در این بخش از خطبه، امام(علیه السلام) بازماندگان «جنگل جمل» را مخاطب ساخته، مى فرماید: «من همواره منتظر عواقب پیمان شکنى شما بودم و نشانه فریب خوردگان را در شما مى دیدم!» (ما زِلْتُ اَنْتَظِرُ بِکُمْ عَواقِبَ الْغَدْرِ، وَ اَتَوَسَّمُکُمْ (1) بِحِلْیَةِ الْمُغْتَرّین(2)).
در روایات آمده است که «طلحه و زبیر» مدّتى بعد از بیعت با «على»(علیه السلام) به خدمتش آمدند و براى رفتن به «عمره» از آن حضرت اجازه گرفتند.
امام(علیه السلام) که آثار نفاق و پیمان شکنى را در آنان مى دید، بار دیگر از آنها پیمان پیمان وفادارى و بیعت گرفت، ولى همان گونه که مى دانیم به پیمان خود وفادار نماندند و آتش «جنگ جمل» را روشن کردند که در آن آتش، بیش از ده هزار نفر از مسلمین سوختند و بى شک گروه زیاد دیگرى در این توطئه سهیم و شریک بودند و با این که بیعت کرده بودند درصدد پیمان شکنى برآمدند و مخاطب «على»(علیه السلام) همین گروهند.
«ابن ابى الحدید» در یکى از کلمات خود نقل مى کند که: «على»(علیه السلام) در آن روزى که «زبیر» با او بعیت کرد فرمود: «من از این بیم دارم که تو پیمان خود را بشکنى و با این بیعت مخالفت کنى!» عرض کرد: «بیم نداشته باش چنین چیزى تا ابد از من سر نمى زند!» امام(علیه السلام)فرمود: «خداوند گواه و شاهد من بر این موضوع باشد؟» عرض کرد: «آرى» پس از چند روز «طلحه و زبیر» خدمت امیرمؤمنان(علیه السلام) آمدند و عرض کردند: «تو مى دانى در زمان حکومت «عثمان» چه اندازه به ما جفا شد! و مى دانى او همواره طرفدار «بنى امیّه» بود اکنون که خداوند خلافت را به تو سپرده است، بعضى از این فرمانداریها را در اختیار ما بگذار»!
امام(علیه السلام) فرمود: «به قسمت الهى راضى باشید تا من در این باره فکر کنم و بدانید من کسى را در این امانت شریک نمى کنم مگر این که از دیانت و امانت او راضى و مطمئن باشیم...» آنها از نزد حضرت بیرون آمدند در حالى که یأس از رسیدن به مقام، آنها را فرا گرفته بود و چیزى نگذشت که اجازه براى «عمره» گرفتند.
عجیبتر این که بنابه گفته «ابن ابى الحدید» هنگامى که نامه «على»(علیه السلام) به «معاویه» رسید که: مردم همگى با من بیعت کرده اند و تو هم براى من بیعت بگیر و بزرگان اهل شام را نزد من بفرست; «معاویه» (سخت دستپاچه شد و) نامه اى به «زبیر» نوشت و او را به عنوان امیرالمؤمنین خطاب کرد و گفت از تمام مردم «شام» براى تو بیعت گرفتم با سرعت به سوى «کوفه» و «بصره» برو و این دو شهر را تسخیر کن که بعد از تسخیر این دو، هیچ مشکلى وجود ندارد و بعد از تو براى «طلحه» بیعت گرفتم، بروید و مردم را به عنوان خونخواهى «عثمان» بشورانید.(3)
سپس مى افزاید: «ولى به خاطر استتار شما در لباس دین بود که از شما چشم پوشیدم (و راز شما را افشا نکردم) در حالى که صفاى دل، مرا از درون شما آگاهى مى داد (و از توطئه ها و نیرنگهاى شما به لطف الهى آگاه بودم)» (حَتّى سَتَرَنى عَنْکُمْ جِلْبابُ(4) الدّینِ، وَ بَصَّرَنیکُمْ صِدْقُ النِّیَّةِ).
در حقیقت این دو جمله امام(علیه السلام) پاسخ به دو سؤال متعدّد مى باشد: «اوّلا: اگر امام انتظار پیمان شکنى آنها را داشت و نشانه هایش را در آنها مى دید چرا این مطلب را آشکار نفرمود؟ و ثانیاً: این آگاهى بر درون و باطن آنها از کجا پیدا شد؟
امام در پاسخ سؤال اوّل مى فرماید: «استتار در پرده دین بود که ایجاب مى کرد این راز مکتوم بماند» و در پاسخ سؤال دوّم مى فرماید: «صفاى دل، مرا آگاه ساخت».
بعضى از شارحان «نهج البلاغه» احتمال دیگرى در تفسیر جمله اوّل داده اند و آن این که شما مرا نشناختید و دلیل آن این بود که پرده خیال و برداشت نادرست از دین، مانع شناخت شما از من بود و یا دیانت من مانع شناخت شما از من گردید; ولى با توجّه به تکلّفاتى که این تفسیر دارد و تناسب چندانى با جمله هاى قبل در آن دیده نمى شود، تفسیر اوّل صحیح تر به نظر مى رسد.
در پایان این سخن مى فرماید: «من در کنار جاده هاى گمراه کننده ایستادم تا شما را به طریق حق رهنمون شوم; در آن هنگام که گرد هم جمع مى شدید و راهنمایى نداشتید و تشنه رهبر شایسته اى بودید و براى پیدا کردن این آب حیات، تلاش مى کردید و به جایى نمى رسیدید» (اَقَمتُ لَکُمْ عَلى سُنَنِ الْحَقِّ فى جَوادِّ(5) الْمَضَلَّةِ(6)، حَیْثُ تَلْتَقُونَ وَ لا دَلیلَ وَ تَحْتَفِرُونَ وَ لا تُمیهُونَ(7)).
در حقیقت امام(علیه السلام) آنان را در عصر «عثمان» مخصوصاً سال هاى آخر عمر او، تشبیه به مسافرانى مى کند که راه را گم کرده و در بیراهه گرفتار شده و از تشنگى مى سوزند و جاى جاى زمین را براى رسیدن به آب حفر مى کنند و به آب دست نمى یابند; ولى امام(علیه السلام) به یارى آنها مى آید، به صراط مستقیم هدایتشان مى کند و از سرچشمه هدایت سیرابشان مى سازد.
به آنها توجّه مى دهد که اگر در آن دوران تاریک و طوفانى من نبودم چه مشکلات و گرفتارى هاى عظیم دینى و دنیوى دامانتان را مى گرفت.