پیامبران خدا ترسو نیستند

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
اخلاق در قرآن جلد 2
ترجمهنتیجه نهایى

در نخستین آیات مورد بحث شجاعت بى نظیر قهرمان توحید ابراهیم(علیه السلام) در برابر بت پرستان لجوج و متعصّب و خشن به خوبى منعکس شده است و نشان مى دهد که این پیغمبر بزرگ الهى، چگونه در مبارزه با بت پرستى در عین تنهایى و نداشتن یار و یاور، و در برابر انبوه دشمنان خشمگین و خطرناک که حکومت وقت آنها را پشتیبانى مى کرد کمترین سستى به خود راه نداد.

آیات فوق مى گوید: «ما وسیله رشد ابراهیم(علیه السلام) را از قبل به او دادیم و از(شایستگى) او آگاه بودیم»، (وَ لَقَدْ آتَیْنَا اِبْرَاهیِمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا بِهِ عَالِمِینَ).(1)

در واقع خداوند استعدادهاى شایان توجّهى را به ابراهیم(علیه السلام) داده بود، ولى بى شک ابراهیم(علیه السلام) که در بهره گیرى از این استعدادها آزاد بود از آن بهترین بهره گیرى را کرد، و به مبارزه با عامل اصلى بدبختى انسانها یعنى بت پرستى برخاست و چنانکه در ادامه این آیات آمده است با قوّت و قدرت و صراحت، نخست از عمویش آزر شروع کرد، و گفت: «این مجسّمه هاى بى روحى را که پرستش مى کنید چیست؟!»

و هنگامى که «آزر» به او جواب داد: «این رسم و سنّت نیاکان ماست گفت: به یقین هم شما و هم پدران و نیاکانتان در گمراهى آشکارى بودید»!

«آزر» هنوز باور نمى کرد که ابراهیم با این صراحت به طور جدّى به مبارزه با بتها که آن همه خواهان داشت برخیزد، پرسید: آیا شوخى مى کنى؟! و ابراهیم(علیه السلام) در جواب گفت: این یک مطلب کاملا جدّى است، پروردگار شما همان آفریننده زمین و آسمان است... سپس افزود: «به خدا سوگند من نقشه اى براى نابودى این بتها در غیاب شما مى کشم!»، (وَ تَاللهِ لاََکِیدَنَّ اَصْنَامَکُمْ بَعْدَ اَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ).(2)

و سرانجام به گفته خود عمل کرد و با استفاده از یک فرصت مناسب همه آنها را جز بت بزرگ آنها قطعه قطعه کرد شاید به هنگامى که به سوى آن باز مى گردند از آن عبرت گیرند، ( فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً اِلاّ کَبِیراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ اِلَیْهِ یَرْجِعُونَ).(3)

در اینکه مرجع ضمیر «الیه» در بخش اخیر آیه چیست؟ مفسّران احتمالات زیادى داده اند: بعضى گفته اند ضمیر به «کبیرهم» برمى گردد، یعنى به سوى بت بزرگ برگردند و از او سؤال کنند چه حادثه اى سبب شسکستن سایر بتها شده و چه عاملى سبب نجات او گردیده است و طبیعى است بت از پاسخ به آن عاجز است و از اینجا بى اعتبارى بتها را دریابند.

احتمال دیگر اینکه ضمیر به «ابراهیم» بازمى گردد، یعنى بت پرستان به سراغ ابراهیم(علیه السلام) آیند، و از او در باره انگیزه بت شکنیش سؤال کنند و او حقایق را براى آنان بازگو کند(البتّه در این صورت جمله اِلاّ کَبِیراً لَهُمْ تأثیرى در مفهوم آیه ندارد به خلاف تفسیر قبل).

احتمال سوّم اینکه ضمیر به «خداوند متعال» برمى گردد، یعنى مشاهده ضعف و زبونى بتها در مقابل یک انسان سبب شود که آیین بت پرستى را رها کنند و به سوى خدا بازگردند(این تفسیر نیز اشکال سابق را دارد).

و از همه مناسب تر همان تفسیر اوّل است.

به هر حال آیه نشان مى دهد که یکى از فضایل بزرگ پیامبران اولواالعزم شجاعت بى نظیر آنها بوده است، آنها از غیر خدا نمى ترسیدند، و در راه خدا کمترین سستى به خود راه نمى دادند و از جبن و ترس که یک رذیله بزرگ اخلاقى است پاک و مبرّا بودند و به همین دلیل یک تنه در برابر انبوه دشمنان مى ایستادند و پیروز مى شدند.

بى شک اگر رذیله اخلاقى ترس و جبن بر آنها مسلّط مى شد هرگز نه قادر به انجام رسالت خویش بودند، و نه بر دشمنان پیروز مى شدند.

* * *

در دوّمین آیه مخاطب موسى بن عمران(علیه السلام) است، آنجا که براى نخستین بار مخاطب به خطاب وحى شد و به او دستود داده شد عصایش را بیفکند، و عصا به اعجاز الهى به مار عظیمى تبدیل شد، موسى وحشت کرد و فرار نمود. در اینجا نخستین درس اخلاقى به موسى(علیه السلام) داده شد که: «اى موسى! نترس که رسولان در نزد من نمى ترسند»! (...یَا مُوسَى لاَتَخَفْ اِنِّى لاَیَخَافُ لَدَىَّ الْمُرْسَلُونَ).(4)

و با توجّه به اینکه تمام عالم محضر خداست و همه جا ذات پاکش حاضر و ناظر است مؤمنان در هیچ حال و در هیچ جا نباید بترسند، بلکه بر ذات پاک او توکّل کنند و با شجاعت و شهامت به سوى اهداف مقدّسى که دارند پیش بروند.

مطابق آنچه در سوره قصص آیه 31 آمده است، به موسى(علیه السلام) گفته شد: «اى موسى! نترس و پیش بیا که تو در امن و امانى»! (یَا مُوسَى اَقْبِلْ وَ لاَتَخَفْ اِنَّکَ مِنَ الاْمِنِینَ).

موسى با این خطاب الهى آرامش خود را بازیافت و در اینجا دستور مهمترى به او داده شد و آن اینکه نه تنها از آن مار عظیم نباید بترسد بلکه باید به سوى آن پیش برود، و آن را با دست خود بگیرد! تا عصا به حالت اول بازگردد! (قَالَ خُذْهَا وَ لاَتَخَفْ سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الاُْولَى).(5)

به یقین این کار براى موسى(علیه السلام) بسیار شاقّ و سنگین بود ولى آن را انجام داد و بر آن پیروز شد.

آرى موسى(علیه السلام) باید این تجربه بزرگ را در محضر الهى فراگیرد تا بتواند در برابر اژدهاى دیگرى همچون فرعون و فرعونیان بایستد، و حکومت و ملک آنها را در واقع عصاى دست خود کند!

بسیارى از مفسّران «جانّ» را که در آیه بالا آمده به معنى مار کوچک و باریک که با سرعت حمله مى کند تفسیر کرده اند، در حالى که در جاى دیگر که موسى عصا را در برابر فرعون انداخت تعبیر به «ثعبان» شده که به معنى اژدهاى عظیم است، به همین دلیل بعضى احتمال داده اند عصا در آغاز کار مبدّل به مار کوچکى شد و تدریجاً به صورت اژدهاى عظیمى در آمد!

بعضى نیز گفته اند «عصا» مبدّل به مار عظیمى شد، ولى از نظر سرعت همچون مارهاى کوچک حرکت مى کرد!

جالب اینکه در قرآن مجید نُه بار جمله «لاَتَخَفْ» (نترس) آمده است که در پنج مورد، مخاطب موسى بن عمران است، شاید به این جهت که موسى(علیه السلام) دشمن بسیار بزرگ و خطرناکى همچون فرعون داشت، و باید با این خطاب هاى الهى براى مبارزه با او آماده مى شد.

* * *

سوّمین بخش از این آیات در باره قوم «طالوت» است همان مردى که از سوى پیامبر زمان(اشموئیل) به عنوان زمامدار و فرمانده لشکر بنى اسرائیل براى مبارزه با «جالوت»بیدادگر انتخاب شده بود.

او هنگامى که مى خواست براى مبارزه با جالوت قیام کند، آزمونى براى لشکر خود ترتیب داد، تا سَره از ناسَره جدا شود، و سست عنصران ترسو که وجود آنها در یک لشکر سبب سستى دیگران مى شود، بازشناخته شوند.

آرى آنها را در حالى که شدیداً تشنه بودند به وسیله نهر آبى آزمود، و گفت هر کس از آن بنوشد از ما نیست، و آنان که مقاومت کنند و ننوشند و فقط گلویى تر کنند از ما هستند. اکثریّت لشکر که افرادى سست و کم مقاومت بودند از عهده این امتحان برنیامدند، تنها گروه اندکى باقى ماندند، ولى شجاع و نیرومند که قرآن درباره آنان مى گوید: «هنگامى که لشکر طالوت در برابر جالوت قرار گرفت، شجاعان نخبه با این سخن که چه بسیار گروه اندکى که به فرمان خدا بر گروه کثیرى پیروز شده اند به دیگران دلدارى داده و سپس افزودند: «...رَبَّنَا اَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْراً وَ ثَبِّتْ اَقْدَامَنَا وَ انْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِریِنَ; پروردگارا! صبر و استقامت را بر ما فروریز و گامهاى ما را استوار دار، و ما را بر جمعیّت کافران پیروز گردان»!(6)

خداوند به برکت شجاعت و پایمردى همین گروه اندک آنان را بر آن لشکر عظیم و سر تا پا مسلّح طالوت پیروز کرد.

 

 

در آیات بعد سخن از ترس و جبن گروهى از منافقان و افراد ضعیف الایمان عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) در جنگ احزاب، و نیز سخن از شجاعت و پایمردى و ثبات قدم مؤمنان راستین است.

نخست مى فرماید: «به خاطر بیاورید زمانى را که گروهى از آنها(منافقان) گفتند: اى مردم مدینه! اینجا(میدان جنگ احزاب) جاى توقّف نیست، به خانه هاى خود بازگردید، و گروهى از آنان از پیامبر(صلى الله علیه وآله) اجازه بازگشت مى خواستند و مى گفتند: خانه هاى ما بدون حفاظ است، در حالى که بدون حفاظ نبود بلکه(اینها بهانه بود، به خاطر ترس و وحشت) مى خواستند فرار کنند»! (وَ اِذْ قَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ یَا اَهْلَ یَثْرِبَ لاَ مُقَامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا وَ یَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِىَّ یَقُولُونَ اِنَّ بُیُوتَنَا عَوْرَةٌ وَ مَا هِىَ بِعَوْرَة اِنْ یُرِیدُونَ اِلاّ فِرَاراً).(7)

البتّه میدان جنگ احزاب آنچنان به خاطر فزونى لشکر دشمن و تجهیزات زیاد آنها وحشتناک بود که افراد سست و ترسو هرگز تاب مقاومت نداشتند.

ولى چنانکه در آیه 22 همین سوره آمده «مؤمنان راستین نه تنها از مشاهده لشکر احزاب هراسى به دل راه ندادند، بلکه آن را دلیل بر صدق وعده هاى الهى و پیامبر دانستند، و بر ایمان و تسلیم و پایمردیشان افزوده شد»! (وَ لَمَّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الاَْحْزَابَ قَالُوا هَذَا مَا وَعَدَنَا اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ مَا زَادَهُمْ اِلاّ اِیمَاناً وَ تَسْلِیماً).(8)

جالب اینکه از بعضى روایات استفاده مى شود که پیامبر(صلى الله علیه وآله) به منافقان و افراد ضعیف الایمان و ترسو اجازه بازگشت به مدینه را داد، چرا که اگر مى ماندند نه تنها کارى از آنها ساخته نبود، بلکه بذر ضعف و سستى را در دل دیگران مى پاشیدند!

به همین دلیل در آیه 47 سوره توبه درباره جمعى از این گونه افراد مى خوانیم: «لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ مَا زَادُوکُمْ اِلاّ خَبَالا...; اگر آنها همراه شما(به سوى میدان جهاد) خارج مى شدند جز اضطراب و تردید، چیزى بر شما نمى افزودند»!

باید توجّه داشت که «خَبَل» و «خَبَال» به معنى اضطراب و تردیدى است که از ضعف عقل و عدم قدرت بر تصمیم گیرى حاصل مى شود که یکى از عوامل آن ترس و وحشت زیاد است که موجب مى شود انسان تعادل فکرى خود را از دست بدهد.

* * *

در پنجمین آیه با چهره دیگرى از شجاعت یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) روبه رو مى شویم، شجاعتى که از منطق ایمان سرچشمه مى گرفت، آنها به خوبى مى دیدند که در میدان نبرد بر سر دو راهى قرار دارند که هر دو به سوى بهشت و خشنودى خدا مى رود: راهى به سوى «شهادت» پیش مى رود که نهایت آن سعادت است و راهى به سوى زنده ماندن و پیروز شدن بر دشمن، که آن هم باعث افتخار در دنیا و آخرت است این در حالى است که دشمن در هر صورت محکوم به شکست است یا مرگ ذلّت بار در این دنیا یا عذاب پروردگار در آخرت.

بدیهى است کسى که چنین درک و دیدى داشته باشد هرگز ترس و سستى به خود راه نمى دهد، و از این رذیله بزرگ اخلاقى برکنار است (قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا اِلاّ اِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ اِنْ یُصِیبَکُمُ اللهُ بِعَذَاب مِنْ عِنْدِهُ اَوْ بِاَیْدِینَا فَتَرَبَّصُوا اِنَّا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ).(9)

و به گفته بعضى از دانشمندان عامل اصلى پیروزى مسلمانان همین شجاعت زاییده از ایمان و منطق «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا اِلاّ اِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ» بود.

* * *

در ششمین آیه، با چهره دیگرى از شجاعت این دین باوران شجاع در جنگ احد روبه رو مى شویم:

مى دانیم در اُحد مسلمانان بر اثر غفلت گروهى از افراد دنیاپرست که سنگرهاى حسّاس خود را رها کردند و به جمع غنایم پرداختند گرفتار شکست سختى شدند، و ضایعات فراوانى به بار آمد، و طبق آنچه در تواریخ آمده است دشمن پیروزمند به هنگام بازگشت از میدان جنگ در اثناى راه مکّه از بازگشت خود پشیمان شد و با یکدیگر توافق کردند که به مدینه بازگردند و از فرصت به دست آمده استفاده کنند و ضربه نهایى را بر مسلمین وارد کنند.

هنگامى که پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) از این مسئله آگاه شد ابتکار مهمّى به خرج داد، دستور داد لشکر اسلام حتّى کسانى که جراحتى در میدان اُحد بر تن داشتند به استقبال لشکر دشمن بروند.

این دستور بسیار مؤثّر واقع شد و وحشت و اضطرابى در لشکر دشمن افکند به گونه اى که ترجیح دادند، پیروزى نسبى خود را با حمله مجدّد به خطر نیافکنند و به مکّه بازگشتند.

آیه مورد بحث به این معنى اشاره کرده، و شجاعت مسلمانان و عدم ترس آنها را از دشمن مى ستاید، مى فرماید: «آنها که دعوت خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) را پس از آنکه جراحاتى به آنها رسیده بود اجابت کردند(و در حالى که هنوز زخمهاى میدان اُحد التیام نیافته بود، به سوى میدان حمراء الاسد شتافتند آرى) کسانى از آنها که نیکى کردند و تقوا پیش گرفتند پاداش بزرگى دارند»، (اَلَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِلّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مَا اَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ اَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوا اَجْرٌ عَظِیمٌ).(10)

سپس ایمان و شهامت را چنین مى ستاید: «آنها کسانى بودند که مردم به آنان گفتند: مردم(لشکر دشمن) براى حمله به شما اجتماع کرده اند، از آنان بترسید، امّا(نه تنها نترسیدند بلکه) بر ایمانشان افزوده شد و گفتند: خدا ما را کافى است و بهترین حامى ماست»! (اَلَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ اِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ اِیمَاناً وَ قَالُوا حَسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ).(11)

در کجاى دنیا دیده شده است که مجروحان جنگى فوراً به میدان بازگردند و در صفوف مقدّم جاى گیرند، آرى این شجاعت و شهامت بى نظیر بود که وسوسه هاى دشمن را خنثى کرد، و با چنین حضورى در میدان جنگ او را مأیوس و ناکام نمود.

به هر حال حمراء الاسد صحنه عجیبى بود که طعم پیروزى موقّت احد را در کام قریش تلخ کرد، و به آنها نشان داد که مسلمانان اگر چه بر اثر اشتباه گروهى موقّتاً عقب نشستند ولى ابتکار عمل را از دست نداده اند، و دشمن باید منتظر ضربات آینده مسلمین باشد.

به این ترتیب نه تنها از یک شکست خطرناک پیشگیرى کردند بلکه پایه پیروزیهاى آینده را نهادند و آثار منفى شکست را از دل دوستان خود زدودند و با توکّل بر پروردگار چراغ امید را در قلب ها فروزان ساختند.

از آیه فوق استفاده مى شود که سخنان وحشت انگیز بعضى از شیاطین که مسلمانان را از اجتماع لشکر قریش مى ترساندند، نه تنها ترس و وحشتى در آنها ایجاد نکرد، بلکه بر ایمانشان افزود، و میزان توکّل آنها را بالا برد، این به خاطر آن بود که متذکّر وعده هاى الهى و صدق گفتار پیامبر(صلى الله علیه وآله) شدند که اگر در میدان احد به دستور حضرتش عمل مى کردند، هرگز آن شکست نیز به وجود نمى آمد.

از شگفتى هاى این جنگ آن است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «تنها کسانى که در اُحُد شرکت کردند به میدان حمراء الاسد بیایند، و به دیگران اجازه نداد که در این پیکار شرکت جویند، تا به دشمن بفهماند لشکر اُحد حتّى با وجود آن همه مجروحان جنگى باز نیرومند و آماده پیکار است، و به هیچ وجه ضعف و فتورى در آن راه نیافته، و این همان است که دشمن را به شدّت مضطرب ساخت».

در ادامه این آیات، در آیه 175 همین سوره به تفاوت میان افراد جبان و ترسو و شجاعان مؤمن اشاره مى کند، و چنین مى فرماید: «این فقط شیطان است که پیروان خود را مى ترساند، از آنها نترسید و تنها از من بترسید اگر ایمان دارید»، (اِنَّمَا ذَلِکُمُ الشَّیْطَانُ یُخَوِّفُ اَوْلِیَائَهُ فَلاَتَخَافُوهُمْ وَ خَافُونِ اِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ).(12)

از این تعبیر به خوبى استفاده مى شود که این گونه ترسها جنبه شیطانى دارد و هدفش تضعیف روحیّه مؤمنان و کشاندن آنها به موضع انفعالى است تا از زیر بار مسئولیّت ها فرار کنند، در حالى که مؤمنان راستین هیچ گونه ترس و وحشتى جز از خدا ندارند!

مطابق این تعبیرات، ترس و جبن ریشه شیطانى دارد، در حالى که شجاعت و شهامت داراى ریشه ایمانى است، آرى شجاعت از آثار ایمان است، چرا که مؤمن با اتّکا به خدا که قدرتش ما فوق همه قدرتهاست خود را در همه صحنه ها پیروز مى بیند و افراد ضعیف الایمان با اتّکا به قدرت خود که به هر حال شکست پذیر است خویش را ناتوان مشاهده مى کنند و به همین دلیل ترس و وحشت در صحنه هاى مهمّ زندگى بر آنها چیره مى شود.

در داستان غزوه «حمراء الاسد» شیاطین انس و جنّ دست به دست هم دادند تا قدرت لشکر قریش را بزرگ نشان دهند، و مؤمنان را از رویارویى با آنها بترسانند، در حالى که به تعبیر قرآن تنها اولیاى شیطان و دوستان او از این گونه امور مى ترسند، و اولیاء الله وحشتى به خود راه نمى دهند.(13)

* * *

در هفتمین و آخرین آیه مورد بحث یکى از صفات ویژه مبلّغان رسالت هاى الهى پاک بودن از رذیله ترس از غیر خدا ذکر شده، مى فرماید: «آنها کسانى بودند که تبلیغ رسالت هاى الهى را مى کردند و از او مى ترسیدند و از هیچ کس جز خدا ترسى به خود راه نمى دادند و همین بس که خداوند حسابگر است»! (اَلَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لاَیَخْشَوْنَ اَحَداً اِلاَّ اللهَ وَ کَفَى بِاللهِ حَسِیباً)(14)

تبلیغ رسالات الهى مهمترین وظیفه پیامبران خداست، و شرط اصلى آن خالى بودن از رذیله خوف و ترس است.

این آیه که ناظر به پیامبران پیشین است به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در درجه اوّل و در درجه بعد به همه پیروان راستین او هشدار مى دهد که در مقام ابلاغ رسالت هاى الهى از هیچ چیز و هیچ کس جز خدا ترس و واهمه اى نداشته باشند و مفهوم این سخن آن است که افراد جبان و ترسو نه شایسته اداى این رسالتند و نه قادر بر این کار!

بعضى از مفسّران معتقدند که این آیه دلیل بر این است که پیامبران الهى در مقام تبلیغ رسالت الهى نباید تقیّه کنند، ولى این سخن در صورتى صحیح است که تقیّه به معنى ترس و وحشت از مخالفین باشد، در حالى که تقیّه همیشه ناشى از ترس نیست، بلکه گاه هدف جلب و جذب مخالفین و رساندن آنها به اهداف الهى به صورت تدریجى است، و شاید گفتار ابراهیم «هذا ربّى» در برابر ستاره پرستان و ماه پرستان و خورشیدپرستان از این باب بوده است(دقّت کنید).

* * *


1- انبیاء، 51.

2- انبیاء، 57.

3- انبیاء، 58.

4- نمل، 10.

5- طه، 21.

6- بقره، 250.

7- احزاب، 13.

8- احزاب، 22.

9- توبه، 52.

10- آل عمران، 172.

11- آل عمران، 173.

12- آل عمران، 175.

13- در ترکیب جمله «اِنّمَا ذَلِکُمُ الشَّیْطَانُ یُخَوِّفُ اَوْلِیَائَهُ» دو عقیده در میان مفسّران وجود دارد که در مفهوم آیه بسیار اثر مى گذارد، بعضى «اولیاء» را فاعل(یا به منزله فاعل با تقدیر مِنْ اَوْلِیَائِهِ) دانسته اند، مطابق این تفسیر پیروان شیطان بودند که به تهدید و ارعاب مردم پرداختند، در حالى که بعضى دیگر براى «اولیاء» معنى مفعولى قائلند همان گونه که ظاهر آیه شریفه، طبق قرائت مشهور دلالت دارد، بنابراین مطابق این نظر معنى آیه چنین مى شود: «شیطان تنها مى تواند در پیروانش مانند منافقین نفوذ کند و آنها را بترساند نه در مؤمنین».

14- احزاب، 39.

ترجمهنتیجه نهایى
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma