چرا خلافت و بیعت را پذیرفتم؟!

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
پیام امام امیرالمؤمنین(ع) جلد 01
بخش پنجم1ـ پاسخ به یک سؤال

امام(علیه السلام) در این فراز، دلایل پذیرش بیعت را به وضوح بیان مى کند و اهداف خود را از این پذیرش در جمله هاى کوتاه و بسیار پرمعنا شرح مى دهد و در ضمن روشن مى سازد که اگر این اهداف بزرگ نبود، کمترین ارزشى براى زمامدارى بر مردم قائل نبود، مى فرماید: «آگاه باشید! به خدایى که دانه را شکافته و انسان را آفریده سوگند! اگر به خاطر حضور حاضران (توده هاى مشتاق بیعت کننده) و اتمام حجّت بر من به خاطر وجود یار و یاور نبود و نیز به خاطر عهد و پیمانى که خداوند از دانشمندان و علماى هر امّت گرفته که: «در برابر پرخورى ستمگر و گرسنگى ستمدیده و مظلوم سکوت نکنند»، مهار شتر خلافت را بر پشتش مى افکندم (و رهایش مى نمودم) و آخرینش را به همان جام اوّلینش سیراب مى کردم» (اَما والَّذى فَلَقَ الْحَبَّةَ، وبَرَءَ النَّسَمَة(1)، لَولا حُضُورُ الْحاضِرِ (2)وَ قیامُ الْحُجَّةِ بِوجُودِ النّاصِرِ، وَ ما اَخَذَ اللهُ عَلَى الْعُلَماءِ اَنْ لا یُقارّوا(3) عَلى کِظَّةِ(4) ظالِم، وَلا سَغَبِ(5) مظلوم، لاَلْقَیْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها(6)، وَلَسَقیتُ آخِرَها بِکأسِ اَوَّلِها).

جمله «وَالَّذى فَلَقَ الْحَبَّةَ» در حقیقت اشاره به توصیفى است که قرآن مجید از ذات پاک خدا مى کند و مى گوید: «فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى; خداوند، شکافنده دانه و هسته است»(7) و این در واقع اشاره به مهمترین آفرینش پروردگار یعنى آفرینش حیات و زندگى است و جمله «بَرءَ النَّسَمَةَ» اشاره به آفرینش انسان و روح و جان اوست، همان آفرینش عظیم و بسیار مهمّى که قرآن مجید بعد از ذکر آن «تَبارَکَ اللهُ اَحْسَنَ الْخالِقینَ»(8) مى گوید و این در واقع سوگند به مهمترین کار خالق در جهان هستى است و دلیل بر اهمیّت مطلبى است که سوگند براى آن یاد شده است.

جمله «لَولا حُضُورُ الْحاضِرِ» در ظاهر اشاره به «حضور حاضران براى بیعت» با اوست، هرچند بعضى حاضر را اشاره به خود «بیعت» دانسته اند که در معنا تفاوت چندانى نمى کند.

امّا این که منظور «حضور خداوند» یا «حضور زمانى که پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) آن را براى على(علیه السلام)پیش بینى کرده بود» باشد بسیار بعید به نظر مى رسد، هرچند بعضى از بزرگان آن را به عنوان احتمال ذکر کرده اند.

به هر حال این جمله از نظر معنا با جمله «وَ قِیامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ» تقریباً یکى است و هر دو اشاره به اتمام حجّت بر آن حضرت است که با وجود آن همه یاوران و بیعت کنندگان، براى اقامه عدل بپاخیزد.

جلمه «لاَلْقَیْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها» کنایه از صرف نظر کردن از چیزى است، زیرا هنگامى که کارى با شتر نداشته باشند مهارش را برپشتش مى افکنند و آن را به حال رها مى کنند.

جمله «لَسَقَیْتُ آخِرَها بِکَاْسِ اَوَّلِها; آخرینش را با جام اوّلینش سیراب مى کردم» کنایه از این است: همان گونه که در برابر خلفاى سه گانه گذشته صبر و شکیبایى پیشه کردم، در ادامه راه نیز چنین مى کردم.(9)

ولى به دو دلیل خود را ملزم به پذیرش و قیام کردم، زیرا از یکسو با وجود آن همه ناصر و یاور، حجّت بر من تمام بود و از سوى دیگر خداوند از دانشمندان هر امّتى پیمان گرفته که وقتى بى عدالتى را در جامعه مشاهده مى کنند تا آن حدّ که ظالمان از پرخورى بیمار شده و مظلومان از گرسنگى، سکوت روا ندارند، برخیزند و دست ظالم را از گریبان مظلوم قطع کنند و عدل الهى را در جامعه پیاده نمایند.

این سخن امام(علیه السلام) هشدارى است به همه اندیشمندان و علماى امّتها که وقتى امکانات تشکیل حکومت و اجراى عدل و قسط الهى فراهم گردد، سکوتشان مسئولیّت آفرین است، باید قیام کنند و براى بسط عدالت و اجراى فرمان خدا مبارزه با ظالمان را شروع نمایند. آنها که مى پندارند، تنها با انجام فرایضى همچون نماز و روزه و حج و پاره اى از مستحبّات، وظیفه خود را انجام داده اند، سخت در اشتباهند. اجراى عدالت و حمایت از مظلوم و مبارزه با ظلم ظالم نیز در متن وظایف اسلامى آنان قرار دارد.

سر انجام امام(ع) در ادامه این سخن و در آخرنی جلمه ی این خطبه داغ سیاسی اجتماعی پر معنی، می فرماید: «آری اگر به خاطر دلایل فوق نبود هرگز تن به پذیرش این بیعت نمی دادم و د آن هنگام (د می یافتید که) ارزش این دنیایی شما (با همه زرق و برقش که برای آن سر و دست می شکنید) در نظر من از آب بینی یک بز کمتر است (و لالفیتم(10) دنیاکم هذه ازهد عندی من عفطة(11) عنز) (12)

با توجّه به این که «عفطة» به گفته «صحاح اللغة» همان آبى است که گوسفند (یا بز، هنگام عطسه) از بینى خود پراکنده مى کند، روشن مى شود که تا چه حدّ دنیاى مادّى با این اهمیّت و عظمتى که در نظر عاشقان و دلباختگانش دارد، در برابر روح بزرگ على(علیه السلام)کوچک و بى ارزش است، در واقع یک گوسفند یا بز چه اندازه ارزش دارد که آب بینى بى خاصیّت او ارزش داشته باشد; بلکه یک مایه پلید محسوب مى شود و به یقین این گونه تعبیرات براى کسانى که به ابعاد روح بزرگ آن حضرت آشنا نیستند بسیار شگفت آور است; ولى هنگامى که به جهانى که او در آن زندگى مى کند و مقامات عرفانى و معنوى آن حضرت آشنا مى شویم، مى بینیم کمترین مبالغه اى در این تعبیرات نیست.

* * * 

«سیّد رضى» (ره) در ذیل این خطبه چنین مى گوید:

«بعضى گفته اند هنگامى که کلام امیرمؤمنان(علیه السلام) به این جا رسید مردى از «اهل عراق» برخاست و نامه اى به دست آن حضرت داد (گفته شده که در آن نامه سؤالاتى بود که تقاضاى جواب آنها را داشت). على(علیه السلام) مشغول مطالعه آن نامه شد و هنگامى که از خواندن آن فراغت یافت «ابن عباس» عرض کرد: «اى امیرمؤمنان چه خوب بود خطبه را از آن جا که رها فرمودید ادامه مى دادید»!

امام(علیه السلام) در پاسخ او فرمود: هیهات اى ابن عباس! این سوز درونى بود که زبانه کشید و سپس آرام گرفت و فرو نشست (و دیگر مایل به ادامه آن نیستم).

«ابن عباس» مى گوید: به خدا سوگند من هیچ گاه بر سخنى همچون این سخن (خطبه ناتمام شقشقیّه) تأسف نخوردم که على(علیه السلام) آن را تا به آن جا که مى خواست برسد ادامه نداد (قالُوا وَ قامَ اِلَیْهِ رَجُل مِنْ اَهْلِ السَّوادِ عِنْدَ بُلُوغِهِ اِلى هذَا الْمَوْضِعِ مِنْ خُطْبَتِهِ فَناوَلَهُ کِتاباً ـ قیلَ اِنَّ فیهِ مَسائِلَ کانَ یُریدُ الاِجابَةَ عَنْها ـ فَاَقْبَلَ یَنْظُرُ فیهِ (فَلَمّا فَرَغَ مِنْ قَرائَتِهِ) قالَ لَهُ اِبْنُ عَبّاسِ یا امیرَ المُؤمِنینَ! لَوِ اطَّرَدَتْ خُطْبَتُکَ مِنْ حَیْثُ اَفْضَیْتَ! فَقَالَ: «هَیْهاتَ یَابنَ عَبّاسِ! تِلْکَ شِقْشِقَة هَدَرَتْ ثمَّ قَرَّتْ». قالَ ابْنُ عَبّاسِ فَوَاللهِ ما اَسَفْتُ عَلى کَلام قَطٌّ کَاَسَفى عَلى هذَا الْکَلامِ اَلاّ یَکُونَ اَمیرُالْمُؤمِنینَ(علیه السلام) بَلَغَ مِنْهُ حَیْثُ اَرادَ).
تعبیر به اهل سواد (با توجّه به این که سواد به معناى سیاهى است) اشاره به مناطق پر درخت و مزروع است که از دور به صورت سیاه، در نظر، مجسم مى شود; زیرا رنگ سبز در فاصله زیاد متراکم مى شود و مایل به سیاهى مى گردد و از آن جا که اهل حجاز به زمینهاى خشک و خالى و به اصطلاح بیاض، عادت کرده بودند هنگامى که به سوى عراق که بر اثر «دجله و فرات» بسیار خرّم و سرسبز است حرکت مى کردند و انبوه درختان و مزارع از دور نمایان مى شد، به آن جا «ارض سواد» مى گفتند و اهل آن جا را «اهل سواد» مى نامیدند.

در این که این نامه چه بود و چه سؤالاتى در آن مطرح شده بود مطالبى از سوى بعضى از شارحان نهج البلاغه عنوان شده که در بحث نکات ـ به خواست خدا ـ خواهد آمد.

جمله «لَوِ اطَّرَدَتْ خُطْبَتُکَ» با توجّه به این که اطّراد به این معناست که چیزى بعد از چیزى قرار گیرد، اشاره به این است که اگر خطبه ات ادامه مى یافت بسیار خوب بود.

جمله «مِنْ حَیْثَ اَفْضَیْتَ» با توجّه به این که افضا به معناى خارج شدن به فضاى باز است گویى کنایه از این است که انسان هنگامى که مى خواهد سخن مهمى ایراد کند تمام نیروهاى فکرى خود را متمرکز مى سازد مثل این که همه آنها را در یک اتاقى جمع و فشرده کرده است، امّا هنگامى که آن تمرکز از میان مى رود همانند این است که از آن اتاق در بسته بیرون آمده و در فضاى باز قرار گرفته است.

جمله «تِلْکَ شِقْشِقَة هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ» با توجّه به این که «شقشقه» در اصل به معناى قطعه پوستى بادکنک مانند است که وقتى شتر به هیجان درمى آید از دهان خود بیرون مى فرستد و هنگامى که هیجانش فرو نشست به جاى خود باز مى گردد و با توجّه به این که خطباى زبردست هنگامى که در اوج هیجان و شور قرار مى گیرند به آنها «ذو شقشقة» گفته مى شود، کنایه از این است که این سخنان، اسرار درون من بود که از سوز دل خبر مى داد، هنگامى که به هیجان آمدم ایراد خطبه کردم ولى الآن که به خاطر مطالعه نامه و سؤالات سائل، آن حال و هوا تغییر یافت دیگر آمادگى براى ادامه آن سخن را ندارم.

نکته قبل توجه این که ابن ابى الحدید از استادش (مصدّق بن شبیب) نقل مى کند: این خطبه را براى «ابن خشّاب» خواندم هنگامى که به کلام «ابن عبّاس» رسیدم که از ناتمام ماندن این خطبه اظهار تأسف شدید کرده، گفت: «اگر من در آن جا بودم به «ابن عباس» مى گفتم: مگر چیزى در دل امام(علیه السلام) باقى مانده بود که به آن اشاره نکند تا تو تأسف بر آن بخورى؟! به خدا سوگند آنچه درباره اوّلین و آخرین خلفا بود بیان کرد»!

«مصدّق» مى گوید: به «ابن خشاب» که مرد شوخى بود گفتم منظورت از این سخن این است که این خطبه مجعول است؟ گفت: «به خدا سوگند من به خوبى مى دانم که آن کلام امام است، همان گونه که مى دانم تو مصدّق هستى»!(13)

«سیّد رضى» در پایان این خطبه، به شرح چند جمله پرداخته، مى گوید: «مقصود امام(علیه السلام)از این که او را به شتر سوارى سرکش تشبیه کرده، این است که اگر زمام او را محکم به طرف خود بشکد، مرکب چموش، مرتب سر را این طرف و آن طرف مى کشاند و بینى اش پاره مى شود و اگر مهارش را رها کند با چموشى، خود را در پرتگاه قرار مى دهد و او قدرت حفظ آن را ندارد. زمانى گفته مى شود: «اَشْنَقَ النّاقَةَ» که به وسیله مهار، سر شتر را به طرف خود بکشد و بالا آورد و «شَنَقَها» نیز گفته شده است. این را «اِبْنِ سِکّیت» در «اِصْلاحُ الْمَنْطِق» گفته است.

این که امام(علیه السلام) فرموده است: «اَشْنَقَ لَها» و نگفته است «اَشْنَقَها» براى این است که آن را در مقابل «اَسْلَسَ لَها» قرار داده، گویا امام(علیه السلام) فرموده است: اگر سر مرکب را بالا آورد یعنى با مهار آن را نگهدارد (بینى اش پاره مى شود)» (قالَ الشَّریفُ رَضِىَ اللهُ عَنْهُ: قَوْلُهُ عَلَیْهِ السَّلامُ «کَراکِبِ الصَّعْبَةِ اِنْ اَشْنَقَ لَها خَرَمَ وَ اِنْ اَسْلَسَ لَها تَقَحَّمَ» یُریدُ اَنَّهُ اِذا شَدَّدَ عَلَیْها فى جَذْبِ الزِّمامِ وَ هِىَ تُنازِعُهُ رَأسَها خَرَمَ اَنْفُها وَاِنْ اَرخى لَها شَیئاً مَعَ صُعُوبَتِها تَقَحَّمَتْ بِهِ فَلَمْ یَمْلِکْها یُقالُ «اَشْنَقَ النّاقَةَ» اِذا جَذَبَ رَأسَها بِالزِّمامِ فَرَفَعَهُ وَ «شَنَقَها» أیْضاً، ذَکَرَ ذلِکَ «ابْنُ السِّکِّیْتِ» فى «اِصْلاحِ الْمَنْطِقِ» وَ انَّما قالَ «اَشْنَقَ لَها» وَلَمْ یَقُلْ «اَشْنَقَها» لاَنَّهُ جَعَلَهُ فى مُقابَلَةِ قَوْلِهِ «اَسْلَسَ لَها» فَکَاَنَّهُ(علیه السلام) قالَ: اِنْ رَفَعَ لَها رَأسَها بِمَعْنى اَمْسَکَهُ عَلَیْها بِالزِّمامِ). 


1. «نَسَمَه» در اصل به معناى وزش ملایم باد است و گاه به نفس کشیدن یا به خود انسان اطلاق مى شود و در کلام مورد بحث به معناى «انسان» یا «روح» است.
2. «حاضر» به معناى «شخص یا چیزى» است که حضور دارد و به گفته ارباب لغت گاه به معناى «قبیله و طایفه بزرگ» نیز آمده است و در کلام بالا به هر دو معنا ممکن است آمده باشد.
3. «لایُقارّوا» از ماده «قرار» به معناى «سکون و آرامش» است. بنابراین مفهوم جمله این است که ساکت ننشینند و آرام نباشند.
4. «کِظَّة» به معناى «حالت ناراحت کننده اى است که از پرخورى حاصل مى شود» و در جمله بالا «کنایه از تعدّى بر دیگران و غصب حقوق آنان است».
5. «سَغَب» در اصل به معناى «گرسنگى» است و لذا به سال هاى قحطى «ذو مسغبه» گفته مى شود و در قرآن مى خوانیم: «اَوْ اِطْعام فى یَوْم ذى مَسْغَبَة» و در کلام امام(علیه السلام) «کنایه از پایمال شدن حقوق مظلومان» است.
6. «غارِب» فاصله اى «میان گردن و کوهان شتر» را مى گویند که وقتى مى خواهند شتر را رها کنند معمولا مهارش را به آن محل از پشت مى اندازند.
7. سوره انعام، آیه 95.
8. سوره مؤمنون، آیه 14.
9. شاهد این سخن شعرى است که از آن حضرت در داستان مخالفت «طلحه» و «زبیر» و «فراهم آوردن مقدّمات جنگ جمل نقل شده که فرمود: «فِتَن تَحِلُّ بِهِمْ وَهُنَّ شَوارِعُ تُسْقى اَواخِرُها بِکَاْسِ الاَوَّلِ» اشاره به این که: فتنه هایى در پیش است که همه را در بر مى گیرد و هرکس به سهم خود در آن گرفتار مى آید (بحارالانوار، ج 32، ص 118).

10. «اَلْفَیْتُمْ» از ماده «الْفاء» به معناى یافتن چیزى است.
11. «عفطة» در اصل به گفته «مقاییس اللغة» به معناى «صداى مختصر است، به همین جهت به عطسه کردن گوسفند یا بز «عفطة» مى گویند و در کلام بالا اشاره به ذرّات آب بینى است که به هنگام عطسه کردن به اطراف پراکنده مى شود. این تفسیرى است که در مقاییس آمده است ولى بعضى دیگر از ارباب لغت به بعضى از صداهاى دیگرى که از حیوان خارج مى شود نیز عفطه گفته اند.
12. «عنز» به معناى بز ماده است.

13. شرح ابن ابى الحدید، ج 1، ص 205 (با تلخیص).

 

 

بخش پنجم1ـ پاسخ به یک سؤال
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma