شرح و تفسیر

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
پیام امام امیرالمؤمنین(ع) جلد 01
بخش چهارم1ـ بیعت با امیرمؤمنان عمومى و مردمى بود

امام(علیه السلام) در این بخش از خطبه اشاره به دوران خلافت خویش ـ مخصوصاً هنگام بیعت ـ مى کند که چگونه مردم با ازدحام عجیب و بى نظیرى براى بیعت کردن به سوى آن حضرت روى مى آوردند، بیعتى پر شور که در تاریخ اسلام نظیر و شبیه نداشت، ولى بعداً که در برابر حق و عدالت قرار گرفتند، گروه زیادى نتوانستند آن را تحمّل کنند و راه مخالفت را پیش گرفته و آتش جنگهاى «جمل، صفیّن و نهروان» را روشن ساختند، شکاف در صفوف مسلمین ایجاد کردند و از به ثمر رسیدن تلاشها و کوششهاى امام(علیه السلام) در پیشبرد و تکامل جامعه اسلامى مانع شدند.

نخست در ترسیم چگونگى هجوم مردم براى بیعت مى فرماید: «چیزى مرا نگران نساخت جز این که دیدم ناگهان مردم همچون یال هاى پرپشت و انبوه کفتار به سوى من روى آوردند و از هر سو گروه گروه به طرف من آمدند» (فَما راعَنی(1) اِلاّ وَالنّاسُ کَعُرْفِ(2) الضَّبُعِ(3) اِلَىَّ یَنثالُونَ عَلَىَّ مِنْ کُلِّ جانِب).(4)

تعبیر به «عُرْفِ الضَّبُعْ» (یال کفتار) اشاره به ازدحام فوق العاده مردم و پشت سر هم قرار گرفتن براى بیعت است، زیرا یال کفتار ضرب المثلى براى این گونه موارد است.

امّا اظهار نگرانى حضرت از هجوم ناگهانى مردم براى بیعت، ممکن است به خاطر این باشد که چنین بیعت پرشورى، مسئولیّت تازه اى بر دوش حضرت گذاشت، به ویژه آن که پیش بینى پیمان شکنى دنیاپرستان را مى نمود. در خطبه 92، همین معنا به وضوح دیده مى شود که امام(علیه السلام) به هنگام بیعت مردم بعد از قتل عثمان این نکته را یادآورى فرمود.

اضافه بر این نکته، از این نیز نگران بود که ممکن است تاریکدلان حسود رابطه اى میان قتل عثمان و بیعت مردم با او عنوان کنند.

سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن و ترسیم ازدحام عمومى مردم سه جمله دیگر اضافه مى کند و مى فرماید: «هجوم به قدرى زیاد بود که (نزدیک بود دو یادگار پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)) حسن و حسین پایمال شوند و ردایم از دو طرف پاره شد و اینها همه در حالى بود که مردم همانند گوسفندانى (گرگ زده که دور چوپان جمع مى شوند) در اطراف من گرد آمدند» (حَتّى لَقَدْ وُطِىءَالْحَسَنانِ، وَشُقَّ عِطْفاىَ، مُجْتَمِعینَ حَوْلى کَرَبیضَةِ الْغَنَمِ).

تعبیر به «اَلْحَسنان» به عقیده بسیارى از «مفسّران نهج البلاغه» اشاره به امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) است. درست است که آن دو بزرگوار در آن موقع بیش از سى سال داشتند و جوانانى قوى و زورمند بودند ولى هجوم شدید مردم، آنها را در مورد حفاظت از پدر، در تنگنا قرارداد.

ولى بعضى از مفسّران دو احتمال دیگر نیز ذکر کردند: نخست این که منظور از «الحسنان» دو انگشت بزرگ پاست ـ آن گونه که از سیّد مرتضى (رضوان الله علیه) نقل شده ـ که او از ارباب لغت (ابوعمر) نقل کرده، از اشعار عرب نیز شاهدى براى آن آورده است، ولى با توجّه به این که پایمال شدن انگشت پا، مسأله ساده اى است که در کمترین هجوم نیز واقع مى شود و نمى تواند بیان گویایى براى آن هجوم عظیم باشد، این معنا بعید به نظر مى رسد.

از آن بعیدتر تفسیر سوّمى است که بعضى براى آن ذکر کرده و به معناى دو استخوان دست دانسته اند، زیرا استخوانهاى دست ـ چه بازو باشد و چه ساعد معمولا پایمال نمى شود، تنها در صورتى پایمال مى شود که انسان به زمین بیفتد و زیر دست و پا قرار گیرد.

تشبیه به «رَبیضَةِ الْغَنَم» گوسفندانى که در آغل جمع شده اند» به نادانى مردم نیست آن گونه که بعضى از شارحان پنداشته اند، بلکه اشاره به همان نکته اى است که در بالا آوردیم که گوسفندان به هنگام هجوم گرگ، اطراف چوپان را مى گیرند همانند زمانى که در آغل جمع مى شوند. مسلمانانى که به خاطر گرگان عصر خلیفه سوّم، هر کدام به سویى پراکنده شده بودند و رشته وحدت در میان آنان کاملا گسسته بود، وجود امام(علیه السلام) را حلقه اتّصالى در میان خود قرار داده، همگى با شور و اشتیاق فراوان، گرد او جمع شدند و احساس آرامش مى کردند.

ولى متأسفانه این شور و اشتیاق ادامه نیافت و هنگامى که مردم در بوته آزمایش و امتحان قرار گرفتند، گروهى نتوانستند به خوبى از عهده این امتحان برآیند، لذا امام(علیه السلام) در ادامه این سخن مى فرماید: ولى هنگامى که قیام به امر خلافت کردم جمعى پیمان خود را شکستند و گروهى (به بهانه هاى واهى سر از اطاعتم پیچیدند و) از دین خدا بیرون پریدند و دسته دیگرى راه ظلم و طغیان را پیش گرفتند و از اطاعت حقّ برتافتند» (فَلَمّا نَهَضْتُ بِالاَمْرِ نَکَثَتْ طائِفَة، وَ مَرَقَتْ(5) اُخْرى، وَ قَسَطَ(6) آخَرُونَ).

این سه گروه ـ همان گونه که غالب شارحان نهج البلاغه یا همه آنان گفته اند ـ به ترتیب: اشاره به آتش افروزان «جنگ جمل، نهروان و صفّین» است.

آتش افروزان جنگ جمل (طلحه و زبیر که از وجود عایشه براى تحریک مردم بهره گرفتند) به عنوان «ناکثین» یعنى پیام شکنان، ذکر شده اند، چرا که اینها با على(علیه السلام)بیعت کردند امّا چون انتظارشان یعنى سهیم شدن در امر خلافت و امارت حاصل نشد به شهر بصره آمدند و آتش اختلاف را بر افروختند.

«مارقین»، اشاره به آتش افروزان جنگ «نهروان» است، آنها همان گروه «خوارج» بودند که بعد از داستان «حکمین» در «صفّین» بر ضدّ امام(علیه السلام)برخاستند و پرچم مخالفت را برافراشتند. این واژه از ماده «مُرُوق» به معناى پرش تیر از کمان است گویى آنها قبلا در دایره حق بودند ولى به خاطر تعصّبهاى خشک و نادانى و خودخواهى، از مفاهیم اسلام و تعلیمات آن به دور افتادند.

«قاسطین» اشاره به «اهل شام و لشکر معاویه» است; زیرا «قسط» هم به معناى عدالت و هم به معناى ظلم و طغیان و فسق آمده است.

قابل توجّه این که: این تعبیرات دربارۀ این سه گروه - طبق مدارک معروف اسلامی - از قبل، در حدیث پیامبر اکرم(ص) با صراحت پیش بینی شده، «حاکم نیشابوری» در «مستدرک الصّحیحین» از  «ابو ایوب انصاری» نقل می کند که گفت: «امر رسول الله0ص) علیّ بن ابی طالب بقتال الناکثین و القاسطین و المارقین» پیامبر اکرم(ص) به علی دستور داد که با سه گروه «ناکثین» و «قاسطین» و  «مارقین» پیکار کند».(7)

همین معنا در «تلخیص المستدرک ذهبى» نیز آمده است.(8)

در کتاب «اُسْدُ الْغابَة» نیز دو روایت به همین مضمون در شرح حال على(علیه السلام)آمده است.(9)

در «تاریخ بغداد» این معنا به صورت مشروح ترى دیده مى شود که «ابو ایّوب» مى گوید: «رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به ما امر فرمود که با سه گروه، در خدمت على(علیه السلام) پیکار کنیم: «ناکثین» و «قاسطین» و «مارقین». امّا «ناکثین»: با آنها پیکار کردیم، آنها ـ اهل جمل ـ «طلحه» و «زبیر» بودند و امّا «قاسطین»: همین است که ما از سوى آنها باز مى گردیم یعنى «معاویه» و «عمروبن عاص» (این سخن را هنگام بازگشت از صفّین گفت) و امّا «مارقین»: آنها «اهل نهروان» هستند، به خدا سوگند نمى دانم آنان در کجایند ولى به هر حال با آنها باید پیکار کنیم.(10)

این پاسخى است دندان شکن به ناآگاهانى که گاه به جنگهاى دوران خلافت على(علیه السلام)خرده مى گیرند، آرى آنها که با شور و شوق در هنگام بیعت با على(علیه السلام) مانند پروانگان دور شمع، جمع شده بودند، همگى تحمّل عدالت او را نداشتند; آن هم عدالتى که بعد از یک دوران طولانى بى عدالتى و غارت بیت المال و خو گرفتن گروهى با آن، انجام مى شد که طبعاً قبول آن براى بسیارى مشکل بود; به همین دلیل تنها، گروهى وفادار و مؤمن خالص بر سر پیمان خود باقى ماندند، ولى گروه هاى دیگر به خاطر دنیاپرستى پیمان خود را با خدا و خلیفه بر حقّش شکستند.

این همان چیزى است که امام(علیه السلام) در ادامه خطبه به آن اشاره کرده و دلیل این مخالفتها را در چند جمله کوتاه به روشنى بیان مى کند; مى گوید: «گویى آنها این سخن خدا را نشنیده بودند که مى فرماید: سراى آخرت را تنها براى کسانى قرار مى دهیم که نه خواهان برترى جویى و استکبار در روى زمین باشند و نه طالب فساد; و عاقبت نیک از آن پرهیزکاران است» (کَاَنَّهُمْ لَمْ یَسْمَعُوا کَلامَ اللهِ سُبْحانَهُ یَقُولُ: تِلْکَ الدّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُوّاً فِى الاَرْضِ وَ لا فَساداً، وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ).(11)

سپس مى افزاید: «آرى به خدا سوگند! آن را شنیده بودند و خوب آن را حفظ داشتند، ولى زرق و برق دنیا چشمشان را خیره کرده، زینتش آنها را فریفته بود» (بَلى! وَاللهِ لَقَدْ سَمِعُوها وَ وَعَوْها(12)، وَلکِنَّهُمْ حَلِیَتِ الدُّنْیا فى اَعْیُنِهِمْ، وَ راقَهُمْ(13) زِبْرِجُها(14)).(15)

نخست آنها را به ناآگاهانى تشبیه مى کند که مخالفتشان به خاطر جهلشان است ولى بعد از این مرحله، فراتر مى رود و با صراحت مى گوید: آنها نسبت به این حقایق، ناآگاه و بى خبر نبودند، بلکه دنیاطلبى و هواپرستى شدید ـ که مخصوصاً بعد از فتوحات بزرگ اسلامى و سرازیر شدن سیل غنائم گرانبها و عادت به زندگى مرفّه، به ویژه در عصر عثمان پدید آمده بود ـ سبب شد که دنیا را بر دین ترجیح دهند و حقیقت را به افسانه بفروشند و سراى آخرت را به ثمن بخس متاع دنیا از دست دهند.

این سخن کوتاه در حقیقت، عصاره تمام تحلیلهایى است که مى توان درباره بروز جنگهاى سه گانه عصر على(علیه السلام) بیان کرد و هر چه غیر از این گفته شود شاخ و برگهاست.

این در واقع درس عبرتى است براى همه مسلمین، در تمام طول تاریخ که هر  زمان به دنیاپرستى روى آورند و زرق و برق و زینت دنیا فکر آنان را به خود مشغول دارد اختلافات در میان آنها به اوج خود مى رسد و راه هاى وصول به وحدت، به روى آنان بسته مى شود مگر آن که زهد و وارستگى پیشه کنند و به خود سازى بپردازند. امروز نیز به خوبى مى بینیم که سرچشمه تمام اختلافات میان مسلمین همان اصل است که على(علیه السلام) در جمله هاى کوتاه فوق با استناد به آیه اى از قرآن مجید به آن اشاره فرموده است و به تعبیر روشن همان اراده «علوّ در ارض و فساد» و «تمایل به زینتهاى دنیا و فریفته شدن در برابر زرق و برق» آن است!


1. «راعَنى» از ماده «رَوْع» بر وزن «نوع» در اصل به معناى ترس و وحشت و نگرانى است و گاه به معناى شگفت زدگى نیز آمده است.
2. «عُرْف» در اصل به معناى چیزهایى است که پشت سر هم قرار گرفته و به صورت انبوه درآمده است به همین دلیل به یال حیوان اطلاق مى شود زیرا موهاى انبوه و پرپشتى را تشکیل مى دهد.
3. «ضبُع» به گفته «مقاییس» سه معنا دارد: نخست حیوان معروف (کفتار) و دیگر عضوى از اعضاى انسان (بازو) و سوّم یکى از اوصاف شتر مادّه است و گاه این کلمه کنایه از سالهاى قحطى است که چون کفتار به انسانها حملهور مى شود.
4. «ینثالون» از ماده «ثول» (بر وزن قول) در اصل به معناى انبوه زنبوران عسل است هنگامى که جمع مى شوند و رفت و آمد مى کنند سپس به معناى هر اجتماع انبوهى که توأم با شور و رفت و آمد باشد به کار رفته است (مقاییس اللغة، صحاح و لسان العرب).
5. «مرق» از ماده «مُروق» (بر وزن غروب) به معناى خارج شدن از چیزى است و هنگامى که در مورد تیر به کار مى رود ـ به گفته صحاح اللّغة و لسان العرب ـ مفهومش آن است که از هدف بگذرد و به آن طرف اصابت کند و به همین دلیل «خوارج» را «مارقین» نامیده اند زیرا آنها افرادى بسیار افراطى و خشک و متعصّب و لجوج بودند که از امیرمؤمنان على(علیه السلام)مسلمان تر شدند!!
6. «قسط» گاه به معناى «ظلم و عدول از حق» آمده، لذا «قَسَط» (بر وزن فقط) به افرادى گویند که پاهایشان کج و معوج است و گاه به معناى «عدالت». «راغب» در «مفردات» مى گوید: «قسط» به معناى «سهم و نصیب» است و هرگاه سهم و نصیب دیگرى گرفته شود قسط به آن گفته مى شود و این مصداق ظلم است و «اِقساط» به معناى پرداختن قسط و سهم دیگرى است و این عین عدالت است. بنابراین هر دو معنا به یک ریشه برمى گردد. در «لسان العرب» مى گوید: در حدیث على(علیه السلام) آمده: «اُمِرْتُ بقِتالِ النّاکِثینَ وَ الْقاسِطینَ وَ الْمارِقینَ» سپس لسان العرب مى افزاید: «وَالقاسطُونَ اَهْلُ صفّین».
7. مستدرک الصّحیحین، ج 3، ص 139 (چاپ دارالمعرفة).
8. این کتاب در ذیل مستدرک چاپ شده است (همان جلد و همان صفحه).
9. اسدالغالة، ج 4، ص 33.
10. تاریخ بغداد، ج 13، ص 187 (طبع دارالفکر).
11. سوره قصص، آیه 83.
12. «وَعَوْها» از ماده «وَعى» (بر وزن نفى) در اصل به گفته «مقاییس» به معناى ضمیمه کردن چیزى به چیز دیگر است و به گفته مفردات به معناى حفظ حدیث و مانند آن است (و هر دو به یک معنا باز مى گردد).
13. «راق» از ماده «رَوْق» - به گفته «مقاییس» - به معناى تقدم چیزى بر چیز دیگرى است و گاه به معناى حسن و جمال آمده و به همین جهت بخش اوّل خانه را (خانه یا حرمهاى مقدّسه را) «رواق» مى گویند و در کلام امام(علیه السلام) به همان معناى حسن و جمال است.
14. «زبرج» به معناى زینت و طلا و گاه به معناى نقش پارچه آمده است.
15. به خوبى روشن است که مرجع ضمیرها در این جمله و جمله هاى بالا، طوایف سه گانه ناکثین و مارقین و قاسطین هستند که در عبارت قبل، به آنها اشاره شده، ولى مرحوم علامه بزرگوار مجلسى در بحار ترجیح مى دهد که این ضمایر به خلفاى سه گانه پیشین برگردد، ولى این احتمال بسیار بعید به نظر مى رسد. و شاید به همین دلیل مرحوم مجلسى در پایان سخن خود این احتمال را نیز مطرح مى کند که ضمیرها به جمیع کسانى که در خطبه به آنها اشاره شده است برگردد.

بخش چهارم1ـ بیعت با امیرمؤمنان عمومى و مردمى بود
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma