باز هم هشدار به مسلمانان

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
پیام امام امیرالمؤمنین(ع) جلد 01
متن و ترجمه لشکر شیطان!

همان گونه که قبلا اشاره شد سخنان امام در این خطبه ناظر به مسائل مربوط به جنگ «جمل» است و با توجّه به پیوند و ارتباطى که میان این خطبه و خطبه بیست و دو، و از آن بالاتر ارتباطى که بین این خطبه و خطبه 137 است که در واقع این خطبه در آن خطبه ادغام شده و بخشى از آن را تشکیل مى دهد; تردیدى در این امر باقى نمى ماند که هدف اصلى در این خطبه اشاره به جنگ «جمل» است و کسانى که آن را اشاره به جنگ «صفین» و لشکریان «شام» دانسته اند گویا این پیوندها را در نظر نگرفته اند.

نخستین محور در این خطبه، همان تشبیه لشکر «طلحه» و «زبیر» به لشکریان شیطان است; مى فرماید: «آگاه باشید شیطان حزب خود را گرد آورده و سواره و پیاده هاى لشکرش را فرا خوانده است» (اَلا وَ اِنَّ الشَّیْطانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ، وَ اسْتَجْلَبَ خَیْلَهُ وَ رَجِلَهُ).

چگونه آنها لشکر شیطان نباشند در حالى که پیمانشان را با امامشان شکستند و به خاطر جاه طلبى دست به نفاق افکنى و ایجاد تفرقه در امّت اسلامى زدند و آتشى روشن کردند که گروه عظیمى در آن سوختند و خودشان نیز سرانجام طعمه آن آتش شدند!

تعبیر به «حزب» اشاره به هماهنگى اهداف آنها با هدفهاى شیطان است و تعبیر به «خیل» (سواره نظام) و «رجل» (لشکر پیاده)، اشاره به تنوّع لشکریان آنهاست.

در آیات قرآن نیز اشاره به حزب شیطان شده است آن جا که مى گوید: «اِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُؤا مِنْ اَصْحابِ السَّعیرِ; شیطان حزب خود را فقط براى این دعوت مى کند که از دوزخیان و اهل آتش باشند».(1)

در جایى دیگر اشاره به لشکر پیاده و سواره شیطان کرده و براى آزمایش انسانها، شیطان را مخاطب ساخته، مى فرماید: «وَاَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَرَجِلِکَ; و لشکر سواره و پیاده ات را بر آنها گسیل دار»!(2)

این اخطارهاى مکرّر قرآن براى این است که اهل ایمان چشم و گوش خود را باز کنند مبادا در دام شیطان گرفتار شوند و در حزب او درآیند و در صف لشکر سواره و پیاده او قرار گیرند! ولى این سرنوشت شوم، دامان «طلحه» و «زبیر» و همراهان و همکاران و پیروان آنها را گرفت و به خاطر جاه طلبى و هواپرستى در این دام گرفتار شدند.

سپس به بیان محور دوّم پرداخته، ویژگیهاى خود را بیان مى فرماید و مى گوید: «من آگاهى و بصیرت خود را همراه دارم، نه حقیقت را بر خود مشتبه ساخته ام و نه دیگرى بر من مشتبه ساخته است» (وَ اِنَّ مَعى لَبَصیرَتى: ما لَبَّسْتُ عَلى نَفْسى، وَ لا لُبِسَّ عَلَىَّ).

در حقیقت سرچشمه گمراهى هر کسى یک از سه چیز است: نخست این که بصیرت و آگاهى کافى نسبت به کارى که مى خواهد اقدام کند نداشته باشد و ناآگاهانه وارد معرکه اى شود که برخلاف رضاى خدا و فرمان حقّ است.

دیگر این که در عین آگاهى، هوا و هوسها حجابى بر دیده حقیقت بین، بیفکند و انسان را گرفتار اشتباه کند و چه بسیارند کسانى که از گناه بودن چیزى آگاهند ولى بر اثر وسوسه هاى نفس و انگیزه هاى شیطانى، مجوزهایى براى خویش درست مى کنند و گاه، آن گناه را به عنوان یک وظیفه واجب پنداشته، به آن آلوده مى شوند; و به گفته قرآن (وَ هُمْ یَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ یُحْسِنُون صُنعاً).(3)

سوّم این که اجازه به شیاطین انس و جن بدهد که در او نفوذ کنند و حقیقت را مشتبه سازند. هیچ یک از این سه چیز در وجود مبارک آن حضرت راه نداشت چرا که تمام درهاى خطا و انحراف را از درون و برون به روى وسوسه گران بسته بود و با هوشیارى آمیخته با تقوا، حقیقت را آن چنان که هست در مى یافت و در سایه آن به پیش مى رفت.

بعضى از شارحان «نهج البلاغه» گفته اند: تعبیر «اِنَّ معى لَبَصیرتى» اشاره به این است که همان بصیرتى که با آن رسول خدا را شناختم و در تمام حوادث مهمّ عصر او، در کنار او بودم; همان بصیرت همچنان با من است و همچون چراغ پرفروغى فرا راه من قرار گرفته است. و این جمله را اشاره اى به آیه شریفه قرآن مى دانند که مى فرماید: (قُلْ هذِهِ سَبیلى اَدْعُوا اِلَى اللهِ عَلى بَصیرَة اَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنى; بگو این راه من است و من و پیروانم با بصیرت کامل مردم را به سوى خدا دعوت مى کنیم».(4)

در حدیثى نیز از امام «على بن موسى الرضا»(علیه السلام) مى خوانیم: «لَنا اَعْیُن لا تَشْبَهُ اَعْیُنَ النّاسِ وَ فیها نُور لَیْسَ لِلشَّیْطانِ فیها نَصیب; ما چشمهایى داریم که شبیه چشمهاى مردم نیست و در آن نورى است که شیطان در آن نصیبى ندارد».(5)

بعضى نیز معتقدند که جمله دوّم و سوّم که مى فرماید: «نه حقیقت را بر خود مشتبه ساخته ام و نه کسى بر من مشتبه ساخته» تفسیرى است بر جمله اوّل که مى فرماید: «بصیرت و آگاهى من با من است»; ولى آنچه در بالا گفته شد مناسب تر به نظر مى رسد.

این نکته نیز قابل ملاحظه است که امام(علیه السلام) نخست مى فرماید: «من حقیقت را بر خود مشتبه نساخته ام»، سپس مى فرماید: «و دیگران هم بر من مشتبه نساخته اند»، این در واقع یک ترتیب طبیعى است که انسان باید نخست از فریب نفس خویش در امان باشد تا فریب فریبندگان دیگر در جان و دل او اثر نگذارد.

سپس به بیان محور سوّم و آخرین سخن در این زمینه پرداخته و پایان جنگ «جمل» را به روشنى پیش گویى مى کند و به مخالفانش سخت هشدار مى دهد; مى فرماید: «به خدا سوگند گردابى براى آنان فراهم سازم که جز من کسى نتواند آن را چاره کند (و سرانجام همگى در آن غرق خواهند شد) و هرگز از آن بیرون نمى آیند و (آن عدّه که از آن بگریزند» هرگز به سوى آن باز نمى گردند (و براى همیشه قدم نهادن در چنین صحنه هایى را فراموش مى کنند)!» (وَاَیْمُ اللهِ(6) لاُ فْرِطَنَّ(7) لَهُمْ حَوْضاً اَنَا ماتِحُهُ(8)! لا یُصْدِرُونَ عَنْهُ، وَ لا یَعُودُونَ اِلَیْه).

در واقع امام(علیه السلام) میدان نبرد را به حوض یا گردابى تشبیه کرده که آن را تا حدّ ممکن پر از آب مى کند که آن چنان که راه خلاصى از آن نداشته باشند و ابتکار عمل کاملا به دست او باشد (جمله «انا ماتحه» با توجّه به این که ماتح به معناى کسى است که آب را از چاه بالا مى کشد اشاره به همین نکته است). سپس به نتیجه آن اشاره مى کند که لشکریان «جمل» چنان در آن گرفتار مى شوند که راه فرار نخواهند داشت و اگر گروه اندکى از آن فرار کنند چنان درس عبرتى مى گیرند که بازگشت به چنین صحنه اى را در تمام عمر فراموش کنند.

جمله «لافرطنّ» مفهومش این نیست که من در این راه افراط مى کنم، بلکه منظور این است که حدّاکثر تلاش ممکن را انجام خواهم داد تا راه را بر تمام دشمنان ببندم! (دقّت کنید).

به همین دلیل عایشه که یکى از سردمداران اصلى جنگ جمل بود هرگز در جنگهاى آینده شرکت نکرد و براى تمام عمر، حضور در چنین صحنه هایى را فراموش کرد»!

* * *


1. سوره فاطر، آیه 6.
2. سوره اسرا، آیه 64.
3. سوره کهف، آیه 104.
4. سوره یوسف، آیه 108.
5. «بحار الانوار»، ج 26، ص 66.
6. «ایم» به اعتقاد بعضى از ارباب لغت جمع «یمین» به معناى قسم است که نون آن ساقط شده است و مبتداى محذوف الخبر است و در تقدیر «و ایمن الله قسمى; یعنى به خدا سوگندها مى خورم» است.
7. «افرطنّ» از ماده «افراط» در اصل به معناى تجاوز از حدّ است (نقطه مقابل تفریط) ولى گاه به معناى انجام حدّاکثر چیزى، نیز آمده است و در جمله بالا اشاره به همین معناست.
8. «ماتح» در اصل به معناى امتداد دادن چیزى است سپس به کسى که طناب را در چاه مى افکند تا آب بکشد «ماتح» گفته اند نقطه مقابل «مایح» که به کسى گفته مى شود که در چاه برود و از پایین دلو را پر از آب کند و به گفته بعضى واژه اى که نقطه اش بالاست (ماتح) به کسى گفته مى شود که آب را از بالاى چاه مى کشد و آن که نقطه اش در پایین قرار دارد (مایح) به کسى که از پایین آب را بالا مى برد.
 
 
 
متن و ترجمه لشکر شیطان!
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma