دوران خلیفه دوّم

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
پیام امام امیرالمؤمنین(ع) جلد 01
بخش دوّمپاسخ به یک سؤال

امام(علیه السلام) در بخش دیگرى از این خطبه به دوران خلیفه دوّم اشاره کرده، مى فرماید: «این وضع همچنان ادامه داشت تا نفر اوّل به راه خود رفت (و سر به تیره تراب نهاد)» (حتّى مَضَى الاَوَّلُّ لِسَبِیلِهِ) همان راهى که همه مى بایست آن را بپیمایند.(1)

سپس مى افزاید: «و او بعد از خودش خلافت را به آن شخص (یعنى عمر) پاداش داد!» (فَاَدْلى بِها اِلى فُلان بَعْدَهُ).

«اَدْلى» از ماده «دَلْو» گرفته شده است و همان گونه که با دلو و طناب آب را از چاه مى کشند این واژه در مواردى به کار مى رود که چیزى را به عنوان جایزه یا رشوه یا حق الزحمه به دیگرى بدهند; قرآن مجید مى گوید: «وَتُدْلُوا بِها اِلَى الْحُکام».(2)

در این جا «ابن ابى الحدید معتزلى» مى گوید: خلافت خلیفه دوّم در حقیقت پاداشى بود که خلیفه اوّل در برابر کارهاى او داد. او بود که پایه هاى خلافت «ابوبکر» را محکم ساخت و بینى مخالفان را بر خاک مالید، شمشیر «زبیر» را شکست و «مقداد» را عقب زد و «سعد عباده» را در سقیفه، لگد مال نمود و گفت: «سعد» را بکشید! خدا او را بکشد! و هنگامى که «حباب بن منذر» در روز «سقیفه» گفت: آگاهى و تجربه کافى در امر خلافت نزد من است «عمر» بر بینى او زد و وى را خاموش ساخت.

کسانى از هاشمیّین را که به خانه «فاطمه»(علیها السلام) پناه برده بودند با تهدید خارج کرد و سرانجام مى نویسد: «وَلولاه لَمْ یَثْبِت لاِبى بکر اَمْر وَ لا قامَتْ لَهُ قائِمة; اگر او نبود هیچ امرى از امور ابوبکر ثبات پیدا نمى کرد و هیچ ستونى براى او برپا نمى شد».(3)

از این جا روشن مى شود که تعبیر به «ادلى» چه نکته ظریفى را در بر دارد; سپس امام به گفته شاعر (معروف) «اعشى» تمثل جست (ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الاَعْشى):

شَتّانَ ما یَوْمى عَلى کُورِها *** وَ یَوْمُ حَیّانَ اَخى جابِرِ

بسى فرق است تا دیروزم امروز *** کنون مغموم و دى شادان و پیروز(4) اشاره به این که من در عصر رسول خدا چنان محترم بودم که از همه به آن حضرت نزدیکتر، بلکه نفس رسول خدا بودم ولى بعد از او چنان مرا عقب زدند که منزوى ساختند و خلافت رسول خدا را که از همه براى آن سزاورتر بودم یکى به دیگرى تحویل مى داد.

بعضى نیز گفته اند منظور از تمثّل به این شعر مقایسه خلافت خویش با خلفاى نخستین است که آنها در آرامش و آسایش بودند ولى دوران خلافت امام بر اثر دور شدن از عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و تحریکات گسترده دشمنان، مملوّ از طوفانها و حوادث دردناک بود (البتّه این در صورتى است که اعشى حال خود را با حال شخص حیان مقایسه کرده باشد)(5)

سپس امام به نکته شگفت انگیزى در این جا اشاره مى کند و مى فرماید: «شگفت آور است او که در حیات خود از مردم مى خواست عذرش را بپذیرند و از خلافت معذورش دارند، خود به هنگام مرگ عروس خلافت را براى دیگرى کابین بست!» (فَیا عَجباً!! بَیْنا هُوَ یَسْتَقیلُها فى حَیاتِهِ اِذْ عَقَدَها لآخَرَ بَعْدَ وَفاتِهِ).

این سخن اشاره به حدیث معروفى است که از ابکوبکر نقل شده که در آغاز خلافتش خطاب به مردم کرد و گفت: «اَقیْلُونى فَلَسْتُ بِخَیْرِکُمْ; مرا رها کنید که من بهترین شما نیستم» و بعضى این سخن را به صورت دیگرى نقل کرده اند: «وُلّیتُکُمْ وَ لَسْتُ بِخَیْرِکُمْ; مرا به خلافت برگزیده اند در حالى که بهترین شما نیستم»(6).

این روایت به هر صورت که باشد نشان مى دهد که او مایل به قبول خلافت نبود یا به گمان بعضى به خاطر این که نسبت به آن بى اعتنا بود و یا با وجود على(علیه السلام) خود را شایسته این مقام نمى دانست، هرچه باشد این سخن با کارى که در پایان عمر خود کرد سازگار نبود و این همان چیزى است که على(علیه السلام) از آن ابراز شگفتى مى کند که چگونه با این سابقه، مقدّمات انتقال سریع خلافت را حتى بدون مراجعه به آرا و افکار مردم براى دیگرى فراهم مى سازد.

در پایان این فراز مى فرماید: «چه قاطعانه هر دو از خلافت، به نوبت، بهره گیرى کردند و پستانهاى این ناقه را هریک به سهم خود دوشیدند» (لَشَدَّ ما تَشَطَّرا ضَرْعَیْها).

«ضرع» به معناى پستان است و «تشطّرا» از ماده «شطر» به معناى بخشى از چیزى است.

این تشبیه جالبى است که از کسانى که به تناوب از چیزى استفاده مى کنند زیرا ناقه (شتر ماده) داراى چهار پستان است که دو به دو پشت سر هم قرار گرفته اند و معمولا هنگام دوشیدن دو به دو مى دوشند و به همین دلیل در عبارت امام(علیه السلام) از آن تعبیر به دو پستان شده است و تعبیر به «تشطّرا» اشاره به این است که هریک از آن دو، بخشى از آن را مورد استفاده قرار داده و بخشى را براى دیگرى گذارده است و به هر حال این تعبیر نشان مى دهد که برنامه از پیش تنظیم شده بود و یک امر تصادفى نبود.


1. او در سال 13 هجری بعد از حدود 2 سال و 3 ماه خلافت ، در ماه جمادی الاخری چشم از جهان فروبست (مروج الذهب، جلد 2، صفحه 304، چاپ چهارم).
2. سوره بقره، آیه 188.
3. شرح ابن ابى الحدید، جلد 1، صفحه 174.
4. اعشى یکى از شعراى نامى معروف جاهلیّت است، از یونس نحوى سؤال کردند برترین شاعر کیست؟ گفت: من فرد خاصّى را معین نمى کنم ولى مى گویم: «امرء القیس»است وقتى که سوار باشد، و «نابغه»است هنگامى که گرفتار ترس شود، و «زهیر» است هنگامى که به چیزى علاقه مند شود، و «اعشى»است هنگامى که در حال طرب قرار گیرد.
او اسلام را درک کرد ولى توفیق تشرّف به اسلام براى او حاصل نشد و چون چشمش ضعیف بود به او «اعشى» مى گفتند و در آخر عمر نابینا شد و اسم او «میمون بن قیس» است و منظورش از شعر بالا اشاره به زمانى است که همنشین «حیان» برادر «جابر» یکى از بزرگان «یمامه» بود که «اعشى» در آن زمان در نعمت و احترام فراوان مى زیست هنگامى که آن زندگى را مقایسه با وضع خودش در بیابانهاى مکّه و مدینه مى کند که براى تحصیل حدّاقل زندگى باید بر پشت سوار شود و بیابانها را زیر پا بگذارد، مى گوید: آن زندگى کجا و این زندگى کجا!
5. شرح ابن میثم، ج 1، ص 257.
6. این حدیث از احادیثى است که در کتب شیعه و اهل سنّت به صورت گسترده نقل شده است: «ابن ابى الحدید» در شرح خود دو تعبیر بالا را آورده است (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 169).
«شیخ محمد عبده» دانشمند بزرگ مصرى در شرح نهج البلاغه خویش مى گوید: بعضى روایت کرده اند که «ابوبکر» بعد از بیعت گفت: اَقیلُونى فَلَسْتُ بِخَیْرِکُمْ»، ولى غالب دانشمندان، این روایت را به این صورت نپذیرفته و گفته اند: روایت به صورت: «وُلّیتُکُمْ وَلَسْتُ بِخَیْرِکُمْ» مى باشد. (شرح نهج البلاغه عبده، ص 86، ذیل همین خطبه)
در پاورقیهاى «احقاق الحق» از «ابن حسنویه» محدث «حنفى موصلى» در کتاب «دُرّ بحر المناقب» حدیث مفصّلى در این زمنیه نقل مى کند که در آخر آن آمده است که ابوبکر گفت: «اَقِیْلُونى فَلَسْتُ بِخَیْرکُمْ وَ عَلِىّ فیکُمْ; مرا رها کنید که بهترین شما نیستم در حالى که على در میان شماست» (احقاق الحق، ج 8، ص 240).
«طبرى» مورخ معروف مى نویسد: «ابوبکر» بعد از بیعت «سقیفه» خطبه اى خواند و در ضمن آن گفت: «اَیُّهَا النّاسُ فَاِنّى قَدْ وَلِّیْتُ عَلَیْکُمْ وَلَسْتُ بِخَیْرِکُمْ; اى مردم مرا به خلافت بر شما برگزیده اند در حالى که بهترین شما نیستم» (تاریخ طبرى، ج 2، ص 450 چاپ مؤسسه اعلمى بیروت).
«ابن قتیبه دینورى» در «الامامة و السیاسة» نقل مى کند که ابوبکر با چشم گریان به مردم گفت: «لا حاجَةَ لى فى بَیْعَتِکُمْ اَقِیْلُونى بَیْعَتى; من نیازى به بیعت شما ندارم بیعت مرا باز گردانید» (الامامة و السیاسة، ج 1، ص 20).

بخش دوّمپاسخ به یک سؤال
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma