تأثیر زبانی و محتوایی روایات شیعی بر ادبیات فارسی
دکتر رضا بابایی؛ دانشآموخته حوزه و مدرس دانشگاه (Rezababaei1@gmail.com)
مقدمه
جایگاه قرآن و حدیث در میان منابع و سرچشمههای ادب پارسی، متفاوت و ممتاز است؛ تا آنجاکه میتوان گفت نظم و نثر فارسی، بیشترین وامگیری را از متون دینی دارند. یکی از علل این حجم از تأثیرپذیری، دانش دینی گویندگان فارسیزبان بود. در گذشته تا پیش از مشروطه و تخصصیشدن دانشها، بیشتر فرهیختگان و ادیبان، دانشآموختگان مدارس دینی بودند،(1) چنانکه عالم به کسی میگفتند که علم دین میدانست. گویندگان بزرگ فارسی، همواره به قرآن مجید و سخن معصومین(علیهم السلام) نظر داشتند و از هر فرصتی برای بازگویی آموزههای دینی استفاده میکردند. با نگاهی گذرا به دیوان حافظ، مثنوی معنوی مولانا، منطقالطیر عطار، بوستان سعدی، غزلیات صائب تبریزی یا قصاید ملک الشعرای بهار و صدها شاعر و نویسنده دیگر، درمییابیم که متون ادبی فارسی سرشار از آموزههای دینی و نکات قرآنی و مضامین روایی است.
تأثیر حدیث بر ادب فارسی، گسترهای فراخ و بیمانند دارد؛ زیرا اکثر شاعران بزرگ و نویسندگان نامی این سرزمین، دانشآموخته مدارس دینی بودند و یا شیفته سخن پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) و امامان معصوم(علیهم السلام). آنان در هیچ موضوعی بدون استفاده از روایات مناسب با آن در کلام خود وارد نمیکردند. روایات، به لحاظ تعداد و تنوع موضوعات، غنیتر از منابع دیگر است و بههمیندلیل، بیشترین سهم را در آفریدههای زبانی و ادبی فارسی دارند.
روایات اسلامی، گاه در حد مواد اولیه و دادههای ناپرداخته (data) در متون فارسی حضور دارند و گاه در قالب اطلاعاتِ تحلیلشده (information). باید گفت ادب فارسی، همچنان که از آبشخور روایات سیراب میشود، گاه آنها را پردازش میکند و مفاهیم ترکیبی میسازد. تفسیرها و تأویلات و حاشیهنگاریها در ذیل روایات، نوعی پردازش مفهومی یا پرورش معنایی است که در بخشی بزرگی از میراث ادب فارسی، مجال ظهور یافته است و در نوشتار حاضر، نمونههایی از آن خواهد آمد.(2) در این میان، حدیث شیعی، حکایتی دیگر دارد؛ زیرا حجم و نیز محتوای روایاتی که از کتب شیعی به متون فارسی راهیافته است، برتری کمّی و کیفی دارد؛ توجه ویژه شاعران عارفمسلک به امام علی(علیه السلام) و سخنان ایشان داشتند و جایگاه اهلبیت(علیهم السلام) در معارف دینی را نیز باید در این رخداد مؤثر دانست. دلیل دیگر نیز فصاحت اهلبیت(علیهم السلام) است.
عبدالحمید کاتب، نویسنده قرن دوم هجری که او را پدر فن کتابت میخوانند و کاتب مروانبن محمد بوده است، میگوید: «هفتاد خطبه از خطبههای علیبن ابیطالب(علیه السلام) را فراگرفتم تا قلمم به نوشتن توانا شد». همچنین ابننباته کاتب آلحمدان میگوید: «فصلی از سخنان علیبن ابیطالب(علیه السلام) را از بر کردم، تا توانستم فن نویسندگی را بیاموزم». و ازهمینرو ناصرخسرو، بیش از پنجاهبار عین گفتار امیرمؤمنان علی(علیه السلام) را به نظم فارسی درآورده است.
بهگفته استاد سیدجعفر شهیدی:
شاید هیچ دو صفحهای از حدیقه سنایی را نبینید که یک یا دو فقره از مضامین خطبهها یا سخنان کوتاه امیرمؤمنان(علیه السلام) را نداشته باشد. حتی نثرنویسان هم همین نوع اقتباسها را کردهاند و کلام خود را آرایش دادهاند. از کلیله و دمنه نصراللّه منشی بگیرید تا مرزباننامه سعدالدین وراوینی، تا بختیارنامه و نامه تنسر به گشنسب... . اجازه بدهید برای حسنختام عبارتی از نامه تنسر به گشنسب را ذکر کنم. اصل این نامه، همانطور که میدانید، از ادبیات قبل از اسلام است، اما در قالب فارسی نوشتهاند. در این کتاب میخوانیم: آن مرد قصه گوسفند و کنیزک و آتش و سوختگان و مداوات طبیعت و کشتهشدن صیاد را حکایت کرد... آب در چشم آورد و گفت: راست است آنچه امیرمؤمنان علی(علیه السلام) گوید: «فإنّ معصیة الناصح الشفیق العالم المجرّب تورث الحیرة و تعقب الندامة». معنی آن است که هرکس نصیحت مشفق دانای کارآزموده را فروگذارد، جز حسرت و پشیمانی نبیند. سپس شعری را میآورد که مولا امیرالمؤمنین(علیه السلام) خود در ضمن خطبهها فرموده است:
«أمـرتکـم أمـری بـمنـعـرج اللـوی فلم تستبینوا النصح إلاّ ضحی الغد».(3)
افزون بر این، کسانی همچون رشید وطواط، به ترجمه منظوم برخی حکمتهای نهجالبلاغه دست زدهاند.(4) آنچه در اینجا میآید، توضیحی است درباره انواع و اقسام اثرپذیری ادب فارسی از معارف روایی شیعه، البته تمام مبحث را در یک مقاله نمیتوان آورد و برای این کار لازم است کتابهایی نوشته شود.
الف) شکلها و شگردهای تأثیرات روایات شیعی بر ادبیات فارسی
تأثیر روایات شیعی بر ادب فارسی، شکلها و شگردهای گوناگون دارد؛ از واژگانی تا محتوایی و از مستقیم تا غیرمستقیم.(5) اگر حدیث شیعی را فقط شامل روایات نبوی(صلی الله علیه واله وسلم) ندانیم و آن را مختص احادیث خاندان رسول(علیهم السلام) بشماریم، بازهم نمیتوان تأثیرپذیری ادب فارسی از معارف شیعی را به حدیث شیعی منحصر کرد؛ زیرا پارهای از روایات گویندگان فارسیزبان از پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) به نقل از کتب اهلسنت، از طریق جوامع شیعی به آن کتابها راهیافته است. بنابراین، بخشی از روایات نبوی راهیافته به ادبیات فارسی را باید، برگی از کارنامه حدیث شیعی پنداشت.(6)
همچنین نباید از یاد برد که تأثیرگذاری، تنها از راه الفاظ و عبارات یا منطوق روایات نیست، بلکه گاهی از طریق فرهنگ و فضای گفتمانی جهان است که مکتب اهلبیت(علیهم السلام) نقشی مهم در تولید و گسترش آن داشته است، بهگونهای که میتوان معارف شیعی را از مهمترین منابع شاعران اهلسنت نیز دانست. مثلا قرائت شیعه از ولایت، اگرچه با مخالفتهایی در میان اهل تسنن روبهرو شد، اما تأثیر آن بر شاعران و عارفان در مسئله انسان کامل نمایان شد، بهگونهای که در پسزمینه ذهن و زبان آنان میتوان ولایتاندیشی را دید؛ چنانکه مثلا عطار نیشابوری کتاب تذکرةالأولیاء را با «ذکر احوال و اقوال صادق آلمحمد(صلی الله علیه واله وسلم)» شروع میکند و با مدح و نعت امام باقر(علیه السلام) به پایان میبرد.(7)
عطار چنین طلیعهای را از باب تبرکجستن میداند و یادآور میشود که ذکر صادق(علیه السلام) ذکر همه امامان شیعه است؛ زیرا «ایشان همه یکیاند. چون ذکر او کرده آمد، ذکر همه بود. نبینی که قومی که مذهب او دارند، مذهب دوازده امام دارند. یعنی یکی دوازده است، و دوازده یکی».(8) این سخن، یادآور یکی از مهمترین عقاید شیعی است که همه امامان معصوم(علیهم السلام) را نور واحد میدانند: «کلّهُم نورٌ واحِدٌ». وی همچنین، اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) را سزاواترین و آشناترین مردم به سنت نبوی(صلی الله علیه واله وسلم) میخواند و آنگاه از عالمانی که خود را اهلسنت میشمارند، اما به خاندان رسول(صلی الله علیه واله وسلم) ارادت نمیورزند. اظهار شگفتی میکند: «اهلسنت و جماعت، اهلبیتاند بهحقیقت و من آن نمیدانم که کسی در خیال باطل مانده است. آن میدانم که هر که به محمد(صلی الله علیه واله وسلم) ایمان دارد و به فرزندان و یارانش ایمان ندارد، او به محمد(صلی الله علیه واله وسلم) ایمان ندارد».(9)
شاید بهدلیل همینگونه عبارات و گفتارهای شیعهپسند است که مرحوم قاضی نوراللّه شوشتری در مجالسالمؤمنین، عطار را شیعهای خالص و باورمند میخواند.(10) شگفتی ماجرا آنگاه بیشتر میشود که بدانیم او جز پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) و فرزندانش و برخی از صحابه، هرگز زبان به مدح کسی در دیوان و دیگر آثارش نگشوده است:
«به عمر خویش مدح کس نگفتم دُرى از بـهـر دنـیــا مـن نسُفتم»
مثال دیگر، مضمون «خدمت به خلق خدا» است که بسامدی بالا در ادب فارسی دارد(11) و بهحق تحتتأثیر تعالیمی است که از طریق اهلبیت(علیهم السلام) وارد حوزه فرهنگ عمومی مسلمانان شده است؛ زیرا این مقدار نوعدوستی در آموزههای هیچیک از مذاهب اسلامی بهچشم نمیخورد. یکی از آن روایات بیشمار، حکایتی است که کلینی از امام صادق(علیه السلام) نقل میکند:
کسی نزد امام صادق(علیه السلام) آمد و مشکلی را که به تازگی برای او پیش آمده بود، عنوان کرد. امام یکی از یارانش بهنام صفوان را مأمور کرد که مشکل او را حل کند. صفوان رفت و پس از مدتی بازگشت. امام(علیه السلام) پرسید: چه شد؟ صفوان گفت: مشکلش را خداوند حل کرد. امام(علیه السلام) به صفوان گفت: این کار تو که وقت چندانی هم از تو نگرفت، نزد خدا از طواف کعبه بهتر و فاضلتر است. روزی کسی نزد جدم حسنبن علی(علیه السلام) آمد و از ایشان طلب یاری کرد. امام حسن(علیه السلام) بیدرنگ کفشهایش را پوشید که برای حل مشکل او اقدام کند. در بین راه از او پرسید: چرا نزد برادرم حسینبن علی(علیه السلام) نرفتی؟ گفت: رفتم، اما او را در حال اعتکاف و عبادت دیدم. نخواستم خلوتش را با خدا بر هم زنم. امام حسن(علیه السلام) فرمود: بهخدا سوگند اگر حاجتت را به او میگفتی، در برآوردن آن درنگ نمیکرد؛ زیرا برآوردن حاجت تو، برای او بهتر از یکماه اعتکاف است.(12)
این داستان نیز در این باره است:
قافله حجاج، برای استراحت در مدینه توقف کرد. سپس راهی مکه شد. در بین راه، مردی که او نیز آهنگ حج داشت، به آنان پیوست. آن مرد، به اعضای قافله مینگریست تا با یکیک آنان آشنا شود. ناگاه چشمش به مرد میانسالی افتاد که دائم در تکاپو بود و میکوشید به دیگران کمک کند. یک لحظه آرام نداشت. هرگاه مشکل کسی را حل میکرد، بهسراغ دیگری میرفت تا حاجت او را نیز برآورد. مرد تازهوارد از میزبانان خود پرسید: آیا او را میشناسید؟ گفتند: نه، او را نمیشناسیم، ولی در مدینه به ما پیوست. مردی صالح و مهربان است. بدون اینکه کسی از او تقاضایی کند، دائم در حال خدمتگزاری و کمک به دیگران است. مرد تازهوارد گفت: «بهخدا سوگند که اگر او را میشناختید، اینگونه از او کار نمیکشیدید و چنین به او گستاخ نبودید و همچون نوکران با او رفتار نمیکردید». مردان قافله گفتند: مگر او کیست؟ گفت: او علیبن الحسین، زینالعابدین(علیه السلام) و فرزند رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) است. اعضای کاروان سراسیمه از جای خود برخاستند و به نزد امام سجاد(علیه السلام) رفتند. یکی عذرخواهی میکرد و دیگری خدا را استغفار میکرد و سومی پوزش میطلبید و چهارمی گله میکرد که چرا خود را به ما نشناساندی، امام(علیه السلام) فرمود: من ناشناس در قافله شما آمدم که توفیق خدمت داشته باشم. هرگاه با آشنایانم به سفر میروم، آنان مرا از کار و تلاش معاف میکنند و به حرمت جدم، مرا گرامی میدارند. خواستم در میان شما ناشناس باشم تا بتوانم خدمت کنم و از این عبادت محروم نباشم.(13)
مثال دیگر «توکل» است که آن نیز آبشخوری زلالتر از معارف اهلبیت(علیهم السلام) ندارد. ابوالفتوح رازی، مفسر بزرگ شیعی در قرن پنجم نقل میکند: «آن روز که ابراهیم خلیل(علیه السلام) را به آتش میافکندند، جبرائیل(علیه السلام) نزد وی آمد و پرسید: ای ابراهیم! آیا حاجتی داری که برآورم؟ ابراهیم(علیه السلام) گفت: آری دارم؛ اما نه از تو. جبرئیل(علیه السلام) گفت: پس از خدا بخواه که حاجتت را برآورد. ابراهیم(علیه السلام) گفت: او به حال من از همه آگاهتر است و خود صلاحم را میداند».(14)
چنین است که مولوی میگوید:
هان توکل کن، ملرزان پا و دست رزق تـو از تـو عـاشقتـر است(15)
همچنین شاعران اهلسنت، گاهی برای توضیح برخی مفاهیم بهسراغ سیره و سخن اهلبیت(علیهم السلام) رفتهاند که نمونهها بهقدری است که احصای آن دشوار است. برای نمونه، عطار نیشابوری در الهینامه، برای شرح مراتب زهد، حکایت جهاز حضرت زهرا(سلام الله علیها) را با سوز و گدازی شیعیانه نقل میکند(16) و در مصیبتنامه نیز دوباره به محضر آن بانوی گرامی میرود تا ارادت خود را آشکارتر نماید.(17) از این نمونهها بسیار است که میتوان نام آن را اثرپذیری عام ادیبان و گویندگان فارسیزبان از معارف و آموزههای مکتب اهلبیت(علیهم السلام) شمرد.
اثرپذیری نظم و نثر فارسی از احادیث، انواع و سطوح گوناگونی دارد. در اینجا، برخی مهمترین و رایجترین آنها را میآوریم:
1. گرتهبرداری معنایی
یکی از رایجترین انواع تأثیرپذیری متون ادبی از حدیث، وامگیری معنایی است؛ یعنی استفاده از معنا یا تعبیری که در یکی از احادیث آمده است؛ مانند عبارت «ای خدای حالگردان» که هممعنای یا مقلّب و یا مغیّر(18) است.
نظامی میگوید: «حـالگردان تـویی به هـر سانی نیست کس جز تو حالگردانی»(19)
2. شرح و تفسیر
در تأثیر تفسیری، شاعر یا نویسنده، حدیثی را تفسیر یا شرح میکند و ژرفای آن را نشان میدهد. گاه نیز درباره بُعد دیگری، از مفهوم آن روایت سخن میگوید. برای مثال، در روایتی از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) پرخوری دشمن تیزهوشی خوانده شده است: «البطنة تمنع الفطنة»؛ (پرخوری مانع تیزهوشی است).(20) سنایی این روایت را شرح داده و نکتههایی بر آن افزوده است:
چون خوری بیش، پیل باشی تو کم خوری، جبرئیل باشی تو
هرکه بسیارخوار باشد دان که بسیار، خوار باشد
خورِ اندک فزون کند حکمت خور بسیار کم کند فطنت(21)
سنایی در کتاب حدیقه، حدیثی از امام صادق(علیه السلام) را نیز شرح کرده است:
حدیث: «قیل للصادق(علیه السلام): ما العقل؟ قال: ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان. قال: قلت: والذی کان فی المعاویة؟ قال: تلك النکراء، تلك الشیطنة وهی شبیة بالعقل ولیست بعقل»؛(22) (از امام صادق(علیه السلام) پرسیدند: عقل چیست؟ امام(علیه السلام) فرمود: چیزی است که خدای را با آن بندگی میکنند و بهشت با آن بهدست میآید. گفتند: پس آنچه معاویه داشت، چه بود؟ فرمود: آن سیاهکاری و شیطنت بود، نه عقل). سنایی ضمن ابیاتی تفاوت این دوگونه عقل را شرح بیشتر میدهد و در پایان نیز میگوید:
درگذر زین کی است اوباش عقل و دین جو و پسروِ او باش(23)
3. ترجمه
گاهی اشعار و عباراتی در متون ادبی مییابیم که ترجمه دقیق یا آزادی از یک حدیث است. در این نوع از تأثیر، نویسنده یا شاعر، تصریح میکند که این سخن از فلان معصوم(علیه السلام) است؛ مثلا میگوید «گفت پیغمبر که..». یا «این سخن از مصطفی است... ». به هر روی، تأثیر گزارشی یا ترجمهای با تأثیر محتوایی که پس از این خواهیم گفت، تفاوت دارد؛ یعنی در اولی به حدیثبودن سخن و گوینده آن تصریح و در دومی فقط به پیام و محتوای حدیث اشاره میشود.
برای تأثیر ترجمهای سه مثال روشن میآوریم:
ناصر خسرو:
قیمت هرکس بهقدر علم او است اینچنین گفته است امیرمؤمنان(24)
اصل سخن امیرمؤمنان(علیه السلام)، اینگونه است: «قیمة کلّ امرءٍ ما یعلم»؛ (بهای هرکس به اندازه دانش او است).(25) همچنین فردوسی در دیباچه شاهنامه، یکی از خطبههای امام علی(علیه السلام) را ترجمه کرده است. اصل خطبه چنین است: «ثمّ انشأ سبحانه فتق الأجواء، وشقّ الأرجاء، وسکائك الهواء، فأجری فیها ماء متلاطماً تیاره، متراکماً زخاره، حمله علی متن الریح العاصفة والزعزع القاصفة، فأمرها بردّه وسلّطها علی شدّه وقرنها علی حدّة الهواء من تحتها فتیق والماء من فوقها دفیق. ثمّ انشأ سبحانه ریحاً اعتقم مهبها... فسوی منه سبع سموات جعل سفلاهن موجاً مکفوفاً وعلیاهن سقفاً محفوظاً و سمکاً مرفوعاً بغیر عمدٍ یدعمها»؛ (فضاهای شکافته و کرانههای کافته و هواهای درهمتافته را آفرید، و در آنها آبی روان ساخت که مد آن بر یکدیگر کوبنده بود و کوهههای آن بر هم زننده. آن آب را بر بادی سخت و وزنده و هر پایدار را در همشکننده روان ساخت و بفرمود تا آن را از فرود آمدن بازدارد و سوی فرودین گراییدن نگذارد، چنانکه باد به آب پیوسته باشد و هریک از دیگری ناگسسته، و هوا در زیر آن شکافنده و آب زیر آن ریزنده و توفنده و پس بادی وزان اما نازا بیافرید... سپس از این جمله هفتآسمان ساخت، فرودین آسمان، موجی بازایستاده و ناریزان، و فرازین آسمان، سقفی بالارفته و آویزان).(26)
فردوسی میگوید:
که یزدان ز ناچیز، چیز آفرید بدان تا توانائی آمد پدید
وزو مایه گوهر آمد چهار برآورده بیرنج و بیروزگار
یکی آتشی برشده تابناک میان باد و آب از بر تیره خاک
نخستین که آتش ز جنبش دمید ز گرمیش پس خشکی آمد پدید
وزان پس از آرام سردی نمود ز سردی همان باز تری فزود
چو این چار گوهر بجای آمدند ز بهر سپنجی سرای آمدند
گوهرها یک اندر دگر ساخته زهر گونه گردی برافراخته
پدید آمد این گنبد تیز رو شگفتی نماینده نو به نو
فلکها یک اندر دگر بسته شد بجنبید چون کار پیوسته شد
ز نام و نشان و گمان برتر است نگارنده بر شده گوهر است
به بینندگان آفریننده را نبینی مرنجان دو بیننده را
نیابد بدو نیز اندیشه راه که او برتر از نام و از جایگاه
خرد را و جان را همی سنجد او در اندیشه سخته کی گنجد او
بدین آلت و رای و جان و زبان ستود آفریننده را چون توان(27)
4. برآیندسازی
شاعران و گویندگان بزرگ فارسی، گاهی از مفهوم آیه یا روایتی، ترکیب یا اصطلاح خاصی میسازند.(28) این ترکیبسازی، برای آن است که بتوانند با کلمات کمتری مراد خود را به شنونده تفهیم کنند و در ضمن پشوانهای از متون دینی نیز برای سخن خود داشته باشند. برای مثال در چندین روایت و دعا که از معصومین(علیهم السلام) صادر شده است، سخن از سبقت رحمت الهی بر غضب اوست؛ یعنی رحمت خداوند، چنان است که پیش از غضب او به بندهاش میرسد و او را نجات میدهد: «برحمتك التی سبقتْ کلّ شیء»؛ (تو را سوگند به رحمتت که بر همهچیز، پیشی میگیرد).(29)
در بیتی که خواهد آمد، میبینیم که حافظ از این مضمونِ حدیثی، ترکیب تازهای ساخته است:
گفتمای بخت بخفتیدی و خورشید دمید گفت با این همه از «سابقه» نومید مشو
امیدواری به «سابقه»، یعنی امیدبستن به رحمتی که جلوتر بیشتر و فراتر از غضب الهی است.
5. تلمیح
تلمیح یعنی اشاره به مفهوم یا داستانی مشهور، برای تبیین معنای منظور. گاهی شاعران و نویسندگان برای روشنتر کردن موضوع سخن خود، به معنا یا داستانی اشاره میکنند و از آن رهگذر به موضوع خود بازمیگردند؛ برای نمونه، حافظ برای بیان آتشی که عشق در جان او افکنده است، به داستان حضرت ابراهیم(علیه السلام) و آتش نمرود اشاره میکند و میگوید:
یارب این آتش که در جان من است سرد کن زانسان که کردی بر خلیل
گاهی این مفاهیم و داستانها ریشه روایی دارند و در هیچ منبع دیگری نمیتوان شاهدی برای آنها یافت. پیش از ذکر نمونه، یادآور میشود که در تلمیح، شاعر یا نویسنده قصدی جز توضیح مقصود خود ندارد و اگر با مفهوم یا تمثیلی به داستان اشاره میکند، نه برای توضیح آنها که برای تبیین مراد خود است. برای نمونه، حافظ میگوید:
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه باک دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
در روایات است که شیاطین از خانهای که در آن قرآن خوانده میشود، میگریزند. ترجمه یکی از آنها به این قرار است: «خانهای که در آن قرآن خوانند و خدا را یاد کنند، فرشتگان به آن درآیند و شیاطین از آن بگریزند».(30)
6. تأثیر محتوایی
بیشترین و رایجترین نوع تأثیرگذاری حدیث بر ادب فارسی، تأثیر محتوایی است. وامگیری معنایی از حدیث، چنان حضور و وفوری در ادبیات ما دارد که میتوان گفت بخش عظیمی از معارف و مفاهیم ادبی ما، ریشه در متون روایی دارد، اما در اینجا به ذکر چند مثال، بسنده میکنیم: مولوی میگوید:
آدمی مخفی است در زیر زبان این زبان پرده است بر درگاه جان(31)
این بیت برگفته از عبارت مولا علی(علیه السلام) است، آنجا که میفرماید: «المرء مخبوءٌ تحتَ لسانِهِ»؛ (آدمی در زیر زبانش، پنهان است).(32)
شاعر معاصر، شادروان مهدی اخوان ثالث، در منظومه تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم، ابیاتی دارد که مضمون آن، برگرفته از حدیث مشهوری است. در این حدیث شریف، امام حسین(علیه السلام) میفرماید: «خدایا! من تو را از بیم دوزخ و به شوق بهشت بندگی نکردم؛ بلکه تو را شایسته بندگی یافتم، پس تو را بندگی کردم».(33)
مرحوم اخوان ثالث سروده است:
خدواندا تو را هرچند بیشک چو توفیقت کند یاری پرستم
ولی نز شوق جنت، بیم دوزخ که دانم هر دو را داری پرستم
تو را از بهر آن کاندر دو عالم پرستش را سزاواری پرستم(34)
فردوسی در شاهنامه، به همه سفارش میکند که با دانشمندان نشستو برخاست و با آنان مشورت کنند و در کارها از نظر آنان سود برند:
همیشه یکی دانشی پیش دار وِرا چون روان و تن خویش دار(35)
بدانگه شود تاج خسرو بلند که دانا بود نزد او ارجمند(36)
امام علی(علیه السلام) در نامهای به مالک اشتر، مهمترین نکتهها و آموزههایی را که حکمرانان اسلامی باید بدانند، یادآور میشوند؛ زیرا مالک راهی مصر بود تا در آنجا از طرف حکومت اسلامی امیرمؤمنان(علیه السلام) حکمرانی کند. یکی از نصایح امام(علیه السلام) به مالک اشتر نخعی این است که: «تا میتوانی با دانشمندان و حکیمان، مجالست کن».(37)
همچنین حافظ در بیتی مشهور، به حدیثی از امام کاظم(علیه السلام) اشاره میکند. در این حدیث، امام(علیه السلام) میفرمایند: «میان خدا و بندگانش، جز خود آنان حجابی نیست»:(38)
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
شبیه این مضمون در دعای ابوحمزه ثمالی نیز آمده است.(39)
ب) روایات شیعی، از منابع امثال و حکم فارسی
مَثَل یا دَسْتان، نوعی بیان کوتاه و پرمعنا و نغز است که در میان مردم زبانزد شده است و بهتناسب بهکار میرود. آوردن مثل را در میان کلام «ضربالمثل» میگویند و بیشتر برای تفهیم بهتر معنا یا تأثیر بیشتر کلام است. بسیاری از مثلها، ریشه در داستانی واقعی یا حکایتی ساختگی یا آموزهای دینی یا تجربهای شخصی دارند و برخی نیز برآمده از رویدادی مهم و تاریخیاند. داستانها یا ماجراهایی را که به ساختن مَثَلی انجامیده است، شأن نزول آن مثل میگویند و تاکنون پژوهشهای بسیاری درباره منشأ یا بستر تاریخی مثلها تحقق یافته است.(40)
بیشک متون دینی و آموزههای شیعی از مهمترین منابع مردم ایران برای ساختن امثال و حکم فارسی است. در اینجا میکوشیم شماری از مثلهایی که ریشه آنها در یکی از احادیث معصومین(علیهم السلام) است، بازگوییم تا دریابیم که حدیث یا سخن معصوم(علیه السلام)، چه اندازه الهامبخش مردم فارسیزبان برای ساختن این جملات کوتاه و ماندگار است. پیشتر یادآوری میکنیم که ارتباط بسیاری از مثلها با روایات چنان آشکار است که انکار آن ممکن نیست؛ حتی برخی مثلها با همان الفاظ و صورت عربی خود زبانزد شدهاند، اما مثلهایی نیز وجود دارند که فقط با برخی روایات همسویی و هممعنایی دارند و به دلایل لفظی و قراین دیگر، نمیتوان درباره آنها سخن از تأثیر و تأثر گفت. به هر روی، آنچه خالی از شک و شبهه است، وجود حتمی احادیث اسلامی در میان نخستین منابع مثلهای فارسی است.
تأثیر حدیث بر امثال فارسی دستکم دو گونه است: تأثیر معنایی و تأثیر لفظی - معنایی. به دیگر سخن، برخی مثلها حاوی معنایی هستند که در حدیثی بیان شده است؛ بیآنکه، از الفاظ آن حدیث شریف نیز سود برده باشند، اما شماری از مثلها غیر از معنا، الفاظ عربی حدیث را نیز وام گرفتهاند و یا عین همان حدیثاند؛ بیهیچ تغییری در لفظ و معنا. در ادامه برای هریک از دو صورت بالا نمونههایی را میآوریم.
1. تأثیر معنایی
شمار بسیاری از مثلها و تمثیلهای فارسی، ریشه در احادیث نبوی(صلی الله علیه واله وسلم) و خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) دارند که در اکثر آنها الفاظ و کلمات حدیثِ مربوط بهچشم نمیخورد و به تأثیرپذیری محتوایی بسنده شده است. همچنانکه پیشتر گفتیم، برخی هممعناییها از باب توارُد(41) است و نمیتوان مدعی تأثیر بود. در نوشتاری که خواهد آمد، کوشیدهایم نمونههایی را نشان دهیم که تأثیر حدیث کاملاً آشکار است و از باب توارُد نیست.
یکم. آدم گرسنه ایمان ندارد(42)
در کتابهای حدیثی از قول پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) نقل کردهاند که میفرمود: «لولا الخبز ما صمنا و لا صلّینا»؛(43) (اگر نان نبود ما روزه نمیگرفتیم و نماز نمیگزاردیم). در حکایات و امثال فارسی آمده است: مردی از گرسنگی مشرف به مرگ بود که شیطان بر بالین او آمد و گفت: اگر ایمانت را به من بفروشی، من به تو نان میدهم. مرد گرسنه پذیرفت و نان را از شیطان گرفت و خورد. اما آنگاه که شیطان از او خواست که ایمانش را بدهد، گفت: من در حال گرسنگی ایمانی نداشتم که به تو بفروشم. باید این را میدانستی و نانت را بابت هیچ به من نمیفروختی!(44) یکی دیگر از مثلهایی که همینمعنا را تأیید میکند و بسیار بهکار میرود، جمله «اول وجود، بعداً سجود» است؛ یعنی اول باید وجود و توانی داشت تا بتوان خدا را عبادت کرد.
دوم. از قضا سرکنگبین صفرا فزود(45)
این مثل درواقع مصراع بیت مشهوری از مثنوی معنوی است که میگوید:
از قضا سرکنگبین صفرا فزود روغن بادام خشکی مینمود (46)
یعنی گاهی شربت سرکنگبین که برای درمان بیماری صفراست، این بیماری را بیشتر میکند و روغن بادام که برای درمان یبوست است، مزاج بیمار را خشکتر میکند. این مثل را در جایی بهکار میبرند که اثر کار یا برنامهای خلاف منظور از آب درآید، و برگرفته از حدیثی است که حضرت علی(علیه السلام) در آن میفرماید: «بسا درمانی که درد میافزاید و بسا دردی که درمان است».(47)
سوم. استخوان در گلو داشتن
استخوان در گلو و خار در چشمداشتن، برگرفته از عبارتی در نهجالبلاغه است که امام علی(علیه السلام) برای نشاندادن مظلومیت و تنهایی و سکوت اجباری خود، آن را بیان کرد. امام(علیه السلام) این سخن را درباره بیان سختیهای دوران بعد از ارتحال پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) بر زبان آوردند: «فصبرتُ و فی العین قذی و فی الحلق شجا؛ صبر کردم درحالیکه خار در چشم داشتم و استخوان در گلو».(48) اکنون نیز بسیاری از مردم برای نشاندادن وضعیت دشواری که در آن قرار گرفتهاند و امکان دفاع از خود را ندارند، همین جمله را تکرار میکنند.
چهارم. اول سلام، بعدا کلام(49)
از حضرت سیدالشهدا، امام حسین(علیه السلام) نقل است که پیش از سلام، کلامی نگویید.(50) همچنین پیامبر عظیمالشأن اسلام(صلی الله علیه واله وسلم) فرمودهاند: «کسی را که پیش از سلام، آغاز به سخن میکند، جواب ندهید».(51) سلام، آیینی است که نخستین لحظه ملاقات انسانها را با یکدیگر شیرین و سرشار از محبت و دوستی میکند. کلامی که با سلام آغاز گردد، از درشتی و تندی و دشمنی مصون است.
پنجم. ماخلق اللّهاش عیب دارد(52)
در معنی این عبارت باید گفت: عقلش سالم و کامل نیست. گاهی نیز میگویند: «اول ماخلق اللّهاش را اجاره داده است»؛ یعنی عقلش را به دیگری داده است و خود نصیبی از خردمندی ندارد. بنابر روایات، نخستین آفریده خدا عقل بود: «اول ماخلق اللّه العقل».(53) این مثل حدیثی را در جایی بهکار میبرند که شخصی چنان از عقل و اندیشه خالی باشد که گویی سهم خود را از عقل به دیگری واگذاشته است و خود نمیاندیشید.
ششم. با توکل زانوی اشتر ببند(54)
از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «شخصی نزد پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) آمد و عرض کرد: شترم را رها کنم و توکل کنم یا زانویش را ببندم و آنگاه توکل نمایم؟ پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: آن را ببند و بعد توکل کن».(55) مفاد و پیام این حدیث که مثلی رایج نیز تبدیل شده است، این است که توکل نباید بهانهای برای کمکاری یا بیکاری یا تنبلی باشد، بلکه استفاده از وسیلهها و وسائط، شرط موفقیت در هر امری است. خداوند نیز در سوره مائده فرموده است: «برای رسیدن به خدا در پی وسیله باشید».(56)
هفتم. هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد(57)
این مثل در اصل مصراع مشهوری از بیتی در دیوان حافظ است. به این قرار:
با خراباتنشینان ز کرامات ملاف هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد
در سخنان امیرمؤمنان، حضرت علی(علیه السلام) جمله کوتاهی است که میتوان آن را ریشه این مثل و مصراع حافظ دانست. امام علی(علیه السلام) فرمودهاند: «لکلّ مقامٍ مقال»؛ (برای هر مکانی، سخنی است).(58)، یعنی هر سخنی را باید در جای خود گفت تا بیهوده و بیاثر نگردد. سخن یا نکتهای که در جای خود گفته نشود، همچون بارانی است که بیموقع ببارد و چهبسا که خسارت بهبار آورد.
2. تأثیر لفظی - معنایی
همچنانکه گفتیم گاهی در مثلی، روح و پیام حدیثی دیده میشود، اما با الفاظ فارسی. گاهی نیز افزون بر معنا لفظ نیز برگفته از حدیث شریفی از پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) یا امامان معصوم(علیه السلام) است. این مثلها درواقع تکرار همان احادیث نغز و کوتاه است که با همان شکل و چهره عربی خود شهرت یافتهاند. البته ممکن است کسی که یکی از این امثال را بهکار میبرد، معنای تکتک کلماتش را نداند، اما مراد، مفاد و مقصود از آن را میداند. اکنون چند نمونه از اینگونه امثال حدیثی را بازمیگوییم:
یکم. إرحَم تُرحَم
در کتابهای روایی از حضرت علی(علیه السلام) نقل شده است که خطاب به یکی از یارانشان فرمودهاند: «یا نوفُ! إرحَمْ تُرحَم»؛ (ای نوف! رحم کن، تا بر تو نیز رحم آرند).(59) این سخن را اکنون در قالب ضربالمثل بهکار میبرند و مرادشان این است که «تا بر دیگران رحم نکنی، دیگران هم بر تو رحم نخواهند کرد». از پیامبر گرامی(صلی الله علیه واله وسلم) نیز نقل است که «من لایَرحَم لایُرحَم»؛ (کسی که رحم نمیکند، رحم نمیبیند). نوشتهاند: روزی رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) نشسته و یکی از فرزندانش را روی زانوانش نشانده بود و گهگاه او را میبوسید. مردی که گویا از اشراف قریش بود، این وضع را دید و به رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) اعتراض کرد. گفت: من ده پسر دارم و تاکنون یکی از آنان را نبوسیدهام. پیغمبر(صلی الله علیه واله وسلم) به او فرمود: کسی که در دل رحم ندارد، به او رحم نخواهد شد. گناه من چیست اگر خداوند رحم را از دل تو برداشته است: «من لایرحَمُ لایُرحَم».(60) شکل فارسی این مثل (إرحم تُرحم) اینگونه است: «هرکه رحمت نکند، بر وی رحمت نکنند».(61) سعدی نیز در یکی از قصاید خود میگوید:
ببـری مـال مسلمـان و چـو مالت ببرند بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست
دوم. انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال
از حضرت علی(علیه السلام) نقل شده است که فرمودهاند: «أُنظر إلی ما قال ولا تنظر إلی من قال»؛ (بنگر چه میگوید، منگر که میگوید).(62) این سخن زیبا و متین را در جایی میگویند که کسی سخن حق را به این بهانه که گوینده آن را دوست نمیدارد، یا با آن مخالف است، نشنود یا آن را سبک شمارد. بنابراین پیام این حدیث گرامی که اکنون در شمار مثلهای رایج ایرانی است، آن است که باید سخن حق و صادق را پذیرفت و به گوینده آن کاری نداشت. همچنین امام علی(علیه السلام) در نهجالبلاغه میفرمایند: «من استقبل وجوه الآراء، عرف مواضع الخطا»؛ (کسی که به اندیشه دیگران توجه کند، خطاها را میشناسد).(63)
سوم. الجار ثم الدار
مثل الجار ثم الدار، یعنی اول همسایه، سپس خانه. این سخن را مردم در جایی بهکار میبرند که قصد بیان اهمیت و اولویت همسایه را دارند. بسیاری از ایرانیها این حدیث را هنگام خرید یا اجاره خانه نیز بهکار میبرند و مرادشان آن است که اول باید از خوببودن همسایه مطمئن شد و سپس خانه را خرید یا اجاره کرد.(64) این عبارت شریف در چندین روایت آمده است و در همه آنها این پیام را دارد که «همسایه را بر خود مقدم بدار» در کتابهای روایی نقل است که حضرت امام حسن مجتبی(علیه السلام) میفرماید: «شبی مادرم را دیدم که تا نزدیک سحر مشغول نماز و دعا بود. من در بستر بودم و میشنیدم که او برای آشنایان و همسایگان دعا میکند و یکیک آنها را نام میبرد، اما هیچ دعایی برای خود نکرد. هنگام سحر از مادرم پرسیدم: چرا برای خود دعا نکردی؟ فرمود: پسرم، اول همسایه، بعد خانه».(65)
چهارم. بشرطها و شروطها(66)
این جمله شریف که برگرفته از سخن امام رضا(علیه السلام) خطاب به مردم نیشابور است، بههمینصورت عربی خود بهکار میرود و معنای آن مشروطبودن چیزی به شرطی مهم یا شرطهای فراوان است. امام رضا(علیه السلام) در سفر تاریخی خود به خراسان، آنگاه که در حلقه شیعیان نیشابوری قرار میگیرند، خطاب به آنان میفرمایند: «از پدرم شنیدم که ایشان از پدرانشان شنیدهاند که پیامبر فرموده است که از خداوند شنیدم که لاالهالااللّه قلعه امن من است و هرکه در این قلعه درآید، از عذاب من در امان است... (اما) به چندین شرط.»..(67)
پنجم. الحسود لایسود(68)
این مثل، بههمینشکل، از روایات حضرت علی(علیه السلام) است. معنای آن، این است که «انسان حسود، هرگز سروری و برتری نمییابد». گفتنی است که این حدیث که به مثل نیز تبدیل شده است، گاهی اینگونه معنا میشود: «حسود هرگز نیاسود» یا «حسود هرگز سود نمیبرد» که هر دو خطا است.
ششم. الانسان عبید الاحسان(69)
این مثل با تفاوتی اندک در کلمات قصار امام علی(علیه السلام) آمده است: «الإنسان عبد الإحسان»؛(70) (آدمی بنده احسان است)؛ یعنی انسانها در مقابل نیکی دیگران خاضع و تسلیم میشوند. مثلها و مثالهای زیر که برای رعایت اختصار به ذکر فهرستوار آنها بسنده میکنیم از همین گروه (تأثیر لفظی - معنایی) است:
هفتم. المفلس فی امان اللّه؛ یعنی آدم بیچیز در امان خدا است و کسی از او چیزی نمیخواهد.
هشتم. الناس علی دین ملوکهم؛ یعنی مردم به شیوه و آیین پادشاهانشان زندگی میکنند. در روایت دیگری میخوانیم: مردم به حاکمانشان شبیهترند تا به پدرانشان.(71)
نهم. الانسان حریص علی ما منع؛ یعنی انسان به آنچه از او منع میشود، حریص است.
دهم. النظافة من الایمان؛(72) یعنی پاکیزگی از نشانههای ایمان است.
یازدهم. إن اللّه جمیل و یحبّ الجمال؛(73) یعنی خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد.
نتیجهگیری
نتایج بهدست آمده از این مقاله به شرح زیر است:
1. قرآن کریم و روایات اهلبیت(علیهم السلام) تأثیر بهسزایی در فرهنگ و ادب فارسی داشتهاند.
2. این تأثیرگذاری در اشکال و شگردهای مختلفی از قبیل گرتهبرداری معنایی، شرح و تفسیر، ترجمه، برآیندسازی، تلمیح و تأثیر محتوایی، نمود یافته است.
3. نمونهای از تأثیرگذاری روایات اهلبیت(علیهم السلام)، در امثال و حکم فارسی است که در مثلها و حکایات فراوانی در دو زمینه تأثیر معنایی و تأثیر لفظی - معنایی مشهود است.(74)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.