شرح و تفسیر

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
مثالهاى زیباى قرآن جلد 2
دورنماى بحثپیام هاى آیات هیجده گانه

در مورد تفسیر آیات مذکور، در روایات ائمّه دین و نوشتار مفسّران، مطالب مختلف و متنوّعى مطرح شده است که خلاصه آن را در این جا مى آوریم; امّا قبل از شرح آیات لازم است توضیحى پیرامون دو واژه «قریه» و «اصحاب القریه» داده شود.

قریه در لغت عرب، آن گونه که در زبان فارسى به ذهن خطور مى کند، به معناى روستا نیست; بلکه به معناى «محلّ اجتماع» است، چه مجتمع مسکونى یا مجتمع انسانى. به این جهت خداوند در قرآن مجید به مکّه که شهر بزرگى بوده است، قریه اطلاق نموده است(1); همان گونه که در باره کشور مصر نیز این کلمه استعمال شده است(2); بنابراین، هر مجتمع مسکونى مصداق قریه است، چه روستا باشد، چه شهر کوچک، چه شهر بزرگ و چه یک کشور; همچنان که کلمه قریه بر مجتمع هاى انسانى نیز صادق است. ولى در اینجا معنى اوّل مراد است.

منظور از «اصحاب القریه» مردم «انطاکیه» است; انطاکیه در جنوب شرقى ترکیه و در کنار دریاى مدیترانه قرار دارد. این شهر در گذشته جزء «شامات» ; یعنى «روم  شرقى» بوده است و در جنگ جهانى اوّل به دست فرانسوى ها افتاد. آنها تصمیم گرفتند که این شهر را به مسلمانان پس بدهند; ولى هنگامى که دیدند بیشتر مردم آن مسیحى هستند و ممکن است که مورد اذیّت مسلمانان قرار گیرند، آن را به ترکیه تحویل دادند.

«انطاکیه» قبل از ظهور حضرت مسیح، کشورى آباد و مرکز تجمّع بت پرستان بود; حضرت مسیح(علیه السلام) پس از بعثت خویش، تصمیم گرفت مبلّغینى به این کشور اعزام نماید، آن حضرت دو تن از حواریین خود به نام «پولس» و «برنابا»(3) را به سرزمین انطاکیه روانه کرد.

دو فرستاده حضرت عیسى(علیه السلام)در نزدیکى انطاکیه به پیر مردى چوپان به نام «حبیب نّجار» برخورد کردند، با او به گفتگو پرداختند، پیرمرد پرسید: شما کى هستید و از کجا آمده اید؟ «پولس» و «برنابا» گفتند: ما فرستادگان پیامبر خدا حضرت عیسى(علیه السلام)هستیم که به تازگى ظهور کرده است وآمده ایم تا مردم «انطاکیه» را به پرستش خدا و دین عیسى(علیه السلام)دعوت کنیم. پیرمرد گفت: این، ادّعایى بزرگ است و هرکس مى تواند مدّعى آن باشد، آیا شما دلیل و معجزه اى براى اثبات گفتار و سخنان خود دارید؟ رسولان عیسى(علیه السلام) گفتند: آرى! معجزه ما این است که بیماران غیر قابل علاج را شفا مى دهیم و معالجه مى کنیم! پیر مرد گفت: مریضى دارم که سال ها در بستر بیمارى افتاده است و از این مرض رنج مى برد اگر شما او را شفا دهید، من اوّلین کسى خواهم بود که به شما ایمان مى آورم. مبلّغین دین مسیح فرزند آن پیرمرد را شفا دادند و او موحّد شد. سپس وارد شهر شدند و مردم را به دین جدید دعوت کردند; بت پرستان با دیدن معجزات فوق العاده آن دو رسول، به دین عیسى(علیه السلام)گرویدند. این داستان در سراسر «انطاکیه» پخش شد و مردم گروه گروه به نزد «پلوس» و «برنابا» مى آمدند و ایمان مى آوردند.

وسعت استقبال مردم از آئین جدید، کسانى را که منافعشان در بت پرستى و حماقت مردم بود، عصبانى کرد. مستکبران و هوى پرستان به فرستادگان عیسى حملهور شدند و آنها را بشدّت مضروب نمودند، «پلوس» و «برنابا» که جان خود را در خطر دیدند، براى شکایت از این حادثه به کاخ شاه انطاکیه رفتند; امّا همان هوى پرستان، اجازه ملاقات ندادند. آنها پس از مشورت و تفکّر به این نتیجه رسیدند که در کنار دیوار کاخ منتظر بمانند، تا هر زمان که حاکم انطاکیه از کاخ بیرون آمد، با صداى تکبیر «اللّه اکبر» که جمله اى جدید و تازه بود، توجّه او را به خود جلب نموده و شکایت خود را مطرح کنند.

پس از مدّتى پادشاه از کاخ بیرون آمد، آنها تکبیر گفتند. این نغمه جدید توجّه حاکم را جلب کرد، آنها را خواست و از اطرافیان خویش پرسید: اینها کیستند؟ اطرفیان پادشاه گفتند: اینها کسانى هستند که علیه بت پرستى قیام کرده و به بت ها توهین نموده اند. شاه بدون این که تحقیق و جستجو کند و سخن آن دو فرستاده مسیح را بشنود، دستور زندانى کردن آنان را صادر کرد.

خبر ناگوار گرفتارى مبلّغان دینى حضرت عیسى(علیه السلام)به ایشان رسید

آیا آن حضرت عقب نشینى کرد و دست از تبلیغ برداشت و دعوت به توحید را متوقّف نمود؟ هرگز! تبلیغ دین، مشکلات، گرفتارى و مخارج فراوانى دارد; شهید و جانباز و اسیر دارد; براى تقویت و ترویج دین باید همه این ها را تحمّل کرد; به همین خاطر، حضرت عیسى(علیه السلام) تصمیم گرفت مبلّغ دیگرى را به انطاکیه اعزام کند تا برنامه تبلیغى دو مبلّغ زندانى را ادامه دهد. مبلّغ جدید تازه نفس کسى جز «شمعون الصّفا» رئیس حوارییون نبود. او در «انطاکیه» وِلوله و غوغاى دین جدید و ترس و دلهره بت پرستان را مشاهده کرد; ولى مصلحت ندید که به طور مستقیم به تبلغ دین جدید بپردازد; بلکه با توجّه به وضعیّت شهر و مردم و حکومت، مصلحت را در این دید که به پادشاه نزدیک شود و نقطه اصلى خطر را نشانه بگیرد. با این طرح و انگیزه، کم کم با برخى از درباریان رابطه دوستى و رفاقت برقرار کرد. شمعون که مردى خوش فکر و خوش بیان و خوش کلام و گرم و صمیمى بود، بزودى اعتماد درباریان را جلب کرد. درباریان نیز او را به پادشاه معرّفى کردند و در مدّت کوتاهى شمعون محبّت خویش را در دل پادشاه نیز کاشت. جایگاه «شمعون الصّفا» در دربار شاه روز به روز بیشتر و مستحکم تر مى شد.

روزها سپرى مى شد و شمعون در انتظار فرصت مناسب براى نجات دوستان خود و تبلیغ دین حق بود، تا این که روزى سخن از دو زندانى پادشاه، «پلوس» و «برنابا» به میان آمد; «شمعون الصّفا» گفت: پادشاها! جرم این دو نفر چیست؟ پادشاه جریان آنها را بطور مفصّل براى «شمعون» بیان کرد; شمعون با بیان گرم خود از پادشاه پرسید: آیا شما در مورد جرم این دو، تحقیق هم کرده اید، یا بدون تحقیق، حکم زندانى شدن آنها را امضاء نمودید؟ پادشاه گفت: ما وقتى فعّالیّت آنها را دیدیم، عصبانى شدیم و بدون تحقیق و تفحّص، آنها را راهى زندان نمودیم!

شمعون الصّفا گفت: خوب بود تحقیق مى کردید، اگر اجازه بفرمایید آنها را بیاورند تا از آنها تحقیق بنماییم; پادشاه از پیشنهاد «شمعون الصّفا» استقبال کرد و آنها را جهت تحقیق حاضر کرد.

«شمعون الصّفا» بدون این که خود را معرّفى کند، از آن دو زندانى پرسید: شما را چرا زندانى کرده اند، جرم شما چه بوده است؟ گفتند: ما فرستادگان عیساى پیامبر(علیه السلام)هستیم و مأموریم مردم را به یکتا پرستى و توحید دعوت کنیم. شمعون گفت: شما چه دلیلى بر این سخن خود دارید، آیا معجزه اى دارید که ادّعاى شما را ثابت کند؟ آنها گفتند: آرى! بیماران صعب العلاج و غیر قابل علاج را به اذن خداوند شفا مى دهیم. پادشاه دستور داد مریض غیر قابل علاجى را آوردند، آن دو، او را شفا دادند! این کار اعجاب پادشاه و دیگران را بر انگیخت.

شمعون گفت: معجزه دیگرى هم دارید؟

گفتند: مردگان را نیز به اذن خداوند زنده مى کنیم و این کار را کردند!

شمعون در اینجا پادشاه را تهدید نمود که اگر تسلیم رسولان عیسى(علیه السلام)نشود تاج و تخت و حکومتش را از دست خواهد داد; چون نشانه هاى آنها درست است و حقیقتاً آنها نمایندگان پیامبر خدایند. پادشاه که بر اثر یک برنامه ریزى دقیق و حساب شده از سوى شمعون الصّفا حقیقت برایش روشن شده بود، تسلیم شد و دین حضرت مسیح(علیه السلام) را پذیرفت.

وقتى خبر تشرّف پادشاه به دین حضرت عیسى(علیه السلام) به گوش مردم رسید، مردم نیز گروه گروه به آئین خدایى پیوستند و موحّد گشتند.

خلاصه، تمام کشور انطاکیه بر اثر سعى وتلاش این سه مبلّغ بزرگ آیین خدا، و مجاهدت ها و تحمّل مشکلات و رفتن زندان و صبر و شکیبایى و برنامه ریزى صحیح و تغییر بموقع روش تبلیغاتى، دست از بت پرستى بر داشته و یکتاپرست شدند.

آیات هیجده گانه مثل، طبق این تفسیر، دلدارى و نویدى است براى اقلّیّت مسلمان مکّه مبنى بر این که: اى مسلمانان تحت فشار و مورد شکنجه دشمن! از کمبود نفرات خود بیم و هراسى نداشته باشید. شماهم اگر با تحمّل و استقامت در برابر مشکلات و مصائب، و برنامه ریزى صحیح به تبلیغ آئین خود بپردازید، بر دشمن فائق خواهید آمد و کثرت دشمن موجب شکست شما نمى شود.

طبق نقل دیگرى که در مورد این داستان شده است و برخى از آیات فوق هم مى تواند اشاره به آن باشد، این است که پادشاه و اطرفیانش و برخى مردم ایمان نیاوردند و سرانجام رسولان حضرت مسیح(علیه السلام)را به قتل رساندند; ولى مبتلابه عذاب الهى گشتند و صاعقه مرگبار آسمانى بر آنان نازل شد و آنها را نابود کرد که آیه 29 سوره یس «اِنْ کانَتْ اِلاّ صَیْحَةً واحِدَةً فَاِذا هُمْ خامِدُونَ» اشاره به همین مطلب دارد. طبق این نقل، آیات فوق تهدیدى است براى اکثریّت مشرکان مکّه که اى بت پرستان و مشرکان، به زیادى جمعیّت و قدرت بالاى خود مغرور نشوید، براى نابودى شما نیازى به لشکر و جنگ و درگیرى نیست، کافى است خداوند صیحیه اى آسمانى بفرستد که هم زلزله اى ایجاد کند و هم تمام هستى شما را به آتش بکشد!

نتیجه این که، آیات فوق تاب دو تفسیر دارد، طبق یک تفسیر دلدارى براى مؤمنان است و مطابق تفسیر دیگر تهدیدى براى مشرکان محسوب مى شود.


  
1. سوره نحل، آیه 112.
2 . سوره یوسف، آیه 82 .
3 . «پولس» نام یکى از انجیل هایى است که اکنون بین مسیحیان رایج است و «برنابا» نیز نام انجیل دیگرى است که خیلى رایج نیست; ولى مطالب صریحى در مورد پیامبر اسلام حضرت محمد(صلى الله علیه وآله)دارد; به این جهت این انجیل بسیار به نفع مسلمانان است و شاید به همین لحاظ آن را زیاد منتشر نکرده اند !
دورنماى بحثپیام هاى آیات هیجده گانه
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma