دلايل «صدق الهی»

با چه استدلالی می توان «صادق» بودن خداوند را اثبات نمود؟

همه علمای عقائد اتفاق نظر دارند كه خداوند «صادق» است. دروغ گفتن حتّى درباره يك انسان عادى از زشت ترين كارها محسوب مى شود؛ پس مسلّماً چنين كارى در مورد خداوند از هر نظر قبيح است كه العياذ بالله سخنى به دروغ گويد يا وعده اى نادرست دهد. آری اگر كسى چنين احتمال نامعقولى را درباره ذات مقدّس خداوند بدهد تمام مبانى مذهبى او فرو مى ريزد؛ چرا كه قسمت عمده اين مبانى از طريق وحى گرفته شده و لذا ديگر اعتمادى بر وحى و اخبار الهى باقى نخواهد ماند.

«تكلّم» صفت ذات یا صفت فعل؟!

بر اساس روایات، صفت «تكلّم» از صفات ذات الهی است یا صفات فعل؟

امام صادق(ع) در مورد صفات ذات می فرماید: «خداوند هميشه بالذات عالم بود در حالى كه معلومى وجود نداشت و بالذات قادر بود در حالى كه مقدورى نبود»؛ لکن در پاسخ ابوبصير كه سوال كرد «آيا خداوند هميشه موصوف به صفت متكلم بوده؟» فرمود: «كلام، موضوع حادثى است؛ خداوند متعال وجود داشت و متكلم نبود، سپس كلام را آفريد». اين عبارت به وضوح فرق ميان صفات ذات و صفات فعل را بيان مى كند. صفات ذات از ازل بوده و نيازى به وجود مخلوقات ندارد، امّا صفات فعل، به هنگام صدور افعالى از خداوند، توسط عقل انتزاع شده و به او نسبت داده می شود که «تکلم» یکی از آنهاست.

علت توصیف خداوند به «خَيْرُ الْماكِرين»

علت توصیف خداوند به «خَيْرُ الْماكِرين» چیست؟

خدا در قرآن به عنوان «خَيْرُ الْماكِرين» توصيف شده است. «ماكر» از ماده «مكر» به معنى منصرف ساختن ديگرى از رسيدن به مقصود از طريق حيله است. از این رو مکر اگر برای رسیدن به هدف مطلوبی باشد پسندیده و اگر برای رسیدن به هدف مذمومی باشد، ناپسند خواهد بود. اما در تبیین دلیل توصيف خدا به «خَيْرُ الْماكِرين» باید گفت: خدا قوی ترین مدبر است و تدبير صحيح آن است كه شخص، عالم به عواقب امور و آينده و گذشته باشد و اضافه بر اين هرگونه قدرت بر انجام تدبيرهاى خود داشته باشد، لذا شایسته توصیف به این وصف می گردد.

علت توصیف خداوند به «خَيْرُ الْوارِثين»

چرا خداوند را «خَيْرُ الْوارِثين» می خوانند؟

خداوند در قرآن به «خَيْرُ الْوارِثين»؛ (بهترين وارثان) توصيف شده است؛ زیرا او تنها كسى است كه باقى مى ماند و وارث جهانيان خواهد بود، در حالى كه ديگر وارثان، خودشان روزى «موروث» ديگران خواهند شد. از سویی ارثى را كه وارثان معمولى مى برند محدود بوده و محتاج به آنند و در صرف آن غالباً بخيل بوده و گرفتار هزاران دعوا و نزاع مي شوند، امّا خداوندي كه وارث نهايى همگان است، نه نيازى دارد، نه حد و مرزى دارد و نه بخلى در وجودش راه پيدا مى كند، لذا «خَيْرُ الْوارِثِين» است.

علت توصيف خداوند به «متكلم»

چرا خداوند را با صفت «متكلم» معرفی می کنند؟

در قرآن وصف «متكلم» صريحاً نيامده است؛ ولى فعلى كه دال بر آن است ذكر شده، مانند آیه 164 سوره نساء که می فرماید: «و خداوند با موسى سخن گفت» از این رو حضرت موسی(ع) به عنوان «كَليمُ الله» شهرت یافت. همچنین قرآن در سه مورد به «كَلامَ الله» و در يك مورد «كَلامى» تعبیر شده است؛ و در موارد متعدّدى تعبير به «كَلِمةُ رَبِّكَ» يا «كَلِمَةُ اللهِ» آمده، که از مجموع اينها مى توان به خوبی نتيجه گرفت كه يكى از اوصاف پروردگار «متکلم» است.

علت توصیف خداوند به «خَيْرُ الْغافِرين»

علت توصیف خداوند به «خَيْرُ الْغافِرين» چیست؟

بخشش مردم نسبت به يكديگر گاهی به خاطر کسب نفع است و گاه دفع ضرر؛ در حالی که آمرزش الهى فقط از فضل و كرم او سرچشمه مى گيرد. از اين گذشته حقوقی که مردم بر يكديگر دارند در برابر حقوق الهى بسيار ناچيز است و گذشت آنها در همين حقوق ناچيز، بسيار كم است و این تنها خداست كه از حقوق بزرگ مى گذرد و گناهان عظيم را مى بخشد و آمرزش او شرطى جز لياقت عباد ندارد و به همین دليل «خَيْرُ الْغافِرين» است.

علت گفتن «خَيْرُ الْفاتِحين» به خداوند

چرا به خداوند «خَيْرُ الْفاتِحين» می گويند؟

«فاتح» از ماده «فتح»، اگر به معنى قضاوت باشد، خدا بهترين داوران است؛ چرا كه حكم ديگران آميخته با انواع خطاها و انحرافات يا هوس هاى مادى است؛ ولى حكم او خالى از هر گونه خطا و اشتباه، و هر گونه افراط و تفريط و هر گونه تمايل به باطل است؛ چرا كه علمش بى پايان و از همگان بى نياز مى باشد! و اگر «فتح» به معنى گشودن كارهاى بسته باشد، باز او بهترين گشايندگان است؛ چرا كه هيچ كارى در برابر قدرت او مشكل نيست و اگر منظور، گشودن درهاى رحمت باشد، صاحب چنان رحمتى است كه عالم هستى را زير پوشش خود قرار داده است.

علت گفتن «خَيْرُ الرّازِقين» به خداوند

چرا به خداوند «خَيْرُ الرّازِقين» می گويند؟

خداوند در قرآن به عنوان «خَيْرُ الرّازِقين» توصيف شده است. روزى هایی كه ديگران به يكديگر مى دهند آميخته با نقايص فراوان است و محدود و زودگذر، و اميدى به آينده آن نيست، که گاه توأم با منّت است و گاه همراه با تحقير يا انتظار مقابله به مثل؛ در حالى كه روزی خداوند نه حد و مرزى دارد و نه بيمى از آينده آن مى رود و نه منت و انتظارى در آن است؛ بلكه از لحظه قرار گرفتن در رحم مادر تا آخرين لحظه حيات، روزی اش داده می شود و حتّى در قيامت نيز براى افراد لايق، در سطحى بالاتر و والاتر وجود دارد.

علت گفتن «خَيْرُ النّاصِرين» به خداوند

چرا به خداوند «خَيْرُ النّاصِرين» می گويند؟

خدا در قرآن به عنوان «خَيْرُ النّاصِرين» توصيف شده است؛ زيرا يارى كننده واقعى كسى است كه توانايى يارى كردن در برابر دشمن را در هر زمان و مكاني دارد، ياورى كه مغلوب نمى شود و هيچ قدرتى در برابرش تاب مقاومت ندارد. هم چنين آگاهى كامل از توطئه هاى دشمنان و از نقاط ضعف ديگران دارد و هرگز انتظارى در مقابل این يارى خود ندارد. اين اوصاف تنها در ذات خدا جمع است، در حالى كه ياوران ديگر فاقد اين اوصاف اند. اگر هم كسى بتواند مختصر يارى نسبت به ديگرى كند تنها در اين دنيا است و ياور واقعي در دنيا و آخرت خداوند است.

معنای صفت «خَيْرُ الْمُنْزِلِين»

چرا به خداوند «خَيْرُ الْمُنْزِلِين» می گويند؟

خداوند در قرآن به عنوان «خَيْرُ الْمُنْزِلِين» توصيف شده كه ناظر به ماجراى نوح(ع) و طوفان عظيم اوست، آنجا كه در دعايش تقاضا مى كند منزلگاه ما را مبارك و پر بركت قرار ده كه تو بهترين فرود آورندگانى! فرود آمدن كشتى در آن شرائط سخت، با توجه به اين كه نه خانه و سايبانی وجود داشت و نه غذائى، تنها در سايه لطف خداوندى است كه «خير المنزلين» بوده که مى تواند انسان را به سامان برساند. اين ها نشانه قدرت نامحدود خداوند و آگاهى او از حاجات مهمانانش است كه «خَيْرُ الْمُنْزِلِين» و بهترين پذيرائى كننده است.

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
سامانه پاسخگویی برخط(آنلاین) به سوالات شرعی و اعتقادی مقلدان حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
تارنمای پاسخگویی به احکام شرعی و مسائل فقهی
انتشارات امام علی علیه السلام
موسسه دارالإعلام لمدرسة اهل البیت (علیهم السلام)
خبرگزاری دفتر آیت الله العظمی مکارم شیرازی

قالَ السجّادُ عليه السّلام :

اِنّى لَمْ اَذْکُرْ مَصْرَعَ بَنى فاطِمَةَ اِلاّ خَنَقَتْنى لِذلِکَ عَبْرَةٌ.

من هرگز شهادتِ فرزندان فاطمه عليها السّلام را به ياد نياوردم ، مگر آنکه بخاطر آن ، چشمانم اشکبار گشت .

بحارالانوار، ج 46، ص 109