جاذبه گفتار امام(علیه السلام)

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
پیام امام امیرالمؤمنین(ع) جلد 06
بخش دوّمشرح و تفسیر: اگر فتنه جویان ادامه دهند تحمّل نخواهم کرد
 

گفتار مزبور از جاذبه فوق العاده سخنان آن حضرت در شنوندگان حکایت مى کند ; جالب این که همین معنا در مورد فرستاده عایشه و فرستاده طلحه و زبیر روى داد. هنگامى که عایشه مى خواست فرستاده اى خدمت على(علیه السلام)بفرستد، گفت: «مردى پیدا کنید که نسبت به آن حضرت عداوت شدید داشته باشد!!» شخصى را با چنین صفتى نزد او آوردند. عایشه سر بلند کرد و گفت: «تا چه اندازه عداوت على را در دل دارى؟» آن مرد جواب داد: «بسیار زیاد ; تا آن جا که از خدا مى خواهم او و اصحابش نزد من باشند و چنان ضربتى با شمشیر بر آن ها فرود آورم که شمشیرم از خونشان رنگین شود!!» عایشه گفت: «بسیار خوب تو به درد این کار مى خورى. نامه مرا ببر و به او بده و اگر تو را به آب و غذا دعوت کرد، ابداً تناول نکن ; چرا که در آن سحر و جادو است!!».

آن مرد نامه را گرفت و راه افتاد. هنگامى که نزد حضرت رسید، امام(علیه السلام) سوار بر مرکب بود و جمعى اطراف او بودند. نامه را داد و امام(علیه السلام) آن را مطالعه کرد و به او فرمود: به منزل ما بیا ; آبى بنوش و غذایى بخور تا جواب نامه ات را بنویسم. آن مرد گفت: به خدا سوگند! چنین کارى نمى کنم. امام(علیه السلام) فرمود: سؤالاتى از تو مى پرسم ; حاضرى جواب دهى؟ گفت: آرى، فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم، آیا هنگامى که عایشه مى خواست تو را بفرستد نگفته بود مردى را پیدا کنید که با على(علیه السلام)عداوت شدید داشته باشد و تو را نزد او بردند و از تو پرسید تا چه اندازه با او عداوت دارى و تو چنین و چنان در جواب گفتى؟ آن مرد گفت: آرى چنین بود. فرمود: آیا به تو نگفت: اگر به تو پیشنهاد آب و غذا کردند از آن نخور که در آن سحر است؟ آن مرد گفت: آرى.

امام(علیه السلام) فرمود: «حال بگو ببینم حاضر هستى که رسول من باشى؟» عرض کرد: «چرا نباشم؟! هنگامى که نزد تو آمدم مبغوض ترین افراد در نظرم بودى; ولى اکنون که این کرامات را از تو دیدم محبوب ترین افراد نزد من تویى. هر دستورى دارى بده».

امام(علیه السلام) فرمود: «نامه مرا نزد او (عایشه) ببر و به او بگو: تو نه اطاعت خدا کردى و نه اطاعت پیامبرش را. خدا به تو دستور داده بود در خانه ات بنشینى ; اما بیرون آمدى و در وسط لشکرگاه رفت و آمد دارى و به طلحه و زبیر نیز بگو: شما در مورد پیامبر(صلى الله علیه وآله)انصاف ندارید ; چرا که زنان خود را در خانه گذاردید و همسر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را از خانه اش به سوى لشکرگاه بیرون کشیدید».

آن مرد آمد و نامه را به سوى عایشه پرتاب کرد و پیام امام(علیه السلام) را به او رسانید; سپس به خدمت امام(علیه السلام) بازگشت و در صفین در رکاب حضرت بود و شربت شهادت نوشید!

عایشه گفت: «هر کس را نزد على مى فرستم او را مخالف ما مى کند و بر ضد ما مى شوراند».(1)

شبیه این معنا، چیزى است که درباره مردى به نام «خداش»، فرستاده طلحه و زبیر واقع شد که شرح آن را مرحوم کلینى در کتاب کافى نقل کرده است(2) و خلاصه آن چنین است که این مرد، فرستاده طلحه و زبیر و حامل پیامى براى امیرمؤمنان على(علیه السلام)بود. قبلا به او گفتند: «به دقّت مراقب باش که على(علیه السلام) سحر بیان دارد و تو را مجذوب خود مى کند. اگر تو را به غذا و استراحت و جلسه سرّى دعوت کرد، نپذیر. زیاد به صورت او نگاه نکن. فریب را مخور و زمانى که او را دیدى آیه سَخْره: (إِنَّ رَبَّکُمُ اللهُ الَّذِى خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضَ فِى سِتَّةِ أَیَّام ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَات بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالاَْمْرُ تَبَارَکَ اللهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ * ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْیَةً إِنَّهُ لاَ یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ * وَلاَ تُفْسِدُوا فِى الاَْرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفاً وَطَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللهِ قَرِیبٌ مِّنَ الْمُحْسِنِینَ)(3) را بخوان تا از سحر او در امان باشى. با خشونت با او سخن بگو و پیام ما را برسان و بازگرد».

هنگامى که خداش خدمت حضرت رسید، حضرت نگاهى به او کرد و خندید و فرمود: «بیا پیش من بنشین.» گفت: همین جا که هستم خوب است. فرمود: آب و غذایى نزد ما بخور، بعد سخنت را بگو ; گفت: «به هیچ چیز نیاز ندارم» فرمود: «در مجلس خصوصى بنشینیم و صحبت کن.» گفت: «من چیزى پنهانى ندارم.» فرمود: «راست بگو: تمام این دستورات را زبیر به تو نداد؟!» عرض کرد: «آرى» فرمود: «سخنى به تو یاد نداد که وقتى مرا دیدى بگویى؟» عرض کرد: «آرى» فرمود: «آیه سخره نبود؟» عرض کرد: «آرى.» فرمود: «شروع کن به خواندن آن آیه و حضرت هم با او مى خواند!» فرمود: «تکرار کن ; او هفتاد مرتبه تکرار کرد.» فرمود: «حالا قلبت مطمئن شد؟» عرض کرد: «آرى.» فرمود: «اکنون پیامت را بازگو» او پیام طلحه و زبیر را خدمت حضرت بازگو کرد و حضرت تناقض هاى متعدد کلام آن ها را بازگو کرد و خداش آن ها را تصدیق کرد و در دل به خود خطاب کرد و گفت: «تو پیامى با خود آورده اى که خود را نقض و ابطال مى کند؟ خدایا، من از آن دو نفر بیزارم!» امام(علیه السلام)فرمود: «پاسخ هایى را که گفتم به آن ها برسان.» خداش عرض کرد: «والله نمى روم تا از خدابخواهى من به زودى به سوى تو بازگردم و رضاى خدا را در مورد تو به دست آورم!» امام(علیه السلام) چنین کرد. آن مرد به نزد طلحه و زبیر بازگشت و پیام امام(علیه السلام)را به آن ها رساند و به سرعت خدمت آن بزرگوار آمد و در رکاب آن حضرت در جنگ جمل شهید شد.

 

* * *


1. شرح نهج البلاغه خویى، جلد 10، صفحه 115، با اندکى تلخیص.

2. اصول کافى، جلد 1، صفحه 343.

3. اعراف، آیات 54-56.

بخش دوّمشرح و تفسیر: اگر فتنه جویان ادامه دهند تحمّل نخواهم کرد
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma