شرح و تفسیر: چرا خلافت علوى غصب شد؟

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
پیام امام امیرالمؤمنین(ع) جلد 06
بخش اوّلبخش دوّم

همان گونه که بیان شد این گفتار به طور کامل در پاسخ یک سؤال ایراد شده است. سؤالى که قراین کلام نشان مى دهد که در محل یا زمان مناسبى ایراد نشده; ولى هر چه بود امام(علیه السلام) براى این که سؤال را بى پاسخ نگذارد، به ذکر پاسخ فشرده و پرمعنایى پرداخت.

نخست فرمود: «اى برادر اسدى! (سوال کننده از طایفه بنى اسد بود) تو مردى مضطرب و دستپاچه اى و بى هنگام پرسش مى کنى; ولى با این حال هم احترام خویشاوندى سببى دارى و هم حق پرسش. اکنون که مى خواهى بدانى، بدان» (یَا أَخَا بَنِی أَسَد، إِنَّکَ لَقَلِقُ الْوَضِینِ تُرْسِلُ فِی غَیْرِ سَدَد(1)، وَ لَکَ بَعْدُ ذِمَامَةُ(2)الصِّهْرِ وَ حَقُّ الْمَسْأَلَةِ، وَ قَدِ اسْتَعْلَمْتَ فَاعْلَمْ).

در این که چرا امام(علیه السلام) مخاطب را «أَخَا بَنِی أَسَد» خطاب کرد و در ضمن کلماتش فرمود: تو با ما خویشاوندى سببى دارى؟ در میان شارحان نهج البلاغه گفتگوست; بعضى مانند «ابن ابى الحدید» و مرحوم «مغنیه» معتقدند به دلیل آن است که یکى از همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله) «زینب بنت جحش» از طایفه بنى اسد بود(3) و بعضى احتمال مى دهند، على(علیه السلام)همسرى از «بنى اسد» انتخاب کرده بود; هر چند در تواریخ ذکرى از آن نیامده (جمع میان این دو تفسیر نیز مانعى ندارد).

تعبیر به «قَلِقُ الْوَضِینِ»، با توجه به این که «وضین» به معناى همان تنگ، یا نوار و طناب کمربند مانندى است که جهاز یا کجاوه شتر، یا زین اسب را از زیر شکم حیوان با آن مى بندند و «قلق» به معناى سست است. بدیهى است اگر آن طناب و نوار سست باشد، زین و جهاز شتر همواره، به این سو و آن سو حرکت مى کند; لذا به آدم دستپاچه و مضطرب «قَلِقُ الْوَضِینِ» اطلاق شده است.

تعبیر به «حَقُّ الْمَسْأَلَةِ»، تعبیر بسیار زنده اى است که نشان مى دهد هر کسى حق سؤال از پیشوایش دارد; و در ضمن استفاده مى شود، پیشواى او هم ملزم به جواب است; مگر آن جایى مانع خاصى در کار باشد.

امام(علیه السلام) در ادامه این سخن مى فرماید: «اما این که بعضى این مقام را از ما گرفتند و در انحصار خود درآوردند، در حالى که ما از نظر نسب بالاتر و از جهت رابطه با رسول خدا(صلى الله علیه وآله)پیوندمان محکم تر است، بدین جهت بود که عده اى بر اثر خودخواهى و انحصارطلبى ناشى از جاذبه هاى خلافت، به دیگران بخل ورزیدند، و (با نداشتن شایستگى، حق ما را غصب کردند) و گروهى دیگر (اشاره به خود حضرت و بنى هاشم است) با سخاوت از آن چشم پوشیدند. خدا در میان ما و آن ها داورى خواهد کرد و بازگشت همه به سوى او در قیامت است» (أَمَّا الاِْسْتِبْدَادُ عَلَیْنَا بِهَذَا الْمَقَامِ وَ نَحْنُ الاَْعْلَوْنَ نَسَباً، وَ الاَْشَدُّونَ بِرَسُولِ اللّهِ ـ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ـ نَوْطاً(4)، فَإِنَّهَا کَانَتْ أَثَرَةً(5) شَحَّتْ(6)عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْم، وَ سَخَتْ(7) عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِینَ; وَالْحَکَمُ اللّهُ، وَالْمَعْوَدُ(8)إِلَیْهِ الْقِیَامَةُ).

منظور از استبداد که از مادّه «بدد» (بر وزن عدد) به معناى دور کردن و متفرّق ساختن گرفته شده، این است که انسان چیزى را در اختیار خود بگیرد و دیگران از آن دور سازد. امام(علیه السلام) در این بخش از گفتار دلیل اصلى غصب خلافت را با تمام شایستگى هایى که در آن حضرت بود، موضوع استبداد و بخل، ذکر مى کند که چشمان گروهى را بر واقعیات بست و با شتاب هر چه بیشتر دیگران را کنار زدند و بر جایگاه پیامبر اکرم نشستند.

روشن است که منظور از این گروه، همان کسانى اند که در سقیفه بنى ساعده براى در اختیار گرفتن خلافت اجتماع کردند; هر چند ابن ابى الحدید به علت پاره اى از تعصّب ها مى خواهد آن را به شوراى شش نفره عمر و مخالفت «عبدالرحمن بن عوف» با خلافت على(علیه السلام) مربوط سازد که در واقع شبیه انکار بدیهیات است; چرا که سؤال سائل از اصل خلافت بعد از رسول الله(صلى الله علیه وآله) بود و جواب امام نیز ناظر به همان است و شبیه چیزى است که در گفتار دیگرى از امام(علیه السلام) در همین زمینه بیان شده است.

و منظور از جمله «و سخت عنها نفوس آخرین» این است که ما بنى هاشم هنگامى که اصرار عجیب آن گروه را در تصاحب خلافت دیدیم و مقاومت را سبب به هم ریختن نظام جامعه اسلامى دانستیم سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدیم و دست از هر گونه مقاومت برداشتیم.

سپس امام(علیه السلام) به شعر معروف «امرؤالقیس» تمسّک مى جوید که گفته است: سخن از غارت هایى که در گذشته واقع شد رها کن و از غارت امروز سخن بگو (که خلافت اسلامى به وسیله معاویه و دار و دسته منافقان تهدید مى شود) (وَدَعْ عَنْکَ نَهْباً صِیحَ فِى حَجَرَاتِهِ(9)وَ لکِنْ حَدِیثاً مَا حَدِیثُ الرَّوَاحِلِ).

این شعر از «امرؤالقیس» است و جریان آن چنین بوده که «امرؤالقیس» پس از کشته شدن پدرش به «خالد بن سدوس» پناهنده شد; گروهى از قبیله «بنى جدیله» به او حمله کردند و اموال و شترهایش را به غارت بردند. «امرؤالقیس» جریان را با «خالد» در میان گذاشت. «خالد» گفت: شترهاى سوارى ات را که نزد توست در اختیار من بگذار تا شتران غارت شده ات را بازگردانم.

«امرؤالقیس» قبول کرد. خالد سوار شد تا به نزد قبیله «بنى جدیله» رسید. «خالد» گفت: شتران پناهنده مرا گرفته اید; باید فوراً بازگردانید و شاهد پناهندگى او، همین شتران سوارى اوست که من بر یکى سوارم. «بنى جدیله» «خالد» را از مرکب پیاده کردند و باقى مانده شتران را با خود بردند. هنگامى که خبر به «امرؤالقیس» رسید، قطعه شعرى سرود که بیت اوّلش همان است که ذکر شد و مضمونش این است: غارت گذشته را رها کن و فعلا سخن از این بگو که «خالد» با دست خودش شتران دیگر مرا به غارتگران واگذار کرده است.(10)

این بخش، داراى دو نکته مهمّ است که در پایان خطبه بیان خواهد شد.

 

 

* * *


1. «سدد» به معناى صاف و درست بودن است.

2. «ذماقة» به معناى حق و حرمت است.

3. بنى اسد طایفه اى از عرب بودند که به جنگ جویى در عصر جاهلیّت و بعد از ظهور اسلام معروف بودند. آن ها در نزدیکى سرزمین «نجد» مى زیستند و بعد از ظهور اسلام مسلمان شدند و در جنگ قادسیه همراه «سعد بن ابى وقاص» جنگیدند و کشته هاى زیادى دادند. تاریخ بنى اسد مملوّ از حوادث گوناگون است. گروهى از آن ها به یارى شهداى کربلا براى دفن اجساد آن ها شتافتند و گروهى نیز طرفدار عبیدالله بودند و با لشکر او همراهى کردند.

4. «نوط» به معناى پیوند و ارتباط است.

5. «اثرة» به معناى اختیار کردن و اختصاص دادن چیزى به خویش است (انحصارطلبى) به عکس ایثار که به معناى مقدّم داشتن دیگرى بر خویش است.

6. «شحت» از مادّه «شح» به معناى بخل است.

7. «سخت» از مادّه «سخاوت» است.

8. «معود» اسم مکان به معناى محل بازگشت است.

9. «حجرات» جمع «حجرة» (بر وزن ضربة) به معناى ناحیه است.

10. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 9، صفحه 244.

بخش اوّلبخش دوّم
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma