مرحله اوّل: آفرینش آدم(علیه السلام) از نظر جسم و روح

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
پیام امام امیرالمؤمنین(ع) جلد 01
آغاز آفرینش آدم(علیه السلام)1ـ آفرینش آدم(علیه السلام)

در مورد آفرینش جسم آدم مى فرماید: «خداوند سبحان از قسمتهاى سخت و ناهموار زمین و همچنین بخشهاى نرم و هموار و شیرین و شوره زار، مقدارى خاک جمع فرمود» (ثُمَّ جَمَعَ سُبْحانَهُ مِنْ حَزْنِ(1) الاَرْضِ وَ سَهْلِها، و عَذْبِها(2) وَ سَبَخِها(3) تُرْبَةً).

این در واقع از یکسو اشاره به آفرینش انسان از خاک است و از سوى دیگر این که آن خاک ترکیبى از تمام بخشهاى مختلف روى زمین بود، تا استعدادهاى گوناگون و تنوّع و تفاوتهایى را که مورد نیاز یک جامعه کامل بشرى در بخشهاى مختلف است، در برداشته باشد و انواع انسانها را با ساختمانهاى مختلف از نظر شایستگى ها و استعدادها و آمادگیها موجب شود. سپس به مادّه دیگرى که آب است و با خاک ترکیب یافت اشاره کرده، مى فرماید: «خداوند) آب بر آن جارى ساخت تا گلى خالص و آماده شد» (سَنَّها(4) بِالْماءِ حتّى خَلَصَتْ).

«و آن را با رطوبت آمیخت تا به صورت موجودى چسبناک درآمد» (وَ لاطَها(5)بَالْبَلَّةِ حَتّى لَزَبَتْ(6)).

در واقع نقش آب، ترکیب ساختن آن اجزاى مختلف با یکدیگر و صاف کردن ناهمواریها و ایجاد چسب و پیوند در میان آن اجزاى پراکنده و مختلف بود.

سپس به مسأله شکل گیرى انسان از آن خاک و گل اشاره کرده، مى فرماید: «خداوند از آن، صورتى آفرید که داراى خمیدگیها و پیوندها و اعضا و گسستگیها  (مفاصل) بود» (فَجَبَلَ مِنْها صُورَةً ذاتَ اَحْناء(7) وَ وُصُول وَ اَعْضاء وَ فُصُول).

در واقع «أحْناء» (جمع حِنْو) اشاره به خمیدگیهاى مختلف بدن مانند خمیدگى دنده ها و فکها و قسمت بالاى سر و پایین پا مى کند که بدن را براى کارهاى مختلف آماده مى سازد. زیرا اگر بدن مانند یک شکل هندسى مکعب و امثال آن بود، هرگز کارایى کنونى را نداشت.

جمله (وَ اَعْضاء وَ فُصُول) اشاره به اعضاى مختلفى دارد که از طریق مفاصل، با یکدیگر پیوند دارند و همین امر سبب کارایى زیاد مى شود. دست انسان را تا مچ در نظر بگیرید، اگر همه یکپارچه بود و یک عضو و داراى یک استخوان بود کارآیى بسیار کمى داشت. ولى مى دانیم که خداوند آن را از چند قطعه استخوان و چندین عضو و پیوندهاى میان آنها آفریده و همین سبب مى شود که هر انگشت بلکه هر بندى از انگشتان علاوه بر کف دست، کارایى خاصّى داشته باشد و این یکى از نشانه هاى حکمت و عظمت پروردگار است.

سپس به مرحله بعدى اشاره کرده، مى فرماید:

(خداوند) بعد از آن که این گِل را شکل داد آن را سفت و جامد کرد تا خود را کاملا نگهدارد و صاف و محکم و خشک ساخت» (اَجْمَدَها حَتَّى اسْتَمْسَکَتْ وَ اَصْلَدها(8)حَتّى صَلْصَلَتْ(9)).

به این ترتیب انسان از نظر جسم کاملا ساخته و آماده شد: «این حال، تا وقت معیّن و سرانجامى معلوم ادامه داشت» (لِوَقْت مَعْدُود وَ اَجَل مَعْلُوم).(10)

در بعضى از روایات از «امام باقر»(علیه السلام) نقل شده است که این حال، چهل سال ادامه یافت. جسد آدم(علیه السلام) در گوشه اى افتاده بود و فرشتگان از کنار آن مى گذشتند و مى گفتند براى چه منظورى آفریده شده اى؟(11)

شاید این فاصله زمانى ـ همان گونه که بعضى از محقّقان گفته اند ـ به خاطر آزمون ملائکه و یا به خاطر تعلیم مردم نسبت به ترک عجله در کارها و تأنّى در امور بوده است.

در این جا مرحله دوّم، یعنى مرحله نفخ روح فرا رسید، لذا مى فرماید: «سپس از روح خود در او دمید و به صورت انسانى درآمد، داراى نیروهاى عقلانى که آنها را در جهات مختلف به حرکت وامى دارد (و از هر یک از آنها براى سامان دادن به بخشى از کارهاى خود بهره مى گیرد و حتّى به اعضاى خود فرمان مى دهد)» (ثُمَّ نَفَخَ فیها مِنْ رُوحِهِ فَمَثُلَتْ(12) اِنْساناً ذا اَذْهان یُجیلُها(13)).

تعبیر به (ذا اَذْهان یُجیلُها) اشاره به نیروهاى مختلف عقلانى و ذهنى است که انسان از هر کدام آنها در بخشى از زندگى استفاده مى کند و از ترکیب آنان با یکدیگر راه خود را به سوى مقصود مى گشاید (این نیروها عبارتند از: قوّه ادراک، قوّه حفظ، نیروى خیال و...).

توجّه داشته باشید که ذهن در اصل به معناى قوّت است، سپس به معناى عقل و فهم و درایت و سایر نیروهاى عقلانى به کار رفته و این کلام نشان مى دهد که مولا(علیه السلام) در این عبارت به جوانب مختلف نیروى عقلانى توجّه فرموده و هر یک از  آنها را یکى از عنایات الهى مى شمرد.

سپس مى افزاید: «و داراى افکارى است که به وسیله آن (در موجودات مختلف و کارهاى گوناگون) تصرّف مى کند» (وَ فِکَر یَتَصَرَّفُ بِها).

گاه تصوّر مى شود که این تعبیر به اصطلاح، از قبیل عطف تفسیرى است و تعبیر دیگرى از همان مفهوم جمله سابق است، ولى ظاهر این است که این دو جمله هر یک اشاره به حقیقتى دارد: جمله (ذا اَذْهان یُجیلُها) اشاره به مراحل شناخت و تصوّر و تصدیق و فهم و درک حقایق است و جمله (وَ فِکَر یَتَصَرَّفُ بِها) اشاره به اندیشه هایى است که در مرحله اجرا قرار مى گیرد و به وسیله آن انسان در اشیاى مختلف تصرّف مى کند (توجّه داشته باشید که فکر در اصل به معناى حرکت اندیشه و اعمال خاطر است) و به هر حال «فِکَر» به صورت جمع (مانند «اذهان» که صیغه جمع است) آمده تا نشان دهد قواى عقلى و اندیشه هاى انسانى بسیار متنوّع و گوناگون است و این نکته مهمّى است که فلاسفه بزرگ و اندیشمندان و روانشناسان روى آن تأکید فراوان دارند و سرچشمه تفاوت استعدادهاى فکرى انسانها، تفاوت در این مورد است.

چه بسا افرادى در یک قسمت قوى تر و در قسمتى ضعیف تر و افراد دیگرى عکس آن بوده باشند و در این مسأله اسرار و دقایق بسیار عجیبى است که هر قدر انسان در آنها دقیق تر مى شود به عظمت خداوندى که خالق قواى ذهنى و فکرى است، آشناتر مى گردد.

سپس به دو چیز دیگر که انسان را براى رسیدن به مطلوبش کمک مى کند اشاره کرده، مى فرماید: «خداوند اعضایى به انسان داده است که آنها را به خدمت مى گیرد و ابزارى عنایت فرموده که آنها را براى انجام مقاصدش به کار مى گیرد» (وجَوارِحَ یَخْتَدِمُها(14) وَ اَدَوات یُقَلِّبُها). در واقع چهار مرحله را پشت سر مى گذارد تا به مقصودش برسد: نخست مرحله شناخت و ادراک و تصوّر و تصدیق است و بعد مرحله اندیشه و فکر و سپس فرمان دادن به اعضا و جوارح و در آن جایى که اعضا و جوارح به تنهایى کارساز نیست، کمک گرفتن از ابزار مختلفى که خداوند در این جهان آفریده است و هر یک از این مراحل چهارگانه بسیار متنوّع و داراى شاخ و برگهاى زیاد است.

از آن جا که رسیدن به هدف هاى معیّن نیاز به تشخیص خوب و بد و درست و نادرست و محسوسات مختلف دارد، انگشت روى یکى از قواى مهمّ نفس مى گذارد که در واقع مرحله پنجمى محسوب مى شود و آن قوّه تمیز و تشخیص است، مى فرماید:

«خداوند نیروى معرفت و شناختى به انسان داد که به وسیله آن حق را از باطل جدا مى سازد» (وَ مَعْرِفَة یَفْرُقُ بِها بَیْنَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ).

«و (همچنین در جهان محسوسات) طعمهاى مختلف و بوهاى گوناگون و رنگها و اجناس را از یکدیگر باز مى شناسد» (وَ الاَذْواقِ وَ الْمَشامِّ وَ الاَلْوانِ وَ الاَجْناسِ).(15)

در واقع این نیروى تمیز و قدرت تشخیص که از مهمترین نیروهاى عقل انسان است، هم امور معنوى را مانند حق و باطل فرا مى گیرد و هم امور محسوس مادّى را مانند رنگها و بوها و طعمها.

آیا این نیروى تشخیص، نیروى مستقلّى است یا داخل در مفهوم ذهن و فکر که در عبارت قبل آمده است مى باشد؟ ظاهر عبارت «مولا»(علیه السلام) آن است که آن را به عنوان یک نیروى مستقل شمرده است.

قابل توجّه این که در این جا روى چهار بخش از امور مادّى و محسوسات تکیه  شده: چشیدنیها و بوئیدنیها و دیدنیها و اجناس که در این جا اشاره به انواع مختلف موجودات است،(16) مانند: انواع مختلف گیاهان، پرندگان، حیوانات و غیر آن و اگر اشاره اى به شنیدنیها (اصوات) و ملموسات نشده است، به خاطر آن است که بیان آن سه قسمت از باب مثال است و هر شنونده اى از بیان آنها به بقیّه منتقل مى شود.

سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن، به یکى از مهمترین ویژگیهاى انسان که سرچشمه بسیارى از پدیده هاى زندگى اوست اشاره کرده، مى فرماید: «این در حالى است که او را معجونى از رنگهاى مختلف و استعدادهاى گوناگون قرار داد» (مَعْجُوناً(17)بِطینَةِ الاَلْوانِ الْمُخْتَلِفَةِ).

این تعبیر ممکن است اشاره به اختلاف رنگهاى انسانها و نژادهاى مختلف باشد، یا اختلاف رنگ اجزاى بدن که بعضى کاملا سفید (مانند سفیدى چشمها و استخوانها) و بعضى کاملا سیاه (مانند موها) و بعضى به رنگهاى دیگر است و آمیختن این رنگها به یکدیگر، به او زیبایى خاصّى مى دهد و نیز ممکن است منظور معناى وسیع ترى باشد و استعدادها و غرایز گوناگون را نیز شامل شود. سپس مى افزاید: «و ترکیبى از اشیاى همسان» (وَ الاَشْباهِ الْمُؤتَلِفَةِ) مانند رگها و اعصاب و استخوانها که شباهت زیادى به یکدیگر دارند و در عین حال وظایف گوناگونى را انجام مى دهند.

«همچنین او را ترکیبى از نیروهاى متضاد و اخلاط مختلف، از حرارت و برودت و رطوبت و خشکى قرار داد» (وَ الاَضْدادِ الْمُتَعادِیَةِ، وَ الاَخْلاطِ المُتَبایِنَةِ مِنَ الحَرِّ وَ الْبَرْدِ وَ الْبَلَّةِ وَ الْجُمُودِ).(18)

جمله بالا اشاره اى به طبیعتهاى چهارگانه اى است که در طب سنّتى، معروف  مى باشد و پزشکان کنونى گرچه این تقسیم بندى را در لفظ قبول ندارند ولى با تعبیرات دیگرى آن را در کلمات خود مى آورند مثلا به جاى حرارت و برودت، بالا رفتن فشار خون و پایین آمدن آن را به کار مى برند و به جاى بلّة و جمود، زیادى و کمبود آب بدن را ذکر مى کنند.

به هر حال تعبیرات بالا، که در کلام امام(علیه السلام) آمده است، همه بیانگر این ویژگى مهم است که خداوند جسم انسان (بلکه جسم و جان او) را ترکیبى از موادّ مختلف و کیفیّات گوناگون و استعدادها و غرایز متفاوت قرار داده است واین تفاوتها سرچشمه تفاوتهاى بسیارى در طرز فکر و روش انسانهاست و در مجموع سبب مى شود که مناصب مختلف اجتماعى و نیازهاى گوناگون جوامع بشرى بدون پاسخگو نباشد و هر چیز در جاى خود قرار گیرد و مجموعه کاملى فراهم شود و این خود داستان مفصّلى دارد که این جا، جاى شرح آن نیست.

* * *



1. «حَزْن» (بر وزن وزن) به معناى نقاط خشن روى زمین است و غم و اندوه را «حُزْن» یا «حَزَن» مى گویند، چون نوعى خشونت نسبت به روح آدمى است.
2. «عَذْب» (بر وزن جذب) به معناى آب پاکیزه، گوارا و شیرین است.
3. «سَبَخ» (بر وزن ملخ) به معناى زمین شوره زار است و جمع آن «سباخ» مى باشد.
4. «سَنَّ» از مادّه «سَنّ» (بر وزن ظنّ) به معناى ریختن آب بر چیزى است و گاه به معناى نرم و صاف بودن چیزى آمده است.
5. «لاط» از مادّه «لَوط» (بر وزن صوت) به معناى مالیدن و آمیختن چیزى با چیز دیگر است.
6. «لَزَبَت» از مادّه «لُزُوب» (بر وزن سکوت) مى باشد و به معناى لزوم و ثبوت و چسبیدن است.
7. «أحنا» جمع «حِنْو» (بر وزن حرص) به معناى انحنا و خمیدگى است و گاه به معناى جوانب و اطراف مى آید.
8. «اَصْلَدَ» از ماده «صَلْد» (بر وزن صبر) به معناى محکم و صاف است.
9. «صَلْصَلَ» از ماده «صَلْصَلَة» به معناى خشک شدن است به گونه اى که با برخورد اندک چیزى صدا کند و گاه به معناى خشک و محکم آمده است.
10. لام در «لِوَقْت مَعْدُود» به معناى (الى) است و بعضى احتمال داده اند که لام علّت باشد. برخى احتمال داده اند که منظور از عبارت فوق، این باشد که این وضع تا دامنه قیامت ادامه مى یابد و سپس پیوندهاى بدن به کلّى گسسته مى شود امّا این احتمال بسیار بعید به نظر مى رسد زیرا از مراحل مختلف آفرینش انسان است و هنوز مسأله نفخ روح مطرح نشده است.
11. «فَبَقِىَ اَرْبَعینَ سَنَةً مُلْقىً تَمُرُّ بِهِ الْمَلائِکَةُ فَتَقُولُ لاَمْر ما خُلِقْتَ؟» (منهاج البراعة، ج 2، ص 44).
12. «مَثُلَتْ» از مادّه «مُثول» (بر وزن حصول) به معناى برخاستن و ایستادن است.
13. «یُجیلُ» از مادّه «إجالة» (مصدر باب إفعال از ریشه «جَوْل» و «جَوَلان») به معناى گردانیدن و جَوَلان دادن است.
14. «یَخْتَدمُ» از مادّه «اختدام» به معناى به خدمت درآوردن است.
15. بنابر آنچه در بالا گفته شد: «وَ الاَذْواقِ وَ الْمَشامِّ وَ الاَلْوان وَ الاَجْناسِ» عطف بر حق و باطل است ولى بعضى آن را عطف بر معرفت گرفته اند. ولى با دقّت در کلمات مولا معلوم مى شود که معناى اوّل مناسب تر است.
بنابر معناى اوّل قدرت تمیز، شامل همه اینها مى شود و بنابر معناى دوّم، نیروى تمیز یکى از نعمتهاى خدا شمرده شده، همان گونه که قدرت بویایى و بینایى و چشایى نعمت دیگرى ذکر شده است. (دقّت کنید)
16. «جنس» در لغت به معناى اقسام و انواع مختلف مى باشد و در بعضى از خطبه هاى نهج البلاغه قراینى بر این معنا وجود دارد (خطبه 91).
17. «معجوناً» حال است براى «انساناً» که در عبارت قبل آمده است.
18. جمله «من الحرّ و البرد»... ممکن است، بیانى براى اخلاط متباینه باشد، یا براى اضداد و اخلاط هر دو.

 

آغاز آفرینش آدم(علیه السلام)1ـ آفرینش آدم(علیه السلام)
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma