اهمّیّت حدیث ثقلین

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
آیات ولایت در قرآن
تفسیر آیه در سایه روایاتسؤالات و پاسخ ها

حدیث ثقلین از احادیث بسیار مهمّى است که در موضوع ولایت و امامت، یا بى نظیر است و یا بسیار کم نظیر مى باشد. این حدیث از نظر دلالت بسیار قوى و روشن مى باشد و از نظر سند روایت متواترى است که در منابع عامّه و خاصّه (سنّى و شیعه) به صورت گسترده مطرح شده است. و از مجموع مصادر و منابع این روایت استفاده مى شود که پیامبر (صلى الله علیه وآله) نه یک بار بلکه بارها این حدیث را فرموده اند. روایت فوق در منابع دست اوّل و معتبر شیعه («تهذیب الاخبار»، «الاستبصار»، «الکافى» و «من لا یحضره الفقیه»(1)) و اهل سنّت، که همان «صحاح ستّه» مى باشد، آمده است. صحاح ستّه عبارت است از:

1 ـ «صحیح بخارى»، که مهمترین کتاب در بین این شش کتاب است و نویسنده آن، بخارى، در سال 256 هـ  . ق وفات یافته است.

2 ـ «صحیح مسلم»، که پس از صحیح بخارى، از اعتبار بیشترى برخوردار است. مؤلّف این کتاب، مسلم بن حجار، در سال 261 هـ  . ق فوت کرده است. این دو کتاب را «صحیحین» و مؤلّفان آن دو را «شیخین» مى گویند.

3 ـ «سنن ابن داود»، تاریخ وفات ابن داود سال 275 هـ  . ق است.

4 ـ «سنن تِرْمَذى»، ترمذى در سال 279 هـ  . ق فوت کرده است.

5 ـ «سنن نَسائى»، او (نسائى) در سال 303 هـ  . ق وفات یافته است.

6 ـ «سنن ابن ماجه»، «ابن ماجه» متوفاى سال 273 هـ  . ق است.

تمام روایات کتابهاى شش گانه فوق از نظر اهل سنّت معتبر است، ولى تمام روایات معتبر آنها منحصر به این شش کتاب نیست، بدین جهت شخصى به نام «حاکم» کتابى به نام «مستدرک الصّحیحین» نوشته و روایات معتبرى که در «صحیح بخارى» و «مسلم» نیامده را جمع آورى کرده و در این کتاب آورده است.(2)

نویسنده این کتاب مى گوید: «تمام روایاتى که در مستدرک الصّحیحین آمده، با معیارهاى «بخارى» و «مسلم» در صحیحین منطبق است.»

روایت ثقلین در سه کتاب از کتابهاى هفتگانه فوق، یعنى صحیح مسلم، سنن ترمذى(3) و مستدرک الصّحیحین(4) آمده است; به روایتى که در صحیح مسلم آمده است توجّه کنید:

«یزید بن حیّان» مى گوید: به همراه «حصین بن سبرة» و «عمر بن مسلم» به نزد صحابى معروف پیامبر «زید بن ارقم» رفتیم، هنگامى که نزد او نشستیم، حصین به او گفت: اى زید بن ارقم! تو به افتخارات بزرگى دست یافته اى، پیامبر(صلى الله علیه وآله) را زیارت نموده اى، از او حدیث شنیده اى، در رکابش جنگیده اى، در پشت سر او نماز خوانده اى، براستى که این مفاخر بزرگى است! اکنون حدیثى از آنچه از پیامبر(صلى الله علیه وآله) شنیده اى براى ما نقل کن.

زید بن ارقم گفت: سنّ من بالا رفته و بر اثر پیرى برخى از آنچه را از آن حضرت شنیده ام فراموش کرده ام. سپس حدیث زیر را براى ما نقل کرد:

روزى پیامبر(صلى الله علیه وآله) در صحراى غدیر خم به سخنرانى پرداخت و پس از حمد و ستایش پروردگار و بیان مواعظ و تذکّراتى فرمود:

أَیُّهَا النّـاسُ! فَإِنَّما أَنَا بَشَرٌ یُوشَکُ أَنْ یَأْتِیَ رَسُولُ رَبّی فَأُجِیبَ وَأَنَا تـارِکٌ فِیکُمْ ثِقْلَیْنِ أَوَّلُهُما کِتـابُ اللهِ فِیهِ الْهُدى وَالنُّورُ فَخُذُوا بِکِتـابِ اللهِ وَاسْتَمْسِکُوا بِه» فَحَثَّ عَلى کِتابِ اللهِ وَرَغَّبَ فِیهِ» ثُمَّ قالَ: «وَأَهْلُ بَیْتی اُذَکِّرُکُمُ اللهَ فِی أَهْلِ بَیْتِی...

اى مردم! من همچون شما بشرى هستم و مرگ من نزدیک است، آماده مرگ هستم; و من در میان شما دو چیز گرانبها به یادگار مى گذارم، یکى از آنها قرآن مجید است، کتابى که هدایت و نور است; کتاب خدا را چنگ بزنید و به آن تمسّک جوئید.

زید در ادامه مى گوید: پیامبر در مورد کتاب خدا مردم را تشویق و ترغیب کرد و سپس فرمود:

«و دیگرى اهل بیتم را در میان شما به یادگار مى گذارم»

و سپس سه بار فرمود:

«خداوند را در مورد اهل بیتم به خاطر داشته باشید.»(5)

علاوه بر سه کتاب فوق، روایت مزبور در خصائص نسائى نیز آمده است.(6)جالب این که، ابن حجر، که مردى بسیار متعصّب است و کتابى بر ضدّ شیعه به نام «الصّواعق المحرقه» نوشته و مطالب زیادى در آن کتاب علیه شیعه آورده، نیز روایت فوق را نقل کرده است!(7)

جالبتر این که ابن تیمیّه، بنیانگذار فرقه منحرف وهابیّت، در کتاب خویش «منهاج السّنّه» نیز روایت ثقلین را نقل نموده است!(8)

خلاصه این که، حدیث زیبا و پر معناى ثقلین، روایت متواترى است که در کتابهاى شیعه و اهل سنّت بطور گسترده نقل شده است.(9)

این مطلب نشان مى دهد که روایت مذکور اهمّیّت خاص و ویژه اى دارد، لهذا امام راحل، قدّس سرّه، وصیّتنامه تاریخى خویش را با این حدیث شریف شروع مى کند; چون او صرّاف سخن است و مى داند که این حدیث، روایت محکمى است که جاى هیچ گونه شک و تردید ندارد.

به وسیله حدیث ثقلین ثابت مى شود که اولوا الامر، ائمّه اطهار(علیهم السلام) هستند، که هر کدام در زمان خویش واجب الاطاعه بوده اند و پیروى از آنها بدون هیچ قید و شرطى لازم بوده است.

علاوه بر حدیث ثقلین، روایات خاصّ دیگرى نیز داریم، که در شأن آیه شریفه وارد شده است.

در اینجا به دو نمونه آن اکتفا مى کنیم:

1ـ شیخ سلیمان حنفى قندوزى در «ینابیع المودّة» صفحه 116، مى نویسد:

شخصى از امام علىّ بن ابى طالب(علیه السلام) سؤال کرد: کمترین چیزى که انسان را از خطّ صحیح خارج مى کند و او را جزء گمراهان قرار مى دهد چیست؟ حضرت فرمودند: این که حجّت الهى را فراموش کند و از او اطاعت ننماید، هر کس از حجّت الهى اطاعت نکند گمراه است.

آن شخص دوباره پرسید: توضیح بیشترى بدهید، این حجّت الهى که اشاره کردید کیست؟

حضرت فرمود: همان کس که در آیه 59 سوره نساء، به عنوان اولوا الامر از او یاد شده است.

سؤال کننده براى بار سوم پرسید: اولوا الامر چه کسى است؟ لطفاً روشنتر بیان کنید.

امام در پاسخ فرمودند: همان کسى است که پیامبر بارها درباره اش فرمود:

إِنّی تَرَکْتُ فِیکُمْ أَمْرَیْنِ لَنْ تَضِلّوا بَعْدِی إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمـا کِتـابَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَعِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتی

حجّت کسى است که در این حدیث آمده است، اولوا الامر شخصى است که در این روایت مطرح شده است.

در این روایت پیوند و ارتباط بین حدیث ثقلین و اولوا الامر بوضوح بیان شده است.

2ـ ابوبکر مؤمن شیرازى از ابن عبّاس چنین نقل مى کند:

پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به هنگام عزیمت به جنگ تبوک تصمیم گرفت على(علیه السلام) را در مدینه به جاى خود بگذارد و با بقیّه مسلمانان به سمت میدان جنگ تبوک برود.(10) على(علیه السلام) (با این که فلسفه این کار پیامبر(صلى الله علیه وآله) را مى دانست، ولى براى این که جلوى تبلیغات سوء منافقان را بگیرد) به پیامبر عرض کرد: من را در مدینه در کنار زنها و بچّه ها مى گذارید و از فضیلت این جهاد بزرگ محروم مى کنید و همراه سایر مسلمانان به جنگ مى روید!

پیامبر(صلى الله علیه وآله) در پاسخ فرمود:

أَمـا تَرْضى أَنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزَلَةِ هـارُونَ مِنْ مُوسى، حِینَ قـالَ: اُخْلُفْنِی فی قَوْمِی وَأَصْلِحْ، فَقـالَ عَزَّ وَجَلَّ وَاُولُوا الاَمْرِ مِنْکُمْ

آیا راضى نمى شوى که نسبت تو به من، همانند نسبت هارون با موسى باشد، به هنگامى که عازم کوه طور شد (و از ایجاد آشوب و بلوا در قومش بیمناک بود و چنین هم شد و داستان گوساله سامرى پیش آمد، بدین جهت) به برادرش هارون گفت: تو جانشین من در قوم و قبیله ام باش و مواظب امور باش تا بازگردم. خداوند نیز در این باره مى فرماید: و اولوا الامر منکم.(11)

یعنى اولوا الامر ناظر به کار توست و تو اولوا الامر هستى.

نتیجه این که، آیه شریفه با قطع نظر از روایات دلالت دارد که اولوا الامر باید شخص معیّن و معصومى باشد که از سوى پروردگار نصب شده باشد و در سایه روایات فهمیدیم که منظور از آن فرد معیّن و منصوب از ناحیه خداوند متعال، ائمّه دوازدهگانه شیعه، یعنى على (علیه السلام)و یازده فرزندش، مى باشند.


1 . «تهذیب» و «استبصار» تألیف شیخ طوسى(رحمه الله)، و «کافی» تألیف مرحوم کلینى(رحمه الله) و «من لا یحضره الفقیه» نوشته شیخ صدوق(رحمه الله) است که هر سه از اعاظم و استوانه هاى شیعه مى باشند. لازم به تذکّر است که: این که گفته شده این چهار کتاب، کتابهاى معتبر و دست اوّل شیعه است بدین معنى نیست که تمام روایات مطرح شده در این کتب معتبر و صحیح است و نیازى به بررسى سند آنها نیست، بلکه مقصود این است که غالب روایات آن معتبر است که پس از بررسى سند روایات مشخّص مى شود.

2 . ابن ابى الحدید مى گوید: از استادم عبد الوهّاب سؤال کردم که: آیا تمام احادیث صحیح و معتبر در صحاح ستّه آمده است، یا روایات معتبر منحصر به آنچه در این کتب آمده نیست؟ گفت: روایات معتبر فراوان دیگرى است که در این کتابها نیامده است. گفتم: حدیث نبوى «لا سیف الاّ ذو الفقار و لافتى الاّ على» (که درشأن علىّ بن ابى طالب(علیه السلام) وارد شده است) صحیح و معتبر است؟ گفت: آرى صحیح و معتبر است و چه بسیار روایات صحیحى که در صحاح ستّه نیامده است!

3 . سنن ترمذى، جلد 5، صفحه 662، حدیث 3786 (به نقل از پیام قرآن، جلد 9، صفحه 64).

4 . مستدرک الصحیحین، جلد اوّل صفحه 93 و جلد سوم، صفحه 109 .

5 . صحیح مسلم، جلد 4، صفحه 1873 .

6 . خصائص نسائى، صفحه 20 (به نقل از پیام قرآن، جلد9، صفحه 66).

7 . الصّواعق المحرقة، صفحه 226، طبع عبد اللّطیف مصر (به نقل از پیام قرآن، جلد 9، صفحه 67).

8 . منهاج السّنّة، جلد 4، صفحه 104 (به نقل از پیام قرآن، جلد 9، صفحه 69).

9 . علاوه بر کتابهاى فوق، مى توان حدیث ثقلین را در کتابهاى مهمّ دیگر اهل سنّت نیز یافت. شرح این مطلب را در کتاب پیام قرآن، جلد 9، صفحه 62 به بعد و احقاق الحق، جلد 4، صفحه 438 به بعد مطالعه فرمائید.

10 . علّت این که پیامبر (صلى الله علیه وآله) على (علیه السلام) را در مدینه به جاى خود گذاشت این بود که میدان جنگ تبوک فاصله زیادى از مدینه داشت و احتمال این که در غیبت پیامبر و مسلمانان، منافقانى که در مدینه باقى مى ماندند با منافقان خارج از مدینه همدست شوند و بلوایى بپا کنند، وجود داشت. بدین جهت قوى ترین فرد امّت خویش را به جاى خویش نهاد.

11 . احقاق الحق، جلد 3، صفحه 435.

تفسیر آیه در سایه روایاتسؤالات و پاسخ ها
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma