نهج البلاغه»، بر این کلام امام چنین افزوده اند که نه تنها در آن زمان، که در عصر ما هم در میان کسانى که بر مسند قضاوت تکیه زدند از این جاهلان عالم نما و آلودگان به زرق و برق دنیا کم نیستند! همان گروهى که اگر حق و عدالت باشد باید همراه مجرمان در قعر زندانها به سر مى برند! و این خود یکى از مشکلات بزرگ دستگاههاى قضایى عصر ماست.(10)

کسانى که تنها به حفظ کرد چند ماده قانون دلخوش کرده اند و یا به مطالعه سطحى بعضى از کتابهاى قضایى شرق و غرب بسنده نموده اند.

اکنون ببینم این جاهل بى خبر که بر مسند قضاوت تکیه کرده در عمل چه مى کند، امام(علیه السلام)در تبیین حال او چنین مى فرماید: «در این هنگام هرگاه با مسأله مبهمى روبه رو گردد، براى روشن ساختن آن، افکار بیهوده و حرفهاى پوچ و توخالى را پیش خود آماده مى سازد (و از این مقدمات نادرست نتیجه مى گیرد) و به نتیجه نادرست آن حکم مى کند!» (فَاِنْ نَزَلَتْ بِهِ إِحْدَى الْمُبْهَماتِ هَیَّا لَها حَشْواً رَثّاً مِنْ رَأیِهِ، ثُمَّ قَطَعَ بِهِ).

تعبیر به «حَشْواً رَثّاً مِنْ رَأیِهِ» ـ با توجّه به این که «حَشْو» به معناى اشیاى زاید و بى فایده و «رَثّ» به معناى کهنه و پوسیده است ـ گویى به این نکته اشاره مى کند که او نه اهل ابتکار است، نه ذهن وقّاد و روشنى دارد و نه مى تواند; دلایل مفیدى براى رسیدن به مقصود خویش گردآورى کند. سرمایه او تنها یک مشت افکار زاید و بى ارزش و کهنه و پوسیده است که دائماً بر آن تکیه دارد و همینهاست که وسیله اظهار قطع و یقین و رأى دادن اوست!

بدیهى است این گونه مقدّمات باطل و فاسد هرگز یقین آور نیست! او مردم را فریب مى دهد و اظهار یقین مى کند و به فرض که یقین باشد چون در مقدّماتش راه خطا را از روى تقصیر پوییده، هرگز نزد خدا معذور نیست!

مشکلات قضایى مانند سایر مشکلات علمى و اجتماعى و سیاسى، همیشه از طریق بررسى مقدّمات صحیح و منطقى حل و فصل مى شود; ولى آن کس که هیچ گونه آشنایى با این مقدّمات صحیح ندارد و به مسائل باطلى دل بسته و روح خود را از آنها انباشته است، نه تنها به نتیجه صحیحى نمى رسد; بلکه در وادى ضلالت حیران و سرگردان مى شود و دیگران را نیز به گمراه مى کشاند; و از همه بدتر این که هرچه در این بیراهه ها جلوتر مى رود، از واقعیتها دورتر مى شود!

امام(علیه السلام) در ادامه این سخن مى فرماید: «در برابر شبهات فراوانى که وى را احاطه کرده، همانند عنکبوت است که تارهایى دور خود مى تند و بر آن تکیه مى کند (تارهایى بسیار سُست و بى اساس که نه در برابر باران، تاب مقاومت دارد و نه در برابر یک نسیم، بلکه سنگینى ناچیز گرد و غبار را تحمّل نمى کند و از هم گسیخته شده، از سقف آویزان مى گردد!)» (فَهُوَ مِنْ لَبْسِ الشُّبُهاتِ فی مِثْلِ نَسْجِ الْعَنْکَبُوتِ).(11)

در تفسیر این تشبیه مولا، میان شارحان نهج البلاغه، بحثهاى گوناگونى دیده مى شود که بعضى از آنها خالى از تکلّف و تقدیر و تغییر در عبارت نیست. آنچه مناسبتر به نظر مى رسد این است که امام(علیه السلام) این گونه افراد جاهل مغرور ضعیف الفکر را به عنکبوتى تشبیه مى کند که تارهایى براى خود مى تند که هم خانه و لانه اوست و هم دام براى شکارش، خانه اى که به هیچ وجه قابل اعتماد نیست، دامى که شکارش تنها حشرات ضعیف و ناتوان است.

آرى او هم با این دام خود تنها افراد جاهل و بى مایه اى همچون خودش را شکار مى کند. بنابراین او همانند عنکبوت و افکارش همانند تارهاى سُست و شکارش همان فریب خوردگان بى مایه و دور از علم و دانش است.

«این بینوا در حالى این راه خطرناک را مى پوید که نمى داند درست حکم کرده یا به خطا رفته است، به همین دلیل اگر (از روى تصادف) راه صحیح رفته باشد، از این بیم دارد که خطا کرده باشد; و اگر راه خطا را پیموده است، امید دارد (تصادفاً) صحیح از آب درآید!» (لا یَدْرى اَصابَ اَمْ اَخْطَأَ، فَاِنْ اَصابَ خافَ اَنْ یَکُونَ قَدْ اَخْطَأَ، وَ اِنْ اَخْطَاَ رَجا اَنْ یَکُونَ قَدْ اَصابَ).

این سرنوشت همه افراد نادان و بى خبرى است که عهده دار کارهاى مهمّى مى شوند که از صلاحیت آنها بیرون است. همواره در شک و تردید بسر مى برند حتّى اگر در راه صواب گام نهند، چون به آن ایمان ندارند; متزلزلند و همواره تیر در تاریکى رها مى کنند به امید این که شاید به هدف بخورد.

بعضى از شارحان نهج البلاغه به تصوّر این که جمله هاى اخیر با جمله بالا که مى فرماید: (ثُمَّ قَطَعَ بِهِ) در تضاد است زیرا در آن جمله، سخن از قطع و یقین است و در این جا سخن از شک و تردید، به فکر حلّ این تضاد افتاده اند; در حالى که جمله بالا به معناى حکم کردن قاطعانه است نه قطع و یقین خود قاضى، در واقع او تنها حکم مى کند و چهره انسان قاطعى را به خود مى گیرد در حالى که در درون وجودش طوفانى از شک و تردید برپاست.

آرى! بدبختى بزرگ او در این است که اگر تصادفاً به واقع برسد، چون یقین و اطمینان به آن ندارد دائماً متزلزل است و از این تزلزل رنج مى برد و قادر به تصمیم گیرى هاى خود نیست; و اگر خطا کند چون به خطاى خود واقف نیست راه بازگشت بر او بسته است.

سپس در توصیف دیگرى، حال این گونه اشخاص را با تعبیرات کوبنده و تشبیهات بسیار گویا و رسا، چنین بیان مى فرماید، مى گوید: «او نادانى است که در تاریکیهاى جهالت سرگردان و حیران است!» (جاهِل خَبّاطُ(12) جَهالات).

«او همچون نابینایى است که در ظلمات پر خطر، همچنان به راه خود ادامه مى دهد» (عاش رَکّابُ عَشَوات(13)).

امام تنها به توصیف او به جاهل بودن قناعت نمى کند، بلکه بر آن تأکید مى نهد و مى فرماید: در میان جهالتها همواره سرگردان است و به نابینا بودن او بسنده نمى کند، بلکه مى افزاید او همواره سوار بر مرکب ظلمت و تاریکى شده و بى آن که بداند به کدام سو مى رود و به کجا منتهى مى شود، به پیش مى تازد و این نخستین توصیف و تشبیه درباره آنهاست.

توجّه داشته باشید «عاش» از ماده «عَشا» بر وزن «فنا» گاه به معناى نابینایى مطلق تفسیر شده و گاهى به معناى ضعف بینایى چشم، و گاه گفته اند به معناى «شب کورى» است; هر چه باشد صاحب چنین چشمى قادر به دید صحیح اشیا و
آنچه در اطراف او مى گذرد نیست; و اگر بى احتیاط و بدون مطالعه یا بدون راهنما حرکت کند، گاه در چاه مى افتد، گاه در آتش! چنین است حال کسى که بدون علم و آگاهى کافى در راه پرخطرى همچون راه قضا و داورى میان مردم گام بگذارد، که هر روز از زندگیش مى گذرد بدبختیهاى تازه اى براى خود و دیگران بار مى آورد و سرانجام در درّه هولناک کفر و شقاوت سقوط مى کند و از همه بدتر این که چنین آدمى خود را آگاه و دانا و آشنا به موازین داورى و حقّ و عدالت مى داند! خطایش قابل شمارش و گناهش قابل احصا نیست!

باز در توصیف دیگرى درباره جهل و نادانى این گونه اشخاص مى فرماید: «او هرگز علوم و دانشها را به طرز صحیحى فرا نگرفته! (به همین دلیل در هیچ مسأله اى با اطمینان و یقین داورى نمى کند!)» (لَمْ یَعَضَّ عَلَى الْعِلْمِ بِضِرْس قاطِع).

در این توصیف، امام(علیه السلام) این گونه افراد را به کسانى تشبیه مى کند که غذاى خوبى در اختیار دارند، امّا نجویده فرو مى برند و هرگز جذب بدن آنها نمى شود.

بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند «ضِرْس» در این جا اشاره به دندان عقل است که معمولا هنگام کمال عقل بیرون مى آید و این جاهلان مغرورگویى هرگز دندان عقل در نیاوردند و هیچ مسأله اى را با معیار صحیح ارزیابى نمى کنند و نقطه مقابل آنها کسانى هستند که در مسائل کاملا آگاه و اهل خبره اند و درباره آنها گفته مى شود که به ضرس قاطع سخن مى گویند یعنى سخنانشان روى مبنا و مطابق اصول صحیح است.

در توصیف سوّم مى فرماید: «او همانند تندبادى که گیاهان در هم شکسته را بى هدف به هر سو پراکنده مى کند، روایات پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) را در هم مى ریزد! (تا به گمان خویش از آن نتیجه اى به دست آورد)» (یَذْرُو(14) الرِّوایاتِ ذَرْوُ الرّیحِ الْهَشیمَ(15)).

اشاره به این که او در ظاهر براى بسیارى از مطالب، روایت و سنّت پیامبر را مى خواند، امّا چه فایده که به هیچ وجه قدرت تحلیل آن را ندارد! نه از مفاد آن آگاه است و نه از چگونگى قوّت و ضعف سند، نه راه جمع بین روایات متعارضه را مى داند و نه روایات محکم را از متشابه مى شناسد. درست همانند تندباد که گیاهان خشکیده را بى هدف به هر سو مى برد که از آنها هیچ حاصلى به دست نمى آید.

گیاهان خشکیده (هَشیم) فایده چندانى ندارند، ولى اگر جمع شود ممکن است مختصر فایده اى از آن حاصل شود; ولى تندباد چنان آنها را پراکنده مى کند که آن مختصر فایده نیز از بین مى رود و چنین است حال آگاهان بى خردى که به سراغ روایات مى روند و صحیح را از ضعیف و درست را از نادرست نمى شناسند.

در چهارمین توصیف مى فرماید: «به خدا سوگند! این نادان مغرور نه براى حل مسائلى که بر او وارد مى شود قابل اعتماد است و نه براى مدحى که مدّاحان چاپلوس درباره او سر مى دهند شایستگى دارد!» (لامَلِیّ ـ وَاللهِ ـ بِاِصْدارِ(16) ما وَرَدَ عَلَیْهِ، وَ لا اَهْل لِما قُرِّظَ بِهِ(17)).

بدیهى است حل مشکلات قضایى و به اصطلاح فقها، ردّ فروع به اصول، نیاز به سرمایه عظیم علمى دارد که این جاهلان مغرور فاقد آنند; و همین فقر علمى (توجه داشته باشید ملىّ به معناى غنى و پرمایه آمده است) سبب مى شود که در مشکلات زانو زند و راه ورود و خروج را در مسائل مختلف نشناسد (توجّه داشته باشید که صدور و ورود در برابر همند و اشاره به همان مطلبى است که در تعبیرات علما بسیار دیده مى شود که مى گویند فلان کس مرد عالم و آگاهى است، راه ورود و خروج از مسائل را به خوبى مى شناسد ولى فرد مورد بحث در خطبه «شریف» به خاطر بى مایگى، از این ویژگى بکلّى خالى است!).

یکى از بدبختیهاى این گونه افراد این است که گروهى متملّق و چاپلوس به خاطر دستیابى به منافع مادّى و جیفه دنیا، آنها را احاطه مى کنند و به مدّاحى و گزافه گویى مى پردازند و صفاتى براى آنها بیان مى کنند که هرگز شایسته آن نیستند، آنها از این دروغهاى شرم آور در آغاز لذّت مى برند; با این که مى دانند دروغ است ولى کم کم باورشان مى آید و گمان مى کنند به راستى داراى چنین شایستگى هایى هستند و این اوج بدبختى آنهاست که راه هاى نجات را به رویشان مى بندند!(18)

سپس در توصیف پنجم مى افزاید: «این (بینوا) باور نمى کند که وراى آنچه را شناخته است علم و دانشى باشد و جز آنچه او فهمیده است نظر دیگرى در کار باشد!» (لا یَحْسَبُ الْعِلْمِ فی شَیء مِمّا اَنْکَرَهُ، وَ لا یَرى اَنَّ مِنْ وَراءِ ما بَلَغَ مَذْهَباً لِغَیْرِهِ).

این در حقیقت از لوازم کوته فکرى و محدود بودن دانش و آگاهى است که انسان خود را علم کل مى داند و ماوراى آن را منکر است و کمترین احترامى براى افکار دیگران قائل نیست در حالى که دانشمندان بزرگ کسانى هستند که نهایت علم و دانش خود را اعتراف به نادانى مى شمرند و عقیده دارند در هر مغزى جرقه هایى از حقیقت است که باید با تلاش و کوشش بر آن دست یافت، آنها با تواضع و سعه صدر سخنان دیگران را مى شنوند و به مصداق: «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ اَحْسَنَهُ»(19) آنچه خوب و شایسته است بر مى گزینند، و در حالى که جاهلان مغرور در همه جا با قاطعیت سخن مى گویند، آنها در مسائل علمى با احتیاط گام بر مى دارند; زیرا مى دانند وسعت دایره علوم، فوق آن است که ما تصوّر مى کنیم.

سپس به ششمین توصیف مى پردازد و مى فرماید: «هرگاه مطلبى بر او مبهم شود، کتمان مى کند چرا که از جهالت خویش آگاه است!» (وَ اِنْ اَظْلَمَ عَلَیْهِ اَمْر اکْتَتَمَ بِهِ لِما یَعْلَمُ مِنْ جَهْلِ نَفْسِهِ).

این یک تفاوت روشن در میان عالمان و جاهلان مغرور است; عالم هنگامى که به امر مبهمى برخورد کند آن را در متن مطالعات خود قرار مى دهد و اگر توانایى بر حلّ آن پیدا نکرد، از افکار دیگران و مشاوره با آنان بهره مى گیرد; ولى جاهل مغرور آن را مى پوشاند و بى تفاوت از کنار آن مى گذرد; چرا که مى داند هر قدر در آن درنگ کند مایه رسوایى بیشتر است.

کوتاه سخن این که او برخلاف آنچه در روایات اسلامى آمده است که فرموده اند اگر چیزى را نمى دانید حیا نکنید بروید و یاد بگیرید و اگر از شما درباره چیزى سؤال کنند که علم به آن ندارید حیا نکنید و با صراحت بگویید نمى دانم; «وَ لا یَسْتَحِیَنَّ اَحَد مِنْکُمْ اِذا سُئِلَ عَمّا لا یَعْلَمُ اَنْ یَقُولَ: لا اَعْلَمُ، وَ لا یَسْتَحِیَنَّ اَحَد اِذا لَمْ یَعْلَمِ الشَّىْءَ اَنْ یَتَعَلَّمَهُ»(20) عمل مى کند و این کار عواقب زیانبار و دردناکى براى خود آن شخص و جامعه اى که در آن زندگى مى کند دارد که امیرمؤمنان(علیه السلام) در جمله بعد به آن اشاره کرده و به عنوان یک نتیجه گیرى از کار این قاضیان جاهل و مغرور و بى تقوا، مى فرماید: «خونها از داورى ظالمانه اش فریاد مى کشند! و میراثهاى بر باد رفته از قضاوت او صیحه مى زنند!» (تَصْرُخُ مِنْ جَوْرِ قَضائِهِ الدِّماءُ، وَ تَعَجُّ(21) مِنْهُ الْمَواریثُ).

آرى! خونهایى که از این قضاوتهاى ظالمانه ریخته شده و اموالى که با این داوریهاى نابخردانه بر باد رفته به زبان حال فریاد مى زنند و گوش شنواى آگاهان، این صدا را به خوبى مى شنود و لرزه بر اندامشان مى افتد; در حالى که این جاهل مغرور عربده مستانه مى کشد و خنده احمقانه سر مى دهد!

تعبیر به «تَصْرُخُ...» و «تَعَجُّ...» تعبیر بسیار جالب و زیبایى است، چرا که براى آن خونهاى به ناحق ریخته و اموال بر باد رفته، گویى علم و شعور و درک و آگاهى قائل مى شود که حتّى این موجودات بى جان فریاد مى زنند; امّا این مغرور به ظاهر انسان، در بى خبرى کامل بسر مى برد; و این که بعضى آمدند در این جا کلمه اهل را در تقدیر گرفته اند و مى گویند اولیاى این خونها و صاحبان آن اموال فریاد مى کشند تقدیرى است که لطافت بیان مولا را که در بالا به آن اشاره شد از بین مى برد.

به هر حال، قاضیانى که باید حافظ خون و اموال مردم باشند، بر اثر جهل و نادانى و بى تقوایى، درست در جهت مخالف آن حرکت کرده، امنیّت را از بین مى برند و همه چیز را بر باد مى دهند.

این سخن شبیه تعبیر تکان دهنده اى است که امام صادق(علیه السلام) در روایت معروف «ابو ولاّد» بعد از آن که بعضى از قضاوتهاى بسیار ظالمانه را شنید چنین بیان فرمود: «فی مِثْلِ هَذَا الْقَضاءِ وَ شِبْهِهِ تَحْبِسُ السَّماءُ ماءَها وَ تَمْنَعُ الاَرْضُ بَرَکاتِها; این گونه قضاوتها سبب مى شود که از آسمان رحمت الهى نبارد و زمین برکاتش را باز دارد».(22)


1. «مُوضع» از ماده «ایضاع» به معناى سرعت در حرکت است (و با این که از باب افعال است مَعناى لازم دارد نه متعدّى) و در این جا اشاره به حرکت سریع جاهلان عالم نما در میان قشر جهّال است.
2. «عاد» از ماده «عَدْو» (بر وزن صبر) به معناى دویدن است.
3. مقاییس اللغة، جوهرى، لسان العرب.
4. «هُدْنه» به معناى سکون و آرامش است و در مورد پیمان هاى صلح نیز به کار مى رود.
5. «بکر» از مادۀ «بکرة» بر وزن «لقمه» در اصل به معنی آغاز روز است و سپس به هز آغاز و ابتدایی اطلاق شده و در این جا اشاره به این است که جاهلان عالم نما از صبح تا شام به دنبال کارهایی بی اساس خود هستند.
6. جمله «ما قَلَّ خَیْر مِمّا کَثُرَ» ممکن است به صورت توصیف براى «جَمْع» باشد که مفهومش چنین مى شود: مجموعه اى را جمع آورى مى کند که کمش از بسیارش بهتر است، این احتمال نیز داده شده که مضاف الیه باشد و در این صورت احتیاج به تقدیر دارد به این صورت که «مِنْ جَمْعِ شَىْء ما قَلّ مِنْهُ خَیْر مِمّا کَثُرَ» ولى چندان تفاوتى در معنا نخواهد داشت.
7. «آجن» به معناى آب گندیده است.
8. «طائِل» از ماده «طَوْل» (بر وزن قَوْل) به معناى فایده و امتداد است و «مِنْ غَیْرِ طائِل» به معناى بى فایده و بیهوده است.
9. «وسائل الشیعه»، ج 17، ص 37 (روشن است وصىّ پیامبران در این جا مفهوم گسترده اى دارد که عالمان عادلى که در خط پیامبران هستند را نیز شامل مى شود).
10. شرح «نهج البلاغه مرحوم مغنیه»، ج 1، ص 144.
11. «عَنْکَبُوت» حشره معروفى است و در این که در اصل از ماده «عَکَبَ» یا «عنْکَبَ» است اختلاف است و بعضى گفته اند در اصل از ماده «عکوب» به معناى «غبار» گرفته شده است چرا که تارهایش شبیه به غبار است.
12. «خَبّاط» از ماده «خَبْط» در اصل به معناى زدن نامنظم و یا حرکت نامنظم است که طبعاً به نتایج نادرست منتهى مى شود و به همین دلیل افراد دیوانه یا کسانى که نمى توانند تعادل خود را حفظ کنند «خابط» یا «خَبّاط» گفته مى شود.
13. «عَشَوات» جمع «عَشْوَة» به معناى ظلمت و تاریکى است.
14. «یَذرُو» از ماده «ذَرْو» (بر وزن ضَرْب) به معناى پراکنده کردن است (این لغت به صورت ناقص واوى و ناقص یایى هر دو آمده است).
15. «هَشیم» از ماده «هَشْم» (بر وزن پشم) به معناى شکستن چیز خشکى است، خواه تو خالى باشد یا تو پُر. از این جهت گیاهان خشکیده درهم شکسته را «هَشیم» مى گویند.
16. «اِصْدار» از ماده «صدر» نقطه مقابل ورود است. در اصل به معناى ورود و خروج از آبگاه است; سپس به هر دخول و خروجى نسبت به امور مختلف، ورود و صدور اطلاق شده است.
17. «قُرِّظَ» از ماده «تَفْریظ» به معناى مدح کردن کسى در حال حیات است; در مقابل تأبین که به معناى مدح کردن و بزرگداشت بعد از مرگ است و در اصل به معناى دبّاغى کردن پوست با مادّه اى است که آن را «قَرَظْ» (بر وزن غرض) مى نامند که مایه مرغوبیت پوست مى شود.
18. در این جا بعضى از شارحان نهج البلاغه، به جاى «قُرِّظ» که از ماده «تَقْریظْ» به معناى مدح و ستایش است «فُرِّطَ» که از ماده «تَفْریط» و «فُوِّضَ» که از ماده «تَفْویض» است ذکر کرده و تفسیرهایى براى آن بیان داشتند، امّا چون بناى ما در این شرح این است که سراغ اختلاف نسخه ها نرویم و تنها به نسخه معروفى که امروز متداول است بسنده نماییم از ذکر آنها صرف نظر مى کنیم.
19. سوره زمر، آیات 17 ـ 18.
20. نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه 82.
21. «تَعَجٌّ» از ماده «عَجّ» و «عَجیج» است که به معناى بلند شدن صدا یا بلند شدن غبار و مانند آن مى باشد و در عبارات بالا به معناى فریاد مى باشد.
22. «وسائل الشیعه»، ج 13، ص 256.

 

 

بخش دوّم1ـ عالمان سوء و خطرات آنان
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma