4ـ انگیزه هاى تکبّر

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
اخلاق در قرآن جلد 2
3ـ تکبّر در برابر چه کسى؟5 ـ ریشه یابى تکبّر

تکبّر اسباب زیادى دارد و همه آنها به این باز مى گردد که انسان در خود کمالى تصوّر کند و بر اثر حبّ ذات، بیش از حدّ آن را بزرگ نماید و دیگران را در برابر خود کوچک بشمرد.

بعضى از بزرگان علم اخلاق مانند مرحوم «فیض کاشانى» در «المحجّة البیضاء» اسباب کبر را در هفت چیز خلاصه کرده اند، نخست اسباب دینى که «علم» و «عمل» است، و اسباب دنیوى که «نسب»، «زیبایى»، «قوّت»، «مال» و «فزونى یاران و یاوران» مى باشد و درباره هر کدام از اینها شرحى دارد که به طور خلاصه در ذیل از نظر خوانندگان عزیز مى گذرد، مى گوید:

نخستین اسباب تکبّر «علم» است و چه زود علم سبب غرور گروهى از علما و دانشمندان مى گردد، همان گونه که در حدیث نبوى آمده است: «آفت بزرگ علم، تکبّر است; آفَةُ الْعِلْمِ اَلْخُیَلاَءُ».

بعضى از افراد آنچنان کم ظرفیّتند که وقتى چند بابى از علم را مى خوانند خود را بزرگ و دیگران را کوچک مى شمرند، بلکه با نظر تحقیر به دیگران مى نگرند و از همه انتظار احترام و خدمت و تواضع و کرنش دارند.

در حالى که عالمان واقعى هر قدر بر علمشان افزوده مى شود، خود را نادان تر مى بینند، چرا که خود را در برابر اقیانوس عظیمى مشاهده مى کنند که تنها قطراتى از آن را در اختیار دارند.

آنها به خاطر همان مقدار علمى که به دست آورده اند مسؤولیّت خود را سنگین تر مى بینند و خوف آنها بیشتر مى شود که گفته اند: «مَنِ ازْدَادَ عِلْماً اِزْدَادَ خَوْفاً; هر کس بر علمش افزوده شود، بر خوف او افزوده مى شود».

سبب دوّم، اعمال نیک و عبادت است که موجب کبر و غرور بسیارى از نیکوکاران و عبادت کنندگان مى شود، چرا که از این رهگذر، خود را برتر از دیگران مى پندارند و انتظار دارند مردم به دیدار آنها بشتابند و مشکلات آنها را حل کنند، در مجالس احترام خاصّى براى آنها قائل شوند و از نیکوکارى و زهد و ورع و تقواى آنها سخن بگویند، گویى عبادت خود را منّتى بر دیگران مى پندارند، این در جهات دنیوى.

و در جهات دینى خود را اهل نجات و سایر مردم را اهل هلاک مى شمرند و این امور سبب مى شود که امتیاز فوق العاده اى براى خود قائل گردند و به فخرفروشى بر دیگران به طور آشکار و پنهان و یا نیمه آشکار بپردازند و در حالى که خود بر لب پرتگاه خطرناکى قرار گرفته اند مردم را چنین فکر مى کنند و خود را از عذاب خدا در امان بپندارند!

در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «اِذَا سَمِعْتُمُ الرَّجُلُ یَقُولُ هَلَکَ النَّاسُ فَهُوَ اَهْلَکُهُمْ; هنگامى که شنیدید کسى مى گوید: مردم(به خاطر اعمالشان) هلاک شدند بدانید خود او هلاکتش از آنان شدیدتر است»!

در حدیث دیگرى از همان حضرت(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «کَفَى بِالْمَرْءِ شَرّاً اَنْ یُحَقِّرَ اَخَاهُ الْمُسْلِمَ; براى انسان این بدى و بدبختى کافى است که برادر مسلمانش را خوار و خفیف بشمرد»!

مرحوم «فیض کاشانى» در «المحجّة البیضاء» بعد از ذکر این سخن مى افزاید: چه قدر فرق است بین کسى که عالم یا عابدى را به خاطر علم و عبادتش بزرگ مى شمرد، به او احترام مى گذارد و خود را در برابر او ناچیز مى بیند و آن عالم و عابدى که شخص مزبور را کوچک مى داند و دوست دارد از او دور شود!(1)

او در بخش دیگرى از سخنانش مى افزاید: این آفتى است که کمتر عابدى از آن در امان مى ماند، هرگاه کسى به او بى احترامى کند یقین دارد که بى احترامى کننده مبغوض درگاه الهى است و بعید مى داند که خدا او را ببخشد، در حالى که اگر خودش به دیگرى چنین آزارى را برساند این قدر اهمّیّت به آن نمى دهد و این نوعى جهل و نادانى است و جمع میان «عجب» و «تکبّر» و «غرور» است و اگر در چنین حالى شخص مزبور گرفتار ناراحتى شود آن را از کرامات خویش مى پندارد و انتقام الهى مى شمرد!

چه قدر فرق است بین چنین افراد نادان و مغرور و بعضى از عابدان هوشیار متواضع که یک نمونه آن این است: یکى از بزرگان عبّاد، از عرفات در ایّام حجّ بازمى گشت گفت: «اگر من(گنهکار) در میان آنان نبودم امید مى رفت که خدا همه را ببخشد و رحمت کند»!

این سخن را با حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به پایان مى بریم: در روایتى آمده است که در محضر آن حضرت(صلى الله علیه وآله) از خوبى و پرهیزکارى کسى سخن گفتند، هنگامى که از دور نمایان شد عرض کردند: اى رسول خدا! این همان کسى است که توصیف او را به شما عرض کردیم! پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نگاهى به چهره او افکند و فرمود: «من در صورت او تاریکى شیطان را مى بینم! آن مرد نزدیک آمد و سلام کرد و در برابر پیامبر(صلى الله علیه وآله) و یارانش ایستاد، پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: «اَسْئَلُکَ بِاللهِ حَدَّثَتْکَ نَفْسُکَ اَنْ لَیْسَ فِى الْقَوْمِ اَفْضَلُ مِنْکَ؟ فَقَالَ اللَّهُمَّ نَعَمْ!; فرمود تو را به خدا سوگند آیا در دل نمى گفتى که در میان این جمعیّت کسى برتر از تو نیست؟ عرض کرد: آرى»(2) اصحاب فهمیدند تاریکى شیطان که پیامبر(صلى الله علیه وآله)با نور نبوّت آن را مشاهده کرده است همین عجب و کبر و غرور بوده است.

عامل سوم، نسب و حسب عالى است.

به این گونه که کسانى در یک خانواده شریف و معروف به علم و عمل و تقوا و بزرگوارى و سخاوت متولّد شده اند، این را براى خود امتیاز بزرگى مى شمرند و دیگران را که از خانواده هاى پایین ترى هستند کوچک و بى ارزش مى پندارند، در حالى که مى دانیم حسب و نسب در اسلام مطرح نیست، همه مردم بندگان خدا هستند و از یک پدر و مادر آفریده شده اند و امتیازى جز از طریق تقوا بر یکدیگر ندارند.

این مسئله به قدرى مهم است که پیشوایان بزرگ اسلام کمترین تعبیراتى را که در آن نشان از برترى جویى از نظر حسب و نسب بود تحمّل نمى کردند، از جمله در حدیثى مى خوانیم که «ابوذر» در حضور پیامبر(صلى الله علیه وآله) به کسى گفت «یابن السَّوداء...!; اى فرزند زن سیاه!» پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: ابوذر! آرام باش، آرام باش، کسى که مادرش سفید پوست است بر کسى که مادرش سیاه پوست است هیچ برترى ندارد!

ابوذر مى گوید: من(که متوجّه اشتباه خود شدم براى جبران این خطا) روى زمین دراز کشیدم و به آن مرد گفتم: برخیز و پایت را به روى صورت من بگذار!(3)

به هر حال همانطور که بارها شنیده ایم قرآن و روایات اسلامى به ما مى گوید هیچ انسانى بر انسان دیگر به خاطر حسب و نسبش برترى ندارد، اینها یک سلسله امور اعتبارى است که در بیرون وجود انسان است، ارزش و شخصیّت انسان به امتیازات معنوى و درونى اوست و به فرض که حسب و نسب به خاطر ارتباطش به بعضى از بزرگان سبب فضیلتى شود نباید این فضیلت موجب کبر و غرور گردد و صاحب نسب شریف بر دیگران فخرفروشى کند.

اگر مى بینیم امیرمؤمنان على(علیه السلام) در خطبه نهج البلاغه، یا امام سجّاد(علیه السلام) در خطبه معروف شام، به حسب و نسبشان افتخار مى فرمودند، نه براى برترى جویى بود، بلکه هدف دیگرى داشتند، آنها مى خواستند رسالت امامت و رهبرى خود را براى ناآگاهان از این طریق تبیین کنند. درست مثل اینکه فرمانده لشکر براى معرّفى خود و دعوت لشکریان به پیرویش، مقام و موقعیّت خویش را شرح مى دهد.

چهارمین اسباب تکبّر و تفاخر، جمال و زیبایى و حسن ظاهر است، به این ترتیب که شخص خوش قد و قامت و زیبا، دیگران به ویژه کسانى را که در اندام خود داراى عیب و نقصى هستند، مورد تحقیر قرار دهد و نسبت به آنها فخرفروشى کند.

این عامل در تمام کسانى که بهره اى از جمال دارند ممکن است ظاهر شود، ولى بیشتر در زنان است که زیبایى خود را به رخ دیگران مخصوصاً کسانى که داراى عیب و نقصى هستند مى کشند.

در حدیثى مى خوانیم که زن(کوتاه قامتى) خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) رسید(و مسائل خود را پرسید) عایشه مى گوید: هنگامى که آن زن بیرون رفت من با دست اشاره اى به قد و قامت او کردم(یعنى چقدر کوتاه است) پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «غیبتش کردى»!

مرحوم فیض بعد از ذکر این حدیث مى گوید: «منشأ این کار تکبّر بود; زیرا اگر خود او هم کوتاه قد بود، چنین چیزى را درباره آن زن نمى گفت و این غیبت از غرور و تکبّر سرچشمه مى گرفت».

پنجمین اسباب تکبّر، داشتن مال و ثروت فراوان است که غالباً در پادشاهان و سرمایه داران بزرگ و صاحبان اراضى وسیع کشاورزى و کارخانه ها دیده مى شود.

آنها که غالباً از لباسهاى گرانقیمت و پر زرق و برق و مرکب هاى سوارى گرانبها و خانه هاى وسیع و قصرهاى مجلّل استفاده مى کنند، افرادى را که فاقد این امورند مورد تحقیر قرار مى دهند و نسبت به آنها فخرفروشى مى کنند و این از زشت ترین و کثیف ترین انواع تکبّر است.

گاه این گونه متکبّران آن قدر گزافه گویى مى کنند که به مؤمنان فقیر صالح خطاب کرده مى گویند: بیچاره! اگر من بخواهم صدها مثل تو را مى خرم و آزاد مى کنم! تو چى هستى و چه ارزشى دارى؟ مخارج یک روز منزل من به اندازه مخارج یک سال یا تمام عمر توست! و امثال این ترهّات.

قرآن مجید نمونه هایى از این نوع تکبّر و عاقبت آن را بیان کرده است، از جمله در داستان قارون مى خوانیم: او براى برترى جویى بر بنى اسرائیل به نمایش ثروت خود پرداخت و در یکى از روزها او با تمام زینت خود در برابر قومش(بنى اسرائیل) ظاهر شد تا آنجا که صبر و طاقت را از بینندگان ربود و بسیارى از دنیا پرستان آرزو کردند که اى کاش همانند ثروت قارون را داشتند، (فَخَرجَ عَلَى قَوْمِهِ فِى زِینَتِهِ قَالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا یَا لَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا اُوتِىَ قَارُونُ...).(4)

در تواریخ آمده است که او با یک جمعیّت چهار هزار نفرى در میان بنى اسرائیل ظاهر گشت در حالى که همه آنها بر اسبهاى گرانقیمت با پوشش هاى سرخ سوار بودند، کنیزان زیباى سفید رو را با خود بیرون آورد که روى زینهاى طلا که بر استرهاى سفید رنگ قرار داشت سوار بودند و همه غرق زینت آلات بودند!

ولى این تکبّر و برترى جویى چندان نپایید، چیزى نگذشت که زمین به فرمان خدا او و تمام قصرها و ثروتهایش را در کام خویش فرو برد و زندگى این ثروتمند خودخواه مستکبر و مغرور، درس عبرتى براى تمام انسانها در طول تاریخ شد.(5)

عامل ششم، قدرت و نیروى جسمانى یا موقعیّت سیاسى و اجتماعى است که غالباً در زورمندان و امراء دیده مى شود، خود را موجودى برتر و گاه ظِلُّ اللهِ فِى الاَْرَضِینَ; سایه خدا در سراسر زمین! مى پندارند، و انتظار دارند دیگران همچون غلامان و بردگان، در برابر آنان تعظیم کنند، هر گاه کمترین سخن و حرکتى که لایق شأن و مقام کبریایى آنها نباشد از کسى صادر شود قابل بخشش نخواهد بود.

در حالات بعضى از سلاطین پیشین نقل کرده اند که هر وقت مردم وارد مجلس آنها مى شدند باید دهان خود را با چیزى بپوشانند مبادا فرّ و شکوه سلطانى آنان با بخار و بوى دهان رعایا آلوده شود و همین کبر و غرور فوق العاده غالباً منشأ اشتباهات بزرگ آنها و محاسبه هاى نادرست و در نتیجه سبب سرعت سقوطشان مى شد.

هفتمین سبب، فزونى یاران و مددکاران و شاگردان و پیروان و فرزندان و قوم و قبیله است، پادشاهان به لشکرهایشان افتخار مى کردند، بعضى از علما ممکن است به خاطر فزونى شاگردان یا مریدان و پیروان و تابعان گرفتار تکبّر شوند، شیوخ قبایل به کثرت و قوّت قبیله خود بر دیگران فخر مى فروشند، حتّى گاه بعضى از فاسقان وقیح و بى شرم افتخار به کثرت گناهان و شرب خمر و فجور با زنان و کودکان مى کنند!

این امور هفتگانه، امورى است که افراد به سبب همه یا بعضى از آنها ممکن است به دیگران فخرفروشى کنند و البتّه منحصر به اینها نیست، هر نقطه کمال و قوّت معنوى یا مادّى، صورى و یا حتّى خیالى و پندارى ممکن است سبب غرور و استکبار صاحبش شود.

مفهوم این سخن آن نیست که انسان براى پرهیز از تکبّر و غرور از اسباب کمال فاصله بگیرد و این امور را در خود بمیراند تا منشأ غرور او نشود، بلکه هدف این است که هر قدر بر علم و عبادت و قوّت و قدرت و ثروت او افزوده مى شود، سعى کند متواضع تر و خاضع تر گردد و بیندیشد که هیچ یک از اینها پایدار نیست و همه آنها در برابر قدرت پروردگار بسیار ناچیز و بى ارزش است.

* * *

 


1- اقتباس از المحجّة البیضاء، جلد 3، صفحه 269.

2- المحجّة البیضاء، جلد 6، صفحه 240.

3- المحجّة البیضاء، جلد 6، صفحه 243.

4- قصص، 79.

5- براى توضیح بیشتر و براى اطلاع از وضع قارون، به جلد 18 تفسیر نمونه ذیل آیات بالا مراجعه نمایید.

3ـ تکبّر در برابر چه کسى؟5 ـ ریشه یابى تکبّر
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma