آموزه هایی اخلاقی، از امام حسن عسکری عليه السلام
آيت الله العظمى ناصر مكارم شيرازى دام ظله
تحقيق: حجت الاسلام احمد حیدری
آموزه هایی اخلاقی، از امام حسن عسکری عليه السلام
یکی از وظایف حتمى پيروان اهل بيت علیهم السلام اين است كه در جلسات خود برنامه هاى آنها را احيا كنند، مكتبشان را بشناسند، روح سخنانشان را دريابند، با تعليمات آنان آشنا شوند و مجلس آنها مجلس سازندگى و آمادگى و حيات زندگى باشد، نه جلسه سرگرمى و تنها حاجت طلبى و به دردها و خواست هاى شخص انديشيدن، و مسائل انسانى و اجتماعى و عقيدتى را ناديده گرفتن، چنين مجلسى موجب زنده شدن دلها و بيدارى افكار است.
امام على بن موسى الرضا عليه السلام مى فرمايد: «مَنْ جَلَسَ مَجْلِساً يُحْيَا فِيهِ أَمْرُنَا لَمْ يَمُتْ قَلْبُهُ يَوْمَ تَمُوتُ الْقُلُوبُ؛[1] هركس در مجلسى بنشيند كه احياى مكتب ما در آن مى شود، دلش نمى ميرد، آن روز كه دلها مى ميرند»![2]
در این راستا در این نگاشته سعی می شود تا قلوب خود را با برخی بیانات و آموزه های اخلاقی و ناب امام حسن عسكرى عليه السلام آشنا ساخته و حیات بخشیم.
بزرگترین جهاد؟
امام حسن عسكرى عليه السلام مى فرمايد: «أَشَدُّ النَّاسِ اجْتِهَاداً مَنْ تَرَكَ الذُّنُوبَ؛[3] از همه مردم مجاهدتر كسى است كه گناهان را ترك گويد».
مى دانيم مبارزه با هوا و هوس هاى سركش كه سرچشمه اصلى گناهان است؛ در اسلام به نام «جهاد اكبر» ناميده شده است، كه از مبارزه با دشمنان مهم تر و پر ارج تر است. چراكه اين جهاد وسيله خودسازى است و تا خودسازى انجام نگردد پيروزى نيست؛ زيرا شكست ها غالباً نتيجه نقطه ضعفهاست. [4]
جهاد مهم ترين سنگ زير بناى اسلام و ستون اصلى اين خيمه است، جهاد است كه كاخ اسلام را برپا داشته و آن را گسترش داده است.
اگر جهاد نبود، اسلام اين آيين نجات بخش و مايه رحمت و بركت براى مردم جهان نبود. جهاد چيزى جز ايستادگى در برابر تجاوز دشمن و مقاومت در مقابل ظلم و فساد، و بذل جان و مال و فداكارى در اين راه نيست.
به عقيده شيعه جهاد بر دو قسم است: جهاد اكبر و جهاد اصغر.
«جهاد اكبر» همان مقاومت در برابر دشمن داخلى يعنى هوا و هوسهاى سركش، و مبارزه با صفات پست و انحرافات اخلاقى، مانند: جهل، ترس، ظلم، تكبر، خودپسندى، حسد، بخل و مانند اينهاست.
چنانكه فرموده اند: «أَعْدَى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ؛[5] بزرگترين و خطرناك ترين دشمن تو همان هوسهاى نفسانى سركش توست».
«جهاد اصغر» مقاومت در برابر دشمنان خارجى، دشمنان حقيقت، دشمنان عدالت، دشمنان اصلاحات، دشمنان فضيلت و دين است.
و از آنجا كه مبارزه با انحرافات اخلاقى و صفات زشت و ناپسندى كه در روح و جان انسان ريشه دوانيده، كار مشكل و دشوارى است، پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله اين نوع مبارزه را در پاره اى از سخنان خود «جهاد اكبر» ناميده است.[6]
ياران بزرگوار آن حضرت نيز در تمام طول حيات خود همواره به اين دو جهاد مشغول بودند، و در سايه آن، اسلام را به عالى ترين مرحله سربلندى و افتخار رسانيدند.[7]
هيچ گناهى را كوچك نشمر!
امام حسن عسكرى عليه السلام مى فرمايد: «مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِي لَاتُغْفَرُ "لَيْتَنِي لَا أُؤَاخَذُ[8] إِلَّا بِهَذَا"؛[9] از گناهانى كه بخشوده نخواهد شد، آن است كه انسان بگويد: "اى كاش گناه من همين باشد"».
گناهان كوچك بر اثر چند چيز گناه بزرگ مى شوند، از جمله كوچك شمردن و بى اهميّت دانستن آنهاست، كه يكى از وساوس خطرناك شيطانى مى باشد.
گناهانى كه انسان از آنها وحشت دارد و آنها را بزرگ مى شمرد آنقدر خطرناك نيستند، زيرا همواره مراقب است كه دامن او را نگيرند. اما به هنگامى كه آن را كوچك شمرده و وحشت او زايل گشت به آسانى در مسير آن قرار مىگيرد، و چه بسا تكرار مكرر آن - كه خود يكى ديگر از عوامل تبديل گناهان صغيره به كبيره است - براى هميشه او را از سعادت و خوشبختى دور مى سازد. از اين گذشته، گناه هرچه باشد، از يك نظر، بزرگ است؛ زيرا شكستن حريم قانون خداوند بزرگ مى باشد.[10]
به راستى كوچك شمردن گناه خود يكى از خطاها است. كسى كه گناهى مى كند و آن را بزرگ مى شمرد و از كار خود ناراحت است، در مقام توبه و جبران بر مى آيد. اما آن كس كه آن را كوچك مى شمرد و اهميتى براى آن قائل نيست و حتى گاه مى گويد: «خوشا به حال من اگر گناه من همين باشد»! چنين كسى در مسير خطرناكى قرار گرفته و هم چنان به گناه خود ادامه مى دهد.
به همين دليل در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «أَشَدُّ الذُّنُوبِ، مَا اسْتَهَانَ بِهِ صَاحِبُهُ؛[11] شديد ترين گناهان گناهى است كه صاحبش آن را سبك بشمارد».[12]
اين درست به آن مى ماند كه انسان بگويد: «فلان دشمن من حقير است، من اعتنايى به او ندارم، من بايد از فلان دشمن ديگر خود را حفظ كنم». چه بسا اين تصور سبب مى شود كه آن دشمن حقير، ضربه كارى به او وارد كند، در حالى كه هيچ گونه آمادگى براى دفاع در مقابل او ندارد. ولى هرگاه در برابر دشمنى قرار گيرد كه از نظر او خطرناك است كاملًا آماده دفاع مى شود.
كوتاه سخن اينكه انسان ضربه را از جايی مى خورد كه به آن اهميت نمى دهد.
كلينى رحمه الله در كتاب شريف كافى در «بَابُ اِسْتِصْغَارِ الذَّنْبِ؛ باب كوچك شمردن گناه» حديث جالبى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه: «اِتَّقُوا الْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ، فَإِنَّهَا لَاتُغْفَرُ، قُلْتُ: وَ مَا الْمُحَقَّرَاتُ؟ قَالَ: الرَّجُلُ يُذْنِبُ الذَّنْبَ، فَيَقُولُ: طُوبَى لِي لَوْ لَمْ يَكُنْ لِي غَيْرُ ذَلِكَ؛[13] از گناهان كوچك بپرهيزيد، چراكه بخشوده نمى شود. راوى سؤال مى كند: منظورتان از گناهان كوچك چيست؟ فرمود: گناهى است كه انسان مرتكب مى شود و مى گويد: خوشا به حال من اگر فقط گناه من همين باشد».
در واقع چنين كسى فرمان الهى را حقير شمرده و نسبت به آن اهانت كرده است.
در حديث ديگرى كه مرحوم «شيخ طوسى» در كتاب امالى آورده است مى خوانيم كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به ابوذر فرمود: «يَا أَبَا ذَرٍّ! لَاتَنْظُرْ إِلَى صِغَرِ الْخَطِيئَةِ، وَ لَكِنِ انْظُرْ إِلَى مَنْ عَصَيْتَ؛[14] اى اباذر! نگاه به كوچكى گناه مكن، بلكه نگاه به عظمت خدايى كن كه او را عصيان مى كنى».
افزون بر اينها كوچك و بزرگ بودن گناه دقيقاً روشن نيست؛ چه بسا ما گناهى را كوچك بشمريم و در پيشگاه خداوند بزرگ باشد و مايه خشم و غضب او گردد، همان گونه كه در حديث پرمعنايى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است:
«إِنَّ اللَّهَ كَتَمَ ثَلَاثَةً فِي ثَلَاثَةٍ،كَتَمَ رِضَاهُ فِي طَاعَتِهِ وَ كَتَمَ سَخَطَهُ فِي مَعْصِيَتِهِ وَ كَتَمَ وَلِيَّهُ فِي خَلْقِه،ِ فَلَا يَسْتَخِفَّنَّ أَحَدُكُمْ شَيْئاً مِنَ الطَّاعَاتِ، فَإِنَّهُ لَا يَدْرِي فِي أَيِّهَا رِضَى اللَّهِ وَ لَا يَسْتَقِلَّنَّ أَحَدُكُمْ شَيْئاً مِنَ الْمَعَاصِي، فَإِنَّهُ لَا يَدْرِي فِي أَيِّهَا سَخَطُ اللَّهِ وَ لَا يُزْرِيَنَّ أَحَدُكُمْ بِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ، فَإِنَّهُ لَا يَدْرِي أَيُّهُمْ وَلِيُّ اللَّهِ؛[15] خدا سه چيز را در سه چيز مخفى داشت: رضاى خود را در طاعتش و خشم خود را در معصيتش و وليش را در ميان خلق، بنابراين هيچ يك از شما چيزى از طاعات را كوچك نشمرد، چراكه نمى داند شايد در آن رضاى خدا باشد و هيچ يك از شما چيزى از معاصى را كم نشمرد، زيرا نمى داند شايد خشم و غضب پروردگار در آن باشد و به هيچكس از خلق خدا عيب جويى و اهانت نكنيد، چراكه نمى دانيد كدام يك از آنها از اولياء اللَّه هستند».[16]
دروغ، کليد پليديها
در روايت معروفى كه از امام حسن عسكرى عليه السلام نقل شده است، مى خوانيم: «جُعِلَتِ الْخَبَائِثُ فِي بَيْتٍ، وَ جُعِلَ مِفْتَاحُهُ الْكَذِب؛[17] تمام زشتى ها در اتاقى گذاشته شده [و درِ آن قفل است] و كليد آن دروغ مى باشد».
بعضى از گناهان، كليدى هستند. دروغ از جمله گناهان كليدى است؛ همان گونه كه حبّ دنيا[18] و شرب خمر[19] نيز از گناهان كليدى هستند.[20]
از يك نظر تقريباً تمام صفات اخلاقى در جهت اخلاق حسنه يا رذيله با هم پيوند دارند و هركدام همجنس خود را صدا مى زنند. ولى در ميان ويژگى هاى اخلاقى، بعضى جنبه كليدى داشته و با صفات ديگر كه همجنس آنها هستند پيوند محكمى دارند و در روايات اسلامى نيز به آن اشاره شده است.
از جمله آنها دروغ است كه سرچشمه گناهان بسيارى است. رشوه خوارى، ظلم، غِشّ در معامله، پايمال كردن حقوق مردم، اهانت به اشخاص و كمك به ظالمان در بسيارى از موارد با دروغ پيوند نزديك دارند.[21]
دليل آن اين است كه انسان هاى گنهكار هنگامى كه خود را در معرض رسوايى مى بينند با دروغ گناهان خود را مى پوشانند، و به تعبير ديگر دروغ به آنها اجازه مى دهد كه انواع گناهان را مرتكب شوند، بى آنكه از رسوايى بترسند. در حالى كه انسان راستگو ناچار است گناهان ديگر را ترك كند، چرا كه راست گويى به او اجازه انكار گناه را نمى دهد و ترس از رسوايى ها او را به ترك گناه دعوت مى كند. [22]
در حديثی معروف[23] مردی خدمت رسول اكرم صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: آلوده گناه هستم، چه كنم؟ فرمود: به من قول بده كه يك گناه را انجام ندهى و آن «دروغ» است. عرض كرد ترك مى كنم. جوان مى خواست گناه كند، ولى فكر كرد كه فردا وقتى خدمت پيامبر مى رسد، حضرت سؤال خواهد كرد گناه كردى يا نه؟ اگر دروغ بگويد گناه كرده و اگر راست بگويد رسوا مى شود، آن جوان به واسطه ترك دروغ گناهان ديگر را هم ترك كرد.[24]
در اخبار متعددى به اين حقيقت اشاره شده كه صدق و راستى موجب «پاكى عمل»، و دروغ «كليد انواع گناهان» است. ممكن است درك اين حقيقت براى بعضى مشكل آيد كه راستى و دروغ چه اثرى در ساير اعمال و كردار انسان مى تواند بگذارد. اكنون تأثير راستگويى و دروغ را در اعمال انسان بررسى كنيم:
1. دروغ سرچشمه نفاق است؛ زيرا صدق هماهنگى زبان و دل و دروغ ناهماهنگى اين دو است، و از اينجا تفاوت ميان ظاهر و باطن انسان شروع مى شود و دروغگو تدريجاً بسوى نفاق كامل پيش مى رود. قرآن مجيد به اين حقيقت اشاره كرده، مى فرمايد: «فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ؛[25] اين عمل، [روحِ] نفاق را، تا روزى كه خدا را ملاقات كنند، در دلهايشان برقرار ساخت. اين به خاطر آن است كه از پيمان الهى تخلف جستند و به خاطر آن است كه دروغ مى گفتند».
2. ابزار بسيارى از گناهان، دروغ است؛ افراد متقلّب و مزوّر، دزد و خائن، كم فروش و محتكر، شيّاد و پيمان شكن بدون دروغ دست و پايشان بسته مى شود و كارشان به بن بست مى كشد.
3. آدم حسود براى اِعمال حسد، آدم متكبر براى خودنمايى و خودفروشى، آدم متملق و چاپلوس براى رسيدن به هدف خود، افراد طماع و دنيا پرست براى نيل به مقصد خويش معمولًا متوسل به دروغ مى شوند. با دروغ، محسود را در انظار مردم كوچك مى كنند؛ با دروغ، خود را بزرگ جلوه مى دهند؛ با دروغ، هزار گونه تملق مى گويند و براى اشباع روح طماّع خود به هر درى مى زنند و به دروغ متوسل مى گردند.
4. كسى كه مقيّد به راستگويى است، ناچار است خود را در برابر بسيارى از گناهان محدود سازد؛ زيرا فكر مى كند اگر توضيحى درباره آن از او بخواهند بايد راست بگويد و اگر راست بگويد مايه رسوايى است، پس چه بهتر كه از آن اعمال بكلى چشم بپوشد. بنابراين تقيّد به همين صفت او را در مقابل بسيارى از گناهان بيمه مى كند.
5. بسيارى از دروغها خود منشأ دروغها يا گناهان ديگرى است، زيرا زياد ديده شده افراد دروغگو براى توجيه مطالب خلاف خود دهها دروغ ديگر مى گويند، و يا براى جلوگيرى از فاش شدن دروغ خود دست به اعمال خلاف ديگرى مى زنند.
از آنچه ذكر شد به خوبى روشن مى شود كه انسان اگر حقيقتاً مقيّد به صدق و راستى باشد، ناچار است بيشتر گناهان را ترك كند؛ زيرا هركدام به نحوى از انحاء از دروغ مايه مىگيرد و بدون آن رونقى ندارند، چه اينكه دروغ كليد آنهاست و راه وصول به آنها و شخص راستگو خواه ناخواه بايد از گناه فاصله بگيرد.[26]
نقش محبّت در زندگى؟
اگر انسان در برابر مردم خشن باشد و با قيافه درهم كشيده رو به رو شود، بى اعتنايى كند، تكبر بورزد، نسبت به سرنوشت آنها بى اعتنا باشد و به تعبير قرآن «فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ» باشد از اطراف او پراكنده مى شوند؛ در ميان جمع زندگى مى كند ولى تك و تنهاست. به گفته شاعر:
نهال دوستى بنشان كه كام دل به بار آرد درخت دشمنى بركن كه رنج بيشمار آرد
در بحارالانوار از امام حسن عسكرى عليه السلام در ضمن مواعظ آن حضرت چنين نقل شده: «مَنْ كَانَ الْوَرَعُ سَجِيَّتَهُ وَ الْكَرَمُ طَبِيعَتَهُ وَ الْحِلْمُ خَلَّتَهُ كَثُرَ صَدِيقُهُ وَ الثَّنَاءُ عَلَيْهِ وَ انْتَصَرَ مِنْ أَعْدَائِهِ بِحُسْنِ الثَّنَاءِ عَلَيْهِ؛[27] كسى كه تقوا و ورع خوى و خصلت او باشد و جود و بخشش طبيعتش و حلم و بردبارى عادتش، دوستانش بسيار مى شوند و ثنا خوانانش فراوان و از اين طريق بر دشمنانش پيروز مى گردد».
البته نبايد خوش رفتارى با مردم را با مسئله تملّق و چاپلوسى اشتباه كرد كه آن حساب جداگانه اى دارد و به يقين از صفات مذموم است.[28]
امام امير المؤمنين علی عليه السلام در گفتاری حكيمانه به آثار محبت و دوستى با مردم اشاره كرده و مى فرمايد: «اَلتَّوَدُّدُ نِصْفُ الْعَقْلِ؛[29] اظهار محبت و دوستى با مردم نيمى از عقل است».
تعبير به «نيمى از عقل» اشاره به اين است كه كارى است فوق العاده عاقلانه و منظور از «تَوَدُّد» اين است كه كارهايى انجام دهد كه نشانه كمال محبت و دوستى باشد؛ در مشكلات به يارى آنها بشتابد و در برابر كارهاى ناروا به هنگام قدرت به جاى انتقامجويى عفو كند و با چهره گشاده با مردم روبهرو شود، در برابر آنها تواضع كند، سخنان آنها را بشنود و به آنها احترام بگذارد. مجموعه اين امور و مانند آن را «تَوَدُّد» مى گويند كه آثار فراوانى دارد از جمله:
دوستان زيادى در سايه تَوَدُّد براى انسان پيدا مى شوند؛ اگر اهل كسب و تجارت باشد، مشتريان او فراوان مى گردند؛ اگر مدير تشكيلاتى باشد، افرادى كه در زيرمجموعه او هستند به او عشق مى ورزند و وظايف خود را به خوبى انجام مى دهند؛ چنانچه فرمانده لشگرى باشد، افراد لشگر او سر بر فرمان او خواهند بود؛ اگر عالم و روحانى باشد، مردم به او اقتدا مى كنند و ارشادات و نصايحش را به گوش جان مى پذيرند؛ چنانچه پدر و بزرگ تر خانواده باشد، همسر و فرزندان به او علاقه مند مى شوند و محيط خانواده محيطى مملوّ از محبت و آرامش و همكارى خواهد بود، و همچنين افراد ديگر در محيطها و پست هاى ديگر.
مرحوم كلينى در كتاب كافى بابى تحت عنوان «التَّحَبُّبُ إلَى النّاسِ وَالتَّوَدُّدُ إِلَيْهِمْ» آورده و در ذيل آن احاديث متعددى از معصومين عليهم السلام آورده است. از جمله در حديثى از پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه مرد عربى از طايفه بنى تميم خدمت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد يا رسول اللَّه! توصيهاى به من بفرما! از جمله امورى كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود، چنين بود: «تَحَبَّبْ إلَى النّاسِ يُحِبُّوكَ؛[30] به مردم اظهار محبّت كن تا تو را دوست دارند».
و نيز در حديث ديگرى از همان حضرت نقل مى كند كه فرمود: «ثَلاثٌ يُصْفينَ وُدَّ الْمَرْءِ لِأخيهِ الْمُسْلِمِ يَلْقاهُ بِالْبُشْرِ إذا لَقِيَهُ، وَ يُوَسِّعُ لَهُ فِي الْمَجْلِسِ إذا جَلَسَ إلَيْهِ، وَ يَدْعُوهُ بِأحَبِّ الْأسْماءِ إلَيْهِ؛[31] سه چيز است كه اظهار محبت هركسى را نسبت به برادر مسلمانش صفا مى بخشد: او را با چهره گشاده ملاقات كند و در مجلس كه مى نشيند [هنگام ورود برادر مسلمانش] براى او جا باز كند و وى را به بهترين نام هايش خطاب نمايد».[32]
نخست انديشه كردن، سپس گفتار
امام حسن عسكرى عليه السلام می فرمايد: «قَلْبُ الْأَحْمَقِ فِي فَمِهِ وَ فَمُ الْحَكِيمِ فِي قَلْبِهِ؛[33] قلب نادان در دهان اوست، و دهان دانا در دل او».
اگر انسان پيش از آن كه شروع به سخن گفتن كند در محتوا و انگيزه و نتيجه سخنان خود كمى بينديشد، بسيارى از لغزشهاى زبان و گناهان، از او دور مى شود. آرى! بى مطالعه سخن گفتن است كه انسان را در انواع گناهان كه از اين عضو مخصوص سرچشمه مى گيرد، غوطه ور مى سازد!
در حديث معروفى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است: «إِنَّ لِسَانَ الْمُؤْمِنِ وَرَاءَ قَلْبِهِ، فَإِذَا أَرَادَ أَنْ يَتَكَلَّمَ بِشَيْءٍ، يُدَبِّرُهُ بِقَلْبِهِ، ثُمَّ أَمْضَاهُ بِلِسَانِهِ، وَ إِنَّ لِسَانَ الْمُنَافِقِ أَمَامَ قَلْبِهِ، فَإِذَا هَمَّ بِالشَّيْءِ، أَمْضَاهُ بِلِسَانِهِ وَ لَمْ يَتَدَبَّرْهُ بِقَلْبِه؛[34] زبان انسان با ايمان در پشت قلب او قرار دارد، هنگامى كه اراده سخن گفتن كند، نخست در آن مى انديشد، سپس با زبانش آن را امضا مى كند؛ ولى زبان منافق در جلو قلب اوست، هنگامى كه تصميم به گفتن چيزى بگيرد، نحست آن را با زبانش امضا مى كند و در آن نمى انديشد».
بديهى است مراد از «قلب» در اين جا همان عقل و فكر است، و بودن زبان در جلو قلب، يا در عقب آن، كنايه از تفكّر و انديشه درباره محتواى سخن يا عدم آن است.
راستى! چه مى شد اگر هميشه ما پيش از آنكه سخن را آغاز كنيم، فكر خود را به كار مى گرفتيم و درباره انگيزه ها و نتيجه ها و محتواى سخنان خود مى انديشيديم، كه آيا اين سخن بيهوده است يا زيانبار يا هتك حرمت مؤمن يا حمايت از ظالم و مانند آن؟ يا اينكه سخنى است براى خدا، و در طريق امر به معروف و نهى از منكر و حمايت از مظلوم و مبارزه با ظالم، و مورد رضاى حق و سبب خوشنودى بندگان خدا؟[35]
هرگاه در مورد عبادات و طاعات و گناهان و سيئات دقت كنيم، مى بينيم قسمت عمده طاعات با زبان و قسمت مهم گناهان نيز با زبان است. بنابراين زبانى كه در اختيار صاحبش نباشد، بلاى بزرگى است و به عكس، زبانى كه در اختيار عقل انسان باشد، منبع بركات و طاعات فراوانى است.
در حديثى از امام امير المؤمنين عليه السلام مى خوانيم: «يُسْتَدَلُّ عَلَى عَقْلِ كُلِّ امْرِئٍ بِمَا يَجْرِي عَلَى لِسَانِهِ؛[36] سخنانى كه بر زبان هر انسانى جارى مى شود، دليل بر ميزان عقل اوست».
نيز در همان كتاب در عبارت كوتاه ترى آمده است: «كَلامُ الرَّجُلِ ميزانُ عَقْلِهِ؛[37] سخن انسان معيار عقل اوست».
در حکمت 392 كلمات قصار نهج البلاعه هم آمده: «تَكَلَّمُوا تُعْرَفُوا فَإِنَ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ؛[38] سخن بگوييد تا شناخته شويد؛ زيرا شخصيت انسان زير زبان او پنهان شده است».[39]
اين سخن را با حديثى ديگر از اميرمؤمنان على عليه السلام كه جامع همه مباحث بالا است و بر دل انسان نور و صفا مى پاشد، پايان مى دهيم، فرمود: «إِنْ أَحْبَبْتَ سَلَامَةَ نَفْسِكَ وَ سَتْرَ مَعَايِبِكَ فَأَقْلِلْ كَلَامَكَ وَ أَكْثِرْ صَمْتَكَ يَتَوَفَّرْ فِكْرُكَ وَ يَسْتَنِرْ قَلْبُكَ؛[40] اگر دوست دارى از سلامت نفس برخوردار شوى و عيوب و كاستی هايت پوشيده بماند، كمتر سخن بگوى و بيشتر خاموش باش تا فكرت قوى، و قلبت نورانى گردد».[41]
مِراء و شوخی نامناسب و زیاد نکن!
امام عسكرى عليه السلام در روايتى كه ابن شعبه حرانى آن را در تحف العقول نقل كرده مى فرمايد: «لَاتُمَارِ فَيَذْهَبَ بَهَاؤُكَ وَ لَاتُمَازِحْ فَيُجْتَرَأَ عَلَيْكَ؛[42] مراء نكن كه شخصيت تو را از بين مى برد و [زياد] مزاح مكن كه افراد را در برابر تو جسور مى سازد [و رعايت احترام تو را نخواهند كرد]».[43]
مراء
واژه «مِراء» به معناى گفتگوهاى لجاجت آميز و توأم با خصومت به منظور پيروزى بر حريف است، هر چند حق نباشد. سرچشمه آن تعصب و لجاجت و برترى جويى است كه مانع از پذيرش سخن حق مى شود.
به هنگام مراء، افراد بر سر لجاجت مى افتند و گاه انواع توهين ها را به طرف مقابل روا مى دارند و عيوب پنهانى او را بر مى شمارند و هتك حرمت مى كنند، گاه درباره خودش و گاه درباره كسانى كه مورد علاقه او هستند.
بنابراين افرادى كه علاقه مند به آبرو و شخصيت خود مى باشند بايد همين كه بحث آنها با طرف مقابل به مرحله مراء رسيد، كلام را قطع كنند و او را رها سازند.
اميرمؤمنان على عليه السلام در حكمت 31 نهج البلاغه حقيقت ايمان را بر اساس چهار پايه تشريح مى كند و در مقابل آن براى شك نيز چهار ستون قائل است. ستون اوّل، مراء و جدال مى باشد و در بيان آن مى فرمايد: «فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَيْدَناً لَمْ يُصْبِحْ لَيْلُهُ؛[44] آنكس كه مِراء را عادت خويش قرار دهد، هرگز از تاريكى شك به روشنايى يقين گام نمى نهد».
به يقين چنين است؛ زيرا افرادى كه اهل مِراء و جدال هستند، دائماً در اين فكرند كه بر حريف خود غلبه يابند، خواه حق باشد يا باطل. به همين دليل ضعيف ترين ادله را براى خود حجت مىشمارند و محكم ترين دليل رقيب را ناديده مى انگارند. به اين ترتيب دائماً در بيراهه و تاريكى سير مى كنند و صبحگاهان روشنِ يقين در زندگى آنها هرگز ظاهر نمى شود.
به همين دليل امام اميرمؤمنان عليه السلام در كلام ديگرى كه مرحوم كلينى در كافى از آن حضرت نقل كرده مى فرمايد: «إِيَّاكُمْ وَ الْمِرَاءَ وَ الْخُصُومَةَ، فَإِنَّهُمَا يُمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَى الْإِخْوَانِ وَ يَنْبُتُ عَلَيْهِمَا النِّفَاقُ؛[45] از مِراء و خصومت بپرهيزيد كه دل را در برابر برادران دينى بيمار مى سازد و نفاق از آن مى رويد».
در غررالحكم در حديث پرمعنايى از اميرمؤمنان عليه السلام مى خوانيم: «سِتَّةٌ لَا يُمَارَوْنَ: الْفَقِيهُ وَ الرَّئِيسُ وَ الدَّنِيُّ وَ الْبَذِيُّ وَ الْمَرْأَةُ وَ الصَّبِيُّ؛[46] با شش گروه بحث توأم با جدل و مراء نكنيد: شخص دانشمند، رئيس جمعيت، شخص پست، فرد بد زبان، زن [نادان] و كودك [زيرا در برابر فقيه و رئيس ناتوان خواهيد شد و در برابر چهار گروه ديگر آبروى شما مى رود]».
سخن از مراء را با حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله پايان مى دهيم: «لَا يَسْتَكْمِلُ عَبْدٌ حَقِيقَةَ الْإِيمَانِ حَتَّى يَدَعَ الْمِرَاءَ وَ إِنْ كَانَ مُحِقّاً؛[47] هيچ كس حقيقت ايمان را به كمال نمى رساند مگر زمانى كه مراء و جدال را ترك گويد هرچند حق با او باشد».[48]
شوخی
حقيقت مزاح آن است كه انسان سخنى غير واقعى بگويد - البته با قرائن حالى يا مقالى - كه مايه انبساط خاطر و تفريح شود. ولى اين كار با اينکه در بسيارى از موارد پسنديده است و در اخبار به آن توصيه شده،گاه مشكلات عظيمى به بار مى آورد.
«مَزَحَ» از ماده «مِزاح» - بر وزن كتاب - و معادل آن در فارسى، شوخى كردن است و شامل سخنان غير جدّى است كه براى انبساط خاطر گفته مى شود و در مدح آن همين بس كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در روايتى فرمود: «إني أَمْزَحُ، و لا أقولُ إلّا حَقّا؛[49] من مزاح مى كنم، ولى جز حق نمى گويم».
و در روايات متعددى نمونه هايى از شوخى هاى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده كه معروف است. از جمله روزى پيرزنى خدمت آن حضرت رسيد، ايشان رو به او كرد و فرمود: پيرزن هرگز وارد بهشت نمى شود. پيرزن گريه كرد، پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: [غصه مخور] آن روز تو پيرزن نيستى [بلكه جوان هستى]؛[50] خداوند مى فرمايد: «إِنَّا أَنشَأْنَاهُنَّ إِنشَاءً * فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْكَاراً؛ ما آن زنان بهشتى را به وجود آورديم و همه را باكره قرار داديم».[51]
واژه «مُداعِبه» و «دِعابَه» در لغت عرب به معنى مزاح است و در روايات از آن مدح شده است. در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «فَإِنَّ الْمُدَاعَبَةَ مِنْ حُسْنِ الْخُلُقِ وَ إِنَّكَ لَتُدْخِلُ بِهَا السُّرُورَ عَلَى أَخِيكَ وَ لَقَدْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) يُدَاعِبُ الرَّجُلَ يُرِيدُ أَنْ يَسُرَّهُ؛[52] مزاح كردن از حُسن خلق است و تو به وسيله آن، سرور در دل برادر مؤمنت وارد مى كنى و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله گاهى با افراد شوخى مى كرد تا آنها را شاد كند».
مخصوصاً در سفرها كه مشكلات بيشتر است و گاه پيشامدهاى نگرانكننده اى رخ مى دهد، دستور به مزاح داده شده است.
در بحارالانوار، جلد 73 بابى تحت عنوان «حسن الخلق و حُسن الصحابة و سائر آداب السفر»[53] ذكر گرديده و در آن روايات متعددى درمورد حُسن مزاح در سفر آورده شده از جمله حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله كه مى فرمايد: «وَ أَمَّا الَّتِي فِي السَّفَرِ فَبَذْلُ الزَّادِ وَ حُسْنُ الْخُلُقِ وَ الْمِزَاحُ فِي غَيْرِ الْمَعَاصِي؛[54] اما آنچه در سفر نشانه شخصيت و جوانمردى است بخشيدن زاد و توشه به ديگران و حسن خلق و مزاح بدون آلودگى به معصيت است».
خطرات شوخی نامناسب و زیاد
با اينكه مزاح - همانگونه كه گفته شد - باعث آرامش روح و رفع هموم و غموم و است و به خصوص در مشكلاتى همچون مشكلات سفر، كار را بر انسان آسان مى كند ولى در عين حال اگر خارج از حساب و كتاب باشد، ممكن است عظيم ترين مشكلات را به بار آورد.
بسيارى از مزاح ها ممكن است موجب دشمنى و عداوت گردد و كينه ها را در سينه ها انباشته كند. چراكه شخص مزاح كننده نمى تواند كار خود را سالم انجام دهد، در لباس مزاح بر زخم مخالفان خود نمك مى پاشد و دشنه در پهلوى آنها فرو مى كند.
گاهى مزاح جنبه انتقام جويى و ايذاء و آزار ديگران را ندارد، اما مسائل مبتذل و ركيكى در آن مطرح مى شود، همان گونه كه بسيارى از مزاح هاى عوام به اين صورت است. اين گونه مزاح ها شخصيت انسان را پايين مى آورد.
گاهى مزاح، توأم با غيبت و تهمت است كه آن نيز از گناهان كبيره مى باشد.
گاه بعضى از مزاح ها موجب وحشت و شوك هاى سخت روحى مى شود و افرادى در اين گونه مزاح ها جان خود را از دست مى دهند. مثل اينكه تلفن را بردارد و از روى مزاح به دوست خود بگويد: مغازه ات آتش گرفت يا اتومبيل تو را دزديدند و يا فرزندت تصادف نمود و اين گونه خبرهاى دروغ و وحشتناك كه در ميان بعضى از افراد معمول است.
گاه بعضى از مزاح ها كه از فردى باشخصيت درباره افراد عادى صادر مى شود زبان آنها را مى گشايد و او را هتك احترام و به او توهين مى كنند. آن گونه كه از امام حسن عسكرى عليه السلام نقل شد: «لَاتُمَارِ فَيَذْهَبَ بَهَاؤُكَ وَ لَاتُمَازِحْ فَيُجْتَرَأَ عَلَيْكَ».[55]
آثار زيانبار طمع
در حديثى از امام حسن عسكرى عليه السلام مى خوانيم: «مَا أَقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ أَنْ تَكُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ؛[56] چه قدر زشت است براى انسان با ايمان كه علائقى داشته باشد كه سبب ذلت او شود!».
طمع آثار زيانبار فراوانى دارد؛ بسيارى از حوادث دردناك تاريخى بر اثر همين صفت رذيله رخ داده است. مهم ترين فاجعه تاريخ اسلام، شهادت شهيدان كربلا، از يك نظر به سبب طمع در حكومت رى از سوى «عمر سعد» واقع شد و حكومت مرگبار بنى اميه به طور كلى مولود طمع هايى بود كه آنها در جانشينى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و گرفتن انتقام غزوات آن حضرت داشتند.
طمع باعث ذلت و اسارت مى شود؛ زيرا انسان در موارد طمع غالباً به دنبال چيزى مى رود كه از دسترس او بيرون است و يا حق او نيست و پيوسته تلاش مى كند و نيروهاى خود را از دست مى دهد و گاه با محروميت از آنچه به دنبال آن بود چشم از دنيا بر مى بندد.
طمع باعث ذلت انسان مى شود؛ براى اينكه جهت رسيدن به آن از آبرو و حيثيت خويش مايه مى گذارد و در برابر هر شخصى سر تعظيم فرود مى آورد.[57] چراکه حقيقت طمع، علاقه شديد به امور مادى است كه در دست ديگران است و شخص طمّاع براى رسيدن به آن هرگونه خضوع و ذلت را مى پذيرد و به همين دليل همچون برده اى است در برابر كسى كه طمع از او دارد و طمّاع غالباً اين صفت رذيله را با خود حفظ مى كند.
افراد طمع كار انسان هاى ضعيف، زبون، دون همّت و فاقد شخصيت اند و چون اعتماد به نفس ندارند سعى مى كنند از طريق وابستگى به ديگران به مقصود خود برسند. لذا امير المومنين عليه السلام می فرمايد: «اَلطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّدٌ؛[58] طمع بردگى جاويدان است».
امام باقر عليه السلام نيز می فرماید: «بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ لَهُ طَمَعٌ يَقُودُهُ وَ بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ؛[59] چه بد انسانى است آن كس كه طمعى دارد كه وى را به هر سو مى كشاند و چه بد انسانى است كسى كه علاقه به چيزى دارد كه سبب ذلت او مى شود!».
شخص طماّع در واقع نه اعتمادى به خدا دارد و نه ايمان درستى به رزّاقيت او، به همين دليل دست نياز به سوى اين و آن دراز مى كند.[60]
نعمت تواضع
از امام حسن عسكرى عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «التَّوَاضُعُ نِعْمَةٌ لَا يُحْسَدُ عَلَيْهَا؛[61] تواضع نعمتى است كه سبب حسادت ديگران نمى شود».
معمولًا هر نعمتى نصيب انسان مى شود مزاحمت هاى حسودان افزوده مى گردد و گاه اين حسادت چنان فضاى زندگى را تنگ مى كند كه زندگى بر صاحب نعمت مشكل مى شود، ولى «تواضع» از اين قاعده كلّى مستثنى است؛ نعمتى است كه حسادت حسودان را بر نمى انگيزد.[62]
«تواضع» از مادّه «وضع» در اصل به معنى فرونهادن است ... و هنگامى كه به عنوان يك صفت اخلاقى گفته مى شود مفهومش اين است كه انسان خود را پايين تر از آنچه موقعيّت اجتماعى اوست قرار دهد، به عكس تكبّر كه مفهومش برترى جويى و قرار دادن خويشتن برتر از موقعيّت فردى و اجتماعى اوست.
بعضى از ارباب لغت «تواضع» را به معنى «تذلّل» تفسير كرده اند و منظور از تذلّل در اينجا خضوع و فروتنى و تسليم است.
مرحوم نراقى در «معراج السعاده» در تعريف تواضع مى گويد: «تواضع عبارت است از شكسته نفسى كه نگذارد آدمى خود را بالاتر از ديگرى ببيند و لازمه آن كردار و گفتار چندى است كه دلالت بر تعظيم ديگران و اكرام ايشان مى كند».[63]
تعبير به «فروتنى» در فارسى دقيقاً همين معنا را مى رساند و اين مسئله از خلال گفتار و رفتار انسانها نمايان مى شود.
از امام علىّ بن موسى الرضا عليه السلام سؤال كردند: «مَا حَدُّ التَّوَاضُعِ الَّذِي إِذَا فَعَلَهُ الْعَبْدُ كَانَ مُتَوَاضِعاً؟ فَقَالَ: التَّوَاضُعُ دَرَجَاتٌ: مِنْهَا أَنْ يَعْرِفَ الْمَرْءُ قَدْرَ نَفْسِهِ، فَيُنْزِلَهَا مَنْزِلَتَهَا بِقَلْبٍ سَلِيمٍ؛ لَا يُحِبُّ أَنْ يَأْتِيَ إِلَى أَحَدٍ إِلَّا مِثْلَ مَا يُؤْتَى إِلَيْهِ؛ إِنْ رَأَى سَيِّئَةً دَرَأَهَا بِالْحَسَنَةِ؛ كَاظِمُ الْغَيْظِ؛ عَافٍ عَنِ النَّاسِ "وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِين"؛[64] حدّ تواضع كه اگر انسان آن را انجام دهد متواضع محسوب مى شود چيست؟ فرمود: تواضع درجات و مراحلى دارد: يكى از مراحل آن اين است كه انسان قدر و موقعيّت نفس خويش را بداند و در همان جايگاه با قلب سليم [و پذيرش درونى] جاى دهد؛ دوست نداشته باشد كارى درباره كسى انجام دهد مگر همانند كارهايى كه درباره او انجام مى دهند (همان گونه كه انتظار احترام از ديگران دارد، بايد ديگران را محترم بشمارد و هر كارى را از سوى ديگران دون شأن خود مى شمرد، درباره ديگران دون شأن بشمرد)؛ هرگاه بدى از كسى ببيند آن را با نيكى پاسخ دهد؛ خشم خود را فروبرد؛ از گناهان مردم درگذرد و آنها را مورد عفو قرار دهد. "خداوند نيكوكاران را دوست دارد"».
آنچه در اين روايت پرمحتوا آمده، در واقع نشانه هاى تواضع است كه از طريق آن مى توان به تعريف تواضع نيز آشنا شد.
در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم: «التَّوَاضُعُ الرِّضَا بِالْمَجْلِسِ دُونَ شَرَفِهِ وَ أَنْ تُسَلِّمَ عَلَى مَنْ لَقِيتَ وَ أَنْ تَتْرُكَ الْمِرَاءَ وَ إِنْ كُنْتَ مُحِقّاً؛[65] تواضع آن است كه به كمتر از جايگاه شايسته خود در مجلس قانع باشى و هرگاه كسى را ملاقات كردى، در سلام پيشى بگيرى و جرّ و بحث را رها كنى، هر چند حق با تو باشد».
تعريف تواضع از نشانه هاى آن جدا نيست؛ چرا كه يكى از بهترين راه هاى تعريف يك موضوع، ذكر نشانه هاى گوناگون آن است.[66]
ناگفته پيداست كه تواضع و فروتنى نقطه مقابل تكبّر و فخرفروشى است و جدا سازى بحث هاى كامل اين دو از يكديگر مشكل يا غير ممكن است و لذا هم در آيات و روايات اسلامى و هم در كلمات بزرگان اخلاق، اين دو به يكديگر آميخته شده است؛ نكوهش از يكى ملازم تمجيد و ستايش از ديگرى است و ستايش از يكى همراه با نكوهش از ديگرى مى باشد، درست مثل اينكه بحثهاى مربوط به ستايش و تمجيد از علم جداى از نكوهش از جهل نيست و نكوهش از جهل همراه ستايش علم است.[67]
تكبّر همچون دروغ و حبّ دنيا و شرب خمر، از گناهان كليدى محسوب مى شود، و سرچشمه بسيارى از گناهان است.[68]
يكى از گناهانى كه منشأ آن تكبّر است «بد زبانى» مى باشد. قلدران خشن و متكبّر بسيار بد زبان هستند و همه را بردگان خود تصوّر مى كنند. لهذا با الفاظ زشت و توأم با بى ادبى با آنها سخن مى گويند.
متكبّران مرتكب گناه رياكارى هم مى شوند. آنها براى نشان دادن برترى خويش بر ديگران آلوده به ريا مى گردند و اعمال نيك خويش را به رخ ديگران مى كشند.
متكبّران حسودند؛ راضى نمى شوند كه ديگران هم از امكاناتى همچون امكانات آنها برخوردار شوند.
تكبّر منشأ عيب جوئى، غيبت و ديگر گناهان نيز مى گردد.
خلاصه اين كه تكبّر و نخوت، سرچشمه بسيارى از گناهان است. امّا تواضع، منشأ بسيارى از حسنات و خوبيهاست؛ شخص متواضع هرگز بد زبان نيست، و هيچگاه اعمال نيكش را آلوده به ريا نمى كند، و در صدد عيب جويى و غيبت ديگران بر نمى آيد.[69]
پيامدهاى شوم عجله و شتابزدگى
امام حسن عسكرى عليه السلام مى فرمايند: «لَا تَعْجَلْ عَلَى ثَمَرَةٍ لَمْ تُدْرِكَ فَإِنَّمَا تَنَالُهَا فِي أَوَانِهَا وَ اعْلَمْ أَنَّ الْمُدَبِّرَ لَكَ أَعْلَمُ بِالْوَقْتِ الَّذِي يَصْلُحُ حَالُكَ فِيهِ فَثِقْ بِخِيَرَتِهِ فِي جَمِيعِ أُمُورِكَ يَصْلُحْ حَالُكَ فَلَا تَعْجَلْ بِحَوَائِجِكَ قَبْلَ وَقْتِهَا فَيَضِيقَ قَلْبُكَ وَ صَدْرُكَ وَ يَغْشَاكَ (يَغْشَاك) الْقُنُوطُ؛[70] براى چيدن هيچ ميوه اى قبل از رسيدن آن، عجله مكن، تنها در موقع [مناسبش] به آن خواهى رسيد [و بهره خواهى گرفت] و بدان، كسى كه امور تو را تدبير مى كند، نسبت به وقتى كه به صلاح حال توست، آگاهتر است، بنابراين به انتخاب او در همه كارهايت اعتماد كن، تا حال تو اصلاح شود و هرگز براى نيازهاى خود قبل از رسيدن وقتش «عجله» نكن كه سبب تنگدلى و چيره شدن نوميدى برتو مى شود».[71]
مفهوم عجله و شتابزدگى
عجله و شتابزدگى به عنوان يك خوى زشت و ناپسند كه در اعمال انسان به صورت هاى گوناگون آشكار مى شود، به اين معنى است كه انسان، پيش از فراهم شدن مقدمات انجام كار، اقدام به انجام آن كند، كارى كه نتيجه آن چيزى جز شكست يا انجام ناقص نخواهد بود.
اين بدان مى ماند كه انسان ميوه را پيش از رسيدن و قابل استفاده شدن از درخت بچيند؛ كارى كه نتيجه اش ضايع شدن ميوه يا كم شدن فايده آن است. يا اينكه قبل از آمادگى زمين، بذرافشانى كند كه نتيجه اش نابودى بذر يا كاهش محصول خواهد بود.
«عجول» به افرادى گفته مى شود كه در گفتار و رفتار و سؤال و درخواست خود، دستپاچه اند و صبر و حوصله لازم را براى رسيدن به مقصد، از راه صحيح آن ندارند؛ به همين دليل، اغلب گرفتار مشكلات و ناكامى ها مى شوند.
نقطه مقابل «عجله و شتابزدگى»، تأنّى، خويشتن دارى، تحمل، حوصله، طمأنينه و وقار است.
«عجله» را نبايد با «سرعت» كه بار مثبت دارد، اشتباه كرد. سرعت آن است كه انسان بعد از فراهم شدن مقدّمات، اتلاف وقت نكند و فرصت را از دست ندهد و به سوى مقصد بشتابد؛ كارى كه مسلماً سبب پيروزى و نجات و موفقيت است.
در موارد بسيارى، ميان مصاديق و موارد عجله و سرعت اشتباه شده است و يا گروهى براى توجيه اعمال نادرست خود، تنبلى و بى حالى و از دست دادن فرصت ها را تحت عنوان ترك عجله و شتابزدگى توجيه مى كنند؛ در حالى كه فرق اين دو كاملًا واضح و روشن است.
اميرمؤمنان على عليه السلام بيان روشنى در تفاوت مفهوم عجله و سرعت در كارها دارند و می فرمايند: «إِيَّاكَ وَ الْعَجَلَةَ بِالْأُمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا أَوِ التَّسَقُّطَ فِيهَا عِنْدَ إِمْكَانِهَا؛[72] از شتاب كردن در كارها، قبل از رسيدن موعد آنها بپرهيز و نيز از سستى در كارها به هنگام رسيدن زمان آن [و فراهم شدن اسباب] بپرهيز».[73]
پيامدهاى شوم عجله و شتابزدگى؟
اين خوى ناپسند، آثار ويرانگرى در زندگى فردى و اجتماعى انسان ها دارد:
1. اتلاف وقت و نيرو
شتابزدگی نيروها را به هدر مى دهد و مانع رسيدن به مقصد مى شود. مثلًا، اگر لشكر دشمن قصد بلاد اسلام را كند و سپاه اسلام صبر نكند تا لشكر دشمن در موقعيّت ضعيف و آسيب پذيرى قرار گيرند، يا قبل از آن كه لشكر اسلام خود را بسيج و آماده كند و نقشه هاى جنگى را ترتيب دهد، به آنها حمله كند، نتيجه اى جز شكست و از بين رفتن قواى اسلام و به هدر دادن نيروها و جسور شدن دشمن نخواهد داشت.
در كارهاى شخصى و فردى نيز همين امر صادق است؛ زيرا هر حركت عجولانه، سبب ناكامى و از بين رفتن نيروهاست.
2. يأس و نااميدى
از ديگر پيامدهاى شوم «عجله» آن است كه هر گاه انسان به خاطر آن ناكام شود، حالت يأس و نوميدى به او دست مى دهد و اى بسا نسبت به همه چيز، حتى تقدير الهى بدبين گردد؛ چنانکه در حديث امام حسن عسكرى عليه السلام آمد.
3. ندامت و پشيمانى
سوّمين پيامد شوم «عجله» ندامت و پشيمانى است. چه بسيارند كسانى كه براى انجام كارها، قبل از فراهم شدن زمينه ها عجله كرده اند و نيروهايشان به هدر رفته و هرگز به مقصد و مقصود خود نايل نشده اند. در حالى كه اگر كمى خويشتن دارى مى كردند، هرگز به چنان سرنوشتى مبتلا نمى شدند. و چه بسيار كسانى كه به خاطر دستپاچگى به سراغ چيزى رفته اند كه دشمن جان آنها بوده و آرزو مى كنند كه اى كاش! به سراغ آن نمى رفتند.
4. هجوم اندوه و غصه
چهارمين پيامد منفى «عجله» در كارها، هجوم امواج اندوه و غصّه، سوى انسان است؛ زيرا ناكامى ها و شكست هاى حاصل از عجله و دستپاچگى در بسيارى از اوقات، بسيار گران تمام مى شود و انسان را با اندوه فراوان روبرو مى كند.
حضرت اميرمؤمنان على عليه السلام در يكى از كلمات قصارش در «غررالحكم» مى فرمايند: «الْعَجَلُ قَبْلَ الْإِمْكَانِ يُوجِبُ الْغُصَّةَ؛[74] شتابزدگى پيش از فراهم شدن امكانات، سبب اندوه و غصه است».
5. فزونى لغزش ها
از پيامدهاى ديگر سوء آن، لغزش هاى فراوان است؛ زيرا تصميم گيرى صحيح نياز به تأمّل و تدبّر و دقّت فراوان دارد و آن هم به صورت عجولانه و شتابزده امكان پذير نيست و لذا افراد «عجول» غالباً گرفتار لغزش هاى مختلفى مى شوند.
اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: «مَعَ الْعَجَلِ يَكْثُرُ الزَّلَلُ؛[75] با عجله و شتابزدگى لغزش هاى فراوان پيش مى آيد». و نيز مى فرمايند: «مَنْ عَجِلَ كَثُرَ عِثَارُهُ؛[76] هر كس شتاب كند، لغزش او بسيار خواهد بود».
6. فزونى خطاها
ششمين اثر عجله، «فزونى خطاها» است كه مى تواند با فزونى لغزش ها يكى باشد و مى تواند دو چيز محسوب شود؛ «خطا» در تشخيص هدف است و «لغزش» در راه وصول به آن.
به هر حال، زيان هاى ناشى از عجله و دستپاچگى، بيش از آن است كه مردم عادى فكر مى كنند، و جريمه اى كه انسان هاى عجول به خاطر عجله مى پردازند، قابل شمارش نيست.[77]
چراکه براى هر كار مقدماتى است كه اگر فرهم نگردد، اقدام به آن كار بى نتيجه خواهد ماند و اگر فراهم گردد و اقدام نشود و فرصتها از دست برود؛ باز هم بى نتيجه خواهد ماند.
به همين دليل «عجله و شتاب» به معنى اقدام كردن به كارها، قبل از اين كه زمينه ها و مقدمات لازم آن كار فراهم شود، از صفات رذيله شمرده شده و «صبر» و بردبارى كه نقطه مقابل آن است از فضايل اخلاقى بشمار مى آيد.
افراد هوشيار و مدير و مدبّر كسانى هستند كه با صبر و حوصله در انتظار فراهم شدن مقدّمات مى باشند كه بعد از فراهم شدن، بدون درنگ اقدام به انجام كار مى كنند و تا رسيدن به مقصود از پاى نمى نشينند.[78]
بهتر از زندگی و بدتر از مرگ؟
امام حسن عسكرى عليه السلام مى فرمايد: «خَيْرٌ مِنَ الْحَيَاةِ مَا إِذَا فَقَدْتَهُ أَبْغَضْتَ الْحَيَاةَ وَ شَرٌّ مِنَ الْمَوْتِ مَا إِذَا نَزَلَ بِكَ أَحْبَبْتَ الْمَوْتَ؛[79] از زندگى بهتر، چيزى است كه اگر آن را از دست دهى از زندگى بيزار مى شوى و بدتر از مرگ چيزى است كه هرگاه بر تو نازل گردد از مرگ استقبال مى كنى».
بعضى تصور مى كنند بالاترين ارزشها ارزش اين زندگى مادى است، در حالى كه از آن ارزشمندتر فراوان است؛ در زندگى لحظاتى پيش مى آيد كه انسان آرزوى مرگ مى كند و حقايقى وجود دارد كه با رضايت كامل جان شيرين خود را فداى آن مى سازد.
شهداى راه خدا، راه فضيلت و حق پرستى، آنها بودند كه حقيقت اين گفته پر معناى امام عسكرى عليه السلام را دريافته بودند و آنجا كه زندگى را ناگوار و مرگ را دريچه اى به جهانى وسيع تر، به خشنودى و رضاى پروردگار مى ديدند با آن وداع، و از اين استقبال مى كردند.[80]
در اسلام يك سلسله شعارهاى اساسى است كه اين مكتب را از ساير مكتب ها جدا مى كند؛ يكى از آنها اين است که: «مُردن با افتخار، بهتر از زيستن با ذلّت است». به تعبير ديگر همان گونه كه از ظلم و ستم بايد به شدّت پرهيز كرد، از تسليم شدن در برابر ظلم و ستم ستمكاران نيز بايد بر حذر بود.
در واقع اين اصل از آيه شريفه «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ؛[81] عزّت براى خدا و پيامبر و مؤمنان است»، سرچشمه گرفته است. و رواياتى همچون گفتار امام صادق عليه السّلام «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَوَّضَ إِلَى الْمُؤْمِنِ كُلَ شَيْءٍ إِلَّا إِذْلَالَ نَفْسِهِ؛[82] خداوند همه چيز را در اختيار مؤمن قرار داده، جز ذليل ساختن خويشتن» و حديث معروف امام حسين عليه السّلام «مَوْتٌ فِي عِزٍّ خَيْرٌ مِنْ حَيَاةٍ فِي ذُلٍّ؛[83] مردن با عزّت بهتر است از زنده ماندن با ذلّت» و سخن ديگر آن حضرت: «أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيَّ قَدْ تَرَكَنِي بَيْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهَاتَ لَهُ ذَلِكَ هَيْهَاتَ مِنِّي الذِّلَّةُ أَبَى اللَّهُ ذَلِكَ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ جُدُودٌ طَهُرَتْ وَ حُجُورٌ طَابَتْ أَنْ نُؤْثِرَ طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْكِرَام؛[84] آگاه باشيد اين ناپاك ناپاك زاده، مرا در ميان «شمشير» و «ذلّت» مخيّر ساخته، و چه دور است كه او به مقصد خود برسد، و چه دور است از من كه تن به ذلّت بدهم، نه خدا اين را مى پسندد و نه پيامبرش و نه مؤمنان راستين و نه پدران و نياكان پاك و مادران پاك دامن، آرى آنها هرگز اجازه نمى دهند كه تسليم در برابر فرومايگان را بر قربانگاه بزرگواران [و به خون خفتن افتخارآميز آنان] ترجيح دهم»، الهام بخش اين شعار بزرگ اسلامى است.
«ابن ابى الحديد» مى گويد: «سَيِّدُ أَهْلِ الْإِبَاءِ الَّذِي عَلَّمَ اَلنَّاسَ اَلْحَمِيَّةَ وَ الْمَوْتَ تَحْتَ ظِلَالِ السُّيُوفِ اخْتِيَاراً لَهُ عَلَى اَلدَّنِيَّةِ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ اَلْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليهم السلام عُرِضَ عَلَيْهِ اَلْأَمَانُ وَ أَصْحَابِهِ فَأنِفَ مِنَ اَلذُّلِّ؛[85] بزرگ و پيشواى ستم ناپذيران جهان كه درس غيرت و برگزيدن مرگ در سايه شمشيرها را بر ذلّت و خوارى به مردم جهان داد، حسين بن على بن ابی طالب عليهم السّلام بود، دشمن به او و يارانش امان داد ولى آنها تن به ذلّت ندادند».
سپس به كلام تاريخى امام حسين عليه السّلام كه در روز عاشورا بيان فرمود: «أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيَّ ...» اشاره مى كند و آن را همانند سخن پدر بزرگوارش على عليه السّلام مى شمرد كه می فرمايد: «وَ اللَّهِ إِنَّ امْرَأً يُمَكِّنُ عَدُوَّهُ مِنْ نَفْسِهِ يَعْرُقُ لَحْمَهُ وَ يَهْشِمُ عَظْمَهُ وَ يَفْرِي جِلْدَهُ لَعَظِيمٌ عَجْزُهُ ضَعِيفٌ مَا ضُمَّتْ عَلَيْهِ جَوَانِحُ صَدْرِهِ؛[86] به خدا سوگند كسى كه دشمنى را بر جان خويش مسلط گرداند كه گوشتش را بخورد، استخوانش را بشكند و پوستش را بر گيرد، بسيار عاجز و ناتوان و قلب و روح او بسيار كوچك و ضعيف است». سپس به ذكر گروه ديگرى از كسانى كه اين راه پر افتخار را برگزيدند و مرگ شرافتمندانه را بر زندگى ذليلانه ترجيح دادند مى پردازد.
ابن ابى الحديد در سخن ديگرى[87] چنين آورده است كه، مردى روز عاشورا با عمر سعد بود. شخصى به او گفت: واى بر تو آيا شما فرزندان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كشتيد؟! او چنين جواب داد: اگر تو هم آنچه را ما ديديم مشاهده مى كردى، كارى جز كار ما انجام نمى دادى! گروهى به ما يورش بردند كه قبضه هاى شمشير را محكم در دست داشتند و همچون شيران به ما حمله ور شدند، سواران را از چپ و راست به خاك مى ريختند و همگى آماده شهادت بودند، نه امان مى پذيرفتند، نه علاقه اى به مال داشتند، و نه چيزى ميان آنها و شهادت مانع مى شد، اگر دير جنبيده بوديم همه ما را نابود مى كردند؛ حال بگو غير از اين كارى كه ما انجام داديم چه مى توانستيم انجام دهيم!».[88]
عفو الهی
امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: «إِنَّ اللَّهَ لَيَعْفُو يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَفْواً يُحِيطُ عَلَى الْعِبَادِ حَتَّى يَقُولَ أَهْلُ الشِّرْكِ "وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ"؛[89] خداوند در روز قيامت آنچنان عفو مى كند كه بندگان را احاطه مى نمايد، تا آنجا كه مشركان طمع مى كنند و مى گويند به پروردگارمان سوگند كه ما مشرك نبوده ايم».
عفو پروردگار به قدرى گسترده است كه هيچ حد و مرزى براى آن متصوّر نيست.[90] از آيات و اخبار اسلامى استفاده مى شود كه درياى رحمت الهى گروه عظيمى از خطاكاران را دربر مىگيرد: گروهى از طريق شفاعت؛ گروهى از طريق عفو؛ گروهى از طريق اعمال نيك كوچكى كه انجام دادهاند و خداوند به بزرگى خودش آن اعمال كوچك را پاداش عظيم مى دهد و گروه ديگرى بعد از آنكه مدّتى در دوزخ مجازات شدند و در اين بوته الهى تصفيه گشتند، به رحمت و مواهب الهى باز مى گردند.[91]
تنها شرك در عبوديّت پروردگار است كه اگر انسان از آن توبه نكند، هرگز مشمول عفو الهى نخواهد شد: «إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ؛[92] خداوند هرگز شرك را نمى بخشد و كمتر از آن را براى هر كس بخواهد و شايسته بداند مى بخشد».[93]
با توجّه به صدر و ذيل آيه «وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ»، گناهان ديگر كبيره باشد يا صغيره، هرگاه انسان بدون توبه از آنها، از دنيا برود، احتمال شمول عفو الهى درباره او وجود دارد.[94]
رحمت بى پايان خدا
خداوند مى فرمايد: «وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ؛[95] رحمت من همه موجودات را فرا گرفته است». و نيز از زبان يعقوب پيامبر خدا مى فرمايد: «لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ؛[96] از رحمت خدا مأيوس نشويد كه تنها كافران از رحمت خدا مأيوس مىشوند». از زبان پيامبر بزرگ ابراهيم نقل مى كند: «وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ؛[97] چه كسى از رحمت پروردگارش مأيوس مى شود جز گمراهان؟!». بنابراين انسان در هر شرايطى باشد و هر قدر آلوده به گناه گردد باز بايد به سوى خدا برگردد، و از رحمتش مأيوس نباشد كه اين يأس كفر و ضلالت و بزرگترين گناهان است.
چرا كه خودش فرموده: «قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ؛[98] بگو اى بندگان من كه بر خود اسراف و ستم كرده ايد! از رحمت خدا نوميد نشويد كه خدا همه گناهان را مى آمرزد، زيرا او بسيار آمرزنده و مهربان است».
اين جمله هاى تكان دهنده كه با انواع لطف و عنايت الهى همراه است، چنان سفره رحمت و مغفرت او را گسترده كه همگان مى توانند بر سر آن بنشينند.[99]
دو بال خوف و رجا
هميشه براى رسيدن به مقصد بايد از دو نيرو استفاده كرد: نيروى محرك و نيروى باز دارنده؛ به كمك نيروى محرك، حركت آغاز مى شود و هرچه قوى تر باشد، سرعت بيشترى به خود مى گيرد؛ اما نيروى باز دارنده براى حفظ تعادل و پيشگيرى از خطرات مخصوصاً در مسيرهاى پرخطر ضرورت دارد. آنچه به طور ساده در اتومبيل ها مى بينيم در وجود پيچيده انسان نيز حاكم است.
اين همان مسئله خوف و رجاست كه به عنوان دو بال براى پرواز در آسمان سعادت و قرب الى اللَّه [برای انسان] معرفى شده و حتى در روايات تصريح شده است كه هيچ يك از اين دو نبايد بر ديگرى فزونى يابد. زيرا اگر خوف، فزونى يابد انسان به سوى يأس كشيده مى شود و آدم مأيوس گرفتار انواع گناهان خواهد شد؛ زيرا فكر مى كند كار از كار گذشته و پرهيز از گناه و انجام طاعات نتيجهاى ندارد. به عكس، اگر اميد او فزونى يابد نسبت به ارتكاب گناهان بى تفاوت مى گردد.
در روايتى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «لَوْ تَعْلَمُونَ قَدْرَ رَحْمَةِ اللَّهِ لاتَكِلْتُمْ عَلَيْها وَ ما عَمِلْتُمْ إلّا قَليلًا وَ لَوْ تَعْلَمُونَ قَدْرَ غَضَبِ اللَّهِ لِظَنَنْتُمْ بِأنْ لاتَنْجُوا؛[100] اگر اندازه رحمت الهى را مى دانستيد، چنان بر آن تكيه مى كرديد كه هيچ عمل خوبى جز به مقدار كم انجام نمى داديد و اگر اندازه غضب الهى را مى دانستيد، گمان مى كرديد كه هرگز راه نجاتى براى شما نيست».
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه مى فرمود: پدرم مى گفت: «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إِلَّا وَ فِي قَلْبِهِ نُورَانِ، نُورُ خِيفَةٍ وَ نُورُ رَجَاءٍ، لَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ يَزِدْ عَلَى هَذَا، وَ لَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ يَزِدْ عَلَى هَذَا؛[101] هيچ بنده مؤمنى نيست مگر اينكه در قلب او دو نور است: نور خوف و نور رجا؛ اگر اين را وزن كنند چيزى فزون بر آن ندارد و اگر آن را وزن كنند چيزى فزون بر اين ندارد».
در حديث ديگرى كه در غررالحكم از امام اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده است مى خوانيم: «خَفْ رَبَّكَ خَوْفاً يَشْغَلُكَ عَنْ رَجَائِهِ وَ ارْجُهْ رَجَاءَ مَنْ لَايَأْمَنُ خَوْفَهُ؛[102] چنان از پروردگارت خائف باش كه تو را از رجا باز دارد و چنان به او اميدوار باش كه تو را از خوف باز ندارد».
به همين دليل در تمام جوانب بشرى در كنار تشويق تنبيه و در كنار تنبيه تشويق است.[103]
منابع:
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.