محتواى روایات غدیر

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
آیات ولایت در قرآن
جریان غدیر1 . تفسیر ولایت و مولى در حدیث غدیر

در اینجا فشرده جریان غدیر را که از مجموعه روایات فوق استفاده مى شود مى آوریم: (البتّه در بعضى از روایات، این داستان بطور مفصّل و طولانى و در بعضى دیگر بصورت مختصر و کوتاه آمده و در بعضى تنها به گوشه اى از داستان و در بعضى به گوشه دیگر آن اشاره شده و از مجموع چنین استفاده مى شود که:)

مراسم حجّة الوداع در آخرین سال عمر پیامبر(صلى الله علیه وآله)، با شکوه هر چه تمامتر، در حضور پیامبر (صلى الله علیه وآله) به پایان رسید; قلبها در هاله اى از روحانیّت فرو رفته بود، و لذّت معنوى این عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جانها انعکاس داشت.

یاران پیامبر (صلى الله علیه وآله) که عدد آنها فوق العاده زیاد بود، از خوشحالى درک این فیض و سعادت بزرگ در پوست خود نمى گنجیدند.(1)

نه تنها مردم مدینه در این سفر، پیامبر (صلى الله علیه وآله) را همراهى مى کردند، بلکه مسلمانان نقاط مختلف شبه جزیره عربستان نیز براى کسب یک افتخار تاریخى بزرگ به همراه پیامبر(صلى الله علیه وآله) بودند.

آفتاب حجاز بر کوهها و درّه ها آتش مى پاشید، امّا شیرینى این سفر روحانى بى نظیر، همه چیز را آسان مى کرد.

ظهر نزدیک شده بود، کم کم سرزمین جُحفه و سپس بیابانهاى خشک و سوزان «غدیر خم» از دور نمایان مى شد.

اینجا در حقیقت چهار راهى است که مردم سرزمین حجاز را از هم جدا مى کند.

راهى به سوى مدینه در شمال، و راهى به سوى عراق در شرق، و راهى به سوى غرب و سرزمین مصر و راهى به سوى سرزمین یمن در جنوب پیش مى رود. و در همین جا باید آخرین خاطره و مهمترین فصل این سفر بزرگ انجام پذیرد، و مسلمانان با دریافت آخرین دستور، که در حقیقت نقطه پایانى در مأموریّتهاى موّفقیّت آمیز پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود، از هم جدا شوند.

روز پنج شنبه، سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عید قربان مى گذشت; ناگهان از سوى پیامبر(صلى الله علیه وآله) دستور توقّف به همراهان داده شد; مسلمانان با صداى بلند، آنهایى را که در پیشاپیش قافله در حرکت بودند به بازگشت دعوت کردند، و مهلت دادند تا عقب افتادگان نیز برسند; خورشید از خطّ نصف النّهار گذشت; مؤذّن پیامبر(صلى الله علیه وآله) با صداى «الله اکبر» مردم را به نماز ظهر دعوت کرد; مردم به سرعت آماده نماز مى شدند، امّا هوا بقدرى داغ بود که بعضى مجبور بودند، قسمتى از عباى خود را به زیر پا و طرف دیگر آن را به روى سر بیفکنند، در غیر این صورت ریگهاى داغ بیابان و اشعّه آفتاب، پا و سر آنها را ناراحت مى کرد.


نه سایبانى در صحرا به چشم مى خورد و نه سبزه و گیاه و درختى! جز تعدادى درخت لخت و عریان بیابانى، که با گرما با سر سختى مبارزه مى کردند، چیزى دیده نمى شد.

جمعى به همین چند درخت پناه برده بودند; پارچه اى بر یکى از این درختان برهنه افکندند و سایبانى براى پیامبر (صلى الله علیه وآله) ترتیب دادند، ولى بادهاى داغ به زیر این سایبان مى خزید و گرماى سوزان آفتاب را در زیر آن پخش مى کرد.

نماز ظهر تمام شد.

مسلمانان تصمیم داشتند فوراً به خیمه هاى کوچکى که با خود حمل مى کردند پناهنده شوند، ولى پیامبر (صلى الله علیه وآله) به آنها اطّلاع داد که همه باید براى شنیدن یک پیام تازه الهى، که در ضمن خطبه مفصّلى بیان مى شد، خود را آماده کنند; کسانى که از پیامبر(صلى الله علیه وآله) فاصله داشتند نمى توانستند قیافه ملکوتى او را در لابه لاى جمعیّت مشاهده کنند، لذا منبرى از جهاز شتران ترتیب داده شد و پیامبر (صلى الله علیه وآله) بر فراز آن قرار گرفت.

حضرت نخست حمد و سپاس پروردگار را به جا آورد و خود را به خدا سپرد، سپس مردم را مخاطب ساخت و چنین فرمود:

 من به همین زودى دعوت خدا را اجابت کرده، از میان شما مى روم.

من مسؤولم، شما هم مسؤولید.

شما درباره من چگونه شهادت مى دهید؟

 مردم صدا بلند کردند و گفتند:

 نَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ بَلَّغْتَ وَنَصَحْتَ وَجَهَدْتَ فَجَزاکَ اللهُ خَیراً;

 ما گواهى مى دهیم تو وظیفه رسالت را ابلاغ کردى و شرط خیر خواهى را انجام دادى و آخرین تلاش و کوشش را در راه هدایت ما نمودى، خداوند تو را جزاى خیر دهد.

 سپس فرمود:

آیا شما گواهى به یگانگى خدا و رسالت من و حقّانیّت روز رستاخیز و بر انگیخته شدن مردگان در آن روز نمى دهید؟!

همه گفتند: آرى، گواهى مى دهیم.

فرمود:

خداوندا گواه باش!... .

بار دیگر فرمود:

اى مردم! آیا صداى مرا مى شنوید؟ ...

گفتند: آرى!

و به دنبال آن، سکوت سراسر بیابان را فرا گرفت و جز صداى زمزمه باد چیزى شنیده نمى شد.

پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمود:

... اکنون بنگرید با این دو چیز گرانمایه و گرانقدر که در میان شما به یادگار مى گذارم چه خواهید کرد!

یکى از میان جمعیّت صدا زد: کدام دو چیز گرانمایه، یا رسول الله؟!

پیامبر (صلى الله علیه وآله) بلا فاصله فرمود:

اوّل «ثقل اکبر» کتاب خداست، که یک سوى آن به دست پروردگار و سوى دیگرش در دست شماست، دست از دامان آن بر ندارید تا گمراه نشوید، و امّا دومین یادگار گرانقدر من «خاندان منند» و خداوند لطیفِ خبیر به من خبر داده که این دو هرگز از هم جدا نشوند، تا در بهشت به من بپیوندند، از این دو پیشى نگیرید که هلاک مى شوید و عقب نیفتید که باز هلاک خواهید شد.

ناگهان مردم دیدند پیامبر (صلى الله علیه وآله) به اطراف خود نگاه کرد، گویا کسى را جستجو مى کند و همین که چشمش به على(علیه السلام) افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند کرد، آنچنان که سفیدى زیر بغل هر دو نمایان شد و همه مردم او را دیدند و شناختند که او همان افسر شکست ناپذیر ارتش اسلام است.

در اینجا صداى پیامبر(صلى الله علیه وآله) رساتر و بلندتر شد و فرمود:

 أَیُّهَا النّاسُ مَنْ أَوْلَى النّاسِ بِالمُؤمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ

چه کسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟!

گفتند:

خـدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) داناترند.

پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمود:

خدا ، مولا و رهبر من است ، و من مولا و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدّم).

سپس فرمود:

فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ

هر کس من مولا و رهبر او هستم، على، مولا و رهبر او است.

و این سخن را سه بار و به گفته بعضى از راویان حدیث، چهار بار تکرار کرد و به دنبال آن سر به سوى آسمان برداشت و عرض کرد:

اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ وَأَحِبّ مَنْ أَحَبَّهُ وَاَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَه وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَأَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دارَ

خداوندا ! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن کسى که او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن کس که او را مبغوض دارد، یارانش را یارى کن، و آنها که یارى اش را ترک کنند از یارى خویش محروم ساز و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مکن!

سپس فرمود:

أَلا فَلْیَبْلُغِ الشّـاهِدُ الْغـائِبَ

آگاه باشید، همه حاضران وظیفه دارند این خبر را به غائبان برسانند!

خطبه پیامبر (صلى الله علیه وآله) به پایان رسید، عرق از سر و روى پیامبر (صلى الله علیه وآله) و على (علیه السلام) و مردم فرو مى ریخت، و هنوز صفوف جمعیّت از هم متفرق نشده بود که امین وحى خدا نازل شد و این آیه را بر پیامبر (صلى الله علیه وآله) خواند:

اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُم نِعْمَتى ...

امروز آئین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم!

 پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود:

اللهُ أَکْبَرْ، اللهُ أَکْبَرُ عَلَى اِکْمالِ الدِّیْنِ وَاِتْمامِ النِّعْمَة وَرِضَی الرَّبِّ بِرِسَالَتِی وَالْوِلایَةِ لِعَلیٍّ مِنْ بَعْدی

خداوند بزرگ است، همان خدائى که آیین خود را کامل و نعمت خود را بر ما تمام کرد، و از نبوّت و رسالت من و ولایت على پس از من راضى و خشنود گشت!

در این هنگام شور و غوغایى در میان مردم افتاد و على (علیه السلام) را به این موقعیّت تبریک گفتند و از افراد سرشناسى که به او تبریک گفتند، ابو بکر و عمر بودند، که این جمله را در حضور جمعیّت بر زبان جارى ساختند:

بَخّ بَخّ لَکَ یَا ابْنَ أَبی طالِب أَصْبَحْتَ وَأَمْسَیْتَ مَوْلایَ وَمَوْلا کُلِّ مُؤمِن وَمُؤمِنَة

آفرین بر تو باد، آفرین بر تو باد، اى فرزند ابو طالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ایمان شدى!

در این هنگام ابن عبّاس گفت: «به خدا این پیمان در گردن همه خواهد ماند!»

وحسّان بن ثابت، شاعر معروف، از پیامبر (صلى الله علیه وآله) اجازه خواست که به این مناسبت اشعارى بسراید; سپس اشعار معروف خود را چنین آغاز کرد:

یُنادِیْهِمْ یَوْمَ الْغَدیرِ نَبیُّهُمْ *** بِخُمٍّ وَاَسْمِعْ بِالرَّسُولِ مُنادِیاً

فَقالَ فَمَنْ مَوْلاکُمُ وَنَبیِّکُمْ؟ *** فَقالُوا وَلَمْ یَبْدُوا هُناکَ التَّعامِیا:

اِلـهُکَ مَـوْلانـا وَاَنْـتَ نَبِیُّنـا *** وَلَمْ تَلْقِ مِنّا فى الْوَلایَةِ عاصِیاً

فَقالَ لَهُ قُمْ یا عَلَىٌّ فَاِنَّنى *** رَضیتُکَ مِنْ بَعْدى اِماماً وَهادِیاً

فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا وَلِیُّهُ *** فَکُونُوا لَهُ اَتْباعَ صِدْق مُوالِیا

هُناکَ دَعا اَللّهُمَّ وَالِ وَلِیَّهُ *** وَکُنْ لِلَّذى عادا عَلِیّاً مُعادِیاً(2)

یعنى :

پیامبرِ آنها در روز «غدیر» در سرزمین «خم» به آنها ندا داد، و چه ندا دهنده گرانقدرى!.

فرمود: مولاى شما و پیامبر شما کیست؟ و آنها بدون چشم پوشى و اغماض صریحاً پاسخ گفتند:

خداى تو مولاى ماست و تو پیامبر مائى و ما از پذیرش ولایت تو سرپیچى نخواهیم کرد.

پیامبر(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام) گفت: برخیز، زیرا من تو را بعد از خودم امام و رهبر انتخاب کردم».

وسپس فرمود: هر کس من مولا و رهبر اویم، این مرد مولا و رهبر او است، پس شما همه از سر صدق و راستى از او پیروى کنید.

در این هنگام، پیامبر(صلى الله علیه وآله) عرض کرد: بار الها! دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار... .

 این بود خلاصه اى از حدیث معروف غدیر که در کتب دانشمندان اهل تسنّن و تشیّع آمده است.


1 . بعضى تعداد همراهان پیامبر (صلى الله علیه وآله) را 90 هزار و برخى 112 هزار و عدّه اى 120 هزار و بعضى 124 هزار نوشته اند.

2 . این اشعار را جمعى از بزرگان دانشمندان اهل تسنّن نقل کرده اند، که از میان آنها: حافظ «ابو نعیم اصفهانى» و حافظ «ابو سعید سجستانى» و «خوارزمى مالکى» و حافظ «ابو عبدالله مرزبانى» و «گنجى شافعى» و جلال الدّین «سیوطى» و «سبط بن جوزى» و «صدر الدّین حموى» را مى توان نام برد.

جریان غدیر1 . تفسیر ولایت و مولى در حدیث غدیر
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma