شرح و تفسیر: فرق مؤمن و منافق در اصلاح زبان است

SiteTitle

صفحه کاربران ویژه - خروج
ورود کاربران ورود کاربران

LoginToSite

SecurityWord:

Username:

Password:

LoginComment LoginComment2 LoginComment3 .
SortBy
 
پیام امام امیرالمؤمنین(ع) جلد 06
بخش هفتم1 ـ زبان عجیب ترین عضو بدن

امام(علیه السلام) در این بخش از خطبه مسائل مهمى در رابطه با تهذیب اخلاق و پاکسازى روح و جان از رذایل اخلاقى را بیان مى فرماید و به نکات بسیار مهمى که کلید اصلاح اخلاق است، اشاره مى کند; نخست مى فرماید: «سپس برحذر باشید از درهم شکستن فضایل اخلاقى و دگرگون ساختن آن» (ثُمَّ إِیَّاکُمْ وَ تَهْزِیعَ الاَْخْلاَقِ وَ تَصْرِیفَهَا(1)).

با توجّه به این که «تهزیع» از مادّه «هزع» (بر وزن نظم) به معناى درهم شکستن گرفته شده، گویى امام(علیه السلام) فضایل اخلاقى را همچون بناى استوار یا گوهرى شاهوار مى شمرد که انحراف از آن به منزله تخریب و درهم شکستن و دگرگون ساختن آن است; بنایى که اگر درهم شکسته شد، مایه بدبختى و درماندگى است و گوهرى که اگر درهم بشکند ارزش خود را به کلّى از دست مى دهد. نه تنها افراد بلکه جوامع بشرى هر گاه فضایل اخلاقى را از دست دهند رو به تباهى و نابودى و انقراض مى روند:

اقوام روزگار به اخلاق زنده اند *** قومى که گشت فاقد اخلاق، مردنى است

آن گاه انگشت روى یکى از مهم ترین مسائل اخلاقى مى گذارد که بدون آن، کسى در مسیر تهذیب نفس مى تواند گام بردارد و آن اصلاح زبان است و در این زمینه چند دستور مهم مى دهد; نخست مى فرماید: «یک زبان باشید» (وَاجْعَلُوا اللِّسَانَ وَاحِداً).

این تعبیر در مقابل تعبیر «ذواللسانین» (افراد دو زبان) است که اشاره به منافقان مى باشد، در حضور فرد چیزى مى گویند و در غیاب او چیز دیگر ; هنگامى که مؤمنان را ملاقات مى کنند مى گویند ما ایمان آورده ایم ; ولى موقعى که جلسات خصوصى با شیطان صفتان تشکیل مى دهند مى گویند ما با شماییم، ما این ها را مسخره مى کنیم ; (وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِءُونَ)(2).

بدیهى است در جامعه اى که افراد دو چهره و دو زبان و منافق و بى بهره از صداقت نفوذ کنند، اعتماد و محبّت و همدلى که مهم ترین سرمایه زندگى اجتماعى است بر باد مى رود و محیط زندگى به جهنّم سوزانى تبدیل مى شود که همه با بدبینى به یکدیگر مى نگرند و همه از هم وحشت دارند.

در دوّمین دستور مى فرماید: «انسان باید زبان خود را نگه دارد; زیرا این زبان، سرکش است و صاحبش را به هلاکت مى افکند» (وَلْیَخْزُنِ الرَّجُلُ لِسَانَهُ، فَإِنَّ هذَا اللِّسَانَ جَمُوحٌ(3) بِصَاحِبِهِ).

تشبیه زبان به یک مرکب سرکش، تشبیه جالب و عجیبى است ; چرا که زبان، ساده ترین عضوى است که در اختیار انسان است و به آسانى آن را به گردش در مى آورد ; ولى گاه هواى نفس و وساوس شیطانى آن چنان بر انسان غلبه مى کند که مهار زبان را از دست او مى گیرد ; همچون مرکب چموش و سرکشى که زمام اختیار از صاحبش گرفته و او را به سوى پرتگاه مى برد. بهترین وسیله براى محفوظ ماندن از این خطر، آن است که انسان کمتر سخن بگوید. منظور از نگهدارى زبان، همین است ; نه این که اصلا سخن نگوید ; زیرا زبان مهم ترین وسیله تعلیم و تربیت و انتقال علوم و تجربه ها و ذکر خداوند متعال است.

در ادامه این سخن در تأکید همین مطلب مى فرماید: «به خدا سوگند! باور نمى کنم بنده اى زبانش را حفظ نکند، به درجه اى از تقوا برسد که به او سود نبخشد» (وَاللهِ مَا أَرَى عَبْداً یَتَّقِی تَقْوَى تَنْفَعُهُ حَتَّى یَخْزُنَ لِسَانَهُ).

این تأکید امام(علیه السلام) که با سوگند به ذات پاک خدا مقرون شده، اشاره به آن چیزى است که همه پویندگان راه حق و ارباب سیر و سلوک قائل اند که نخستین گام در این راه را اصلاح زبان مى شمارند و تا کسى از این گردنه صعب العبور نگذرد، هرگز به حقیقت تقوا و پرهیزکارى و قرب الى الله نخواهد رسید.

سپس در ادامه سخن براى بیان اهمّیّت حفظ زبان، یکى از تفاوت هاى مؤمنان و منافقان را در همین موضوع بر مى شمرد و مى فرماید: «زبان مؤمن، پشت قلب او قرار دارد و قلب منافق، پشت زبان اوست ; چرا که مؤمن هرگاه بخواهد سخنى بگوید نخست مى اندیشد; اگر خیر بود اظهار مى کند و اگر شرّ بود آن را پنهان مى سازد ; ولى منافق آن چه بر زبانش جارى مى شود مى گوید ; در حالى که نمى داند کدام به سود اوست و کدام به زیان او» (وَ إِنَّ لِسَانَ الْمُؤْمِنِ مِنْ وَرَاءِ قَلْبِهِ، وَ إِنَّ قَلْبَ الْمُنَافِقِ مِنْ وَرَاءِ لِسَانِهِ: لاَِنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَتَکَلَّمَ بِکَلاَم تَدَبَّرَهُ فِی نَفْسِهِ، فَإِنْ کَانَ خَیْراً أَبْدَاهُ، وَ إِنْ کَانَ شَرّاً وَارَاهُ. وَ إِنَّ الْمُنَافِقَ یَتَکَلَّمُ بِمَا أَتَى عَلَى لِسَانِهِ لاَ یَدْرِی مَاذَا لَهُ، وَ مَاذَا عَلَیْهِ).

به یقین، زبان هر کس در دهان اوست و قلب ـ خواه به معناى این عضو مخصوصى که در وسط سینه است تفسیر شود و یا به معناى عقل ـ از زبانش جداست و ظاهراً میان مؤمن و منافق، فرقى نیست ; ولى در بیان حضرت، کنایه لطیفى است براى بیان این معنا که مؤمن، اوّل مى اندیشد و سپس سخن مى گوید; ولى منافق ; اوّل سخن مى گوید و سپس مى اندیشد; همان گونه که امام(علیه السلام) در ادامه سخنش تفسیر فرموده است.

قابل توجّه این که همین معنا در کلمات قصار امام(علیه السلام) به صورت دیگرى ذکر شده است; مى فرماید: «لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ قَلْبُ الاَْحْمَقِ وَرَاءَ لِسانِهِ; زبان عاقل در پشت قلب اوست، در حالى که قلب احمق در پشت زبان او قرار دارد».(4)

نیز در روایت دیگرى از آن حضرت نقل شده است: «قَلْبُ الاَْحْمَقِ فِی فِیهِ وَ لِسَانُ الْعَاقِلِ فِی قَلْبِهِ; قلب احمق در دهان اوست و زبان عاقل در قلب اوست».(5)

همه این عبارات، یک حقیقت را دنبال مى کند که مؤمن و عاقل مى اندیشد و مى گوید و احمق و منافق مى گوید و نمى اندیشد.

پرسش: منافقان معمولا افرادى هوشیار و در کارهاى تخریبى خود داراى برنامه ها و نقشه هاى دقیق اند; چگونه مى توان آن ها را احمق یا کسى که «لاَ یَدْرِی مَاذَا لَهُ وَ مَاذَا عَلَیْهِ ; نمى داند که چه چیزى به سود و چه چیز به زیان است» معرفى کرد؟!

پاسخ: با دقت در آیات مربوط به منافقان در قرآن مجید، پاسخ این سؤال را مى توان دریافت و آن این که گرچه منافقان در مراحل ابتدایى، داراى هوش و نقشه هاى شیطنت آمیزاند و به همین دلیل، خود را هوشمند و مؤمنان راستین را سفیهان مى پندارند، ولى در مرحله نهایى سفیه واقعى آن هایند; قرآن مجید مى گوید: «(وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ ءَامِنُوا کَمَا ءَامَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ کَمَا ءَامَنَ السُّفَهَاءُ أَلاَ إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَـکِنْ لاَّ یَعْلَمُونَ); و هنگامى که به آن ها گفته شود: همانند (دیگر) مردم ایمان بیاورید، مى گویند: آیا همچون ابلهان ایمان بیاوریم؟! بدانید این ها همان ابلهانند; ولى نمى دانند».(6)

بنابراین در یک محاسبه دقیق، حماقت آن ها و هوشیارى مؤمنان روشن مى شود; چه آن که خط نفاق، خواه ناخواه خود را نشان مى دهد و سبب رسوایى دنیا و آخرت مى شود و منافقان، سرمایه هاى اصلى خود را از دست مى دهند ; بى آن که بهره اى براى سعادت جاویدانشان از آن ببرند.

سپس در ادامه این سخن، امام(علیه السلام) به حدیث پرمعنایى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)استدلال مى کند و مى گوید: «رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: ایمان هیچ بنده اى صاف و استوار نخواهد شد تا قلبش صاف شود و هیچ گاه قلبش صاف و استوار نمى شود تا زبانش چنین گردد» (وَ لَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللهِ ـ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ ـ   : «لاَ یَسْتَقِیمُ إِیمَانُ عَبْد حَتَّى یَسْتَقِیمُ قَلْبُهُ. وَ لاَ یَسْتَقِیمُ قَلْبُهُ حَتَّى یَسْتَقِیمَ لِسَانُهُ»).

رابطه اى که میان اصلاح زبان و قلب و ایمان در این حدیث آمده، دقیق و حساب شده است. تجربه نشان داده که آلودگى زبان به انواع گناهان و سخنان لغو و بیهوده، قلب را تاریک و روح را تهى از معنویت مى کند و بدیهى است هنگامى که قلب، تاریک شود جاى درخشش نور ایمان نخواهد بود. قرآن مجید در یک تعبیر حساب شده مى گوید: «(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَقُولُوا قَوْلا سَدِیداً * یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمَالَکُمْ) ; اى کسانى که ایمان آورده اید، تقواى الهى پیشه کنید و سخن حق بگویید تا خدا اعمال شما را اصلاح کند».(7)

بنابراین رابطه لازم و ملزوم بودن اصلاح زبان و اصلاح قلب و اصلاح ایمان، یک رابطه روشنى است ; هر چند بعضى از شارحان نهج البلاغه در توجیه آن به زحمت افتاده اند.

البتّه نمى توان انکار کرد که عکس این معنا نیز صادق است ; یعنى قوّت ایمان ; باعث نورانیّت قلب و نورانیّت قلب، باعث اصلاح زبان مى شود و به تعبیر روشن تر این امور سه گانه، تأثیر متقابل در یکدیگر دارد ; ولى آن چه در حدیث پیامبر(صلى الله علیه وآله)آمده بارزتر است.

آن چه در جمله هاى بالا آمد همه مربوط به اصلاح زبان بود که مهم ترین گام در راه خودسازى و قرب الى الله است. آن گاه امام(علیه السلام) به سه موضوع مهم دیگر در پایان این عبارت از خطبه اشاره کرده، مى فرماید: «هر کس از شما بتواند خدا را در حالى ملاقات کند که دستش از خون و اموال مسلمانان پاک باشد و زبانش از تعدى بر آبروى آنان سالم بماند، باید چنین کند» (فَمَنِ اسْتَطَاعَ مِنْکُمْ أَنْ یَلْقَى اللهَ تَعَالَى وَ هُوَ نَقِیُّ الرَّاحَةِ مِنْ دِمَاءِ الْمُسْلِمِینَ وَ أَمْوَالِهِمْ، سَلِیمُ اللِّسَانِ مِنْ أَعْرَاضِهِمْ، فَلْیَفْعَلْ).

به یقین چنین کسى از تقواى فراوانى برخوردار است و در سایه آن مشمول برترین عنایات الهى خواهد شد.

چه تقوایى از این بالاتر که اذیت و آزار انسان به هیچ کس نرسد و اصول سه گانه احترام انسان ها را رعایت کند: احترام جان و مال و آبرو.

این موضوع به قدرى مهم است که رعایت آن، نشانه مسلمان بودن است و ترک آن دلیل بر بیگانگى از اسلام است.

در حدیث معروفى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «اَلْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَ یَدِهِ; مسلمان، کسى است که مسلمانان از زبان و دست او در امان باشند و کمترین تعرضى به جان و مال و آبروى افراد نداشته باشد».(8)

حتى در حدیث دیگرى امام صادق(علیه السلام) مطلب را از دایره اسلام و مسلمین فراتر برده، مى فرماید: «اَلْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ النَّاسُ مِنْ یَدِهِ وَ لِسَانِهِ وَ الْمُؤْمِنُ مَنِ ائْتَمَنَهُ النَّاسَ عَلَى اَمْوَالِهِمْ وَ اَنْفُسِهِمْ; مسلمان، کسى است که مردم از دست و زبانش در امان باشند و مؤمن کسى است که مردم او را بر مال و جان خود امین بشمرند».(9)


1. «تصریف» به معناى تغییردادن و دگرگون ساختن است.

2. بقره، آیه 14.

3. «جموح» به معناى سرکش و چموش است و از ماده «جمح» (بر وزن جمع) گرفته شده که به معناى سرکشى است.

4. کلمات قصار، 40.

5. کلمات قصار، 41.

6. بقره، آیه 13.

7. سوره احزاب، آیات 70 و 71.

8. میزان الحکمه، حدیث شماره 8778.

9. بحارالانوار، جلد 72، صفحه 51 (حدیث 3).

بخش هفتم1 ـ زبان عجیب ترین عضو بدن
12
13
14
15
16
17
18
19
20
Lotus
Mitra
Nazanin
Titr
Tahoma