عاقبت انسان مغرور

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
مثالهاى زیباى قرآن جلد 2
مرض غرور را از دو راه مى توان درمان کرد:عبرت بگیرید!

انسان هاى مغرور در گذشته و حال، عاقبت خوشى نداشته اند و سرانجام سقوط کرده اند.

در زمان حکومت رضاخان قُلدر، شخصى به نام «تیمور تاش» وزیر دربار شد. او انسانى قُلدر، مغرور و خطرناک بود. قدرت زیادى داشت، به گونه اى که چرخاننده اصلى دستگاه سلطنت شمرده مى شد.

روزى، که علماى تهران در مجلسى جمع شده بودند، خبر دادند وزیر دربار مى آید. این انسان سرمست از باده غرور به مجلس علما وارد شد و نشست، او که از شراب غرور بى هوش و مست بود، گفت: «شما مى گویید این جهان خدایى دارد! من مى توانم هزار دلیل ارائه دهم که خدایى وجود ندارد!» جمعیّت علما نگاهى به این انسان مغرور کردند و علاوه بر این که کسى در مقابل این آدم قُلدر جرأت حرف زدن نداشت و حرف در او تأثیرى نداشت، او را لایق پاسخ ندانستند. به هر حال این مجلس تمام شد و تیمور تاش رفت.

امّا روزگار، همیشه بر وفق مراد نمى چرخد; چیزى نگذشت که تیمورِ قلدرِ مغرور ـ که همه کاره سلطنت بود ـ مورد غضب شاه قرار گرفت و به زندان افتاد; مدّتى را در زندان انفرادى به سر برد و سرانجام نیز محکوم به اعدام شد.

در روزهایى که در زندان بود، یکى از علما با خود گفت: اکنون به ملاقاتش بروم، ببینم در چه وضع و حالى به سر مى برد; ایشان مى گوید: به زندان رفتم، دیدم در اتاقى قدم مى زند و این اشعار مولوى را مى خواند:

ما همه شیران، ولى شیر عَلَم *** حمله مان از باد باشد دم به دم

حمله مان پیدا و ناپیداست باد *** جان فداى آن که ناپیداست باد

عجب! این همان تیمور تاش مغرورى است که روزى مى خواست با هزار دلیل ثابت کند که جهان خدایى ندارد! نزدیک رفتم، گفتم: مرا مى شناسى؟ گفت: آرى! گفتم: آمده ام تمام هزار دلیلت را با یک دلیل باطل کنم! خداوند جهان کسى است که تیمورِ مغرورِ قلدر را از اوج قدرت به پشت میله هاى زندان انداخت! او سرى تکان داد و اظهار تأسّف کرد.

نردبان این جهان ما و منى است *** عاقبت این نردبان افتادنى است

لاجرم آن کس که بالاتر نشست *** استخوانش سخت تر خواهد شکست

آرى! انسان هاى کم ظرفیّت و مغرور این گونه اند; ولى آدم هاى پر ظرفیّت و متواضع، همانند على(علیه السلام) دوران 25 ساله سکوتشان با دوره 5 ساله حکومتشان هیچ تفاوتى ندارد!

حضرت على(علیه السلام) مى فرماید: «سُکْرُ الْغَفْلَةِ وَ الْغُرُورِ اَبْعَدُ اِفاقَةً مِنْ سُکْرِ الْخُمُورِ(1); مستى ناشى از غفلت و غرور عمیق تر از مستى شراب است!» زیرا انسانى که مست شراب است، بعد از لحظاتى از مستى خارج مى شود امّا انسان مست غرور، گاهى تا دم مرگ از مستى غرور برنمى خیزد و تنها سیلى اجل او را هشیار مى کند که آن زمان، دیگر وقت گذشته است!

در روایت دیگرى از وجود نازنین حضرت امیر(علیه السلام) آمده است: «بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الْمَوعِظَةِ حِجابٌ مِنَ الْغِرَّةِ(2); میان شما و علم و دانش حجابى از غرور فاصله شده است!»

بنابراین، باید سعى کنیم با یادآورى گذشته و تفکّر در آینده ـ مخصوصاً نسبت به پس از مرگ ـ دچار غرور و خودبرتربینى نشویم.

«ثُمَّ سَوَّیکَ رَجُلاً» ـ خداوند پس از گذراندن مراحل مختلف جنین ـ که هر کدام شگفتى هاى خیره کننده اى دارد ـ او را تنظیم کرد; اگر تنظیم برنامه دقیق الهى نبود و کمترین کم و زیادى رخ مى داد، نوزاد ناقص و معلول به دنیا مى آمد; کور، کَر، شش انگشت، بدون دست، بدون پا، خنثى، دوقلوى به هم چسبیده و مانند آنها! شاید یکى از فلسفه هاى تولّد نوزادان ناقص الخلقه، پى بردن به این مرحله مهمّ آفرینش انسان باشد تا پس از قدرت و قوّت یافتن و صاحب مال و ثروت و زن و فرزند شدن، خود را گم نکند و به خود مغرور نگردد و همواره شاکر ولى نعمت خویش باشد.

به این جهت، انسان هاى وارسته به هنگام تولّد نوزادشان، از جنس آن سؤال نمى کنند که آیا دختر است یا پسر؟ بلکه از سلامت او مى پرسند; زیرا دختر و پسر هر دو نعمت خداوند هستند; آنچه مهمّ است، سلامت آنهاست.

«لکِنّا هُوَ اللّهُ رَبّى وَ لا اُشْرِکْ بِرَبّى اَحَداً» ـ پس از این که منطق دوستِ ثروتمندِ غافل از خدا، بیان شد و دوست مؤمنِ فقیر، او را نصیحت کرد ـ اگرچه تأثیرى نگذاشت ـ رفیق مؤمن، منطق و عقیده خویش را چنین بیان کرد: «عقیده من این است که خداوند، پروردگار من است و من براى او هیچ کس را به عنوان شریک قبول نمى کنم!»

در آیه شریفه ذکر کلمه «ربّ» از بین اسماء مختلف خداوند، بسیار مهم و دقیق است و به این معناست که او مرا از زمانى که نطفه اى بیش نبودم تا کنون، بلکه تا آخر عمر، تحت تربیت خود قرار داده است. اگر تربیت ربّ قادر نبود، من چیزى نبودم; او ولى نعمت و صاحب و مالک من است. مگر مى شود براى چنین پروردگارى که همه چیز من از اوست، شریک قائل شوم؟!

«وَ لَوْلا اِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ ما شاءَ اللّهُ لا قُوَّة اِلاّ بِاللّهِ» ـ سپس رفیق مؤمن ـ بعد از بیان منطق و عقیده خویش ـ رو به رفیق خود کرد و گفت:

چرا هنگامى که وارد باغ بزرگت مى شوى و درختان پرمیوه سر به فلک کشیده، زراعت هاى وسیع، فضاى معطّر باغ، سایه هاى خنک و نشاط آور و... را مى بینى، نمى گویى: این، نعمتى است که خداوند عطا کرده است و قوّت و قدرتى جز از ناحیه او نیست!

تمام قدرت ها و نیروها با عنایت اوست! رفیق من! تو باید تمام این نعمت ها را از ناحیه او بدانى و در مقابلِ این همه لطف و رحمت و نعمت، او را سپاس بگویى، نه این که مغرور شوى! هم خود از آن بخوبى استفاده کن و هم حقّ یتیمان و فقرا و نیازمندان را بپرداز!

«اِنْ تَرَنِ اَنـَا اَقَلُّ مِنْکَ مالاً وَ وَلَداً فَعَسى رَبّى اَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْراً مِنْ جَنَّتِکَ» ـ دوست من! تو فقط به وضع موجود فکر مى کنى که ثروتمند و پرقدرت هستى و من از نظر مال و ثروت و نفرات از تو ضعیف ترم ولى آیا هیچ به آینده فکر کرده اى که خداوند قادر است در یک لحظه همه چیز را وارونه کند و بهتر از باغ تو به من بدهد!(3)

روایاتى که در ذیل این آیه شریفه آمده است، حکایت از این دارد که وضع آن مرد مؤمن فقیر بسیار خوب شد.(4)

«وَ یُرْسِلَ عَلَیْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعیداً زَلَقاً» ـ کلمه «حُسبان» به معناى تیرى است که به هدف مى خورد; از این جهت که با حساب پرتاب شده است به آن حسبان گفته اند; صاعقه اى که به هدف مى خورد نیز حسبان نامیده مى شود، به زلزله اى که هدف را نابود کند نیز حسبان گویند; خلاصه، هر بلاى حساب شده مؤثّر «حسبان» است.

این آیه، ادامه گفتار دوستِ مؤمنِ فقیر است که خطاب به دوستش مى گفت: ممکن است، خداوند در یک لحظه همه چیز را تغییر دهد و بلاى آسمانى و مجازات حساب شده اى از آسمان به باغ و مزرعه تو وارد شود و این باغى که اکنون زیر پوشش درختان پنهان است، با یک صاعقه تبدیل به بیابان شود.

«اَوْ یُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطیعَ لَهُ طَلَباً» ـ یا این که باغ و مزرعه تو با تمام میوه ها  و درختانش در زمین فرو رود و هیچ اثرى از آن باقى نماند و تو توانایى انجام  هیچ کارى را نداشته باشى; همان گونه که این مسأله در برخى از زلزله ها و رانش هاى زمین اتّفاق افتاده است تا جایى که حتّى یک روستا به طور کامل در دل زمین فرو رفته است.

بنابراین، نباید به وضع موجود دل بست و مغرور شد; بلکه پیوسته باید در اندیشه تحوّلاتى باشیم که شاید در آینده رخ دهد.

«وَ اُحیطَ بِثَمَرِه فَاَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلى ما اَنْفَقَ فیها» ـ همان طور که دوست مؤمن فقیر گفته بود، بلاى آسمانى نازل شد; صاعقه اى تمام درختان، میوه ها و زراعت را از بین برد; وقتى مرد مغرور وارد باغ و زراعت خود شد، بهت زده تمام آن را از بین رفته دید; میوه ها سوخته بودند، درختان نیم سوخته روى هم افتاده بودند و خلاصه، تمام آمال و آرزوهایش را بر باد رفته دید و به سبب هزینه هایى که در آن صرف کرده بود، پیوسته دست هاى خود را از روى افسوس و حسرت به هم مى مالید.

«وَ هِىَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها» ـ این جمله بسیار عجیب، به این معناست که سقف هاى عمارات بر زمین ریخت و سپس دیوارها و ستون ها بر روى سقف ها خراب شد، در حالى که معمولاً در صورت خرابى ساختمان، سقف ها بر روى دیوارهاى خراب شده مى ریزد.

شاید علّت این حادثه این بوده است که ابتدا صاعقه سقف ها را خراب کرده است و سپس ستون ها و دیوارها بر روى سقف ها ریخته شدند.(5)

«وَ یَقُولُ یا لَیْتَنى لَمْ اُشْرِکْ بِرَبِّى اَحَداً» ـ پس از عذاب الهى و نابود شدن باغ و زراعت و از دست دادن تمام ثروت و سرمایه، این دوست ثروتمند مغرور از مستى غرور خارج شده و مى گوید: اى کاش هرگز نسبت به پروردگارم مشرک نمى شدم و به واسطه شرک، منکر قیامت نمى گشتم و به سبب انکار قیامت، مبتلا به مجازات الهى نمى گردیدم!

«وَ لَمْ تَکُنْ فِئَةٌ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ ما کانَ مُنْتَصِراً» ـ از دوستان و اطرافیان ـ که به هنگام وفور نعمت و سرمایه به گرد او مى چرخیدند ـ در هنگام مصیبت و فقر خبرى نبود; گروهى نداشت که او را در مقابل عذاب خداوند، یارى دهند و از خویشتن نیز نمى توانست یارى بگیرد.


1 . میزان الحکمه، باب 3039، حدیث 14531.
2 . نهج البلاغه، کلمات قصار، حدیث 282.
3 . به قول شاعر:
در این دُنیه که گه گه کَه کُه و کُهْ کَه شود ناگه *** به امروزت مشو غرّه، ز فردایت نِه اى آگه
4 . تفسیر البرهان، جلد 2، صفحه 469.
5 . شاید این تعبیر کنایه از شدّت عذاب الهى باشد.
مرض غرور را از دو راه مى توان درمان کرد:عبرت بگیرید!
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma