شرح و تفسیر: شرح عمیق دیگرى از صفات جمال و جلال او

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
پیام امام امیرالمؤمنین(ع) جلد 06
بخش اوّلخدا یک حقیقت نامتناهى است

همان گونه که گفته شد بخش اوّل این خطبه مجموعه اى از صفات خداوند متعال را بیان مى کند و جالب این که در آغاز از صفات فعل یعنى آفرینش جهان هستى و عجایب و شگفتى هاى آن سخن مى گوید; چرا که این بخش از صفات براى همه مردم قابل درک و معرفت آفرین است.

مى فرماید: «ستایش، مخصوص خداوندى است که آفریدگار بندگان است; خداوندى که گستراننده زمین، جارى کننده سیل در رودخانه ها و رویاننده گیاهان بر کوه ها و تپه هاست» (الْحَمْدُللهِِ خَالِقِ الْعِبَادِ، وَ سَاطِحِ(1) الْمِهَادِ(2)، وَ مُسِیلِ الْوِهادِ(3)، وَ مُخْصِبِ(4) النِّجَادِ(5)).

امام(علیه السلام) در این جا نخست به آفرینش انسان ها که شاهکار بزرگ آفرینش است اشاره کرده، بعد به سه موضع (محل سکونت و آب که مایه حیات است و مواد غذایى) اشاره نموده است تا حس شکرگزارى بندگان را برانگیزد و براى معرفت خداوند متعال و شناخت صفات جلال و جمالش که در جمله هاى بعد نقل شده است، آماده سازد.

تعبیر به «عباد» به قرینه جمله هاى بعدى، ناظر به انسان هاست; هر چند ذات این تعبیر، مى تواند شامل فرشتگان و جن باشد.

«ساطح المهاد» اشاره به همان چیزى است که در قرآن مجید بیان شده است: «(أَلَمْ نَجْعَلِ الاَْرْضَ مِهَاداً); آیا زمین را محل آرامش قرار ندادیم؟».(6)

تعبیر به «مسیل الوهاد» با توجه به این که «وهاد» به معناى درّه ها و گودال ها است، اشاره به این است که خداوند، مناطقى از زمین را به صورت گودال قرار داد تا آب ها در آن جریان یابد و مناطق دیگر در امن و امان باشد.

تعبیر به «مخصب النجاد» اشاره به قدرت نمایى خداوند در سرسبز شدن مناطق مرتفعى است که آب، به طور معمول به آن ها نمى رسد. سپس امام(علیه السلام)به بیان بخشى از مهم ترین صفات ذات پروردگار که موضوع ازلیّت و ابدیّت و واجب الوجود بودن است مى پردازد و مى فرماید: «براى اوّل بودن او آغاز نیست و نه براى ازلیتش پایانى. آغازى است که همواره بوده و پایانى است که سرآمدى ندارد» (لَیْسَ لاَِوَّلِیَّتِهِ ابْتِدَاءٌ، وَ لاَ لاَِزَلِیَّتِهِ انْقِضَاءٌ. هُوَ الاَْوَّلُ وَ لَمْ یَزَلْ، وَالْبَاقِی بِلاَ أَجَل).

دلایل عقلى ثابت کرده است که او واجب الوجود است; نه آغازى داشته و نه انجامى دارد; همیشه بوده و همیشه خواهد بود; چرا که هستى اش از درون ذات اوست و ذات پاکش عین هستى بى پایان اوست. بنابراین، جمله «هو الاول... و الباقى...» نتیجه اى است براى جمله هاى «لیس لاولیته... و لا لازلیته...» زیرا هنگامى که آغاز و انجامى براى ازلیّت و ابدیّت او نباشد، او اوّل و آخر است و این دو وصف، در واقع اساس و پایه بسیارى از اوصاف الهى استو اوصاف جمال و جلالش غالباً به این دو ویژگى باز مى گردد.

قرآن مجید نیز مى فرماید: «(هُوَ الاَْوَّلُ وَالاْخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَىْء عَلِیمٌ); اوّل و آخر و پیدا و پنهان اوست و او به هر چیز دانا است».(7)

در ادامه این سخن مى فرماید: «پیشانى ها در برابر عظمتش به خاک افتاده و لب ها به یگانگى اش گشوده شده است» (خَرَّتْ لَهُ الْجِبَاهُ، وَ وَحَّدَتْهُ الشِّفَاهُ).

مسلّم است، کسى که آفریننده همه اشیا و مخلوقات و نعمت هاست و تمام هستى از وجود او سرچشمه مى گیرد، شایسته عبودیت و سجده و ستایش است و غیر او شایسته این مقام نیست. البتّه آن سجده و آن ستایش، ناظر به کار عارفان بالله است; نه کافران و مشرکان و عاصیان; چرا که آن ها شایسته ذکر نیستند.

امام(علیه السلام) در ادامه این اوصاف، به بخشى از صفات سلبیه و قداست او از هر عیب و نقصان اشاره کرده، مى فرماید: «براى هر مخلوقى به هنگام آفرینش، حدّى قرار داد تا با وجود مقدّسش شباهت نیابد (و کسى به اشتباه نیفتد)» (حَدَّ الاَْشْیَاءَ عِنْدَ خَلْقِهِ لَهَا إِبَانَةً لَهُ مِنْ شَبَهِهَا).

اشاره به این که تمام مخلوقات، محدودند و تنها ذات پاک اوست که نامحدود است; از این رو خالق از مخلوق به آسانى شناخته مى شود و از گمراه شدن در وادى شرک پیشگیرى مى کند.

در این جا این سؤال باقى مى ماند که مگر ممکن است خداوند چیزى نامحدود یا به تعبیر دیگر واجب الوجود بیافریند؟ ذات هر مخلوقى اقتضاى محدود بودن مى کند; بنابراین چگونه ممکن است گفته شود، خداوند اشیا را محدود آفرید تا شباهتى با ذات پاکش نداشته باشند؟

پاسخ این سؤال را مى توان چنین بیان کرد: منظور این است که او همه اشیا را محدود آفرید و نتیجه اش تمایز میان او و مخلوقات شد; به تعبیر دیگر «ابانة له» مفعول لا جله نیست; بلکه نوعى نتیجه و غایت فعل است. این نکته نیز قابل توجّه است که در بسیارى از نسخ نهج البلاغه «ابانة لها» نقل شده است که در این صورت، مشکل، به طور کامل حل مى شود; زیرا مفهومش این است که خداوند هر موجودى را با حدود خاصى آفرید تا با موجودات دیگر اشتباه نشود. شبیه آن چه در آیه 13 سوره حجرات بیان شده است: «(یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِّنْ ذَکَر وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا); اى مردم ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید».(8)

سپس درباره نامحدود بودن ذات پاک خداوند شرح بیش ترى مى دهد و با تعبیرات مختلف این حقیقت را مشخص مى کند که او از هر نظر نامحدود و بى پایان است; مى فرماید: «افکار و اندیشه ها هرگز نمى تواند با حدود و حرکات و نه با اعضا و ابزار، اندازه و حدّى براى او تعیین کند» (لاَ تُقَدِّرُهُ الاَْوْهَامُ بِالْحُدُودِ وَ الْحَرَکَاتِ، وَ لاَ بِالْجَوَارِحِ وَالاَْدَوَاتِ).

نه اعضایى همچون اعضاى انسان ها دارد و نه براى رسیدن به مقاصد خود از ابزار و ادواتى استفاده مى کند; نه حرکت از جایى به جاى دیگر و نه حدّ و حدودى دارد; چرا که این ها همه، نشانه هاى محدودیت است و ذات پاکش هیچ حد و مرزى را نمى شناسد و به همین دلیل، کنه ذات او براى ما ساکنان عالَمِ محدود و گرفتار در چنگال کاستى ها غیر ممکن است، همان گونه که در حدیث امام باقر(علیه السلام) نقل شده است: «کُلُّ ما مَیَّزْتُمُوهُ بِاَوْهامِکُمْ فِی اَدَقِّ مَعانِیهِ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُکُمْ مَرْدُودٌ اِلَیْکُمْ; هر چیزى که با فکر خود در دقیق ترین معنا و مفهوم تشخیص دهید، مخلوق و مصنوعى مثل شماست و به سوى شما باز مى گردد (و آب و رنگ موجوداتِ امکانى دارد و هرگز واجب الوجود نیست).(9)

و براى توضیح و تبیین بیش تر مى افزاید: «هرگز درباره او نمى توان گفت: «کى» (به وجود آمده)؟ و برایش سرآمدى نیست که گفته شود «تاکى» (باقى است)؟ آشکارى است که درباره اش نتوان گفت: از چه چیز عیان شده و مخفى و پنهانى است که نمى توان گفت: در چه چیز پنهان شده؟» (لاَ یُقَالُ لَهُ: «مَتَى؟» وَ لاَ یُضْرَبُ لَهُ أَمَدٌ «بِحَتَّى». الظَّاهِرُ لاَ یُقَالُ: «مِمَّ؟» وَالْبَاطِنُ لاَ یُقَالُ: «فِیمَ؟»).

به این ترتیب، نه آغازى دارد نه انجامى; نه آشکار است همچون آشکار بودن ماه و خورشید; نه پنهان است همچون پنهان بودن معادن در درون زمین و در عین حال، از همه چیز آشکارتر و کنه ذاتش از همه چیز مخفى تر است; به تعبیرى دیگر ظهورش ظهور ذاتى و خفایش نیز از کنه ذات اوست.

باز براى توضیح بیش تر مى فرماید: «او نه جسم آشکارى است که بتوان انتهاى او را جستجو کرد و نه پوشیده و پنهان است که چیزى بر آن محیط باشد. نزدیکى او به موجودات آن چنان نیست که به آن ها چسبیده باشد و دورى او از آن ها آن گونه نیست که از آن ها جدا گردد!» (لاَ شَبَحٌ(10) فَیُتَقَصَّى(11)، وَ لاَ مَحْجُوبٌ فَیُحْوَى(12). لَمْ یَقْرُبْ مِنَ الاَْشْیَاءِ بِالْتِصَاق، وَ لَمْ یَبْعُدْ عَنْهَا بِافْتِرَاق).

در این بیان، امام(علیه السلام) نخست از خدا نفى جسمانیت مى کند; چرا که جسم از دو حال خارج نیست: یا آشکار است و داراى حد و حدود و یا پنهان است و طبعاً محدود و محجوب در شىء دیگرى; و در هر دو صورت، حد و پایانى براى او متصور مى شود; در حالى که واجب الوجود بى پایان و نامحدود است.

در دو جمله اخیر جلوه دیگرى از نامحدود بودن ذات پاکش دیده مى شود. او به همه چیز نزدیک است; اما نه به معناى چسبیدن و انضمام یا حلول و اتحاد; بلکه به معناى حضور در همه جا و احاطه هر چیز و او از همه چیز دور است، نه به معناى فاصله گرفتن و جدایى از اشیا; بلکه به معناى برتر و والا بودن وجود و صفات او نسبت به همه اشیا. این سخن، شبیه همان است که در خطبه اوّل نهج البلاغه گذشت: (مَعَ کُلِّ شَیْء لاَ بِمُقارِنَة وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْء لاَ بِمُزَایِلَة) «او با همه چیز است اما نه به این صورت که قرین آن ها باشد و غیر همه چیز است، اما نه به این معنا که بیگانه و جدا از آن ها باشد».

بى شک، جمع میان این گونه صفات در ممکنات امکان پذیر نیست; چرا که اگر چیزى دور باشد نزدیک نتوان بود و اگر نزدیک باشد دور نخواهد بود; ولى تضادّ قرب و بُعد و امثال آن در ذات نامحدود واجب الوجود مفهومى ندارد.

سپس امام(علیه السلام) به شرح علم خداوند نسبت به همه چیز در هر زمان و هر مکان پرداخته و با عباراتى پر معنا و زیبا آن را بیان مى کند; مى فرماید: «نگاه هاى خیره بندگان از او پنهان نیست و نه تکرار الفاظ (بر زبان آنان)، نه نزدیک شدن به تپه ها و بالا رفتن از آن ها و نه برداشتن گام هاى بلند در شب هاى ظلمانى» (وَ لاَ یَخْفَى عَلَیْهِ مِنْ عِبَادِهِ شُخُوصُ(13) لَحْظَة، وَ لاَ کُرُورُ لَفْظَة، وَ لاَ ازْدِلاَفُ(14) رَبْوَة(15)، وَ لاَ انْبِسَاطُ خُطْوَة، فِی لَیْل دَاج(16)، وَ لاَ غَسَق(17) سَاج(18)).

امام(علیه السلام) براى این که مشخص کند پنهان ترین حرکات و اشیا از دید علم خداوند مخفى نمى ماند، مسافرى را فرض کرده که در شبى تاریک از بیابانى مى گذرد، چشم هاى او به بیابان خیره شده و زمزمه هایى زیر لب دارد، به تپه هایى نزدیک مى شود و از آن ها بالا مى رود و براى رسیدن به مقصد با عجله گام هاى بلند بر مى دارد و در آن ظلمت و تاریکى به پیش مى رود. خداوندى که حرکات چشم و لب ها و پاهاى چنین مسافرى بر او مخفى نیست به یقین، اعمال بندگانش در روزهاى روشن و در شهرها و آبادى ها بر او پنهان نمى ماند.

سپس در وصف این شب تاریک چنین مى افزاید: «شب هایى که (سرانجام) ماه درخشان بر آن مى تابد (و از ظلمت آن مى کاهد) و به دنبال آن، خورشید نورانى از طلوع تا غروب بر آن مى گذرد (و تاریکى ها را بر مى چیند)» (یَتَفَیَّأُ(19) عَلَیْهِ الْقَمَرُ الْمُنِیرُ، وَ تَعْقُبُهُ الشَّمْسُ ذَاتُ النُّورِ فِی الاُْفُولِ وَالْکُرُورِ(20)).

اشاره به این که علم خداوند نسبت به موجودات و اعمال انسان ها نه تنها در دل شب هاى تاریک وجود دارد، بلکه شامل شب هاى مهتابى و روزهاى روشن نیز مى شود و در یک کلمه، هیچ مکانى در این جهان نیست مگر این که در پیشگاه علم خداوند آشکار است; درست شبیه چیزى که در ادامه خطبه مى آید: «عِلْمُهُ بِمَا فِی السَّمَواتِ الْعُلَى کَعِلْمِهِ بِمَا فِی الاَْرَضِینَ السُّفْلَى; آگاهى او به آنچه در آسمان هاى بالاست همچون آگاهى اش به چیزهایى است که در زمین هاى پایین قرار دارد».

و درتکمیل این سخن مى فرماید: «علم او در تغییرات و دگرگونى هاى زمان ها و روزگاران از روى آوردن شب و پشت کردن روز نافذ است» (وَ تَقَلُّبِ الاَْزْمِنَةِ وَالدُّهُورِ، مِنْ إِقْبَالِ لَیْل مُقْبِل، وَ إِدْبَارِ نَهَار مُدْبِر).

این جمله نیز مانند تعبیر زیبایى است که در ادامه خطبه آمده است: «عِلْمُهُ بِالاَْمْوَاتِ الْمَاضِینَ کَعِلْمُهُ بِالاَْحْیَاءِ الْبَاقِینَ; علم خدا به مردگان پیشین همچون علم خدا به زندگان موجود است».

تمام این گفتار، اشاره به وسعت علم خدا در پهنه زمان و مکان و در تمامى جهان و در همه قرون و اعصار است.

در این جا این سؤال پیش مى آید که چرا امام(علیه السلام) بر، آمدن شب و پشت کردن روز، تکیه کرده; با این که شب و روز هر یک اقبال و ادبارى دارد؟

ممکن است این تعبیر، تأکیدى باشد بر آن چه در جمله هاى قبل گذشت که علم خداوند در اعماق تاریکى ها و ظلمات نفوذ دارد نه فقط در روشنایى روز.

بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند: تکیه امام(علیه السلام) بر خصوص روى آوردن شب و پشت کردن روز شاید اشاره به این باشد که امور دنیا غالباً بر خلاف میل انسان است.(21)

در ادامه این سخن مى فرماید: «(و دامنه علمش به قدرى گسترده است که) پیش از پایان و سرآمد هر چیز و قبل از احصا و شمارش آن ها از همه آگاهى داشته، و چیزى بر او مخفى و پنهان نیست» (قَبْلَ کُلِّ غَایَة وَ مُدَّة، وَ کُلِّ إِحْصَاء وَ عِدَّة).

در واقع جمله «لا یخفى علیه من عباده...» که سخن از گسترش علم خداوند در پهنه زمان و مکان و نسبت به همه چیز و همه کس مى گفت، این معنا را نیز شامل مى شود که خداوند از پایان عمر هر کس و هر موجود آگاه است; پیش از آن که عمرش پایان گیرد و از شمارش و تعداد موجودات انبوه و آگاه است، پیش از آن که آن را بشمارند و احصا کنند.(22)

سپس در یک نتیجه گیرى کلى مى فرماید: «خداوند برتر است از آن چه محدود کنندگانش به او نسبت مى دهند و محدودیت از نظر اندازه و ابعاد وانتخاب منزلگاه و جایگزین شدن در مکان» (تَعَالَى عَمَّا یَنْحَلُهُ الْمُحَدِّدُونَ مِنْ صِفَاتِ الاَْقْدَارِ، وَ نِهَایَاتِ الاَْقْطَارِ، وَ تَأَثُّلِ(23) الْمَسَاکِنِ، وَ تَمَکُّنِ الاَْمَاکِنِ).

آرى، گروهى گمراه و فاقد معرفت و شناخت که به نام «مشبهه و مجسمه» نامیده مى شوند، خدا را به مخلوقاتش تشبیه کرده و براى او جسم و اعضایى قائل شده اند; او را صاحب مسکن و مکان مى دانند و براى او رفت و آمد و حضور و غیبت قائلند; حال آن که او برتر از زمان و مکان و قیاس و وهم است; برتر از آن چه دیده ایم یا خوانده ایم و نوشته ایم; نه جسمى دارد، نه مکانى و نه صفتى از صفات مخلوقات.

جمله مزبور اشاره به چهار نوع محدودیت است که خداوند از همه آن ها پاک و منزه مى باشد: محدودیت از نظر قدر و اندازه; مثلا کوچک یا بزرگ بودن و محدودیت از نظر نهایت مثلا مقدار عمر و وسعت; محدودیت از نظر انتخاب مسکن و محدودیت از نظر قرار گرفتن در مکان. او وجودى است بى پایان و نامتناهى که هیچ نوع محدودیتى نمى پذیرد; چرا که این ها از صفات مخلوقات است.

به همین دلیل، در آخرین جمله و پایان این قطعه مى فرماید: «(چرا که) حدّ و اندازه مخصوص آفریده هاى اوست و مربوط به غیر او» (فَالْحَدُّ لِخَلْقِهِ مَضْرُوبٌ، وَ إِلَى غَیْرِهِ مَنْسُوبٌ).

این جمله عصاره تمام بحث هاى گذشته است که هرگونه محدودیت به مخلوقات باز مى گردد و دامان ممکنات را مى گیرد; ولى ذات او واجب الوجود از هیچ نظر، حدّ و مرز و پایانى ندارد.


1. «ساطح» از ماده «سطح» که معناى آن معروف است گرفته شده و «ساطح» به کسى مى گوید که چیزى را مسطّح و صاف و گسترده کند.

2. «مهاد» و «مهد» در اصل به معناى بستر است و به کره زمین که محل سکونت و استراحت انسان هاست نیز اطلاق مى شود و در این جا به همین معناست.

3. «وهاد» جمع «وهده» به معناى زمین هاى منخفض و گود است.

4. «مخصب» از ماده «خصب» بر وزن «غصب» به معناى فراوان شدن گیاه است; بنابراین «مخصب» به کسى گفته مى شود که زمین ها را پرگیاه و پربرکت کند.

5. «نجاد» جمع «نجد» به معناى زمین مرتفع است و مصدر آن «نجود» است.

6. نبأ، آیه 6.

7. حدید، آیه 3.

8. در کتاب اصول کافى، این عبارت ضمن خطبه دیگرى و به صورت دیگرى نقل شده است که تفسیر اوّل را تقویت مى کند و آن عبارت، چنین است: «وَ حَدَّ الاَْشْیاءَ کُلَّها عِنْدَ خَلْقِهِ إِبانَةً لَها مِنْ شِبْهِهِ وَ إِبانَةً لَهُ مِنْ شِبْهِها» (اصول کافى، جلد 1، صفحه 135).

9. بحارالانوار، جلد 66، صفحه 292.

10. «شبح» به معناى شخص است و گاه به شخصى که از دور نمایان مى شود و کاملا واضح نیست نیز اطلاق مى شود.

11. «یتقصّى» از ماده «قصو» (بر وزن قصد) به معناى دور شدن گرفته شده و «تقصّى» به معناى جستجو کردن و تلاش براى به دست آوردن نهایت چیزى است.

12. «یحوى» از ماده «حوایه» به معناى استیلاى بر چیزى گرفته شده است.

13. «شخوص» به معناى خیره نگاه کردن به چیزى است.

14. «ازدلاف» به معناى نزدیک شدن و بالا رفتن از نقطه مرتفعى است و «مشعر» الحرام را «مزدلفه» مى گویند، براى این که مردم از آن جا به «منى» نزدیک مى شوند و یا در سایه این عبادت به خدا نزدیک مى شوند.

15. «ربوه» محل مرتفع را گویند.

16. «داج» از ماده «دجوّ» (بر وزن علوّ) به معناى تاریک شدن شب است و «لیل داج» به شب تاریک بدون ماه گفته مى شود.

17. «غسق» به معناى شدّت ظلمت است و از آن جا که نیمه شب از هر زمانى تاریک تر است این واژه به آن اطلاق مى شود.

18. «ساج» به معناى ساکن است و منظور از «غسق ساج» تاریکى طولانى و مستمر است.

19. «یتفیّأ» از ماده «فیئ» (بر وزن غیب) به معناى بازگشت گرفته شده و «تفیّأ» به معناى جابه جا شدن و رفت و آمد کردن است.

20. «کرور» معناى مصدرى دارد و به مفهوم بازگشت است.

21. شرح نهج البلاغه، مرحوم تسترى، جلد 1، صفحه 273.

22. اغلب شارحان نهج البلاغه این عبارت را، جمله مستقلى دانسته اند که اشاره به نامحدود بودن ذات خدا مى کند; ولى این تفسیر، صحیح به نظر نمى رسد; زیرا اگر چنین بود مى بایست بفرماید: «بعد کل غایة و مدة» یعنى ذات او بعد از هر نهایت و سررسیدى وجود دارد; همان گونه که قبل از هر ابتدا و آغازى بوده است.

از معدود کسانى که جمله یاد شده را همانند ما تفسیر کرده اند «محمّد عبده» دانشمند معروف اهل سنت در شرح نهج البلاغه خویش است. او با صراحت، جمله را به «لا یخفى» پیوند مى دهد، ظاهر عبارت «علامه جعفرى(رحمه الله)» در «شرح نهج البلاغه» نیز همین است.

23. «تأثّل» به معناى آباد بودن مسکن است و از ماده «أثل» (بر وزن وصل) که درخت محکم و معروفى است، گرفته شده است.

بخش اوّلخدا یک حقیقت نامتناهى است
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma