دوران خلیفه سوّم

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
پیام امام امیرالمؤمنین(ع) جلد 01
بخش سوّم1ـ چگونگى انتخاب خلیفه دوّم و سوّم

در این قسمت از خطبه، امام(علیه السلام) به پایان یافتن دوران خلیفه دوّم و تحولاتى که براى رسیدن عثمان به مقام خلافت صورت گرفت اشاره مى کند و از نکات دقیق و باریک تاریخى و اسرار پنهان یا نیمه پنهان این داستان پرده برمى دارد و موضع خود را در برابر این امر روشن مى سازد و در ادامه آن به مشکلات عظیمى که امّت اسلامى در دوران خلیفه سوّم گرفتار شدند و شورشهایى که منتهى به قتل او شد، با عبارت کوتاه و بسیار فشرده و پرمعنا و آمیخته با کنایات و استعارات و تشبیهات اشاره مى فرماید.

نخست مى گوید: «این وضع همچنان ادامه داشت تا او (خلیفه دوّم) نیز به راه خود رفت و در این هنگام (در آستانه وفات) خلافت را در گروهى به شورا گذاشت که به پندارش من نیز یکى از آنها بودم» (حَتّى اِذا مَضى لِسَبیلِهِ جَعَلَها فى جَماعَة زَعَمَ اَنّی اَحَدُهُمْ).

تعبیر به «زَعَمَ اَنّی اَحَدُهُم; پنداشت من یکى از آنها بودم» ممکن است اشاره به یکى از دو معنا باشد: نخست این که مرا در ظاهر جزء نامزدهاى خلافت قرارداد در حالى که مى دانست در باطن، نتیجه چیست و چه کسى از این شورا بیرون مى آید. دیگر این که او در ظاهر چنین وانمود کرد که من همردیف آن پنج نفرم، در حالى که  در باطن، مى دانست قابل مقایسه با هیچ کدام نیستم.(1)

این جمله اشاره به زمانى است که عمر به وسیله مردى به نام «فیروز» که کُنیه اش «اَبُولُؤلُؤ» بود به سختى مجروح شد و خود را در آستانه مرگ دید.

جمعى از صحابه نزد او آمدند و به او گفتند: «سزاوار است کسى را به جانشینى خود منصوب کنى که مورد قبول تو باشد» و او طىّ سخنان مشروحى که در نکات، به آن اشاره خواهد شد شش نفر را به عنوان شورا تعیین کرد: «على(علیه السلام) ، عثمان، عبدالرحمن بن عوف، طلحه، زبیر و سعد بن ابى و قاص) که در عرض سه روز بنشینند و یکى را از میان خود انتخاب کنند و دستور داد «اَبُو طَلحه انصارى» با پنجاه نفر از انصار، این شش نفر را در خانه اى جمع کنند تا با یکدیگر براى تعیین خلافت مشورت نمایند و سرانجام، به خاطر ارتباطاتى که میان چند نفر از آن شش تن بود عثمان انتخاب شد.

امام(علیه السلام) در اشاره به این ماجرا، نخست مى فرماید: «پناه بر خدا از این شورا» (فَیا لَلّهِ وَ لِلشُّورى).(2)

سپس به نخستین نقطه ضعف این شورا پرداخته، مى فرماید: «کدام زمان بود که در مقایسه من با نخستین آنها ـ یعنى ابوبکر ـ (و برترى من بر او) شک و تردید وجود داشته باشد تا چه رسد به این که مرا همسنگ امثال اینها (اعضاى شورا) قرار دهند؟»

(مَتَى اعْتَرَضَ الرَّیْبُ فِىَّ مَعَ الاَوَّلِ مِنْهُمْ، حَتّى صِرْتُ اُقْرَنُ اِلى هذِهِ النَّظائِرِ).

این نهایت تأسف مولا را از حق کشى هایى که در مورد آن حضرت صورت گرفت آشکار مى سازد و اشاره به این حقیقت مى کند که اگر مى خواستند شایستگى براى خلافت را ملحوظ دارند، جاى تردید نبود که مرا مى بایست تعیین مى کردند، ولى  افسوس که هدفهاى دیگرى در این مسأله دنبال مى شد و به راستى جاى تأسف است کسى که به «منزله جان پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و باب مدینة علم النّبى و عالم به کتاب و سنّت و آگاه بر تمام مسائل اسلام بوده و از آغاز عمر در مکتب توحید و در کنار پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) پرورش یافته، کارش به جایى برسد که او را در ردیف «عبدالرحمن بن عوف»ها و «سعد و قّاص»ها و مانند آنها قرار دهند.

سپس مى افزاید: «ولى (من به خاطر مصالح اسلام با آنها هماهنگى کردم) هنگامى که پایین آمدند پایین آمدم و هنگامى که پرواز کردند پرواز کردم» (لکِنّى اَسْفَفْتُ اِذْ اَسَفُّوا، وَ طِرْتُ اِذْ طَارُو).(3)

این در حقیقت کنایه اى است از وضع پرندگانى که به صورت دسته جمعى پرواز مى کنند گاه اوج مى گیرند و به فراز مى روند و گاه پایین مى آیند و به زمین نزدیک مى شوند و در هر دو حال همراه یکدیگرند.

روشن است که احوال شکننده زمان خلفا ـ مخصوصاً به هنگامى که یک خلیفه از دور، خارج مى شد ـ ایجاب مى کرد که از هر گونه تفرقه پرهیز شود مبادا دشمنانى که در کمین نشسته بودند سر برآورند و اساس اسلام را به خطر بیندازند.

این احتمال نیز در تفسیر این جمله وجود دارد که منظور امام(علیه السلام) این بوده است که من همواره به دنبال حق بوده ام و براى بدست آوردنش همراه آن حرکت کردم، با آنهایى که در ردیف بالا بود همراه شدم و با اینها که در ردیف پایین بودند نیز همراهى کردم.

سپس به نتیجه این شورا و کارهاى مرموزى که در آن انجام گرفت اشاره کرده مى فرماید: «یکى از آنها (اعضاى شورا) به خطر کینه اش از من روى بر تافت و دیگرى خویشاوندى را بر حقیقت مقدم داشت و به خاطر دامادیش تمایل به دیگرى  (عثمان) پیدا کرد، علاوه بر جهات دیگرى که ذکر آن خوشایند نیست» (فَصَغا(4) رَجُل مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ(5)، وَ مالَ الآخَرُ لِصِهْرِهِ، مَعَ هَن(6) وَ هَن).

منظور مولا از جمله اوّل «سعد بن ابى وقّاص» بود که مادرش از بنى امیه بود و داییها و نزدیکان مادرش در جنگهاى اسلام در برابر کفر و شرک به دست على(علیه السلام)کشته شده بودند، به همین دلیل او در زمان خلافت على(علیه السلام)نیز با حضرتش بیعت نکرد و «عمر بن سعد» جنایتکار بزرگ حادثه کربلا و عاشورا فرزند همین سعد بود. بنابراین کینه توزى او نسبت به على(علیه السلام) مسلّم بود و به همین دلیل در آن شورا به على(علیه السلام) رأى نداد و به وسیله «عبدالرحمان بن عوف» به عثمان رأى داد.

بعضى نیز گفته اند منظور از این شخص «طلحه» است که مراتب کینه توزى او نسبت به مولا محرز بود و هم او بود که با همراهى «زبیر» آتش «جنگ جمل» را که به گفته مورّخان، 17 هزار نفر در آن کشته شدند، روشن ساخت.

این احتمال را «ابن ابى الحدید» تقویت کرد، در حالى که بعضى از شارحان «نهج البلاغه» معتقدند: «طلحه» گرچه از سوى «عمر» براى شورا انتخاب شد ولى در «مدینه» نبود و موفّق به شرکت در جلسه شورا نشد».(7)

امّا کسى که به خاطر دامادیش متمایل شد «عبدالرحمان بن عوف» بود زیرا «عبدالرحمان» شوهر «امّ کلثوم» خواهر «عثمان» بود.

امّا جمله «مَعَ هَن وَ هَن»(8) ـ با توجّه به این که واژه «هن» کنایه از کارهاى زشتى  است که گفتن آن ناخوشایند است ـ مى تواند اشاره به امور ناخوشایند دیگرى بوده باشد که «عبدالرحمان بن عوف» در رأى دادن به «عثمان» انتظار آن را داشت مانند سوء استفاده هاى مالى از بیت المال مسلمین و یا سلطه بر توده هاى مردم و یا به دست آوردن مقام خلافت بعد از «عثمان» و یا همه اینها.

از مجموع این سخن، روشن مى شود که شورا در محیطى کاملا ناسالم برگزار شد و چیزى که در آن مطح نبود مصالح مسلمین بود و طبیعى است که محصول آن به نفع مسلمین تمام نشود و حوادث دورانِ «عثمان» نشان داد که چه خسارت عظیمى از این ناحیه دامنگیر مسلمین شد.

سپس امام(علیه السلام) به نتیجه نهایى این شورا پرداخته، مى فرماید: «این وضع ادامه یافت تا سوّمى بپاخاست در حالى که از خوردن فراوان دو پهلویش برآمده بود و همّى جز جمع آورى و خوردن بیت المال نداشت» (الى اَنْ قامَ ثالِثُ الْقَوْمِ نافِجاً(9) حِضْنَیْهِ(10)، بَیْنَ نَثیلِهِ(11) وَ مُعْتَلَفِهِ(12)).

تنها خودش نبود که در این وادى گام برمى داشت بلکه «بستگان پدرى اش (بنى امیّه) به همکارى او برخاستند و همچون شتر گرسنه اى که در بهار به علفزار بیفتد و با ولع عجیبى گیاهان را ببلعد به خوردن اموال خدا مشغول شدند» (وَ قامَ مَعَهُ بَنُو اَبیهِ یَخْضِمُونَ(13) مالَ اللهِ خِضْمَةَ الاِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبیع).

تعبیر به «نِبْتَةَ الرَّبیع; گیاهان بهارى» به خاطر آن است که این گیاهان بسیار لطیف و براى حیوان خوش خوراک است و با حرص و ولع عجیب، آن را مى خورد.

جمله «یَخْضِمُونَ مالَ الله...» ـ با توجّه به معناى لغوى خضم ـ به خوبى نشان مى دهد که بنى امیّه براى غارت بیت المال با تمام وجودشان وارد صحنه شدند و تا آن جا که مى توانستند خوردند و بردند. به گفته «ابن ابى الحدید» خلیفه سوّم، بنى امیه را بر مردم مسلّط کرد و آنها را به فرماندارى ولایات اسلام منصوب نمود و اموال و اراضى بیت المال را به عنوان بخشش در اختیار آنان گذارد، از آن جمله سرزمینهایى از «آفریقا» در ایّام او فتح شد که خمس همه آنها را گرفت و به «مروان بن حکم» (دامادش) بخشید.

مرحوم «علاّمه امینى» در کتاب نفیس «الغدیر» آمار عجیبى از بخششهاى عثمان در دوران خلافتش ـ از منابع اهل سنّت گردآورى کرده که از مطالعه آن انسان وحشت مى کند. به عنوان نمونه به یکى از دامادهایش «حارث بن حکم» برادر «مروان» سیصد هزار درهم و به «مروان» پانصد هزار درهم و به «ابوسفیان» «دویست هزار» و به «طلحه» «سیصد و بیست و دو هزار» و به «زبیر» پانصد و نود و هشت هزار» درهم بخشید، تا آن جا که مرحوم «علاّمه امینى» جمع درهمهایى را که او از بیت المال بخشید بالغ بر «یکصد و بیست و شش میلیون و هفتصد و هفتاد هزار» درهم مى داند.

از آن عجیب تر ارقام دینارهایى است که به بستگان و نزدیکانش بخشید. به «مروان حکم» پانصد هزار دینار به «یعلى بن امیّه» پانصد هزار دینار و به «عبدالرحمن بن عوف» دو میلیون و پانصد و شصت هزار دینار و جمع این حاتم بخشیها را بالغ بر «چهار میلیون و سیصد و ده هزار دینار» مى داند.(14)

 این جاست که معناى «یَخْضِمُونَ مالَ الله خِضْمَةَ الاِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبیع» به خوبى روشن مى شود.

بدیهى است این وضع نمى توانست براى مدّت طولانى ادامه یابد و مسلمانان آگاه و حتّى ناآگاهان، چنین شرایطى را تحمّل نمى کردند و لذا طولى نکشید که شورشها بر ضدّ «عثمان» شروع شد و سرانجام به قتل او منتهى گشت و او را در برابر چشم مردم کشتند، بى آن که توده هاى مردم به یارى او برخیزند و این همان است که امام(علیه السلام)در پایان این فراز به آن اشاره کرده مى فرماید: «عاقبت بافته هاى او (براى استحکام خلافت) پنبه شد و کردارش، کارش را تباه کرد و ثروت اندوزى و شکم خوارگى به نابودیش منتهى شد» (اِلى اَنِ انْتَکَثَ(15) عَلَیْهِ فَتْلُهُ(16)، وَ اَجْهَزَ(17) عَلَیْهِ عَمَلُهُ، وَ کَبَتْ(18) بِهِ بِطْنَتُه(19)).

در واقع امام(علیه السلام) با سه جمله، وضع خلیفه سوّم و پایان عمر او را ترسیم کرده است:

در جمله اوّل مى فرماید: سوابقى را که براى خود، از نظر توده مردم فراهم آورده بود و گروهى او را به زهد و قدس مى شناختند از میان برد و حرکات دنیا پرستانه اعوان و یاران او، همه آن رشته ها را پنبه کردند.

در جمله دوّم نشان مى دهد که: اعمال او زودتر از آنچه انتظار مى رفت ضربه کارى بر او وارد کرد و کار او را ساخت.

در جمله سوّم بیان مى کند که شکم خوارگى ها، بار او را سنگین کرد به گونه اى که نتوانست بر روى پا بماند و به صورت بر زمین افتاد، در واقع با این سه جمله درس عبرت مهمّى براى همه زمامداران و مدیران جامعه بیان شده است که اگر از موقعیّت خود سوء استفاده کرده و به دنیا اقبال کنند سوابق حسنه آنها از میان مى رود و افکار عمومى به سرعت بر ضدّ آنها بسیج مى شود و دنیاپرستى مایه سقوط سریع آنان مى گردد.

این نکته نیز حائز اهمیّت است که همان چیزى که عامل پیدایش خلافت عثمان شد عامل نابودى او گشت. افرادى مانند «سعد و قاص» و «عبدالرحمن بن عوف» و «طلحه» (بنابراین که طلحه در شورا حضور داشته) به خاطر رسیدن به مال و منال دنیا به او رأى دادند و او را بر سر کار آوردند و همین مسأله گسترش یافت و حکومت عثمان مقبولیّت خود را در افکار عمومى از دست داد و در نتیجه شورش مردم، سقوط کرد.

بعضى از شارحان نهج البلاغه جمله «اِنْتَکَثَ عَلَیْهِ فَتْلُهُ» را به معناى در هم ریختن تدابیرى دانسته اند که او براى تشکیل حکومتش به کار گرفته بود و ممکن است سپردن کارها به دست بستگانش، یکى از آن تدابیر براى محکم کارى بوده باشد ولى همین امر نتیجه معکوس داد و رشته ها را پنبه کرد و مردم را بر ضدّ او شوراند.


1. در مقاییس اللغة آمده است که یکى از دو معناى اصلى «زعم» عبارت است از سخنى که واقعیت ندارد و گوینده اش نیز به آن مطمئن مى باشد.
2. لام در «لَلّه» مفتوح است و براى استغاثه مى باشد و لام در «للشورى» مکسور است و مستغاث منه مى باشد.
3. «اَسْفَفْتُ» از ماده «اِسْفاف» به معناى نزدیک شدن چیزى با شىء دیگر است و هنگامى که پرنده، خود را به زمین نزدیک کند این تعبیر در مورد او بکار مى رود. این تعبیر در مورد بافتن حصیر و مانند آن نیز به کار مىورد زیرا رشته هاى آن به هنگام بافتن به هم نزدیک مى شود و به معناى شدّت نگاه کردن نیز آمده است. (مراجعه کنید به مقاییس اللغة و لسان العرب).
4. «صغا» در اصل از ماده «صغو» (بر وزن فعل) به معناى تمایل به چیزى است.
5. «ضغِن» (بر وزن ضمن) به معناى کینه و عداوت است و در اصل به معناى پوشانیدن توأم با انحراف مى باشد.
6. «هن» تفسیر آن در متن مى آید.
7. در شرح نهج البلاغه خویى عدم حضور «طلحه» در شورا بلکه در مدینه، از «طبرى» نقل شده است (شرح خویى، ج 3، ص 73).
8. علماى لغت تصریح کرده اند که «هن» به معناى فلان است و در جایى گفته مى شود که انسان مى خواهد به چیزى، سربسته اشاره کند، به خاطر زشتى آن، یا به دلایل دیگرى که در نظر داشته. و معمولا این واژه در امور بد و صفات زشت و ناخوشایند به کار مى رود و در نیکیها به کار نمى رود.

9. «نافجاً» از ماده «نفج» بر وزن «رفع» به معناى بالا آمدن و بالا آوردن است.
10. «حضْن» به معناى پهلو. «وَ نافِجاً حِضْنَیْهِ» به کسى گفته مى شود که پهلوهایش از تکبّر و یا از شکم خوارگى بر آمده باشد.
11. «نثیل» از ماده «نَثْل» (بر وزن نَسْل) در اصل به معناى خارج شدن چیزى از چیز دیگر و یا خارج کردن است و به مدفوع انسان و حیوانات اطلاق مى شود.
12. «مُعْتَلَف» از ماده «عَلَف» به معناى جایگاه علف است و مجموع این تعبیر و تعبیر قبل کنایه از کسى است که پیوسته در فکر جمع آورى مال و مصرف آن است و به تعبیر دیگر انباشتن و خالى کردن شکم است.
13. «خَضم» به معناى خوردن با تمام دهان است و نقطه مقابل آن «قضم» است که به معناى خوردن با نوک دندان هاى پیشین است بعضى نیز گفته اند خضم به معناى خوردن علف تازه است و قضم به معناى خوردن علفهاى خشک.
14. الغدیر، ج 8، ص 286.
15. «اِنْتَکَثَ» از ماده «نَکْث» (بر وزن عکس) به معناى شکستن و واتابیدن است و لذا به شکستن پیمان، نکث عهد گفته مى شود.
16. «فَتْل» به معناى پیچیدن و تابیدن است و مفتول و فتیله نیز از همین باب است.
17. «اَجْهَزَ» از ماده «اِجْهاز» هنگامى که در مورد مجروح به کار رود مفهومش این است که مرگ او را تسریع کنند و هر چه زودتر کار او را تمام نمایند.
18. «کَبَت» از ماده «کَبُو» (بر وزن کبک) به معناى سقوط کردن و یا افتادن به صورت است و در مواردى که دست و پاى حیوان مى پیچد و به رو مى افتد به کار مى رود.
19. «بطْنَتُه» از ماده «بطن» به معناى پُر کردن شکم از طعام و یا پرخورى است.  

 

بخش سوّم1ـ چگونگى انتخاب خلیفه دوّم و سوّم
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma