شرح و تفسیر: همه گفتنى ها را گفتم اما...

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
پیام امام امیرالمؤمنین(ع) جلد 06
بخش دوّم1ـ فرق میان «مَعُونه» و «عطا»

 

امام(علیه السلام) به دنبال سرزنش یاران خود به سبب ضعف و سستى نشان دادن در برابر دستورات آن حضرت در این بخش از خطبه سرزنش ها را ادامه مى دهد و مى فرماید: «شما مردم عجیبى هستید! آیا دینى ندارید که شما را گرد آورد؟ و یا غیرتى که به سوى دشمن بسیج کند؟!» (للهِِ أَنْتُمْ! أَمَا دِینٌ یَجْمَعُکُمْ! وَ لاَ حَمِیَّةٌ(1) تَشْحَذُکُمْ(2)!).

اشاره به این که ایستادن در برابر دشمن و دفاع از خود و آرمان هاى خویش یکى از دو عامل را مى طلبد: یا اعتقاد به خداوند و روز جزا و وعده هاى پرارزش او به مجاهدان و شهیدان و یا غیرت و تعصب قومى و میهنى; متأسفانه هیچ یک از آن ها در شما دیده نمى شود، دین و ایمانتان ضعیف و غیرت و تعصب شما از کار افتاده است ; لذا نشسته اید تا دشمن به سراغتان بیاید و بر مغزتان بکوبد و گلویتان را بگیرد.

سپس امام(علیه السلام) مقایسه اى در میان آن ها و اصحاب معاویه مى کند و مى فرماید: «آیا شگفت آور نیست که معاویه، جفاکاران اوباش را دعوت مى کند و آن ها بدون انتظارِ بخشش و کمکى، متابعتش مى کنند; ولى من شما را که بازماندگان اسلام و بقایاى انسان هاى با ارزشید دعوت مى کنم و کمک ها و عطایایى به شما مى بخشم با این حال، از گرد من پراکنده مى شوید و راه مخالفت با من را پیش مى گیرید» (أَوَ لَیْسَ عَجَباً أَنَّ مُعَاوِیَةَ یَدْعُو الْجُفَاةَ(3) الطَّغَامَ(4) فَیَتَّبِعُونَهُ عَلَى غَیْرِ مَعُونَة وَ لاَ عَطَاء، وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ ـ وَ أَنْتُمْ تَرِیکَةُ(5) الاِْسْلاَمِ، وَ بَقِیَّةُ النَّاسِ ـ إِلَى الْمَعُونَةِ أَوْ طَائِفَة مِنَ الْعَطَاءِ، فَتَفَرَّقُونَ عَنِّی وَ تَخْتَلِفُونَ عَلَیَّ؟).

در این جا دو نکته شایان دقت است: نخست این که در تواریخ معروف است که معاویه در بذل و بخشش هاى سیاسى و جهت دار، بسیار فعّال بود; چگونه امام مى فرماید: معاویه نه کمکى به افراد مى کند و نه عطایى به آن ها مى بخشد؟

پاسخ این سؤال را بعضى از شارحان نهج البلاغه داده اند و آن این که معاویه معاملات سیاسى خود را با سران قبایل و فرماندهان لشکر داشت و آن ها را به ارقام گزافى مى خرید و با توده مردم کارى نداشت ; ولى على(علیه السلام) براى رعایت عدالت، بیت المال را میان همه تقسیم مى کرد و هزینه هاى جنگى را به همه جنگجویان اسلام مى پرداخت.

دیگر این که چرا معاویه با آن گونه تقسیم مال، مردم را بسیج مى کرد ولى با تعمیم عطا و گسترش عادلانه کمک ها از سوى امیرمؤمنان بسیج نمى شدند؟

پاسخ این سؤال نیز چندان پیچیده نیست ; اضافه بر سستى و بىوفایى کوفیان وفادارى شامیان هنگامى که معاویه اموال را جمع مى کرد و به سران قبایل رشوه مى داد افراد قبیله با فرمان سرانشان بسیج مى شدند، ولى هنگامى که امیرمؤمنان على(علیه السلام) به سران و افراد قبیله تقریباً یکسان مى داد سران ناراضى، سستى به خرج مى دادند و افراد قبیله را بسیج نمى کردند.

سپس امام(علیه السلام) نکوهش شدیدى از تفرقه و پراکندگى آن ها کرده، مى فرماید: «نه اوامر من که سبب خشنودى است شما را راضى مى کند و نه آن چه باعث خشم من است بر ترک آن اتفاق مى کنید» (إِنَّهُ لاَ یَخْرُجُ إِلَیْکُمْ مِنْ أَمْرِی رِضىً فَتَرْضَوْنَهُ، وَ لاَ سُخْطٌ فَتَجْتَمِعُونَ عَلَیْهِ).

گرچه شارحان نهج البلاغه در تفسیر این جمله احتمالات گوناگونى داده اند; ولى به اعتقاد ما تفسیرش روشن است; امام مى خواهد بفرماید: شما همواره در وادى تفرقه و تشتّت گام بر مى دارید و چیزى سبب وحدت کلمه شما نمى شود ; نه عواملى که مورد رضاى من است و نه نواهى نسبت به امورى که مورد خشم من است و مهم ترین عامل بدبختى شما همین تفرقه و اختلاف است ; نه گوش به اوامر من مى دهید و نه توجّهى به نواهى من دارید.

این احتمال نیز وجود دارد که امام(علیه السلام) مى خواهد به این نکته اشاره بفرماید که شما نه در چیزى که مخالف میلتان است اجتماع مى کنید و نه در چیزى که موافق میلتان است جمع مى شوید; مثل این که انسان به بیمارى بگوید: تو نه دواى تلخ را مى خورى و نه شیرین را; یعنى اگر اوّلى را قبول ندارى، دست کم دوّمى را بپذیر.

بعد از این سرزنش ها و توبیخ ها آتش درون قلب امام(علیه السلام) شعلهور مى شود و این کوه صبر و استقامت، به صورت آتشفشانى در مى آید که موادّ مذاب و سوزان از دامنه اش سرازیر است; مى فرماید: «در این شرایط، محبوب ترین چیزى که دوست دارم با آن ملاقات کنم مرگ است؟» (وَ إِنَّ أَحَبَّ مَا أَنَا لاَق إِلَیَّ الْمَوْتُ!).

راستى چه دردناک است کار به جایى برسد که این بزرگ مرد جهان بشریّت که همیشه مردم را به صبر و تحمّل دعوت مى نمود، آرزوى مرگ کند. آرى! گاه دوستان سست عنصر و بىوفا بلایى بر سر انسان مى آورند که دشمنان خونخوار نمى آورند و این جاست که انسان آرزوى مرگ مى کند; مرگى که میان او و چنین افراد بى ارزش و حق نشناس جدایى افکند.

آن گاه امام(علیه السلام) به شرح خدمات مهم فرهنگى و تربیتى خویش نسبت به امت اسلامى مخصوصاً در مورد یارانش پرداخته و به چهار نکته مهم اشاره مى کند:

نخست مى فرماید: «من کتاب خدا را به شما تعلیم دادم (و تفسیر و تأویل آن را به شما آموختم)» (قَدْ دَارَسْتُکُمُ(6) الْکِتَابَ).

به یقین، قرآن در میان مسلمان ها بود و شب و روز آن را قرائت مى کردند و نیازى به تدریس امام(علیه السلام) نبود; منظور، فهم محتواى قرآن و رسیدن به عمق دستورات آن است که امام(علیه السلام) که بزرگ ترین مفسّر قرآن در اسلام بعد از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) است همواره آیات الهى را براى مردم تفسیر مى کرد و خطبه هاى آن حضرت همه جا از این آیات مایه مى گیرد.

در بیان دوّمین خدمت مى فرماید: «من درهاى استدلال را به روى شما گشودم» (وَفَاتَحْتُکُمُ الْحِجَاجَ(7)).

اشاره به این که بعد از دلیل نقل، شما را به ادله عقلیه که یکى از دو حجّت الهى است آشنا ساختم.

و در بیان سوّمین خدمت مى فرماید: «و آن چه را (از نیکى ها) نمى شناختید به شما معرفى کردم» (وَ عَرَّفْتُکُمْ مَا أَنْکَرْتُمْ).

اشاره به این که حقایق بسیارى بود که بر شما پوشیده بود و از آن بى خبر بودید ; من از روى آن ها پرده برداشتم و حقیقت آن را آشکار ساختم.

این جمله ممکن است مفهوم دیگرى نیز داشته باشد و آن این که مسائلى بود که شما انکار مى کردید و بر اثر نادانى، موضع دیگرى مى گرفتید ; من حقیقت را بر شما روشن ساختم تا از راه انکار بازگردید.

و سرانجام در بیان چهارمین خدمت فرهنگى مى فرماید: «و آن چه (بر اثر نادانى و جهل) از دهان فرو مى ریختید براى شما گوارا ساختم» (وَسَوَّغْتُکُمْ(8) مَا مَجَجْتُمْ(9)).

به این که مفهوم که بسیارى از دستورات اسلام بود که شما به عمق و حقیقت آن نرسیده بودید ; از این رو آن را ناخوش مى داشتید و از آن فاصله مى گرفتید ; ولى من اسرار و فلسفه هاى آن ها را روشن ساختم تا همچون جرعه اى گوارا آن را بنوشید.

و در پایان این سخن، تأسف خویش را از لیاقت نداشتن بسیارى از مخاطبان، چنین ابراز مى فرماید: «(آرى! همه چیز را گفتم اما صد حیف که) نابینا نمى بیند و شخصى که در خواب فرو رفته بیدار و هشیار نیست» (لَوْ کَانَ الاَْعْمَى یَلْحَظُ، أَوِ النَّائِمُ یَسْتَیْقِظُ!).

اشاره به این که من در تعلیم و تربیت شما هیچ کوتاهى نکردم و تمام برنامه هاى مفید و سازنده را ارائه دادم; اما افسوس که قابلیّت محلّ وجود نداشت و این بذرهاى علم و حکمت و دانه هاى حیات بخش باران تعلیم و تربیت من بر شوره زار فرو ریخت.

و در پایان در یک اظهار تعجب آشکار می فرماید: «چه نزدیک اند به جهل و نادانی نسبت به خدا (و تعلیمات الهی) آن گروه که رهبرشان معاویه و مربی آن ها پسر نابغه (عمرو عاص ) باشد» ( واقرب بقوم (10) من الجهل بالله قائدهم معاویه! و مؤدبهم ابن النابغة (11)!)

در حدیثی نقل شده است که علی ( علیه السلام) از کنار جماعتی از اهل شام که در میان آن ها «ولید بن عقبه» ( همان مرد شرابخواری که حد شرب خمر نیز بر او جاری شد) بود می گذشت. آن ها (آهسته) به آن حضرت دشنام می دادند؛ بعضی شنیدند و به امام (علیه السلام) خبر دادند. حضرت ایستاد و به یاران خویش فرمود: آرامش و وقار اسلام و سیمای صالحان را حفظ کنید. به خدا سوگند!...و سپس همان جمله یاد شده را با اضافاتی بیان فرمود.(12)

قراین تاریخی نشان می دهد، مردم شام ذاتا انسان های خوبی بودند؛ ولی حاکمان و مربیانی همچون معاویه و بنی امیه و عمرو عاص و سایر تفاله های عصر جاهلیت، آن ها را به کلی از راه به در کرده بودند.

این تعبیر در ضمن، تاثیر رهبری های خوب و بد و معلمان صالح و ناصالح را در شکل گیری جوامع بشری نشان می دهد که گاه اقوام شایسته را چنان از راه به در میبرند که ناشایسته ترین انسان ها می شوند.

    


1. «حمیّه» به معنای غیرت، شخصیت، تعصّب و گاه به معنای تکبّر نیز آمده است و در اصل ازماده حمایت گرفته شده؛ زیرا این گونه صفات سبب حمایت از چیزی یا شخصی می شود.
2. «تشحذ» از ماده «شحذ» ( بر وزن قبض) به معنای تیز کردن است و گاه در مسایل معنوی مانند هوشیاری و زرنگی به کار می رود.
3. « الجفاة» جمع «جافی» به معنای شخص خشن و کج خلق است و از ماده «جفا» گرفته شده است.
4. « الطغام» جمع « طغامه» به معنای انسان های ضعیف الفکر و پست و اوباش است.
5. « تریکه» از ماده ترک ( رها کردن) به معنای شخص یا چیزی است که باقی مانده است و منظور در این جا باقی ماندگان از شخصیت های آغاز اسلام است.
6. « دارستکم » از ماده « مدارسه» به معنای تدریس کردن و آموختن گرفته شده است.
7. «حجاج» جمع «حجّت» به معنای دلیل و برهان است و گاه معنای مصدری دارد و به صورت مفرد به کار می رود.
8. «سوغتکم» ازماده « تسویغ» به معنای گوارا ساختن گرفته شده؛ سپس در معنای اجازه دارن و بخشیدن نیز به کار رفته است.
9. «مججتم» ازماده «مج» ( بر وزن حج) به معنای بیرون ریختن آب یا چیزی از دهان است؛ سپس در معنای کنایی ابراز تنفّر و ... کراهت از چیزی نیز به کار رفته است.
10. «اقرب بقوم » از قبیل صیغه تعجب است و امام (علیه السلام) به ماین وسیله از افراد نادنی که در برابر برنامه های ننگین معاویه تسلیم بودند، اظهار تعجب می کند.
11. « نابغه » در اصل به معنای فرد مبرّز و پر استعداد و کم نظیر و مشهور است ( و از ماده نبوغ گرفته شده) و گاه به افرادی که مشهور به فساد باشند نیز گفته می شود و « نابغه» نام مادر عمرو عاص بود. شاید بدین جهت که او مشهور به فساد بوده است؛ همان گونه که در فارسی به  چنین زنانی «معروفه» می گویند.
12. تاریخ طبری، جلد 4، صفحه 31. ( حوادث سال 37 هجری)

  

 

بخش دوّم1ـ فرق میان «مَعُونه» و «عطا»
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma