شرح و تفسیر: چرا بیعت نمى کنى؟!

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
پیام امام امیرالمؤمنین(ع) جلد 06
بخش اوّلخطبه 171 (1)

«واقدى» در کتاب جمل از «کلیب جرمى» چنین نقل مى کند: «هنگامى که عثمان کشته شد و چیزى نگذشت که طلحه و زبیر به بصره آمدند (تا مقدّمات حکومت خود را فراهم سازند) و هنگامى که على(علیه السلام) با خبر شد (براى پیش گیرى از آنان) به منطقه ذى قار (محلّى نزدیک بصره) آمد. دو نفر از سران قبایل (بصره) به من گفتند: ما را نزد این مرد ببر تا ببینیم هدف او چیست؟ هنگامى که به «ذى قار» رسیدیم، على(علیه السلام) را هوشمندترین عرب یافتیم. او نسب قوم مرا بهتر از من بیان مى کرد. از من پرسید: رییس قبیله «بنى راسب» کیست؟ گفتم: فلان شخص است. گفت: رییس قبیله بنى قدامه کیست؟ گفتم: فلان کس است. گفت: حاضرى دو نامه از سوى من براى آن ها ببرى؟ گفتم: آرى. گفت: آیا با من بیعت نمى کنى؟ در این هنگام آن دو پیرمرد که با من بودند با او بیعت کردند ; ولى من خوددارى نمودم. گروهى که در نزد حضرت بودند و آثار سجده در پیشانى آنان کاملا نمایان بود گفتند: بیعت کن بیعت کن. على(علیه السلام) گفت: او را به حال خود واگذارید. من گفتم: قبیله من مرا با عنوان «رائد» (کسى که پیشاپیش قافله حرکت مى کند تا محلّ آب و سبزه را پیدا کند) فرستادند من به سوى آن ها باز مى گردم و پیشنهاد تو را بازگو مى کنم; اگر آن ها بیعت کردند بیعت مى کنم و اگر کناره گیرى کردند، کناره گیرى خواهم کرد. امام پاسخى به من داد که مرا ناگزیر از بیعت کرد».(1)

اکنون به متن نهج البلاغه باز مى گردیم تا بنگریم مولا على(علیه السلام) به او چه گفت؟ فرمود: «(اى مرد!) بگو ببینم اگر آن ها تو را «پیشگام قافله» فرستاده بودند که محل نزول باران (و جایگاه آب و گیاه) را براى آنان بیابى (و تو این کار را مى کردى) سپس به سوى آن ها باز مى گشتى و از مکان آب و گیاه آگاهشان مى کردى، ولى آن ها با تو مخالفت مى کردند و به سوى سرزمین هاى بى آب و علف روى مى آوردند، تو چه مى کردى؟» (أَرَأَیْتَ لَوْ أَنَّ الَّذِینَ وَرَاءَکَ بَعَثُوکَ رَائِداً(2) تَبْتَغِی لَهُمْ مَسَاقِطَ الْغَیْثِ، فَرَجَعْتَ إِلَیْهِمْ وَ أَخْبَرْتَهُمْ عَنِ الْکَلاَِ(3) وَالْمَاءِ، فَخَالَفُوا إِلى الْمَعَاطِشِ(4) وَالْمَجَادِبِ(5)، مَا کُنْتَ صَانِعاً؟).

«آن مرد در جواب گفت: آن ها را رها مى ساختم و به جایى که آب و گیاه بود مى رفتم» (قَالَ: کُنْتُ تَارِکَهُمْ وَ مُخَالِفَهُمْ إِلى الْکَلاَءِ وَ الْمَاءِ).

امام(علیه السلام) فرمود: «پس دستت را دراز کن (و بیعت کن که به سرچشمه آب زلال رسیده اى). آن مرد مى گوید: به خدا سوگند! با روشن شدن حق بر من، (با شنیدن پاسخ دندان شکن امام) در خود توانایى امتناع نیافتم و با آن حضرت بیعت کردم» (فَقَالَ ـ عَلَیْهِ السَّلاَمُ ـ  : فَامْدُدْ إذاً یَدَکَ. فَقَالَ الرَّجُلُ: فَوَاللهِ مَااسْتَطَعْتُ أَنْ أَمْتَنِعَ عِنْدَ قِیَامِ الْحُجَّةِ عَلَیَّ، فَبَایَعْتُهُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ).

سیّد رضى مى فرماید: «این مرد به نام «کلیب جرمى» معروف بود» (وَ الرّجلُ یُعْرَفُ بِکُلَیْب الجَرْمِیّ).

امام(علیه السلام) در پاسخ یاد شده اشاره به حقیقت مهمّى مى کند که با توجه به آن بسیارى از مشکلات را مى توان حلّ کرد.

بسیارند کسانى که هم رنگ جماعت شدن را براى خود افتخارى مى دانند ; آن چنان از استقلال فکرى محرومند که جدا شدن از جماعت را ـ هر چند گمراه باشد ـ براى خود وحشتناک مى پندارند و همین امر، سبب مى شود که خرافات و زشتى ها گاه از نسلى به نسل دیگر منتقل شود.

امام(علیه السلام) با یک مثال روشن این طرز تفکّر را ابطال مى کند و مى فرماید: اگر همراه جماعتى بودید و در بیابان به محلّى رسیدید که در آن جا آب و گیاه است و مایه نجات، اما همراهان شما از جاده اى رفتند که خشک و سوزان و هلاک کننده است، آیا باید هم رنگ جماعت شوید یا عقل و هوش خود را به کار گیرید؟ از آن ها جدا شوید و راه سلامت و عافیت را پیش گیرید ; کدام عاقل به خود اجازه مى دهد که در چنین شرایطى هم رنگ جماعت شود؟!

مسلّماً اگر استقلال فکر بر انسان حاکم شود، هر گاه راه مستقیم را تشخیص داد آن را مى پیماید; هر چند تک و تنها باشد. این همان مطلبى است که امام(علیه السلام) در خطبه 201 نهج البلاغه با تعبیر دیگرى به آن اشاره کرده، مى فرماید: «ایها الناس، لا تستوحشوا فی طریق الهدى لقلّة اهله; مردم! در راه هدایت از کم بودن رهروان آن، وحشت به خود راه ندهید».

آرى، بیعت با امام و پیشوایى همچون على بن ابى طالب و قبول ولایت و سرپرستى او آب حیاتى بود که در آن جامعه پر از فساد عصر عثمان در اختیار این مرد عرب قرار گرفت و او هم پس از بیان امام(علیه السلام) آن را پذیرفت.


1. همان مدرک.

2. «رائد» از ماده «رَوْد» (بر وزن ذوب) به معناى ملاقات گرفته شده و معمولا به کسى مى گویند که در پیشاپیش لشکر یا قافله حرکت مى کند و محلى را که از نظر آب و گیاه براى منزل کردن مناسب است، مشخص مى کند.

3. «کلأ» به معناى گیاهان بلند است.

4. «معاطش» جمع «معطش» به معناى محلى است که انسان در آن تشنه مى شود.

5. «مجادب» جمع «مجدب» به معناى محلى است که باران بر آن نباریده و خشک و بى گیاه است.

بخش اوّلخطبه 171 (1)
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma