سرنوشت بخیلان

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
اخلاق در قرآن جلد 2
ترجمهنتیجه

آیات نخست این بحث به ماجراى عبرت انگیز یکى از ثروتمندان بزرگ بنى اسرائیل اشاره مى کند که بر اثر «بخل» و تکبّر و خودبزرگ بینى به سرنوشت بسیار دردناکى مبتلا شد.

«قارون» از خویشاوندان نزدیک حضرت موسى (علیه السلام) و از چهره هاى سرشناس و ثروتمند بنى اسرائیل و به ظاهر از نخستین مؤمنان به آن حضرت نیز بود که آگاهى فراوانى از تورات داشت; اما او مثل بسیارى از ثروتمندان خودخواه و از خدا بى خبر، علاقه فراوانى به نمایش دادن ثروت خویش در برابر دیدگان فقراى بنى اسرائیل داشت که هر گاه اموال و دارایى عظیم و عجیب خویش را به نمایش مى گذاشت، دل هاى دنیاپرستان را به تپش درمى آورد تا جایى که تنها آرزوى مهم آنها این بود که روزى مثل قارون، صاحب چنین ثروتى شوند!

قرآن مجید در این آیات مى گوید: «قارون از قوم موسى (علیه السلام) بود، ولى بر آنها ستم کرد; اِنَّ قَارُونَ کَانَ مِنْ قَومِ مُوسى فَبَغى عَلَیهِم...»(1)

ستم او بر قومش هم به خاطر «بخل» شدیدش بود که راضى نبود کسى از ثروت او بهره اى ببرد و هم به خاطر نمایش ثروت و به رخ کشیدن آن و هم به خاطر مخالفت شدید با حضرت موسى(علیه السلام) و همکارى با فرعونیان، هنگامى که حضرت موسى(علیه السلام) از او طلب زکات کرده بود.

اصولا ثروتمندان دنیاپرست، علاقه دارند که قدرتهاى اجتماعى بیشترى در اختیار بگیرند که این علاقه گاهى به خاطر فزون طلبى است و گاهى به دلیل ترسى است که از قدرتهاى سیاسى و اجتماعى دیگر دارند که مبادا ثروت آنها توسط آن قدرتها آسیب بیند; به همین دلیل همیشه با پیامبران که مردم را زیر چتر حکومت الهى قرار مى دادند، به مخالفت برمى خاستند.

قرآن در ادامه آیه در مورد ثروت «قارون» مى فرماید: «آن قدر گنج به او دادیم که حمل کلیدهاى صندوق هاى (جواهرات و درهم و دینار و اشیا قیمتى) او براى یک گروه زورمند، مشکل بود; و آتَیْنَاهُ مِنَ الْکُنُوزِ مَا اِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالعُصْبَةِ اُولِى الْقُوَّةِ...».(2)

«قارون» از وضع خود بسیار اظهار شادمانى مى کرد و همواره به عیش و نوش مشغول بود و غم بینوایان و رنج محرومان را هرگز احساس نمى کرد; حتّى هنگامى که (عاقلان مؤمن) قومش به او گفتند: «این همه شادى مغرورانه مکن که خداوند، شادى کنندگان مغرور را دوست نمى دارد و در آنچه خدا به تو داده، سراى آخرت را جستجو کن و بهره ات را از دنیا فراموش منما (که این امانت، بیش از چند روزى دست تو نخواهد بود) و همان گونه که خدا به تو نیکى کرده، تو نیز به بندگان او نیکى کن و ثروت عظیم خود را وسیله فساد در زمین قرار مده که خدا مفسدان را دوست ندارد;...اِذقَالَ لَهُ قَوْمُهُ لاتَفْرَحْ اِنَّ اللّهَ لایُحِبُّ الْفَرِحینَ * وَابْتَغِ فی مَا آتَاکَ اللّهُ الدّارَ الآخِرَةَ وَ لاتَنْسَ نَصیبَکَ مِنَ الدُّنیَا وَ اَحْسِن کَمَا اَحْسَنَ اللّهُ اِلیکَ وَ لاتَبْغِ الفَسادَ فی الاَرضِ اِنَّ اللّهَ لایُحِبُّ المُفْسِدینَ».(3)

این دستورات پنجگانه و اندرزهاى ناصحانه و مشفقانه، نه تنها در دل سیاه «قارون» اثر نکرد، بلکه بر طغیان او افزود تا آنجا که به صراحت، توحید افعالى خداوند را انکار کرد و گفت: «این ثروتهاى عظیم، نتیجه لیاقت و آگاهى و کاردانى خودم مى باشد».

قرآن مجید در آیات دیگر همین سوره، به یکى دیگر از رذایل اخلاقى «قارون» که تقریباً به صورت یک جنون عمومى در همه ثروتمندان مغرور و از خدا بى خبر درآمده است، مى پردازد و مى گوید:«او در مقابل چشم قوم خود (در برابر دیدگان محرومان و بینوایان) به نمایش ثروت پرداخت و تمام توان خود را در این نمایش جنون آمیز غیر انسانى به کار گرفت. اسبهاى گران قیمت، با زین هاى طلایى و کنیزان زیبا و غرق در انواع زینت آلات و جواهرات و سایر اموال و دارایى اش را که بسیار فریبنده بود به نمایش گذاشت و به جاى این که به اندرز ناصحانه آگاهان قومش گوش دهد و مرهمى بر جراحتهاى قلب بینوایان بگذارد; بلکه با عناد و مخالفت با آگاهان قومش نمک بر زخم قلب فقرا مى پاشید و با نمایش ثروتش همه را در حیرت فرو مى برد.

هنگامى که طغیان او فزونى گرفت، خداوند بیش از آن، به او مهلت نداد و با ایجاد زلزله اى ـ تنها در محل کاخ قارون ـ او را به همراه تمام ثروتش درکام زمین فرو برد و با حرکت دیگر شکاف را بست و بدین سان سرنوشت او درس عبرتى براى همه انسان ها در طول تاریخ گشت.

ریشه اصلى بدبختى «قارون» همان «بخل» او بود. بخلى که سرچشمه انکار عملى او نسبت به نبوت حضرت موسى (علیه السلام) و توحید پروردگار شد و به دنبال آن به فکر متهم ساختن پیامبر بزرگ خدا حضرت موسى (علیه السلام)، به عمل منافى عفت با یک زن بدکار افتاد که خداوند به زودى او را رسوا کرد. او مى پنداشت که با داشتن این مال و ثروت عظیم، هیچ کس را قدرت رساندن آسیب به او نیست; به همین دلیل از هیچ گونه ظلم و ستمى بر قوم بنى اسرائیل دریغ نداشت تا این که سرانجام به کیفر زشت کاریهاى خود رسید.

* * *

در بخش دوّم از آیات، به داستان عبرت انگیز دیگرى از گروه بخیلان و سرنوشت سیاه آنها اشاره مى کند. گروهى که قرآن مجید از آنها، به اصحاب الجنّة (صاحبان باغ) یاد کرده، به نظر بعضى از مفسّران، گروهى از بنى اسرائیل بودند که در «یمن» در نزدیکى «صنعا» زندگى مى کردند. بعضى از محققان، وجود کلمه «حرد» را در ادامه این آیات که به معنى «منع» مى باشد و از واژه هاى متداول «یمن» است، اشاره به این معنى مى دانند که آنها اهل یمن بودند.

آنها ده نفر بودند که باغ بزرگى را از پدر به ارث برده بودند، پدرشان مرد نیکوکار و سخاوتمندى بود و هنگامى که میوه ها و ثمره هاى باغ نمایان مى گشت، در باغ را بر روى مستمندان مى گشود تا آنها بهره کافى ببرند که این امر مایه برکت و وسعت اموال پدر گشته بود.

ولى فرزندان بخیل و ناخلف، به گمان این که بخش زیادى از این درآمد به جیب فقرا و نیازمندان مى ریزد و دلیلى هم ندارد که اموال خودشان را این گونه ببخشند; تصمیم گرفتند اجازه ندهند حتى یک فقیر هم وارد باغ آنها شود. به همین خاطر تصمیم گرفتند که یک روز صبح، بى سر و صدا با جمعى کارگر زبده به باغ بروند و پیش از آن که فقرا بیدار شده و با خبر گردند، تمام محصول را چیده و منتقل نمایند.

«برسوئى» در «روح البیان» مى گوید: «این ماجرا مربوط به زمان کمى بعد از حضرت مسیح (علیه السلام) است. آنها پدرى داشتند بسیار سخاوتمند که از آن باغ به اندازه نیاز سال خود بر مى داشت و بقیه را به نیازمندان مى داد و به این ترتیب، مقدار قابل ملاحظه اى نصیب فقرا مى شد که روزهاى زیادى از آن براى معیشت خود بهره مى گرفتند; ولى هنگامى که پدر از دنیا رفت، فرزندان گفتند: اگر ما کار پدرمان را ادامه دهیم، زندگى بر ما مشکل مى شود; در حالى که ما عیالمندیم و در میان خود سوگند یاد کردند که در آغاز صبح، هنگامى که هنوز تاریکى به طور کامل از بین نرفته، میوه ها را بچینند; حتى براى این سخن خود، ان شاءاللّه هم نگفتند».(4)

خداوند نیز مجازات سخت و دردناکى براى آنها قرار داد; «هنگام شب، در آن موقع که همه آنها در خواب بودند، عذابى فراگیر از ناحیه پروردگارت بر تمام باغ فرود آمد; فَطَافَ عَلَیهَا طَائِفٌ مِنْ رَبِّکَ وَ هُمْ نَائِمُونَ».(5)

آرى! آتشى سوزان و صاعقه اى مرگبار، چنان بر آن باغ فرود آمد که «آن باغ خرم و سر سبز به صورت خاکستر سیاه درآمد; فَاَصْبَحَتْ کَالصَّریمِ».(6)

احتمال دیگر نیز وجود دارد که «صریم» به معنى درخت بدون میوه باشد; یعنى، «صاعقه» فقط تمام میوه ها را از بین برد و تنها چوبى از درختان باقى ماند. و صبح روز بعد، هنگامى که خوشحال و راضى از نقشه خودشان به باغ آمدند; به محض ورود به باغ و دیدن آن منظره وحشتناک، فریاد کشیدند و گفتند: «ما راه را گم کرده ایم، ما همه چیز را از دست دادیم، بلکه ما محرومیم; فَلَمَّا رَأَوْهَا قَالُوا اِنَّا لَضَالُّونَ * بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ».(7)

ممکن است تعبیر «انّا لضالّون» اشاره به این داشته باشد که آنها در آغاز باور نداشتند که این باغ سوخته، همان باغ سرسبز و پر میوه آنهاست، ولى هنگامى که دقت نمودند از قرائن فهمیدند که این باغ، همان باغ خودشان است که چنین نابود شده است. لذا گفتند: «بَلْ نَحْنُ مَحرُومُونَ».

احتمال دیگر نیز وجود دارد که این گم کردن راه خداست; زیرا آنها سعادت و خوشبختى خود را در «بخل» مى پنداشتند، در حالى که راه صحیح همان راه پدر سخاوتمندشان بود.

در ادامه این آیات آمده است: این گروه بخیلان به زودى از خواب «غفلت» بیدار شدند و به ملامت یکدیگر پرداختند و اعتراف به گناه کردند و تصمیم گرفتند در آینده این کار را تکرار نکنند و از خداوند، باغى بهتر از آن را خواستند. در بعضى از روایات آمده است که خداوند، توبه آنها راقبول کرد و باغى بهتر و پربارتر به آنها عنایت فرمود.

به هر حال آیه فوق، بیانگر عواقب دردناک «بخل» و انحصارطلبى است که حتى در دنیاى مادى نیز «بخل» کارساز نیست.

قابل توجه است که قرآن در آغاز این آیات، مى گوید: «ما مردم مکه را نیز با چنین امتحانى آزمودیم; همان گونه که «اصحاب الجنّة» را آزمایش کردیم» و گویا این تعبیر، اشاره به قحطى و خشکسالى شدیدى است که در مکه بر اثر «بخل» و ترک انفاق روى داد و ثروتمندان بخیل را به روز سیاه نشاند.

* * *

در سوّمین آیه سخن از سرنوشت فرد بخیلى در عصر رسول الله(صلى الله علیه وآله) است. مطابق بسیارى از تفاسیر، مردى از انصار به نام «ثعلبة بن حاطب» که در آغاز مرد بسیار تهى دستى بوده و همیشه آرزو داشت که روزى ثروتمند شود; به همین خاطر با اصرار فراوان از پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) تقاضا کرد که براى او دعا کند تا مال فراوانى به دست آورد.

پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) به او فرمود: «داشتن مقدار کم که بتوانى حقّش را ادا کنى بهتر از مقدار زیاد است که توانایى اداى حقّش را نداشته باشى»; یعنى، به زندگى ساده ات بساز و شاکر باش. ولى او گفت: با خدا عهد مى کنم، اگر ما را از فضل خود بهره مند سازد، به طور قطع صدقه خواهیم داد و از صالحان (شاکران) خواهیم بود; «وَ مِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَاللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحین».(8)

سرانجام پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى این مرد پر ادعاى کم ظرفیت، بنا به اصرار خودش دعا کرد تا صحنه آزمونى براى او و سایرین باشد. چیزى نگذشت که به برکت دعاى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)، ثروت زیادى که انتظار آن را نداشت، به او رسید و روز به روز فزونى یافت. صاحب دامهاى زیادى شد و کارش بسیار رونق گرفت. امّا هنگامى که آیه زکات نازل شد; به او ابلاغ کردند که باید مقدار کمى از این اموال را به عنوان زکات، در اختیار نیازمندان بگذارى، آن مرد «بخیل» کم ظرفیت، پیمان خود را با خدا و پیامبرش به دست فراموشى سپرده و از پرداخت مقدار ناچیز زکات خوددارى ورزید.

قرآن در یک جمله کوتاه چنین مى فرماید:«هنگامى که خداوند از فضل و رحمتش به آنان داد; «بخل» ورزیدندو سرپیچى کردند و روى گردان شدند; فَلَمَّا آتَاهُم مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوا وَ هُم مُعرِضُونَ».(9)

گرچه «ثعلبه» یک نفر بیش نبود، ولى هنگامى که کار و ثروتش رونق گرفت، از گروه بسیارى براى حفظ اموالش کمک مى گرفت، لذا ممکن است صیغه هاى جمع در آیه، اشاره به همین مطلب داشته باشد.

احتمال دیگر نیز وجود دارد که این گونه درخواست ها را تنها «ثعلبه» از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نکرد و این آزمایش نیز تنها براى او رخ نداد; بلکه افراد زیادى چنین تقاضایى را داشتند که نتوانستند از امتحان الهى، سرافراز بیرون آیند.

به هر حال نتیجه پیمان شکنى و بخلشان، آن شد که روح نفاق به طور پایدار در دل آنان ریشه کند و تا قیامت ادامه یابد; زیرا، عهدى را که با خدا بسته بودند، شکستند و دروغ گفتند; «فَأعْقَبَهُم نِفاقاً فی قُلُوبِهِم اِلَى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِمَا اَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوا وَ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ»(10).

آرى! مردى که یک روز جزء عبّاد بود و او را حمامه مسجد(11) مى نامیدند و پیشانى او مانند زانوى شتر پینه بسته بود، بر اثر «بخل» و انحصارطلبى، رویاروى پیامبر (صلى الله علیه وآله)قرار گرفت و حتّى به طور کنایه بر آیین اسلام و قانون زکات خرده گرفت و آن را شبیه جزیه اهل کتاب شمرد و به این ترتیب در صف منافقان قرار گرفت و همه مسلمین نیز او را از جامعه اسلامى طرد کردند.

* * *

در چهارمین آیه، خداوند مجازات سنگین «بخیلان» را بیان مى نماید، مجازاتى که در قرآن مجید، تنها در این مورد به کار رفته و درباره هیچ گناه دیگرى دیده نمى شود، مى فرماید: «آنها که «بخل» مىورزند، آنچه را خداوند از فضل خویش به آنها داده، انفاق نمى کنند، گمان نکنند به نفع آنهاست، بلکه براى آنها شر است; وَلا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ یَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیراً لَهُم بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُم...»(12)

سپس مى افزاید:«به زودى آنچه را که آنها درباره آن «بخل» ورزیدند، در روز قیامت همانند طوقى به گردن آنان مى افکنند (به صورت بار بسیار سنگینى که قدرت حرکت را از آنان مى گیرد و آنها را در عرصه محشر رسوا مى سازد.);...سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلوُا بِهِ یَومَ الْقِیامَةِ...»(13).

در انتهاى آیه مى فرماید: «میراث آسمانها و زمین از آن خداست و خداوند از آنچه انجام مى دهید، آگاه است;...وَلِلّهِ مِیراثُ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرضِ وَ اللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبیرٌ»(14).

این آیه اشاره به این دارد که نگهدارى اموال و «بخل» کردن چه سودى دارد; در حالى که باید همه آنها را بگذارید و بروید.

گرچه بعضى از روایات، آیه فوق را به مسئله منع «زکات» تفسیر کرده اند، ولى در ظاهر مفهوم آیه، عام است و انواع «بخل» را شامل مى شود; حتى به گفته بعضى از مفسران علاوه بر «بخل» در اموال، «بخل» در علم و دانش و مانند آن را نیز شامل مى شود.

در این که به چه صورت طوقى به گردن آنها مى افتد، باید گفت: مطابق بعضى از روایات، آن اموال به صورت طوق آتشین در مى آید. چنان که تفسیر عیّاشى از امام باقر(علیه السلام) نقل مى کند: « هر کس زکات مال خود را نپردازد، خدا آن را به صورت اژدهایى از آتش مبدّل مى کند و به گردن او مى افکند و پیوسته او را مى گزد (و به او گفته مى شود، همان گونه که در دنیا این اموال را هرگز از خود دور نمى کردى، اکنون آنها را بردار و به گردن بیفکن)».(15)

از تعبیر بالا به خوبى روشن مى شود که تعبیر به «طوق» در واقع تجسّمى از اعمال آنها در دنیاست; زیرا «طوق» چیزى است که از انسان دور نمى شود. به هر حال، تعبیرات مختلف آیه، همه حکایت از زشتى «بخل» و خوبى «انفاق» در راه خدا و «سخاوت» در اموال و مواهب خداداد مى کند.

قابل توجه این که، اموال «بخیلان» نه تنها در قیامت، طوقى بر گردن آنها مى شود، بلکه در دنیا نیز همیشه باید بار سنگین حفظ و نگهدارى و محاسبه آن را بر گردن نهند و سپس آن را رها ساخته و به سراى دیگر براى پاسخ گویى بشتابند.

* * *

در پنجمین آیه، خداوند بخیلانى را که نه تنها خود بخیلند، بلکه دیگران را نیز به «بخل» دعوت مى کنند، مورد نکوهش قرار داده است; زیرا آنها به عنوان مصداق روشنى از «مختال فخور(16)» معرفى گردیده اند و در چندین آیه از قرآن مجید تصریح شده است که خداوند «مختال فخور» را دوست ندارد. خداوند در مورد این گروه مى فرماید:«مختال فخور، همان کسانى هستند که «بخل» مىورزند و مردم را نیز دعوت به «بخل» مى نمایند و هر کس از این فرمان روى گردان شود (به خدا زیانى نمى رساند); زیرا خداوند غنى و حمید است; اَلَّذینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُروُنَ النَّاسَ بِالبُخْلِ وَ یَکْتُمُونَ مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَعْتَدْنَا لِلْکَافِرینَ عَذاباً مُهیناً»(17).

بدیهى است که خداوند، هرگز انسانى را که همیشه در تضاد مطلق با صفات «جلال» و «جمال» خداست، دوست نخواهد داشت و او را مشمول عنایات خاص خود نخواهد نمود.

جالب توجه این که، در آیات قبل از آن، اشاره به مصائب مختلف زندگى انسان ها کرده و مى فرماید: فلسفه این مصائب آن است که به زندگى مادى خود دلبسته نباشید; یعنى، از امکانات مادى مغرور نشوید و بدانید «بخل» شما را ثروتمند نمى کند، بلکه با وزش نسیمى، دفتر ایّام بر هم مى خورد و ثروتمندترین مردم ممکن است در یک شب به فقیرین مردم تبدیل شود; پس فخر و مباهات به ثروت چه معنى دارد و «بخل» چه مشکلى را حل مى کند؟

نکته مهم دیگر این که دعوت بخیلان از سایر مردم به «بخل» به خاطر آن است که مى خواهند همه، همرنگ آنها باشند تا در میان جمعیت رسوا نشوند، به علاوه چون این گونه افراد، عواطف انسانى را زیر پا گذارده اند، افرادى بى رحم و سنگ دلند; حتى از «سخاوت» و ترحم دیگران به فقرا و نیازمندان، احساس رنج و ناراحتى مى کنند.

در این رابطه امام صادق (علیه السلام) مى فرمایند:«امیرمؤمنان (علیه السلام) دستور داد که پنج «وسق»(18)خرما براى شخصى بفرستند و این شخص مرد سخى و بخشنده اى بود که نیازمندان از او بهره مى بردند و هرگز نه از على (علیه السلام) و نه از دیگران، چیزى طلب مى کرد. شخص (بخیلى که در آنجا بود) عرض کرد: اى امیرمؤمنان! این شخص تقاضایى از شما نکرده بوده، به علاوه یک وسق کافى است. امیرمؤمنان (علیه السلام) فرمودند: «لاکَثَّرَ اللّهُ فی المُؤْمِنینَ ضَرْبَکَ، اُعْطِىَ أَنَا وَ تَبْخَلُ اَنْتَ...; خداوند در میان مؤمنان مانند تو را زیاد نکند. من دارم مى بخشم، تو دارى بخل مىورزى، خدا خیرت دهد، اگر من به کسى که امید بخشش را دارد، تنها بعد از درخواست کمک کنم، در حقیقت بهاى چیزى را که از او گرفته ام، داده ام; زیرا، آبروى خود را نزد من ریخته است».(19)

* * *

در ششمین آیه، ضمن اشاره به مجازات شدید بخیلان، مى فرماید: «اما کسى که «بخل» ورزیده و از این راه، بى نیازى طلبد و پاداش نیک (الهى) را تکذیب کند، ما او را در مسیر دشوارى قرار مى دهیم و آن هنگام که (در جهنم) سقوط مى کند، دیگر اموال او به حالش سودى نخواهد داشت; وَ اَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى * وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنى * فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرى ـ وَ مَا یُغْنِى عَنْهُ مَالُهُ اِذْا تَرَدّى».(20)

از این تعبیر به خوبى روشن مى شود:

اولا «بخل» سبب بى نیازى و ثروت نمى شود; بلکه پیمودن این راه، کار را در دنیا و آخرت بر انسان مشکل مى کند (توجّه داشته باشید که واژه «العسرى» در آیه مطلق است و هرگونه مشکلى را در دنیا و آخرت شامل مى شود).

ثانیاً، به فرض که از این راه ثروت عظیمى بیاندوزد و آن را در آخرت با خود ببرد، در آن هنگام که در جهنم سقوط مى کند، چه سودى به حال او خواهد داشت.

در تفسیر «یُسْر» که نقطه مقابل «عُسْر» است، مفسران بزرگ، احتمالات زیادى داده اند که نقطه مقابل این احتمالات، در مورد «عُسْر» نیز صادق است. نخست این که منظور از آن زمینه هاى توفیق و آسان شدن راه اطاعت خداست ـ در برابر واژه «عُسْر» که درباره سلب توفیق و پیچیدگى راه طاعت است ـ بعضى آن را به معنى راه آسان زندگى و بعضى، راه بهشت و پاداشهاى بزرگ الهى و بعضى دیگر به معنى امدادهاى غیبى و مانند آن شمرده اند; ولى همان گونه که در بالا اشاره شد، «عسر» ـ و همچنین یسرـ مفهوم وسیع و گسترده اى دارد که تمام امورى را که مربوط به دنیا و آخرت است، شامل مى شود.

* * *

 

 

در هفتمین آیه، خداوند یاران پیامبر (صلى الله علیه وآله) را مخاطب ساخته و بخیلان را مورد نکوهش شدید قرار داده و مى فرماید: «آرى! شما همان جمعیتى هستید که براى انفاق در راه خدا فراخوانده مى شوید، بعضى از شما «بخل» مىورزند و هرکس بخل کند، نسبت به خودش بخل کرده است;هَا أَنْتُم هَؤُلاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فی سَبیلِ اللّهِ فَمِنْکُمْ مَنْ یَبْخَلُ وَ مَنْ یَبْخَلْ فَاِنَّمَا یَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ»(21) و براى این که ناآگاهان تصور نکنند، خداوند نیازى به این انفاقها دارد، در ادامه این آیه مى فرماید: «خداوند بى نیاز است و شما همه نیازمند و فقیر هستید;...وَاللّهُ الغَنِىُّ وَ أَنْتُمُ الفُقَراءُ...»(22).

بنابر این آنچه را انفاق مى کنید، در واقع امانتهاى الهى است که چند روزى نزد شما براى آزمون و امتحان و تعلیم و تربیت قرار داده شده و خدا دستور داده، بخشى از این امانت را به بندگان فقیرش بسپارید یا در راه جهاد مصرف کنید.

در انتهاى آیه، افراد «بخیل» را تهدید مى کند که: «هر گاه از دستورهاى خداوند (درباره انفاق فى سبیل اللّه) سرپیچى کنید، خداوند گروه دیگرى را به جاى شما مى آورد که مانند شما نباشند;...وَ اِنْ تَتَوَلَّوا یَسْتَبْدِل قَوماً غَیرَکُم ثُمَّ لایَکُونُوا اَمْثَالَکُم».(23)

به این ترتیب «بخیلان» تهدید به نابودى گردیده اند و این شدیدترین تهدیدى است که درباره «بخیلان» شده است.

گرچه مصداق انفاق در راه خدا، به تناسب قرائنى که در آیات وجود دارد، انفاق در راه «جهاد» است; ولى مفهوم گسترده آن، هر کار خیرى را شامل مى شود.

بسیارى از مفسران شیعه و اهل سنت، در ذیل آیه مورد بحث چنین نقل کرده اند که بعد از نزول آیه فوق، جمعى از یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) عرض کردند: منظور از گروهى که خداوند در قرآن به آنها اشاره کرده که در صورت «بخل» ورزیدن و سرپیچى از دستورات الهى جایگزین شما مى کند، کیست؟

پیامبر(صلى الله علیه وآله) دست خود را بر شانه سلمان ـ یا به روایت دیگر بر پاى سلمان ـ که نزدیک او نشسته بود زد و فرمودند: «هَذَا وَ قَومُهُ وَالَّذى نَفْسی بِیَدِهِ لَوکَانَ الایمانُ مَنُوطاً بِالثُرَیّا لَتَناوَلَهُ رِجالٌ مِنْ فَارْس(24); منظور خداوند، این مرد و قوم اوست; به خدایى که جانم در دست اوست، سوگند! اگر ایمان به ثریّا (در دورترین نقطه آسمان) بسته باشد، گروهى از مردان فارس آن را به چنگ مى آورند».

* * *

در هشتمین آیه، بعد از دستور به «انفاق» و تأکید بر این که «انفاق» خیر و خوبى براى شما به ارمغان مى آورد، مى فرماید: «آنها که از «بخل» و حرص خویش مصون بمانند، رستگارند;...وَ مَنْ یُوقَ شُحَ نَفْسِهِ فَاُولئکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(25).

به گفته راغب اصفهانى در کتاب «مفردات»، «شح» ـ بر وزن مخ ـ به معنى بخلى است که با حرص آمیخته باشد و به صورت عادت در آید.

«فلاح» نیز به معنى شکافتن و بریدن است که در هر نوع خوشبختى، رستگارى، پیروزى و رسیدن به مقصد به کار رفته است که آن را به فلاح مادى و فلاح معنوى تقسیم کرده اند.

قبل از آیه فوق، قرآن کریم هشدارى در مورد فتنه بودن اموال و اولاد مى دهد که گویا با این بیان، موانع انفاق را معرّفى مى کند; زیرا، گاهى وسوسه هاى فرزندان که مبادا بخششهاى پدر و مادرشان خللى در ارث آنها وارد کند و گاهى نیز وسوسه هاى درونى خود انسان نسبت به آینده فرزندانش که مبادا بعد از او، گرفتار فقر شوند، مانع انفاقشان مى شود که به یقین تمام این وسوسه ها از موانع «فلاح» و رستگارى است و سبب حرص و «بخل» مى شود.

در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که ایشان از سر شب تا به صبح، طواف خانه خدا مى کرد و پیوسته مى فرمودند: «اللّهُمَّ قِنى شُحَّ نَفْسی; خداوندا! مرا از «بخل» و حرص نفسم نگاه دار.» راوى مى گوید، عرض کردم: فدایت شوم! امشب دعایى غیر از این نفرمودى؟ فرمود:«وَ اَىُّ شَىء اَشَدُّ مِنْ شُحِ النَّفْسِ اِنَّ اللّهَ یَقُولُ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَاُولئکَ هُمُ المُفلِحُون; چه چیزى بدتر از حرص و «بخل» نفسانى است; خداوند مى فرماید: کسانى که از حرص و «بخل» نفس خویش در امان باشند، رستگارند».(26)

بنابر این «بخل» از موانع مهم رستگارى است و اهمّیّت این امر تا جایى است که امام صادق (علیه السلام) از سر شب تا صبح، در خانه خدا و در ضمن طواف خود پیوسته این دعا را مى خواند و به عنوان مهمترین حاجت خویش آن را از خدا مى طلبد.

تعبیر «خَیراًلاِنفُسِکم» بعد از امر به انفاق، اشاره به این نکته لطیف دارد که سخاوت و انفاق در راه خدا، آثار مفیدش عاید خود انسان مى شود; روح را پرورش مى دهد و دل را از تیرگى هاى حرص و «بخل» پاک ساخته و برکات مادى و معنوى را به خانه انسان سرازیر مى کند.

این بحث را با ذکر حدیثى در تفسیر معنى «شح» به پایان مى بریم. امام صادق(علیه السلام) از «فضیل بن عیاض» سؤال فرمود: آیا مى دانى «شحیح» چه کسى است؟ او در جواب عرض مى کند: همان بخیل است. امام(علیه السلام) فرمود: « اَلشُّحُ اَشَدُّ مِنَ الْبُخلِ اِنَّ الْبَخیلَ یَبْخَلُ بِمَا فی یَدِهِ وَالشّحیحُ یَشُحُّ عَلَى مَا فی اَیْدِى النَّاسِ وَ عَلَى مَا فی یَدِهِ حَتَّى لایَرى فی اَیْدِى النّاسِ شَیْئاً اِلاّ تَمَنّى اَنْ یَکُونَ لَهُ بِالْحِلِّ وَ الْحَرَامِ، لایَشْبَعُ وَ لایَقْنَعُ بِمَا رَزَقَهُ اللّهُ عَزّوجلّ;شح از «بخل» شدیدتر است. «بخیل» کسى است که در آنچه دارد «بخل» مىورزد، ولى «شحیح» هم نسبت به آنچه در دست مردم است «بخل» مىورزد و هم آنچه خود در اختیار دارد، تا آنجا که هر چه را در دست مردم ببیند، آرزو مى کند که آن را به چنگ آورد، خواه از راه حلال باشد یا حرام و هرگز قانع به آنچه خداوند به او روزى داده، نیست».(27)

* * *

در نهمین آیه، ضمن طرح مسئله «بخل» تحت عنوان تقتیر، مى فرماید:«یکى از ویژگیهاى «عبادالرّحمن» ـ بندگان خاص خداوند بخشنده ـ این است که هنگامى که انفاق مى کنند، نه اسراف دارند و نه سختگیرى; بلکه در میان این دو، حد اعتدالى دارند; وَالَّذینَ اِذا اَنْفَقُوا لَم یُسْرِفُوا وَ لَم یَقْتُرُوا وَ کَانَ بَینَ ذَلِکَ قَواماً».(28)

«یقتروا» از ماده «قَتْر» (بر وزن صبر) به معنى (تنگ گرفتن) است که نقطه مقابل اسراف مى باشد و گاه «اسراف» و «اقتار» را در مقابل یکدیگر قرار مى دهند. یکى آن است که بیش از حد لازم و دیگرى آن است که کمتر از مقدار لازم انفاق کنند

در واقع «قتر» و «اقتار» مراحل ضعیف «بخل» است; زیرا حدّاقل چیزى انفاق مى شود، هر چند کمتر از مقدار شایسته باشد; در حالى که در مراحل شدیدتر «بخل» هیچ گونه انفاقى در کار نیست.با این حال، خداوند بندگان ویژه خود را از این صفت نیز پاک و مبرّا مى داند.

بسیارى از مفسّرین «اقتار» را به معنى «بخل» یا «شحّ» و مانند آن تفسیر کرده اند و در روایتى که در تفسیر «على بن ابراهیم» از امام صادق(علیه السلام) نقل شده «لم یقتروا» به معنى «لَم یَبْخَلُوا فی حَقِّ اللّهِ عَزّ وَجَلّ» تفسیر شده است(29).

در بعضى از تفاسیر آمده است که یکى از خلفا مى خواست دخترش را به یکى از امراى دولتش بدهد. هنگامى که از داماد سؤال کرد: مقدار هزینه عروسى را چه اندازه در نظر گرفته اى؟ در پاسخ در تعبیر جالبى گفت:«اَلحَسَنَةُ بَینَ السَّیِئَتَینِ»;(30) سپس آیه گذشته را تلاوت کرد.(31)

در دهمین و آخرین آیه مورد بحث، خداوند خطاب به پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «به آنها (مشرکان) بگو، اگر شما مالک خزائن رحمت پروردگار من بودید، به یقین (به خاطر بخل و تنگ نظرى) امساک مى کردید. مبادا انفاق کردن مایه فقر و تنگدستى شما شود; قُلْ لَوْ اَنْتُمْ تَمْلِکُون خَزائِنَ رَحمَةِ رَبّی اِذاً لاََمْسَکْتُم خَشْیَةَ الاِْنفاقِ».(32)

در پایان آیه مى فرماید: «انسان، موجود بخیلى است; کَانَ الاِنسانُ قَتوراً». در این جا واژه «انسان» اشاره به انسان هاى تربیت نایافته اى است که در مسیر «بخل» و امساک و «تقتیر» قرار مى گیرند والاّ انسانى که تحت تعلیم و تربیت «اولیاء اللّه» قرار گرفته و یا حتى انسانى که فطرت خداداد خود را حفظ نموده است، بخیل و ممسک و قتور نخواهد بود.

از تعبیر آیه فوق استفاده مى شود که «بخل» همیشه به خاطر نیازهاى شخصى یا گروهى نیست; بلکه این رذیله اخلاقى، گاهى به صورتى در مى آید که اگر انسان تمام خزاین خداوندى را در اختیار داشته باشد، باز هم «بخل» مىورزد، هر چند نیازش با مقدار کمى از آن بر طرف مى شود.

تعبیر به «کانَ الاِنسانُ قَتُورا; انسان موجود بخیلى است» در آیه فوق به صورت مطلق، نظایر دیگرى نیز در قرآن مجید دارد; مانند:

«اِنَّ الاِنسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُود(33)»;...«اِنَّ الاِنسانَ لَکَفُورٌ(34)»; «اِنَّ الانسانَ لَکَفُورُ مُبین(35)»; «اِنَّ الاِْنسَانَ لَظَلوُمٌ کَفَّارٌ»(36) و امثال این تعبیرات، همه اشاره به انسان هایى دارد که فطرت پاک اولیه خویش را از دست داده و از تربیت انبیا و اولیا و مربیان اخلاقى دورمانده اند و گرنه هیچ انسانى در ذات خود، ناپاک، آلوده، بخیل، ظالم و کفران کننده آفریده نشده است. نظام آفرینش بر پاکى و سعادت انسان ها بنا نهاده شده است، نه بر زشتى و آلودگى آنها.(37)

* * *


1- قصص، 76.

2- قصص، 76.

3- قصص، 76 تا77.

4- «روح البیان»، جلد 10، صفحه 114. (نگفتن ان شاء الله را از جمله «ولایثتثنون» استفاده کردند که منظور استثناى به مشیة الله است ولى مناسبتر با مفهوم آیه این است که بدون این که چیزى از میوه درختان را براى نیازمندان استثناء کنند).

5- قلم، 19.

6- قلم، 20.

7- قلم، 26 و 27.

8- توبه، 75.

9- توبه، 76.

10- توبه، 77.

11- این تعبیر کنایه اى که به معنى کبوتر مسجد است، به خاطر کثرت حضور او در مراسم عبادى مسجد بکار رفته است.

12- آل عمران، 180.

13- آل عمران، 180.

14- آل عمران، 180.

15- تفسیر برهان، جلد 1، صفحه 327. تفسیر عیاشى، جلد 1، صفحه 207.

16- مختال فخور: متکبر فخر فروش.

17- نساء، 37.

18- هر وسق برابر با شصت مَن مى باشد.

19- وسائل الشیعه، جلد 6، صفحه 318.

20- اللیل، 8تا11.

21- محمّد، 38.

22- همان.

23- همان.

24- این حدیث را «قرطبى» در تفسیر «جامع الاحکام» و «برسویى» در «روح البیان» و «فخر رازى» در «تفسیر کبیر» و «مراغى» در تفسیر خود، و «طبرسى» در «مجمع البیان» و «ابوالفتوح رازى» در تفسیرش و «سیوطى» در «درّالمنثور» و گروه دیگرى در تفاسیر خود در ذیل همین آیه آورده اند.

25- تغابن، 16، حشر، 9.

26- نورالثقلین، جلد 5، صفحه 346.

27- نورالثقلین، جلد 5، صفحه 291.

28- فرقان، 67.

29- تفسیر على بن ابراهیم. جلد 2، صفحه 117.

30- کار خوبى که در میان دو کار بد قرار دارد.

31- تفسیر الجامع الاحکام القرآن، قرطبى، جلد 7، صفحه 4789.

32-اسراء، 100.

33- عادیات، 6.

34- حج، 66.

35- زخرف، 15.

36- ابراهیم، 34.

37-در تفسیر نمونه ذیل آیات شرح بیشترى داده شده است.

ترجمهنتیجه
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma