شرح و تفسیر

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
پیام امام امیرالمؤمنین(ع) جلد 06
بخش دوّم1. حق پرسشگرى

این بخش شرحى است بر آن چه امام(علیه السلام) به طور اشاره با ذکر شعر «امرؤالقیس» بیان فرمود. امام با آن شعر به این حقیقت اشاره کرد که گذشته را (با تمام عیوب و اشکالاتش) رها کن و امروز را بنگر که چه غوغایى برپاست. اکنون در این بخش به شرح آن مى پردازد و مى فرماید: «بیا و مشکل مهمّ پسر ابوسفیان را تماشا کن. به راستى روزگار مرا خنداند بعد از آن که گریانید!» (وَ هَلُمَّ(1) الْخَطْبَ(2) فِی ابْنِ أَبِی سُفْیَانَ، فَلَقَدْ أَضْحَکَنِی الدَّهْرُ بَعْدَ إِبْکَائِهِ).

تو از من سؤال مى کنى که چرا بعد از رحلت رسول الله(صلى الله علیه وآله) خلافت را از ما دریغ داشتند، در حالى که از همه شایسته تر بودى؟ بیا و امروز را ببین که فرزند ابوسفیان، دشمن شماره یک اسلام در برابر من قد علم کرده و خلافت را از من مطالبه مى کند. به راستى گریه آور است و هم خنده آور! گریه آور است به جهت این که کار مسلمانان به جایى رسیده که فرزند خطرناک ترین دشمن اسلام بخواهد بر مسلمین حکومت کند و از حوزه اسلام و مسلمین دفاع کند و خنده آور است از این نظر که او در هیچ چیز با من قابل مقایسه نیست; بلکه در دو نقطه متضادّ قرار داریم.

این احتمال نیز وجود دارد که این خنده و گریه به یک زمان باز نگردد; گریه براى پایمال شدن حق اسلام و مسلمین بعد از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) به دست مدّعیان اسلام و خنده بر وضع مسلمین در برابر بنى امیّه که چگونه راضى شدند این تفاله هاى عصر جاهلیّت بر آن ها حکومت کنند.

سپس مى افزاید: «به خدا سوگند! این تعجب ندارد. آه! چه حادثه عظیمى که دیگر تعجّبى باقى نگذارده و کژى و انحراف بسیار به بار آورد!» (وَ لاَ غَرْوَ(3) وَاللهِ، فَیَا لَهُ خَطْباً یَسْتَفْرِغُ(4) الْعَجَبَ، وَ یُکْثِرُ الاَْوَدَ!(5)).

ممکن است در اوّلین نگاه، صدر و ذیل این عبارت، متناقض پنداشته شود; ولى در واقع، نوعى فصاحت و بلاغت در آن به کار رفته است; همانند چیزى که شاعر در شعرش آورده است; مى گوید:

قَدْ صِرْتُ فِی الْمَیَدانِ یَوْمَ طِرادِهِمْ *** فَعَجِبْتُ حَتّى کِدْتُ أَنْ لاَ أَعْجَبا(6)

«آن روز که با آن ها (دشمنان) درگیر شدند و دنبال کردند من قدم به میدان گذاشتم و آن قدر ا ز وضع آن ها تعجّب کردم که نزدیک بود تعجّب نکنم».

یعنى به قدرى تعجّب کردم که دیگر تعجّبى براى من باقى نماند و طبق ضرب المثل معروف «اَلشَّىْءُ اِذَا تَجَاوَزَ حَدُّهُ اِنْقَلَبَ ضِدُّهُ; چیزى که از حد خود بگذرد به ضدّش منقلب مى شود».

جمله «یکثر الأود» اشاره به این است که با حکومت افرادى همچون فرزند ابى سفیان، جامعه اسلامى به کلّى از راه راست منحرف مى گردد و کژى و انحراف در همه چیز و همه جا ظاهر مى شود.

آن گاه امام(علیه السلام) به شرح این مطلب پرداخته، مى فرماید: «آن ها کوشیدند نور خدا را که از چراغش مى درخشید، خاموش سازند و مجراى فَوَران چشمه فیض الهى را مسدود کنند و این آب زلال را میان من و خودشان به بیمارى ها و سموم آلوده سازند» (حَاوَلَ الْقَوْمُ إِطْفَاءَ نُورِ اللهِ مِنْ مِصْبَاحِهِ، وَ سَدَّ فَوَّارِهِ(7) مِنْ یَنْبُوعِهِ، وَ جَدَحُوا(8) بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ شِرْباً وَبِیئاً(9)).

جمله «حَاوَلَ الْقَوْمُ...» اشاره به این است که بنى امیّه تنها براى رسیدن به مقام و حکومت بر مردم، تلاش نمى کردند; بلکه هدفشان خاموش کردن نور اسلام و قرآن بود. هدف این بود که مردم را به دوران ظلمانى جاهلیّت بازگردانند و اعمال آن ها بیانگر این مطلب بود.

جمله «وَ سَدَّ فَوَّارِهِ...» همین معنا را به تعبیر دیگرى بیان مى فرماید. اسلام و قرآن را به چشمه جوشانى تشبیه مى کند که در کویر جاهلیّت عرب آشکار شد و سرزمین دل ها را آبیارى کرد و گل ها و میوه ها بر شاخسارش نمایان گشت. بنى امیّه مى کوشیدند راه این چشمه را مسدود کنند و مردم را بار دیگر به همان کویر بازگردانند.

جمله «وَ جَدَحُوا...» تعبیر گویاى دیگرى از همین معناست. آن ها آب زلال شریعت اسلام را با سموم کشنده آلوده ساختند تا مزاج فکر و اخلاق مردم را که خواهان اسلام بودند، مسموم کنند; زیرا تا زمانى که مردم، سالم مى اندیشیدند و سالم حرکت مى کردند زیر بار جنایتکاران آلوده اى همچون بنى امیّه و آل ابى سفیان نمى رفتند.

آرى، آن ها نه تنها براى خاموش کردن نور ولایت بپا خاستند، بلکه همچون مشرکان در آغاز اسلام که قرآن درباره آن ها مى گوید: (یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللهِ بِأَفْوَاهِهِمْ)(10)براى خاموش کردن نور خدا یعنى اسلام و قرآن به پا خاستند و جلوى نشر اسلام و علوم الهى را گرفتند و با جعل احادیث فراوان، این آب زلال را آلوده و مسموم ساختند.

سپس امام(علیه السلام) در پایان این سخن، تصمیم نهایى خود را در ضمن چند جمله کوتاه بیان کرده چنین مى فرماید: «اگر این مشکلات موجود از ما و آن ها برطرف گردد، من آن ها را به سوى حق خالص مى برم و اگر مسیر حوادث به گونه دیگرى بود (عاقبت شومى دارند) بر آن ها حسرت مخور; زیرا خداوند از آن چه انجام مى دهند، آگاه است» (فَإِنْ تَرْتَفِعْ عَنَّا وَ عَنْهُمْ مِحَنُ الْبَلْوَى، أَحْمِلْهُمْ مِنَ الْحَقِّ عَلَى مَحْضِهِ; وَ إِنْ تَکُنِ الاُْخْرَى، (فَلاَ تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَرَات إِنَّ اللهَ عَلِیمٌ بِمَا یَصْنَعُونَ)).

اشاره به این که اگر موانع برطرف گردد، من براى بازگرداندن جامعه اسلامى به جامعه عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمادگى کامل دارم و تلاش و کوشش خود را در این راه به کار مى گیرم; ولى اگر شرایط اجازه نداد باز هم مشکلى نیست; چرا که ما به وظیفه خود عمل کرده ایم و آن ها نیز به سزاى اعمالشان خواهند رسید.

 

* * *


1. «هلّم» ترکیبى از «هاء تنبیه» و «لمّ» به معناى «جمع کن» است و این واژه، معمولا به صورت یک کلمه و به مفهوم «بیا به سوى ما و در کنار ما قرار بگیر» است.

2. «خطب» بر وزن ختم به معناى کار مهم است و خطاب و مخاطبه را از این رو خطاب و مخاطبه گفته اند که گفتگوى مهمى در جریان آن است.

3. «غرو» به معناى تعجّب است.

4. «یستفرغ» از ماده «فراغ» در این جا به معناى بیرون ریختن است و مفهوم جمله «یستفرغ العجب» این است که هرگونه تعجّب را بیرون مى ریزد و جایى براى آن باقى نمى گذارد.

5. «أَوَد» از مادّه «أَوْد» (بر وزن قول) به معناى کج شدن گرفته شده و «أَوَد» (بر وزن سَنَد) به معناى کجى است.

6. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 9، صفحه 247.

7. «فوّار» صیغه مبالغه به معناى کثیر الفوران است و نیز به معناى منبع آب و سوراخى که آب به شدّت از آن بیرون مى آید، مى باشد.

8. «جدحوا» از ماده «جدح» (بر وزن مدح) به معناى مخلوط کردن و ممزوج نمودن است.

9. «وبیأ» به معناى چیزى است که وبا در آن زیاد است (توجه داشته باشید «وبا» گاهى به مرض خاص مشهور، اطلاق مى شود و گاه به هر گونه مرض و در خطبه مزبور، معناى دوّم، مقصود است).

10. صف، آیه 8.

بخش دوّم1. حق پرسشگرى
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma