آن چه امام(علیه السلام) در این خطبه بیان فرموده، یک مطلب جدّى است; نه آن گونه که بعضى پنداشته اند جنبه اسکاتى داشته باشد. به راستى در آن زمان، شورشیان بر ضدّ عثمان، نیرومند بودند و به همین سبب، حتّى بعضى از صحابه که موافق عثمان بودند، جرأت مقابله با آن ها را به هنگام قتل عثمان نداشتند.
و از آن مهم تر این که معاویه، هنگامى که به قدرت رسید و سال ها از این ماجرا گذشته بود و اساساً تمام قدرت خود را به بهانه خونخواهى عثمان به چنگ آورده بود، جرأت نکرد قاتلان عثمان را محاکمه کند و گروهى را که در قتل او شرکت داشتند شناسایى نماید ; بلکه هنگامى که معاویه (بعد از شهادت على(علیه السلام) و تسلّط بر اوضاع) وارد مدینه شد. به خانه عثمان رفت. دختر عثمان که عایشه نام داشت فریاد کشید و گریه کرد و صدا زد: پدرجان! کجایى؟ (و منظورش انتقام خون عثمان از قاتلان بود) معاویه گفت: دختر برادرم! مردم تسلیم ما شدند و ما هم به آن ها امان دادیم. ما نوعى بردبارى ـ که زیر آن خشم نهفته است ـ در برابر آن ها اظهار داشتیم. آنان هم تسلیمى ـ که زیر آن کینه نهفته است ـ اظهار داشتند و هر یک شمشیر خود را همراه دارند; اگر ما پیمان آن ها را بشکنیم، آن ها نیز پیمان ما را خواهند شکست و نمى دانیم پایانش به نفع ماست یا زیان ما! (بهتر این است که سکوت کنیم و خلافت ما متزلزل نشود) تو دختر عموى خلیفه باشى بهتر از این است که یک زن عادى باشى!(1) (اشاره به این که وقتى خلافت من بر باد رود، تو هم یک فرد عادى بیش نخواهى بود).
* * *
1. عقد الفرید، جلد 5، صفحه 113.