برنامه عمومى اقوام منحرف!

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
اخلاق در قرآن جلد 2
ترجمهنتیجه نهایى

همان گونه که در بالا اشاره شد این رذایل سه گانه اخلاقى یعنى «تعصّب» و «لجاجت»و «تقلید کورکورانه» یک برنامه عام براى همه اقوام زشتکار پیشین بوده است، آنها به خاطر وابستگى شدید به افکار و برنامه هاى خرافى، و لجاجت و اصرار بر آنها، چشم و گوش بسته به پیروى نیاکانشان ادامه مى دادند و به این طریق، خرافات بى اساس از نسلى به نسل دیگر منتقل مى شد، وصداى دلنشین مردان الهى که براى هدایت آنها آمده بودند، در میان نعره هاى جاهلانه آنان گم مى شد.

نخست از داستان نوح(علیه السلام) شروع مى کنیم مى بینیم که بت پرستان عصر آن پیامبر اولواالعزم به قدرى لجوج و متعصّب بودند که حتّى از شنیدن صداى این منادى توحید وحشت داشتند، همان گونه که در نخستین آیه مورد بحث از زبان نوح(علیه السلام)مى خوانیم: «و من هر زمان آنها را دعوت کردم که ایمان بیاورند، و تو(اى خدا) آنها را بیامرزى انگشتان خود را در گوشها قرار داده و لباسهایشان را بر سر و صورت مى پیچیدند و در مخالفت با حق اصرار ورزیدند و شدیداً تکبّر کردند»! (وَ اِنِّى کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا اَصَابِعَهُمْ فِى آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِیَابَهُمْ وَ اَصَرُّوا وَاسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَاراً).(1)

آرى تعصّب و لجاجت آنها به قدرى شدید بود که اجازه نمى دادند ذرّه اى از امواج صوتى نوح(علیه السلام) که حامل پیام حقیقت بود به گوش آنها برسد، و یا چهره او را ببینند و این گونه گریز از حقیقت به راستى عجیب و خطرناک است.

* * *

در آیه بعد چهره دیگرى از همین رذایل اخلاقى در قوم نوح(علیه السلام) به چشم مى خورد، قرآن درباره آنها مى گوید: «آنها گفتند: دست از خدایان و بتهاى خود برندارید مخصوصاً بتهاى(بزرگ) «وَدّ»، «سواع»، «یَغُوث»، «یعوق» و «نسر» را رها نکنید»، (وَ قَالُوا لاَتَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَ لاَتَذَرُنَّ وَدّاً وَ لاَسُوَاعاً وَ لاَیَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْراً).(2)

امّا چرا و به چه دلیل دست از این بت هاى رنگارنگ که ساخته و پرداخته دست خودشان بود برندارند و آنها را بر مقدّرات جهان هستى، و هم بر مقدّرات سازندگانش حاکم بدانند؟! هیچ دلیلى بر آن جز تعصّب و تقلید کورکورانه نداشتند.

* * *

 در سومین آیه که از قوم عاد و گفتگوى پیامبرشان هود(علیه السلام) با آنها سخن مى گوید، مى فرماید: «قوم عاد به قدرى لجوج و متعصّب و جاهل بودند که در برابر دعوت آن حضرت به توحید خالص و ناب گفتند: آیا به سراغ ما آمده اى که تنها خداى یکتا را بپرستیم و آنچه را پدران ما مى پرستیدند رها کنیم؟(ما هرگز چنین کارى نخواهیم کرد، هر کارى از دست تو ساخته است انجام بده و) آنچه را(از بلا و عذاب الهى) به ما وعده مى دهى بیاور اگر راست مى گویى»! (قَالُوا اَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ مَا کَانَ یَعْبُدُ آبَائَنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا اِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ).(3)

به این ترتیب بر اثر تعصّب و لجاجت و تقلید کورکورانه، توحید خالص که روح جهان هستى است در نظر آنها امرى وحشتناک، و پرستش بت هاى بى عقل و شعور امرى شایسته و با ارزش جلوه مى کرد، و حتّى برخلاف قانون دفع ضرر محتمل که عقل حاکم به آن است کمترین اعتنایى به احتمال عذاب الهى نمى کردند و مصرّاً از او مى خواستند که به تهدیدهاى خود جامه عمل بپوشاند، این خیره سرى چیزى جز محصول تعصّب و لجاجت نبود.

آرى آنها براى فرار از حق و ادامه تقلید کورکورانه به سوى عذاب الهى شتافتند و سرانجام خود را در آتش عذاب سوزاندند، و این است نتیجه لجاجت و تعصّب خشک و تقلید غلط!

* * *

در چهارمین آیه، سخن از پیامدهاى شوم این رذایل اخلاقى درباره «نمرود» و نمرودیان است، مى فرماید: «هنگامى که ابراهیم به پدرش(عمویش آزر) و قوم او گفت این مجسّمه هاى بى روحى را که شما همواره پرستش مى کنید چیست»؟ (اِذْ قَالَ لاَِبِیهِ وَ قَوْمِهِ مَا هَذِهِ الَّتمَاثِیلُ الَّتِى اَنْتُمْ لَهَا عَاکِفُونَ).(4)

ولى آنها جوابى نداشتند جز اینکه «گفتند: ما پدران خود را دیدیم که آنها را عبادت مى کنند»، (قَالُوا وَجَدْنَا آبَائَنَا لَهَا عَابِدِینَ).(5)

و هنگامى که ابراهیم(علیه السلام) با صراحت به آنها گفت که هم خودتان و هم نیاکانتان در گمراهى آشکارى بوده اید بیدار نشدند، ابراهیم(علیه السلام) بى اعتبار بودن این خدایان ساختگى و بى ارزش را از طریق بت شکنى به آنها نشان داد، باز هم بر سر عقل نیامدند، بلکه ابراهیم بیدارگر و پاره کننده پرده هاى جهل و تعصّب و لجاجت را به سوزاندن در آتش تهدید کردند، و به تهدید خود جامه عمل پوشاندند و او را در میان دریایى از آتش پرتاب کردند، و هنگامى که آتش بر ابراهیم(علیه السلام) سرد و خاموش و گلستان شد، و بزرگترین معجزه الهى در برابر چشمانشان به وقوع پیوست باز هم این اسیران زنجیرهاى جهل و تعصّب و لجاجت به بهانه هاى دیگرى همچون سحر به راه خود ادامه دادند.

اینها همه نشان مى دهد که تا چه حدّ این رذایل اخلاقى خطرناک و مانع از آزاد اندیشى و رسیدن به حق است، و آنها که در چنگال آن گرفتار مى شوند تن به هر ذلّت و حقارتى مى دهند و عظمت مقام انسان و روح بلند او را در هم مى شکنند ولى تسلیم حق نمى شوند.

* * *

در پنجمین آیه نیز اشاره به بت پرستى لجوجانه قوم «نمرود» مى کند، هنگامى که ابراهیم(علیه السلام) با دلیل بسیار روشن و قاطع، بت پرستى را ابطال مى نماید و به آنها مى گوید: «آیا آنها را که مى خوانید صداى شما را مى شنوند؟ یا سود و زیانى به شما مى رسانند»؟ (قَالَ هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ اِذْ تَدْعُونَ * اَوْ یَنْفَعُونَکُمْ اَوْ یَضُرُّونَ).(6)

آنها هیچ پاسخ منطقى در برابر این گفتار روشن نداشتند، جز اینکه پناه به تقلید کورکورانه ببرند و بگویند: «ما فقط نیاکان خود را یافتیم که چنین مى کردند»، (قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَائَنَا کَذَلِکَ یَفْعَلُونَ).(7)

در حالى که اگر انسان مى خواهد تقلید کند حدّاقل باید از عالم و دانشمندى تبعیّت کند که او را به واقعیّت ها رهنمون گردد نه از جاهل و گمراهى بدتر از خود! ولى این حجاب تعصّب و لجاجت به قدرى ضخیم است که اجازه نمى دهد کمترین نور آفتاب هدایت و منطق و دلیل عقل در آن نفوذ کند، و ماوراى آن را روشن سازد.

* * *

در ششمین آیه سخن از لجاجت فرعونیان در برابر معجزات روشن حضرت موسى(علیه السلام) است، آنها بر آیین بت پرستى نیاکانشان لجاجت و اصرار ورزیدند و گفتند: «(اى موسى) آیا آمدى که ما را از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم منصرف سازى؟ و بزرگى(و ریاست) در روى زمین فقط از آن تو و برادرت باشد، ما هرگز به شما ایمان نمى آوریم»! (قَالُوا اَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا(8) عَمَّا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَائَنَا وَ تَکُونَ لَکُمَا الْکِبْرِیَاءُ فِى الاَْرْضِ وَ مَا نَحْنُ لَکُمَا بِمُؤْمِنِینَ).(9)

آنها هرگز از خود سؤال نمى کردند که آیین موسى(علیه السلام) حق است یا باطل و در برابر آیین نیاکانشان چه امتیازى دارد؟ سخن آنها فقط این بود که ما باید آیین نیاکان خود را حفظ کنیم، خواه حق باشد یا باطل! ارزش واقعى براى ما همین است و بس، سپس آن را با سوء ظن نیز آمیختند و گفتند آنچه را موسى(علیه السلام) به عنوان آیین الهى ارائه مى دهد در واقع مقدّمه اى است براى رسیدن به مقاصد سیاسى و حکومت بر مردم، نه خدایى در کار است و نه وحى آسمانى! این بدبینى نیز از آثار همان تعصّب و لجاجت بود که جهت فرار از حق، عذر و بهانه هاى واهى براى خود مى تراشیدند.

و شاید آنها از این بیم داشتند که اگر نور هدایت از طریق آیین موسى(علیه السلام) بر افکار مصریان بیفتد، هم آیین خرافى نیاکانشان را از دست مى دهند، و هم حکومتى را که بر اساس آن بنیان نهاده بودند. به همین دلیل با تمام قدرت در برابر آن به پا خاستند و مردم را به تعصّب و لجاجت تشویق کردند و از آنجا که درباریان فرعون همه چیز را براى ادامه حکومت خود مى خواستند، تصوّرشان این بود که موسى و هارون نیز همه چیز را ابزار وصول به حکومت کرده اند.

این رشته در طول تاریخ همچنان ادامه مى یابد تا عصر رسول خدا(صلى الله علیه وآله)مى رسد.

در هفتمین آیه نیز مى بینیم که عامل اصلى انحراف مشرکان عرب تقلید کورکورانه و تعصّب است که درهاى معرفت و شناخت را از هر سو به روى صاحبان این صفات رذیله مى بندد، مى فرماید: «هنگامى که به آنها(مشرکان عرب) گفته شود از آنچه خدا نازل کرده است پیروى کنید مى گویند: ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم پیروى مى نماییم»، (وَ اِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا اَنْزلَ اللهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا اَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَائَنَا...).(10)

و قرآن بلافاصله در پایان این آیه جواب دندان شکنى به آنها مى دهد و مى گوید: «مگر نه این است که پدران آنها چیزى نمى فهمیدند و هدایت نیافتند»؟ (...اَوَلَوْ کَانَ آبَائُهُمْ لاَیَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لاَیَهْتَدُونَ).(11)

تعبیرات آیه نشان مى دهد که آنها انکار نمى کردند که آنچه را پیغمبر آورده «مَا اَنْزَلَ اللهُ» و فرمان الهى است، بلکه به قدرى گرفتار جهل و تعصّب بودند که آیین نیاکانشان را بر آن مقدّم مى شمردند، نیاکانى که واقف به جهل و گمراهیشان بودند.

به این ترتیب جهل و تعصّب سبب مى شود که انسان به راحتى مَا اَنْزَلَ اللهُ را رها سازد و پشت به حق کند و رو به باطل نماید، هر چند حق را از باطل بشناسد!

* * *

در هشتمین آیه خداوند مسلمانان را به یاد ماجراى حدیبیّه مى اندازد که کفّار با دیدن آن همه آیات و نشانه هاى حقّانیّت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به خاطر تعصّب هاى جاهلى ایمان نیاوردند و این رذیله اخلاقى آنها را از سعادت بزرگ بازداشت، مى فرماید: «به خاطر بیاورید هنگامى را که کافران در دلهاى خود خشم و نفرت جاهلیّت داشتند(به همین دلیل نه تنها ایمان نیاوردند بلکه در مقام مبارزه با حق برآمدند) و در مقابل خداوند آرامش و سکینه را بر رسول خود و مؤمنان نازل فرمود(تا با رعایت اصول حق و عدالت در برابر آن دشمنان متعصّب بایستد، و آنها را به کلمه تقوا ملزم ساخت که از هر کس شایسته تر و اهل آن بودند و خداوند بر هر چیز غالب است»، (اِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِى قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ فَاَنْزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى وَ کَانُوا اَحَقُّ بِهَا وَ اَهْلَهَا وَ کَانَ اللهُ بِکُلِّ شَىْء عَلِیماً).(12)

حمیّت از مادّه حمى(بر وزن حمد) به معنى حرارتى است که بر اثر عوامل خارجى در بدن انسان یا اشیاى دیگر به وجود مى آید، به همین دلیل به حالت تب، حُمّى(بر وزن کبرى) گفته مى شود.

سپس به حالات روحى همچون خشم و تکبّر و تعصّب، حمیّت اطلاق شده است، چرا که همه اینها حالتى آتشین در انسان ایجاد مى کند.

جالب اینکه در این آیه حمیّت به جاهلیّت اضافه شده که اشاره اى به تعصّب هاى برخاسته از جهل و نادانى، و سکینه که نقطه مقابل آن است به خدا نسبت داده شده است که آرامشى است آگاهانه و برخاسته از ایمان.

در بحث هاى آینده پیرامون تعصّب منفى و مثبت نکته اضافه شدن حمیّت به جاهلیّت روشن تر خواهد شد.

* * *

در نهمین آیه اشاره به نکته دیگرى شده است که پرده از روى تعصّب شدید مشرکان عرب در عصر جاهلیّت برمى دارد، مى فرماید: «هرگاه قرآن را بر بعضى از عجم ها (غیر عربها) نازل مى کردیم و او آن را به ایشان مى خوانده، به آن ایمان نمى آوردند»، (وَ لَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَى بَعْضِ الاَْعْجَمِینَ * فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ مَا کَانُوا بِهِ مُؤْمِنِینَ).(13)

یعنى نژادپرستى و تعصّب قومى آنها به قدرى شدید بود که اگر قرآن با تمام معارف عالى و فصاحت و بلاغت فوق العاده و محتواى بى نظیر بر فردى غیر عرب نازل مى شد، تعصّب و لجاجت هرگز به آنها اجازه نمى داد که آن را پذیرا شوند!

این تعبیر قاطع به خوبى نشان مى دهد که رذیله اخلاقى «تعصّب و لجاجت» تا چه حدّ مى تواند انسان را از درک حقیقت و رسیدن به مقصود بازدارد.

گرچه بعضى از مفسّران براى این آیه تفسیرهاى دیگرى ذکر کرده اند ولى روشن ترین و مناسب ترین تفسیر همان است که در بالا ذکر شد.

روى همین اصل در بعضى از روایات اسلامى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) افراد متعصّب و لجوج را در سرنوشت شوم اعراب جاهلى شریک مى شمرد و مى فرماید: «مَنْ کَانَ فِى قَلْبِهِ حَبَّةً مِنْ خَرْدَل مِنْ عَصَبِیَّة بَعَثَهُ اللهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَعَ اَعْرَابِ الْجَاهِلِیَّةِ; هر کس در دلش به اندازه دانه خردلى عصبیّت باشد، خداوند روز قیامت او را با اعراب جاهلیّت محشور مى کند»، (دانه خردل دانه بسیار ریزى است که همواره به عنوان ضرب المثل براى خُردى ذکر مى شود).(14)

* * *

در دهمین آیه، چهره دیگرى از این رذیله اخلاقى در اقوام مختلف دیده مى شود و آن اینکه هر گروهى به خاطر تعصّب و لجاجت، خود را بهترین مى داند، و دیگران را نفى مى کند گویى تنها بندگان برگزیده خدا آنها هستند و دیگران هیچ، و همین امر سبب درگیرى مستمرّ در میان اقوام مى شود، مى فرماید: «یهود گفتند مسیحیان(نزد خدا) هیچ ارزشى ندارند، و مسیحیان نیز گفتند: یهودیان ارزشى ندارند، در حالى که هر دو گروه، کتاب آسمانى را مى خواندند(که به آنها دستور مى داد باید از این گونه تعصّب ها به کنار باشند) آرى افراد نادان(از مشرکان عرب) نیز سخنى همانند آنها داشتند، خداوند روز قیامت درباره اختلاف آنها داورى خواهد کرد»، (وَ قَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَىْء وَ قَالَتِ النَّصَارَى لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَى شىْء وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ لاَیَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ).(15)

از تعبیرات این آیه به خوبى استفاده مى شود که این گونه تعصّب ها و خودبینى ها از جهل و نادانى سرچشمه مى گیرد، و هر قوم جاهل و بى خبر گرفتار این رذیله اخلاقى خواهد شد.

تعبیر به «الَّذِینَ لاَیَعْلَمُونَ» (کسانى که نمى دانند) مفهوم وسیع و گسترده اى دارد که

مشرکان عرب یکى از آن بودند و لذا بعضى از مفسّران آن را به قوم نوح، یا همه امّت هاى پیشین که بر اثر جهل و نادانى گرفتار تعصّب و لجاجت بودند، تفسیر کرده اند.

* * *

در یازدهمین آیه سخن از یک حکم کلّى و عمومى است و نشان مى دهد که در تمام طول تاریخ تعصّب و لجاجت نقش اصلى را در ادامه کفر و توحیدستیزى ایفا مى کرده است، مى فرماید: «این گونه در هیچ شهر و دیارى پیش از تو پیامبرى بیم دهنده نفرستادیم، مگر اینکه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: ما نیاکان خود را بر آیینى یافتیم و به آثار و روش آنها اقتدا مى کنیم»! (وَ کَذَلِکَ مَا اَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ قَرْیَة مِنْ نَذِیر اِلاّ قَالَ مُتْرَفُوهَا اِنَّا وَجَدْنَا آبَائَنَا عَلَى اُمَّة وَ اِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ).(16)

این تعبیر نشان مى دهد که همیشه مهمترین مانع در برابر ایمان به آیین پیامبران الهى همان تعصّب و تقلید کورکورانه ناشى از جهل بوده است.

و از اینجا خطر این رذیله اخلاقى آشکارتر مى شود.

* * *

در دوازدهمین و آخرین آیه مى خوانیم که اقوام جاهلى به خاطر تعصّب و لجاجت بزرگ ترین انبیاى الهى و عقل کلّ را متّهم به جنون مى کردند و آن را بهانه مخالفت خود با آیین آنها قرار مى دادند، مى فرماید: «آنها پیوسته مى گفتند: آیا ما خدایان خود را به خاطر شاعرى دیوانه رها کنیم؟» (وَ یَقُولُونَ اَئِنَّا لَتَارِکُوا آلِهَتِنَا لِشَاعِر مَجْنُونِ).(17)

عجب اینکه آنها به قدرى در حجاب تاریک جهل و تعصّب گرفتار بودند که نمى فهمیدند این سخن یک گفتار ضدّ و نقیض است، «شاعر بودن» احتیاج به تفکّر و ذوق سلیم و آگاهى کافى از دقایق سخن دارد(توجّه داشته باشید که شاعر از مادّه شعور گرفته شده است) و این با مجنون بودن هرگز سازگار نیست.

همچنین گاه آنها را متّهم به «سحر» و «جنون» مى کردند در حالى که سحر نیز احتیاج به آگاهى قابل ملاحظه اى نسبت به بخشى از علوم و دانشها دارد، و هوشیارى خاصّى را مى طلبد، و این با جنون سازگار نیست، این سخنان ضدّ و نقیض ناشى از جهل و تعصّب بود.

* * *


1- نوح، 7.

2- همان، 23.

3-اعراف، 70.

4- انبیاء، 53.

5-انبیاء، 53.

6- شعراء، 73، 72.

7- شعراء، 74.

8- «لِتَلْفِتَنا» از مادّه «لفت»(بروزن نفت) به معنى منصرف ساختن است، و التفات نیز از همین مادّه گرفته شده و به معنى توجّه به چیزى بعد از انصراف از چیز دیگر است.

9- یونس، 78.

10- بقره، 170.

11- همان مدرک.

12- فتح، 26.

13- شعراء، 199 ـ 198.

14- اصول کافى، جلد 2، صفحه 308، باب العصبیّة، حدیث 3.

15- بقره، 113.

16- زخرف، 23.

17- صافّات، 36.

ترجمهنتیجه نهایى
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma