آتش سوزان حسد

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
اخلاق در قرآن جلد 2
ترجمهنتیجه

در نخستین آیات مورد بحث، سخن از داستان فرزندان آدم است که یکى بر دیگرى حسد برد و سرانجام دستش به خون برادر آغشته شد و نخستین قتل و جنایت در روى زمین صورت گرفت و سرآغازى براى جنایتهاى دیگر شد!

مى فرماید: «داستان دو فرزند آدم را آن گونه که بوده است بر آنها بخوان آن زمان که هر کدام کارى براى تقرّب به پروردگار انجام دادند امّا از یکى پذیرفته شد و از دیگرى پذیرفته نشد(برادرى که عملش مردود شده بود به برادر دیگر) گفت: به خدا سوگند تو را خواهم کشت!(او در پاسخ) گفت: (اگر عمل تو پذیرفته نشده است من گناهى ندارم زیرا) خداوند تنها از پرهیزکاران مى پذیرد»! (وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ آدَمَ بِالْحَقِّ اِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ اَحَدِهِمَا وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الاْخَرِ قَالَ لاََقْتُلَنَّکَ قَالَ اِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ).(1)

یعنى من مشکلى براى تو ایجاد نکرده ام که قصد جان مرا کرده اى، مشکل تو از درون جان توست، تو عملت ناخالص بوده و با تقوا آمیخته نشده و به همین دلیل مقبول درگاه خداوند نگردیده است، او پاک است و جز پاک نمى پذیرد!

سپس افزود: «اگر تو براى کشتن من دست دراز کنى من هرگز این کار نمى کنم و دست به قتل تو نمى گشایم، چون از پروردگار جهانیان مى ترسم». (لَئِنْ بَسَطْتَ اِلَىَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِى مَا اَنَا بِبَاسِط یَدِىَ اِلَیْکَ لاَِقْتُلَکَ اِنِّى اَخَافُ اللهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ).(2)

سرانجام آتش کینه و حسد در دل او چنان شعلهور شد که پیوندهاى برادرى و اخوّت را نابود کرد، خون چشمان قابیل را گرفت و آن گونه که قرآن مى گوید: «نفس سرکش او، وى را مصمّم به کشتن برادر کرد و او را کشت و از زیانکاران شد»! (فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ اَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَاَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ).(3)

آرى او گرفتار زیان و خسران شد، هم برادر خود را از دست داد، هم آرامش دنیا را، چرا که قاتل اگر ذرّه اى وجدان داشته باشد پیوسته در عذاب وجدان است و آرامشى در دنیا نخواهد داشت و آخرت خود را نیز به تباهى مى کشاند.

در بعضى از روایات آمده است: او برادرش را در حال خواب کشت(4) و این جنایتى است مضاعف و نشان مى دهد که وقتى آتش حسد در درون انسان زبانه بکشد همه چیز را خاکستر مى کند!

ولى به زودى از کار خود پشیمان شد، اندوه عمیقى بر سراسر وجود او حاکم گشت، هر زمان چشمش به بدن خونین و بى جان برادر مى افتاد وحشت و اضطراب تمام وجودش را فرامى گرفت، جسد برادر را بر دوش گرفت و نمى دانست چه کند و کجا ببرد که هم آثار جنایت خود را بپوشاند و هم این منظره هولناک آزار دهنده را از برابر چشمان خود دور کند، در این هنگام على رغم جنایت هولناک و گناه بزرگى که او مرتکب شده بود باز گوشه اى از لطف خدا براى او نمایان گشت: «خداوند زاغى را فرستاد که در زمین کند و کاو کند تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر را دفن کند، هنگامى که این درس را از آن پرنده آموخت گفت: اى واى بر من! آیا من نمى توانم(حدّ اقل) مثل این زاغ باشم و جسد برادر خود را در زمین پنهان کنم؟! سرانجام(این کار را انجام داد) و از کرده خود سخت پشیمان شد». (فَبَعَثَ اللهُ غُرَاباً یَبْحَثُ فِى الاَْرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِى سَوْأَةَ اَخِیهِ قَالَ یَا وَیْلَتَى اَعَجَزْتُ اَنْ اَکُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَاُوَارِىَ سَوْأَةَ اَخِى فَاَصْبَحَ مِنَ النّادِمِینَ).(5)

در بعضى از روایات آمده است که قابیل در برابر چشمان خود دو زاغ را دید که با هم مى جنگند و یکى دیگرى را کشت سپس زمین را با چنگال خود حفر کرد و جسد مقتول را در آن دفن نمود.(6)

 و بعضى گفته اند آن زاغ جسد مرده زاغى را آورد دفن کرد و گاه گفته شده او ملاحظه کرد که زاغ بعضى از موادّ غذایى خود را براى محفوظ ماندن در زیر خاک دفن مى کند و از آن کار، دفن اموات را یاد گرفت.

به هر حال او پشیمان شد امّا نه آن پشیمانى پایدار که مقدّمه توبه و انابه به درگاه پروردگار باشد و زنگ این گناه بر او ماند!

در اینجا دو سؤال مطرح است، نخست اینکه: منظور از «قربان» (وسیله قرب به خدا) در جمله «اذ قرّبا قرباناً» که فرزندان آدم به پیشگاه خدا تقدیم داشتند چیست؟ و دیگر اینکه از کجا معلوم شد که تقدیمى «هابیل» در پیشگاه خدا پذیرفته شد و تقدیمى «قابیل»مردود گشت.

در قرآن مجید در پاسخ این دو سؤال چیزى نیامده و به صورت سربسته ذکر شده است و روایات در این زمینه هم از نظر متن و هم از نظر سند متفاوت است، آنچه با منطق و عقل و قراین موجود سازگارتر است روایتى است که از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود: «آدم از سوى خدا مأمور شد که هابیل را به عنوان وصىّ خود برگزیند و اسم اعظم را به او تعلیم دهد، در حالى که قابیل از او بزرگتر بود، هنگامى که قابیل این سخن را شنید خشمناک شد و گفت: من به این امر سزاوارترم. آدم به آنها دستور داد که هر کدام قربانى(وسیله تقرّب) به پیشگاه خدا تقدیم دارد(طبق روایت دیگرى هابیل که دامدارى داشت بهترین دام خود را براى قربانى برگزید و قابیل که کشاوزى داشت از بدترین محصول زراعت خود براى این کار انتخاب کرد، هر دو قربانى خود را بالاى کوهى گذاشتند، صاعقه اى آمد و قربانى هابیل را ـ به علامت قبولى ـ سوزاند و قربانى قابیل همچنان به جا ماند و این تأییدى بود بر شایستگى هابیل براى امر جانشینى آدم!) این امر آتش حسد را در دل قابیل برافروخت و خون برادر را ریخت»!(7)

در هر حال قابیل براى برطرف کردن وضع ناهنجار خود دو راه در پیش داشت: یکى آنکه توبه به درگاه خدا آورد و سعى کند با عمل هاى خالص تر و پاک تر عقب ماندگى معنوى خویش را در پیشگاه خدا جبران نماید(این همان کارى است که علماى اخلاق آن را «غبطه» مى نامند و امرى شایسته و سازنده و مستحسن است)، ولى قابیل راه دیگرى را برگزید، یعنى تلاش کرد نعمت را از برادر خود بگیرد و براى این کار نیز بدترین راه را انتخاب کرد، دست خود را به خون او آغشته کرد تا سوز دل خود را که از آتش حسد به وجود آمده بود فرونشاند!

اگر «تکبّر» ابلیس سبب شد براى همیشه از درگاه خدا رانده شود و «حرص» آدم سبب شد براى همیشه از بهشت محروم گردد، حسد قابیل سبب شد که با ریختن خون برادر، براى همیشه ملعون و مطرود درگاه خدا شود و هر قتلى در دنیا واقع مى شود او به عنوان بنیانگذار اصلى! در آن سهیم باشد.

تاریخ پر است از جنایات فجیعى که انگیزه اصلى آن فقط حسد بوده است.

* * *

در بخش دوّم از آیات به چهره دیگرى از صفت زشت حسد و آثار مرگبار آن در زندگى انسانها برخورد مى کنیم و آن مربوط به داستان حضرت یوسف(علیه السلام) و برادران اوست.

یوسف(علیه السلام) نه تنها چهره بسیار زیبایى داشت بلکه خلق و خوى او نیز در نهایت زیبایى بود و همین امر که از آینده درخشانى خبر مى داد نظر تیزبین پدرش یعقوب پیامبر را به خود جلب کرد و نخستین بذر حسد در دل برادرانش که از او بزرگتر بودند پاشیده شد.

این موضوع هنگامى به اوج شدّت خود رسید که یوسف(علیه السلام) به پدرش گفت: «پدر! من در خواب دیدم یازده ستاره به اضافه خورشید و ماه در برابرم سجده مى کنند»! (اِذْ قَالَ یُوسُفُ لاَِبِیهِ یَا اَبَتِ اِنِّى رَأَیْتُ اَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِى سَاجِدِینَ).(8)

یعقوب که مى دانست این خواب یک خواب کودکانه نیست بلکه نشانه بارزى از آینده بسیار درخشان یوسف(علیه السلام) است به او گفت: «فرزندم خواب خود را براى برادرانت نقل نکن، مبادا براى تو نقشه خطرناکى بکشند چرا که شیطان دشمن آشکار انسان است».

 

(قَالَ یَا بُنَىَّ لاَتَقْصُصْ رُؤْیَاکَ عَلَى اِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً اِنَّ الشَّیْطَانَ لِلاِْنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ).(9)

آیا برادران یوسف(علیه السلام) از جریان این خواب عجیب که از آینده بسیار درخشان یوسف(علیه السلام) خبر مى داد آگاه شدند یا نه؟ دقیقاً روشن نیست، اگر با خبر شده باشند این دوّمین پایه حسادت و کینه آنها را تشکیل داد، ولى به هر حال پدر مى دانست که اگر برادران از این خواب شگفت انگیز با خبر شوند نقشه خطرناکى بر ضدّ یوسف(علیه السلام)خواهند کشید و به همین دلیل اصرار بر کتمان آن داشت.

در بعضى از روایات آمده است که یعقوب از شدّت خوشحالى این خواب را با همسرش در میان گذاشت به گمان اینکه فاش نخواهد شد، ولى از آنجا که هر سرّى از دو نفر تجاوز کند، فاش مى شود، این داستان فاش شد و برادران یوسف از آن آگاه شدند و در روایت دیگر آمده که یوسف نتوانست خواب را کتمان کند(و نهى پدر را نهى ارشادى مى دانست نه تحریمى) هنگامى که برادران آگاه شدند گفتند یوسف سر پادشاهى دارد!(10)

امّا اگر برادران از آن آگاه نشده باشند لا اقل رفتار پدر را با یوسف مى دیدند که همچون جان گرامى او را دوست مى دارد، در آغوش مى کشد و نوازش مى کند، به خصوص اینکه یادگار مادر از دست رفته اش راحیل بود.

قرآن مى گوید: «برادران یوسف(علیه السلام) گفتند: یوسف و برادرش(بنیامین) نزد پدر از ما محبوب ترند، در حالى که ما نیرومندتریم(و پدر را در حلّ مشکلات یارى مى کنیم) به یقین پدر ما در گمراهى آشکار است»! (اِذْ قَالُوا لَیُوسُفُ وَ اَخُوهُ اَحَبُّ اِلَى اَبِینَا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ اِنَّ اَبَانَا لَفِى ضَلاَل مُبِین).(11)

به این ترتیب حکم «ضلالت پدر» را صادر کردند! و به دنبال آن تصمیم نهایى را براى برداشتن این مانع بزرگ ـ یعنى یوسف ـ از سر راه خود گرفتند و در یک «مشاوره شیطانى» چنین نظر دادند: «یوسف را بکشید، یا او را به سرزمین دوردستى بیفکنید تا توجّه پدر فقط به شما باشد و بعد از آن(از گناه خود توبه مى کنید و) افراد صالحى خواهید بود»! (اُقْتُلُوا یُوسُفَ اَوِ اطْرَحُوهُ اَرْضاً یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ اَبِیکُمْ وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صَالِحِینَ).(12)

همان گونه که مى دانیم با وساطت بعضى از برادران قتل یوسف انجام نشد، ولى مقدّمات تبعید او به سرزمینهاى دور دست فراهم گردید، درست است که این تبعید، یعقوب را چنان اندوهگین کرد که چشمانش از کثرت گریه و اندوه نابینا شد امّا برخلاف آنچه برادران مى خواستند این تبعید مقدّمه عظمت یوسف و فرمانروایى او بر کشور مصر را که از مهمترین کشورهاى بزرگ آن زمان بود فراهم ساخت و پدر هم توجّهى به آنها ننمود.

آرى امواج خروشان و خطرناک حسد آن قدر قوى و هولناک است که برادران را دعوت به کشتن برادر مى کند و سبب گناهان زیاد دیگرى از جمله گفتن دروغهاى مختلف براى کتمان جنایت خود و نسبت دادن پدر به ضلالت و گمراهى و اهانت آشکار به مقام والاى این پیامبر بزرگ.

* * *

در سوّمین آیه اشاره به داستان یهود شده است. مى دانیم گروه عظیمى از آنان که نشانه هاى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را در کتابهاى خود خوانده بودند از «شامات» به سرزمین «مدینه» کوچ کردند تا به افتخار دیدار آن حضرت برسند و پیوسته ظهورش را انتظار مى کشیدند و به خود نوید مى دادند.

امّا پس از ظهور آن حضرت بسیارى از آنان نه تنها بر تعهّدات باطنى خود نسبت به حمایت از آن حضرت باقى نماندند، بلکه در صف مخالفین سرسخت در آمدند و دلیل عمده آن یکى «حسد» بود و دیگرى «به خطر افتادن منافع مادّى آنان»!

قرآن مجید در این زمینه مى گوید: «آیا آنها نسبت به مردم(پیامبر و خاندان او) به خاطر آنچه خدا از فضلش به آنها داده حسد مىورزند؟ با اینکه به آل ابراهیم کتاب و حکمت دادیم و حکومتى عظیم در اختیار آنان قرار دادیم». (اَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنَا آلَ اِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْنَاهُمْ مُلْکاً عَظِیماً).(13)

آرى یک روز به آل ابراهیم که یهود از خاندان او هستند نبوّت و دانش و حاکمیّت بخشیدیم، روز دیگر اراده ما بر این قرار گرفت که به محمّد(صلى الله علیه وآله) و خاندان او این نعمتها را ببخشیم و همه اینها بر طبق مصالحى بود، آیا یهود در آن زمان خوش داشتند که دیگران نسبت به آنان حسد ورزند؟ پس چرا اکنون که نوبت دیگران شده است آتش حسد در درون آنان شعلهور گردیده و از هیچ جنایتى فروگذار نیستند؟!

* * *

چهارمین آیه باز اشاره به گروهى از اهل کتاب دارد و ظاهراً بیشتر ناظر به یهود مى باشد، مى فرماید: «بسیارى از اهل کتاب دوست دارند که شما را بعد از اسلام و ایمان آوردن، به حال کفر برگردانند و این به خاطر حسدى است که در وجود آنان ریشه دوانده، بعد از آنکه حق براى آنها روشن شده است(ولى) شما آنها را عفو کنید و گذشت نمایید تا خداوند فرمان خود را(در مورد جهاد) بفرستد، خداوند بر هر چیزى تواناست»، (وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ اَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ اِیمَانِکُمْ کُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ اَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى یَأْتِىَ اللهُ بِاَمْرِهِ اِنَّ اللهَ عَلَى کُلِّ شَىْء قَدِیرٌ).(14)

کار حسد در وجود انسان به جایى مى رسد که نه تنها در امور مادّى که مورد تزاحم و کشمکش بین انسانهاست اثر مى گذارد، بلکه در امور معنوى که هیچ مزاحمتى در آن نیست و هر کس مى تواند به آن دست یابد نیز اثر مى گذارد، گاه مى شود که انسان به خاطر لجاجت آگاهانه پا بر سر حق مى گذارد و راه سعادت را به روى خود مى بندد و در همین حال حسد سبب مى شود که دیگران را نیز از راه سعادت باز دارد و این راستى عجیب است.

بسیارى از مفسّران گفته اند جمله حَسَداً مِنْ عِنْدِ اَنْفُسِهِمْ اشاره به این است که عامل این کار حسدى است که در وجود آنان ریشه دوانده و مربوط به جهل و نادانى و بى خبرى نیست، بلکه همان گونه که در جمله بعد آمده (مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ) بعد از آگاهى از حق، راه غلط مى پیمایند!

ولى قرآن به مسلمانان دستور مى دهد که این حسودان را به حال خود واگذارند(چرا که آتشى که از حسد به جان آنها افتاده، بهترین مجازاتشان است) ولى تصوّر نکنند این عفو و گذشت همیشه به همین صورت خواهد بود تا آزاد باشند هر بلایى را بر سر بندگان خدا خواستند بیاورند، نه، هرگز!

زمانى فرامى رسد که یا از دنیا مى روند و به مجازات الهى گرفتار مى شوند، یا در همین دنیا، سپاه نیرومند حق، توطئه هاى آنها را در هم مى کوبد.

به هر حال آیه اشاره به این است که مسلمانانى که تازه در آغوش اسلام قرار گرفته اند، تسلیم وسوسه هاى یهود و سایر بداندیشان نشوند، چرا که آنچه آنها مى گویند از سر حسد است، آنها از خوشبختى مسلمانان در سایه ایمان و تقوا رنج مى برند.

* * *

پنجمین آیه که آیه پنجم سوره فلق است اشاره به شرّ حاسدان مى کند و به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) دستور مى دهد که از شرّ آنها به خدا پناه برد و بگوید: «به خدا پناه مى برم از شرّ حسود هنگامى که حسد بورزد». (وَ مِنْ شَرِّ حَاسِد اِذَا حَسَدَ)

در آغاز این سوره به پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى گوید: «بگو: پناه مى برم به پروردگار سپیده صبح از شرّ تمام مخلوقات(شرور)».

سپس به سه گروه از مخلوقات شرور اشاره مى کند که اساس شرّ و عامل اصلى شرارت در جهانند:

نخست مهاجمان شرورى که از تاریکى شب استفاده مى کنند و به انسانها در حال خواب و بیدارى حملهور مى شوند، تعبیر به «غَاسِق» (موجود شرورى که شب حملهور مى شود) به خاطر آن است که نه فقط حیوانات درنده و گزنده، شب هنگام از لانه هاى خود بیرون مى آیند و زیان مى رسانند، بلکه افراد شرور و ناپاک و پلید نیز غالباً از تاریکى شب براى وصول به مقاصد خود استفاده مى کنند.

 

ولى تاریکى و ظلمت در اینجا مى تواند معنى گسترده ترى داشته باشد و شامل هرگونه ناآگاهى و جهل و پنهان کارى شود، چرا که راهزنان طریق حق همیشه از جهل و ناآگاهى مردم استفاده مى کنند و با نقشه هاى شوم و پنهانى خود به مؤمنان پاکدل حملهور مى شوند.

سپس به شرورانى اشاره مى کند که در گره ها مى دمند و این تعبیر اشاره به زنان وسوسه گر یا مطلق وسوسه گران است که همچون ساحران به هنگام سحر «اورادى» را مى خوانند و در گره ها مى دمند، پى در پى مطالب بى اساس خود را در گوش مردم مى خوانند تا با این وسوسه ها اراده آنان را سست کنند و به حالت تردید بکشانند و هنگامى که اراده ها سست شد راه براى حمله لشگر شیطان هموار مى شود.

سپس به سوّمین و آخرین گروه از شروران اشاره کرده، مى فرماید: «بگو به خدا پناه مى برم از شرّ حاسدان، هنگامى که حسد مىورزند».

از اینجا روشن مى شود که یکى از عمده ترین عوامل تخریب و فساد در جهان، تخریب و فسادى است که از حسودان سرچشمه مى گیرد و به این ترتیب منابع سه گانه مهمّ شرّ و فساد(مهاجمان تاریک دلى که از تاریکى ها استفاده مى کنند و بر مردم هجوم مى آورند و وسوسه گرانى که با تبلیغات سوء خود ایمان و عقیده و پیوندهاى مردمى را سست مى کنند و حسودانى که کارشان همواره تخریب است) در عبارات کوتاهى بیان شده و شاهد گویایى بر مقصود یعنى آثار زیانبار حسد است.

توصیفى که در آغاز آیه براى خداوند ذکر شده (بِرَبِّ الْفَلَقِ) مى تواند اشاره به این نکته باشد که طوایف سه گانه شرور بالا همیشه از تاریکى جهل و اختلاف و کفر استفاده مى کنند که اگر این تاریکى مبدّل به روشنایى علم و اتّحاد و ایمان شود، حربه هاى آنان به کندى مى گراید.

* * *

در ششمین آیه مورد بحث بعد از مدح و ستایش بلیغى که از انصار شده است(همانها که پیغمبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) و یارانش را به شهر خود(یثرب) دعوت کردند و با آغوش باز از آنان استقبال نمودند، با جان و دل از آنها پذیرایى کردند و امکانات خود را به پاى آنها ریختند) سخن از «تابعین» به میان آورده(همانها که بعد از مهاجران و انصار روى کار آمدند و خطّ ایمان و انقلاب اسلامى را تداوم بخشیدند) مى فرماید: «و کسانى که بعد از آنها آمدند و مى گویند ما و برادرانمان را که در ایمان به ما پیشى گرفتند بیامرز و در دلهایمان کینه و حسدى نسبت به مؤمنان قرار مده! پروردگارا! تو مهربان و رحیمى»، (وَ الَّذِینَ جَائُوا مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لاِِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالاِْیمَانِ وَ لاَتَجْعَلْ فِى قُلُوبِنَا غِلاّ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا اِنَّکَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ).(15)

به این ترتیب آنها بعد از طلب آمرزش براى خود و پیشگامان در اسلام و ایمان(مهاجران و انصار) تنها چیزى را که از خدا مى طلبند، از بین رفتن هرگونه «غلّ و کینه و حسد» نسبت به مؤمنان است، چرا که مى دانند تا این امور از دل ریشه کن نشود، رشته هاى محبّت و برادرى و اتّحاد هرگز محکم نخواهد شد و بدون آن به هیچ موفقیّتى نایل نمى شوند.

واژه «غِلّ» که از «غَلَل» گرفته شده و به گفته «راغب» در کتاب «مفردات» در اصل به معنى چیزى است که مخفیانه و تدریجاً نفوذ مى کند و به همین جهت به آب جارى «غَلَل» مى گویند، چرا که تدریجاً در میان درختان نفوذ پیدا مى کند.

سپس به «خیانت»، «غَلُول» گفته شده، به خاطر اینکه نفوذى مخفیانه و تدریجى دارد و نیز به «کینه» و «حسد» که نفوذ تدریجى مخفیانه در دل دارد، «غِلّ» گفته مى شود.

در «لسان العرب»، حسد را نوعى «غِلّ» مى شمرد، همان گونه که کینه و عداوت را نیز از مصادیق آن مى دانند.

بسیارى از مفسّران نیز در تفسیر غِلّ، حسد را ذکر کرده اند، مانند فخر رازى در «التّفسیر الکبیر» و «مراغى» در تفسیر خود و «قرطبى» در «الجامع لاحکام القرآن» در ذیل آیه مورد بحث.

* * *

 

 

در هفتمین و آخرین آیه مورد بحث، سخن از صفات بهشتیان است، مى فرماید: بعد از آنکه فرشتگان الهى به استقبال آنان مى آیند و از آنان دعوت مى کنند که در نهایت سلامت و امنیّت وارد بهشت شود: «ما هرگونه غلّ(حسد و کینه و عداوت) را از سینه آنها برمى کنیم، در حالى که همه برادرند و بر تختها رو به روى یکدیگر قرار دارند». (وَ نَزَعْنَا مَا فِى صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ اِخْوَاناً عَلَى سُرُر مُتَقَابِلِینَ).(16)

آرى بهشتیان از هرگونه حسد و کینه و عداوت که از صفات دوزخیان است پاکند و اگر اخوّت و برادرى در میان آنهاست و در سلامت و امنیّت به سر مى برند به خاطر ریشه کن شدن همین امور از وجود آنها(به لطف پروردگار و در سایه اعمال پاکشان) است.

بى شک در دنیا نیز اگر خوهاى زشت، کینه و عداوت و حسد از میان انسانها برچیده شود، زندگى مردم همچون زندگى بهشتیان خواهد شد و در امن و امان و اخوّت و برادرى خواهند زیست.

* * *


1- مائده، 27.

2- مائده، 28.

3- مائده، 30.

4- تفسیر قرطبى، جلد 3، صفحه 2133.

5- مائده، 31.

6- نورالثقلین، جلد 1، صفحه 616.

7- تفسیر نورالثقلین، جلد 1، صفحه 610، حدیث 125.

8- یوسف، 4.

9- یوسف، 4.

10- تفسیر برهان، جلد 2، صفحه 2433; تفسیر ابوالفتوح رازى، جلد 6، صفحه 341.

11- یوسف، 8.

12- یوسف، 9.

13- نساء، 54.

14- بقره، 109.

15- حشر، 10.

16- حجر، 47.

ترجمهنتیجه
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma