از آیه مثل استفاده مى شود که اعتبارى به اموال، مقامها، ثروتها و نیروى جسمانى نیست. و تکیه زدن بر امور دنیوى غیرخدایى، همانند تکیه زدن بر تار عنکبوت است، بلکه سست تر از آن.(1)
قدرت جوانى و زورِ بازو و نشاط، همیشگى نیست و نباید به آنها مغرور شد.
قهرمانانى بودند که بر اثر یک بیمارى، ضعیف ترین انسان ها شدند، پهلوانانى بودند که در آخر عمر قدرت راه رفتن و حرکت کردن نداشتند و نیاز به کمک دیگران داشتند.
پهلوان قدرتمند قمى
پهلوان بسیار نیرومندى در قم بود که از خدمت کاران آستان مقدّس حضرت فاطمه معصومه(علیها السلام) به شمار مى رفت.(2) هنگامى که لباس خدمه گرى حضرت را مى پوشید، بسیار خوش منظر و رعنا بود، با قامتى بلند و پیکرى قوى که به هنگام راه رفتن، ابّهت و شکوه خاصّى داشت. تمام افراد شرور قم از او وحشت داشتند و به هنگام دیدنش از او فاصله مى گرفتند; اما همین پهلوان را روزى بر روى ویلچر دیدم که بچّه اى او را به سوى حرم مطهّر جهت زیارت مى آورد.
آرى! محتاج کمک بچّه اى بود! در آن لحظه به یاد ایّام پهلوانى و قدرتمندى اش افتادم، گفتم: آن کجا و این کجا! چه دنیاى بى اعتبارى! تنها ثروت آن ثروتمند باغدار مغرور، در معرض نابودى و هلاکت نیست; بلکه تمام امور دنیوى غیر قابل اعتماد است.
آشپزخانه سلطنتى
یکى از امیران و فرمانروایان خراسان، با یکى دیگر از فرمانروایان آن خطّه، اختلاف پیدا کرد و این کشمکش زبانى، تبدیل به جنگ شد. در این جنگ، یکى از این دو امیر شکست خورد و اسیر دیگرى شد. روزى در زندان برایش غذا آوردند; در آن زمان غذاها را در ظرف هاى دسته دار که شبیه سطل بود مى ریختند، او غذاى داغ را کنارى گذاشت تا سرد شود. سگى آمد سرش را داخل سطل کرد; چون غذا داغ بود، بى اختیار سرش را بلند کرد. دسته سطل به گردن سگ افتاد; آن حیوان وحشت نمود و با سطل فرار کرد، امیرِ اسیرِ شکست خورده از دیدن این صحنه با خنده بلندى گفت: دیروز آشپزخانه سلطنتى امیر را چهارصد مرکب حمل مى کردند و امروز سگى آش و آشپزخانه امیر را به یغما مى برد!(3)