رنجنامه حضرت زهرا (ع) برای زنان مدینه؛ آخرین احتجاجات بانوی اسلام در امر خلافت
شرح خطبه جانسوز بانوى اسلام، فاطمه زهرا عليها السلام، در جمع زنان مدينه
آیت الله العظمی ناصر مکارم شيرازی
بسم الله الرّحمن الرّحیم
بانوى اسلام خطبه ای را در بستر بيمارى بيان كرد، همان بيمارى كه هرگز از آن برنخاست، و جان پاك خود را به جان آفرين تسليم نمود.
قبل از اين، «خطبه فدکيه» را در حال سلامت، در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و با حضور مردان[1] مهاجر و انصار ايراد فرمود، و اين خطبه را در برابر زنان مهاجر و انصار، و در بستر بيمارى، و درون خانه. در خطبه اول هم مخاطب مختلف بود، و هم زمان و مكان، و هم حال بانوى اسلام.
لحن هر دو خطبه به خوبى نشان مى دهد كه از روحى بلند، سرشار از علم و دانش، مملو از محبّت به خدا و ايمان، و لبريز از درد و رنج، سرچشمه گرفته است. هر دو خطبه آهنگى رسا و كوبنده و گيرا و قاطع و شجاعانه دارد، ولى آهنگ خطبه دوّم كه از آن بحث می شود كوبنده تر و دردناك تر و غم انگيزتر است.
اين خطبه كه از دل پر درد دختر گرامى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله برخاسته، در حقيقت رنجنامه اوست. رنجى جانكاه كه تا اعماق استخوانش نفوذ كرده و تمام وجودش را در شعله هاى سوزان خود فرو برده است. به همين دليل كلامش در اين خطبه رنگ آتش به خود گرفته، چرا كه از قلب آتشين برخاسته، و خون رنگ شده، چرا كه از دليل او سرچشمه گرفته.
از عجايب و شگفتى هاى اين خطبه آن است كه بانوى اسلام عليها السلام بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله و قبل از شهادت مورد ستم هاى زيادى واقع شد، ستم هايى كه بيمارى جانكاه او از آن ريشه مى گرفت، و با اينكه سؤال زنان مدينه به هنگام عيادت آن بانو مخصوصاً از وضع حال و بيمارى او بود، و قاعدتاً بايد چيزى از دردهاى خود بگويد، بلكه هر چه مى گويد از آن بگويد. با اين حال حتى يك كلمه از حال خودش سخن نگفت، و محور تمام سخنان او مسأله غصب خلافت و مظلوميت على عليه السلام و خطرات آينده اين انحراف بزرگ براى امت اسلامى بود.
عجبا كه او هيچ از درد خويش سخن نگفت، و هر چه گفت از درد همسرش على عليه السلام گفت، و از مشكلات جهان اسلام.
آرى روح بزرگ زهرا عليها السلام برتر از آن است كه از خودش و دردهايش - هر چند بزرگ بود - سخن بگويد، و بلندپروازتر از آن است كه حتى تا اين حد صعود كند، او فقط از امام و همسر محبوبش على عليه السلام و دردهاى او سخن گفت.
او نگران شخص خود نبود، او نگران امت اسلامى بود كه چه آينده شوم و دردناكى در پيش داشت.
انسان در واپسين لحظات زندگى معمولا به خود و دردهايش مى انديشد، ولى شگفتا كه فاطمه در اين خطبه طولانى حتى يك جمله از اين گونه سخن ها بر زبان نراند.
و اين بهترين نشانه عظمت فاطمه عليها السلام و مقام فداكارى و ايثار آن بانوى زنان جهان است.
اين درسى است بزرگ براى همه انسان هاى آزاده و با هدف و همه ايثارگران و فداكاران تاريخ بشر.
آرى او هميشه - و در واپسين لحظه عمر كوتاه و پر درد و رنجش بالخصوص - همچون شمعى مى سوخت تا اطراف خود را روشن سازد و گمراهان را نجات دهد و مدافع حق و عدالت باشد.
در خطبه فدك تمام سخن از توحيد و مبدأ، و معاد، و فلسفه احكام، و حوادث دوران بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله و بركات وجود او، و مسأله غضب خلافت، و سرنوشت آينده مسلمين است، و اگر مقدارى هم از فدك سخن مى گويد بخاطر نقش مؤثرى است كه اين پشتوانه مالى در امر خلافت و مسائل سياسى اسلام داشت. درست به همان دليل كه دشمنانش براى در مضيقه گذاشتن خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و در هم شكستن قدرت آنان، فدك را غصب كردند، او خواهان بازگرداندن آن بود.
ولى در خطبه دوّم (خطبه زنان مهاجر و انصار) سخنان او فقط بر محور خلافت و امامت دور مى زند. با آن كه بانوى اسلام مظالم زيادى بر او رفته بود و مناسب بود دادخواهى كند، ولى نه دادخواهى كرد و نه لب به شكايت گشود. هر چه گفت از على عليه السلام گفت، از خلافت و از مصالح مسلمين گفت.
يكى از مقامات عالى اولياى خدا مقام «تسليم مطلق» است، يعنى سالك الى الله و رهرو راه حق به جايى مى رسد كه خويشتن خويش را فراموش مى كند، جز خدا را در نظر ندارد.
جز به فرمان او گوش به سخن ديگرى نمى دهد، جز رضاى او نمى طلبد و جز به خواست و اراده او نمى انديشد.
مرحله اوّل اسلام است و سپس ايمان و بعد رضا و بعد تسليم مطلق، چنانكه قرآن كريم مى گويد:
«قَالَتِ الْاعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْايمَانُ فِى قُلُوبِكُمْ؛[2] عرب هاى باديه نشين گفتند: ايمان آورده ايم، بگو: شما ايمان نياورده ايد ولى بگوييد اسلام آورده ايم، اما هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است».
و نيز مى فرمايد: «فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِى أَنفُسِهِمْ حَرَجاً مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً؛[3] به پروردگارت سوگند آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اينكه در اختلافات خود تو را به داورى طلبند، وسپس از داورى تو در دل خود احساس ناراحتى نكنند و كاملا تسليم باشند».
و سرانجام مى گويد: «إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ لَا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزَاءً وَلَا شُكُوراً؛[4] ما فقط شما را بخاطر خدا اطعام مى كنيم و هيچ پاداشى و سپاسى از شما نمى خواهيم».
مقام ايمان و رضا و تسليم ايجاب مى كند كه تمامى آلام و دردها و غم هاى جانسوز خود را به دست فراموشى بسپارد و تنها از رضاى خدا، از پيامبر صلى الله عليه و آله، از ولى او، و از آينده اسلام و مسلمين سخن بگويد.
بررسى اسناد خطبه بانوى اسلام عليها السلام
با مقدمه كوتاه فوق كه اشاراتى به محتواى خطبه داشت به سراغ اصل خطبه مى رويم و آن را در پنج بخش مورد بررسى قرار مى دهيم. ولى قبلا لازم است به اسناد خطبه بپردازيم:
اين خطبه در منابع مختلفى نقل شده است، هم در كتب عامه و هم در كتب خاصه، و از جمله هفت منبع زير قابل توجه است:
1. مرحوم شيخ طبرسى رضوان الله عليه آن را در «احتجاج» ذكر كرده است.[5]
2. على بن عيسى اربلى در كتاب معروف «كشف الغمه» از كتاب «صحيفه» آن را نقل مى كند.[6]
3. مرحوم علامه مجلسى در «بحارالانوار» اين خطبه را با اسناد متعددى ذكر كرده است.[7]
4. اين خطبه در كتاب «معانى الاخبار» از مرحوم صدوق با سندى كه در ذيل آمده از عبدالله بن حسن از مادرش فاطمه دختر امام حسين عليه السلام نقل شده است.[8]
5. و باز در همان كتاب با سندى ديگر از امام على بن ابى طالب عليه السلام نقل شده است.[9]
6. مرحوم شيخ طوسى نيز آن را در «امالى» آورده است.[10]
7. ابن ابى الحديد عالم معروف سنى معتزلى نيز آن را در كتاب معروف خود «شرح نهج البلاغه» با سندى كه ذيلا آمده است، نقل مى كند.[11]
به هر حال همان گونه كه اشاره شد اين خطبه با اسناد متعددى نقل شده، و تفاوت هايى در متون آن ديده مى شود، و نظر به اينكه متنى كه در «احتجاج» از سُوَيدِ بنِ غَفَله[12] نقل شده است كامل تر به نظر مى رسد ما همان را برگزيديم. علامه بزرگوار مجلسى نيز آن را در بحارالانوار آورده است.[13]
و بدين ترتيب خطبه مزبور از خطبه هايى است كه در كتب متعدد و با اسناد متظافرى نقل شده است و لذا از اهميّت ويژه اى برخوردار است.
اكنون به سراغ متن خطبه مى رويم و به ترجمه و تفسير آن مى پردازيم كه حقايق بسيارى را روشن مى سازد.
بخش اوّل
«لَمّا مَرِضَتْ فاطِمَةُ عليها السلام الْمَرضَةَ الَّتِي تُوَفِّيَتْ فيِها اجْتَمَعَ الَيْها نِساءُ الْمُهاجِرينَ وَ الْانْصارِ، يَعُدْنَها، فَقُلْنَ لَها: كَيْفَ اصْبَحْتِ مِنْ عِلَّتِكِ يَابْنَةَ رَسُولِ اللهِ؟
فَحَمِدَتِ اللهَ وَ صَلَّتْ عَلى ابِيها صلى الله عليه و آله ثُمَّ قالَتْ:
اصْبَحْتُ وَاللهِ عائِفَةً لِدُنْياكُنَّ، قالِيَةً لِرِجالِكُنَّ، لَفَظْتُهُمْ بَعْدَ انْ عَجَمْتُهُمْ وَ شَنَأْتُهُمْ بَعْدَ انْ سَبَرْتُهُمْ.
فَقُبْحاً لِفُلُولِ الْحَدِّ، وَ اللَّعِبِ بَعْدَ الْجِدِّ، وَ قَرْعِ الصَّفاةِ، وَ صَدْعِ الْقَناةِ، وَ خَطَلِ الْاراءِ، وَ زَلَلِ الْاهْواءِ، وَ
"لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللهُ عَلَيْهِمْ وَفِى الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ".[14]
لا جَرَمَ لَقَدْ قَلَّدْتُهُمْ رِبْقَتَها وَ حَمَّلْتُهُمْ اوْقَتَها وَ شَنَنْتُ عَلَيْهِمْ عارَها.
فَجَدْعاً وَ عَقْراً وَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظّالِمينَ؛
هنگامى كه فاطمه عليها السلام بيمار شد، همان بيمارى كه در آن وفات يافت. زنان مهاجر و انصار به عنوان عيادت خدمتش حاضر شدند، و عرض كردند: چگونه صبح كردى از بيماريت؟ [و حال تو چگونه است] اى دختر رسول خدا؟
او در پاسخ، حمد و سپاس خدا را بجا آورد، و درود بر پدرش پيامبر صلى الله عليه و آله فرستاد، و سپس فرمود:
بخدا در حالى صبح كردم كه از دنياى شما متنفرم، مردان شما را دشمن مى شمرم، و از آنها بيزارم.
آنها را آزمودم و دور افكندم، و امتحان كردم و مبغوض داشتم. چقدر زشت است شكسته شدن شمشيرها [و سكوت در برابر غاصبان] و بازى كردن بعد از جدّ [و به شوخى گرفتن سرنوشت اسلام و مسلمين] و كوبيدن بر سنگ [و كار بى حاصل كردن] و شكافته شدن نيزه ها [و تسليم در برابر دشمن] و فساد عقيده، و گمراهى افكار، و لغزش ارادهها و "چه بد اعمالى از پيش براى [معاد] آنها فرستاد، نتيجه آن، خشم خداوند بود، و در عذاب [الهى] جاودانه خواهد ماند". و چون چنين ديدم مسئوليت آن را به گردنشان افكندم، و بار سنگين گناه آن را بر دوششان، و ره آورد هجومش را بر عهده آنها نهادم».
تفسير فشرده:
خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان!
هميشه در طول زندگى انسان ساعات و روزهاى حساسى پيش مى آيد كه دوران امتحان و آزمون اوست. البتّه امتحان الهى براى شكوفا ساختن استعدادها و پرورش روحيات و تحكيم مقاومت و پايمردى است و نيز براى روشن شدن باطن هر كس براى خود او. زيرا كه گاهى انسان در شناخت خود دچار اشتباه مى شود. نه همچون امتحان بشرى كه براى كشف مجهولات و آگاهى آزمايش كننده بر باطن و نهاد افراد، صورت مى گيرد.
در اين بخش از خطبه بانوى اسلام عليها السلام، همين مسأله گوشزد شده است.
حضرت ضمن اظهار تنفر و انزجار شديد از گروهى از مردان فرصت طلب و نان به نرخ روز خور، از مهاجرين و انصار بخاطر سكوتشان - نه فقط سكوت - كه هماهنگىشان با جريانات انحرافى بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها هشدار مى دهد كه مواظب اين آزمون بزرگ الهى باشند.
او مجاهدت هاى بى نظير آنها را در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله يادآورى كرده، و سپس آنان را به شمشيرهاى شكسته اى تشبيه مى كند كه قدرت و كارآيى خود را در برابر دشمن از دست داده است، نيزه هاى شكسته و شكافته اى كه توانايى بر چيزى ندارد.
دختر پيامبر صلى الله عليه و آله از اينكه مبانى اسلام را به شوخى گرفته، و بازيچه هوس هاى خود قرار داده اند آنها را سخت نكوهش مى كند.
و از اينكه اراده هاى آهنين آنها به سستى گراييده، و قدرت بر تصميم گيرى را در برابر جريانات انحرافى از دست دادهاند، مورد ملامت و سرزنش قرار مى دهد.
او در پايان اين بخش به همه آنها هشدار مى دهد كه مسئوليت غصب خلافت بر دوش آنان براى هميشه سنگينى خواهد كرد، و اين داغ ننگ بر پيشانى آنها مى ماند كه سكوت كردند و اين حادثه دردناك در تاريخ اسلام با كمال تأسف رخ داد.
آرى، بسيارى از آنها از اين امتحان بزرگ پيروز بيرون نيامدند و رو سفيد نشدند و چه خوش بود كه «محك هاى تجربه» به ميان آيد تا آنها كه «غش» دارند، سيه روى شوند، و چه خوب است كه كوره هاى داغ امتحان بر پا شود تا «سياه سيم و زر اندود» باطن خود را آشكار سازد و حساب آن در نظر خلق از طلاى ناب جدا گردد.
بخش دوّم
«وَيْحَهُمْ انّى زَعْزَعُوها عَنْ رَواسِي الرِّسالَةِ وَ قَواعِدِ النُّبُوَّةِ وَ الدَّلالَةِ، وَ مَهْبِطِ الرُّوحِ الْامِينَ وَ المطّلعِينِ بِامُورِ الدُّنْيا وَ الدِّينِ
"أَلَا ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ".[15]
وَ مَا الَّذِي نَقِمُوا مِنْ ابِي الْحَسَنِ عليه السلام؟
نَقَمُوا مِنْهُ وَ اللهِ نَكِيرَ سَيْفِهِ، وَ قِلَّةَ مُبالاتِهِ بِحَتْفِهِ، وَ شِدَّةَ وَطْأَتِهِ، وَ نَكالَ وَقْعَتِهِ، وَ تَنَمُّرَهُ فِي ذاتِ اللهِ.
وَ تَاللهِ لَوْ مالُوا عَنِ الْمَحَجَّةِ اللّائِحَةِ، وَ زالُوا عَنْ قَبُولِ الْحُجَّةِ الْواضِحَةِ، لَرَدَّهُمْ الَيْها، وَ حَمَلَهُمْ عَلَيْها، وَ لَسارَ بِهِمْ سَيْراً سُجُحاً، لا يَكْلُمُ خُشاشُهُ، وَ لا يَكِلُّ سائِرُهُ وَ لا يَمِلُّ راكِبُهُ.
وَ لَاوْرَدَهُمْ مَنْهَلا نَمِيراً صافِياً رَوِيّاً تَطْفَحُ ضَفَتاهُ وَ لا يَتَزَنَّقُ جانِباهُ، وَ لأَصْدَرَهُمْ بِطاناً وَ نَصَحَ لَهُمْ سِرّاً وَ اعْلاناً.
وَ لَمْ يَكُنْ يَتَحَلّى مِنَ الدُّنْيا بِطائِل، وَ لا يَحْظى مِنْها بِنائِل، غَيْرَ رَيِّ النّاهِلِ وَ شَبْعَةِ الْكافِلِ، وَ لَبانَ لَهُمُ الزّاهِدُ مِنَ الرّاغِبِ، وَ الصّادِقُ مِنَ الْكاذِبِ.
"وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَات مِّنَ السَّمَاءِ وَالْارْضِ وَلَكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ". (اعراف:96)
"وَالَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هَؤُلَاءِ سَيُصِيبُهُمْ سَيِّئَاتُ مَا كَسَبُوا وَمَا هُمْ بِمُعْجِزِينَ"؛ (زمر:51)
واى بر آنها چگونه خلافت را از كوه هاى محكم رسالت، و شالوده هاى متين نبوّت و رهبرى، و جايگاه نزول وحى و جبرئيل امين، و آگاهان در امر دنيا و دين، كنار زدند؟
"آگاه باشيد زيان آشكار همين است!"
آنها چه ايرادى را بر ابوالحسن على عليه السلام داشتند؟
والله آنها بر شمشير برنده او ايراد مىگرفتند، و بىاعتناييش در برابر مرگ در ميدان نبرد، و قدرت او در جنجگويى، و ضربات درهم شكنندهاش بر دشمن!
[آرى] بخدا سوگند [اگر امر خلافت با او بود] هر گاه مردم از جاده حق منحرف مى شدند و از پذيرش دليل روشن سرباز مى زدند، آنها را با نرمى و ملايمت به سوى منزل مقصود سير مى داد سيرى كه هرگز آزار دهنده نبود، نه مركب ناتوان مى شد، و نه راكب خسته و ملول.
و سرانجام آنها را به سرچشمه آب زلال و گوارا وارد مى ساخت، نهرى كه دو طرفش مملو از آب بود، آبى كه هرگز ناصاف نمى شد سپس آنها را پس از سيرابى كامل باز مىگرداند و سرانجام او را در پنهان و آشكار خيرخواه خود مى يافتند.
[آرى] او هرگز از دنيا بهره نمى گرفت، و از آن سودى جز سيراب كردن تشنه كامان و سير نمودن گرسنگان نداشت.
و در اينجا دنيا پرست از زاهد، و راستگو از دروغگو، براى همه آنها روشن مى شد.
[و همان گونه كه خداوند فرموده]: "و اگر اهل شهرها و آبادى ها ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند بركات آسمان و زمين را بر آنها مى گشوديم، ولى [آنها حق را] تكذيب كردند و ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم".
"و ظالمان اين گروه نيز بزودى گرفتار بدى هاى اعمالى كه انجام دادهاند خواهد شد و هرگز نمى توانند از چنگال عذاب الهى بگريزند" آرى اين سرنوشتى است كه در انتظار آنهاست».
تفسير فشرده:
معيارها و ارزش هاى الهى
در يك جامعه سالم و الهى همه امتيازات خصوصاً تقسيم پست ها بر محور ارزش ها و معيارهاى خدايى دور مى زند. زد و بندهاى سياسى، گروه بندى ها و فرصت طلبى ها، تعصب هاى قومى و قبيله اى، و بالاخره معاملات پشت پرده سوداگران بازار سياست، در تصدى اين پست ها راهى ندارد.
بانوى بزرگ اسلام عليها السلام در اين بخش، زنان مدينه را مخاطب ساخته و مى گويد: چرا؟ و به كدام مجوز مردان شما محور خلافت را از آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله در بيانات صريح و سخنان روشن خود بيان كرده بود، منحرف ساختند؟! مگر ابوالحسن على بن ابى طالب عليه السلام چه عيبى داشت؟! و فاقد كدام يك از كمالات لازم، اعم از روحى و جسمانى بود؟!
آرى عيب اين بود كه شمشير برنده اش خواب را از چشمان دشمنان اسلام ربوده، قدرت بى نظيرش در ميدان جنگ، و بى اعتناييش نسبت به مرگ در صحنه پيكار، او را به صورت دژى تسخيرناپذير در برابر دشمنان اسلام درآورده بود.
ايراد او اين بود كه فقط به خدا متوجه بود؛ رضاى او، رضاى خدا؛ خشم او و غضب او تنها براى خدا بود.
در واقع بانوى اسلام عليها السلام اين حقيقت را به آنها يادآورى مى كند كه ارزش ها در محيط اسلام بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دگرگون شده، و اين گروه از مهاجران و انصار به خاطر انحراف مزاج روحشان از سلامت لازم، شهد شيرين ارزش هاى واقعى اسلام در ذائقه جانشان همچون حنظل تلخ و بد طعم شده است، و امتيازاتى كه مهم ترين شرايط يك رهبر قدرتمند و قاطع الهى را تشكيل مى دهد، براى او عيب مى شمرند.
سپس در ادامه سخنانش به آنها گوشزد مى كند كه با كنار گذاردن على عليه السلام چه نعمت بزرگ و موهبت عظيمى را از دست دادند، زيرا على عليه السلام آگاه ترين مردم به حلال و حرام الهى و آيات قرآنى است.
او حق و باطل را بهتر از هر كس مى شناسد و از هم جدا مى سازد. اگر زمام حكومت به دست او سپرده مى شد، هرگز اجازه نمى داد به اين سرعت باز ماندگان دوران شرك (خاندان ابوسفيان بزرگ ترين دشمن اسلام، و سرسخت ترين مخالف قرآن) در حكومت اسلامى طمع كنند، و آن را به دستگاه خودكامه اى مبدل سازد كه بدتر و بى رحم تر از حكومت كسرى و قياصره و فراعنه باشد.
اگر زمام اختياراتشان در كف با كفايت على عليه السلام بود، آنها را بر مركب راهوار حق مى نشاند، و با نرمى و ملايمت و محبّت و مدارا بسوى سرچشمه آب حيات رهنمون مى گشت، و سپس آنان را از آن چشمه جوشان و زلال و گوارا سيراب مى نمود، و حيات جاويدان مى بخشيد.
يكى ديگر از شرايط رهبران الهى، دلسوزى و خيرخواهى براى امت است، آيا آنها كسى را دلسوزتر از على عليه السلام سراغ داشتند؟ كسى كه همّتش سير كردن گرسنگان و سيراب كردن تشنهكامان بود، درد و رنج هاى مردم او را رنج مى داد، و غم و اندوه آنان قلبش را مى فشرد.
شرط ديگر مسأله خلافت و امامت، زهد و ب ىاعتنايى به مال و مقام و زندگى مادى است، چرا كه اگر پيشواى جامعه، دلبسته و دلباخته دنيا باشد از همين طريق مى توان در او نفوذ كرد، و او را از راه حق منحرف ساخت.
آيا در ميان تمام امت اسلامى كسى در زهد و وارستگى به پايه على عليه السلام مى رسيد؟ كسى كه هرگز زرى نيندوخت، خانه اى مجلل براى خود نساخت، لباسش ساده همچون لباس غلامش بود، و غذايش با فقيرترين مردم برابرى مى كرد.
اگر معيار خلافت، قدرت روحى و جسمى، خلوص نيّت و زهد و پارسايى و عصمت، دلسوزى و مهربانى براى امت است، چه كسى بهتر از اميرالمؤمنين عليه السلام واجد اين شرايط بود؟ و اگر پيامبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام را به جانشينى خود نصب كرد و بارها و بارها اين معنا را در قالب عبارت هاى مختلف ريخت و بيان فرمود، و او را از همه لايق تر براى اين مقام شمرد، به همين دليل بود. نه او، كه خداى او نيز او را از همه لايق تر شمرد.
بانوى اسلام عليها السلام در پايان همين بخش به آنها هشدار مى دهد كه گمان نكنند اين سستى و كوتاهى، و ترك حمايت از لايق ترين فرد امت براى خلافت، ارزان تمام خواهد شد. بايد در انتظار پيامدهاى دردناك آن باشند و نتيجه تلخ آن را بچشند. آنها تصور نكنند كه از چنگال عذاب الهى در همين دنيا نيز مى توانند فرار كنند، نه، هرگز.
آرى، سرانجام آنچه را كاشته اند درو خواهند كرد، و در چنگال حكومتهاى خودكامه و بى رحم و ستمگر و جبار و فاسد و مفسد همچون حكومتهاى بنى اميّه و بنى عباس گرفتار خواهند شد، روزى كه راه فرارى در پيش و پس نداشته باشند و عذاب آخرت آنها نيز ناگفته پيداست.
بخش سوّم
«الا هَلُمَّ فَاسْتَمِعْ وَ مَا عِشْتَ ارَاكَ الدَّهْرُ عَجَباً، وَ انْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ.
لَيْتَ شِعْرِى؟ الى اىِّ سِناد استَنَدُوا؟ وَ عَلَى اىِّ عِماد اعتَمَدُوا؟ وَ بِايَّةِ عُرْوَة تَمَسَّكُوا؟ وَ عَلى ايَّةِ ذُرّيَّة اقْدِمُوا وَ احتَنَكُوا؟
"لَبِئْسَ الْمَوْلَى وَلَبِئْسَ الْعَشِيرُ"[16]و "بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلا".[17]
اسْتَبْدَلُوا وَاللهِ الذُّنابى بِالقَوادِمِ، وَ الْعَجُزَ بِالْكاهِلِ، فَرَغْماً لِمَعاطِسِ قَوْم يَحْسَبُونَ انَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً،
"أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلكِنْ لَا يَشْعُرُونَ".[18]
وَيْحَهُمْ! "أَفَمَنْ يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَّا يَهِدِّى إِلَّا أَنْ يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ"[19]؛
اكنون بيا و بشنو، [از دليل هاى واهى آنها] و هر قدر عمر كنى دنيا شگفتى تازه اى به تو نشان مى دهد! و اگر مى خواهى تعجب كنى از سخنان آنها تعجب كن [و منطقشان را در باب خلافت ديگران بشنو].
اى كاش مى دانستم آنها به كدام سند استناد جستند؟ و بر كدام پشتوانه اى اعتماد كردند؟ و به كدام دستاويز محكم چنگ زدند؟ و بر كدامين ذرّيّه جرأت كردند و مسلط شدند؟ "چه بد مولا و ياورى، و چه بد مونس و معاشرى" و "چه جايگزينى بدى است براى ستمكاران".
آنها پيشگامان را رها كرده و به سراغ دنباله ها رفتند، شانه را با دم معاوضه كردند!
بينى گروهى كه [كار بد مى كنند] و گمان دارند كار خوب انجام مى دهند بر خاك مذلت ماليده شود!
"آگاه باشيد اينها همان مفسدانند ولى نمى فهمند".
واى به حال آنها! "آيا كسى كه هدايت به سوى حق مى كند براى پيروى شايسته تر است يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر هدايتش كنند؟! شما را چه مى شود؟ چگونه داورى مى كنيد؟"».
تفسير فشرده:
ترجيح «مرجوح» بر «راجح»
هيچ كس جز افرادى كه «مستقلات عقليه»[20] را منكرند،[21] نمى توانند ترجيح «مرجوح» بر «راجح» را بپذيرد. يا به تعبير روشن تر هيچ انسانى در مقدم داشتن چيزى كه واجد مزاياى فراوانى است بر چيزى كه فاقد آنهاست، ترديد به خود راه نمى دهد.
آيا كسى را شنيده ايد كه به هنگام انتخاب يك معلم، شاگرد را بر استاد ترجيح دهد؟ يا به هنگام درمان بيمارى، يك طبيب عادى و كم تجربه را به طبيبى بزرگ و پرسابقه و با تجربه مقدم بشمرد؟ - بى آنكه امتياز ديگرى در كار باشد-، اگر به هنگام انتخاب فرمانده، افراد با تجربه و مدير و مدبر را رها كرده به سراغ تازه كاران بى تجربه برويم، همه در عقل ما ترديد مى كنند.
حتى آنها كه ترجيح «مرجوح» را بر «راجح» - به زبان - قبيح نم ىشمرند، هرگز در عمل از اين اصل اساسى تخطى نخواهند كرد و دائماً به سراغ ترجيح برتر مى روند.
آيا آنها مثلا هنگام خريد ميوه، ميوه هاى خوب را رها كرده و ميوه هاى نارس و نامرغوب را جدا مى كنند؟! يا به هنگام انتخاب دوست، افراد بدنام و آلوده و شرور را بر نيكان و پاكان مقدم مى شمرند؟! محال است كسى آب شور و ناگوار را بر آب شيرين و گوارا ترجيح دهد، و اگر كسى عملا چنين كند، نبايد در كمبود عقل او ترديد داشت.
بنابراين، قانون «ترجيح بهتر» يك قانون عقلى است كه همه در تمام سطوح آن را عملا پذيرا هستند و از آن تخطى نمى كنند. ولى مشكل اينجاست كه گاه وضع جامعه چنان دگرگون مى شود كه نه فقط پاى ارزش هاى كاذب به ميان مى آيد، بلكه ضدّ ارزش ها جانشين ارزش ها مى شود، و انسان هاى ظاهراً عاقل، ممتازها را رها كرده به سراغ غير آنها مى روند.
آرى منافع زودگذر مادى گاه چنان چشم و گوش انسان را كور و كر مى كنند كه منافع واقعى خود را به فراموشى مى سپرد و در اينجا دست به كارى مى زند كه به راستى ترجيحِ عقب افتاده بر پيشرو است.
قرآن مجيد در برابر مشركان و كفار كه آلوده اين كار زشت و نامعقول بودند بر همين مطلب تكيه كرده، مى فرمايد:
«أَفَمَنْ يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَّا يَهِدِّى إِلَّا أَنْ يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ؛[22] آيا كسى كه هدايت به حق مى كند براى رهبرى شايسته تر است؟ يا آن كس كه خود هدايت نمى شود؟! مگر اينكه هدايتش كنند؟ شما را چه مى شود چگونه داورى مىكنيد؟!».
بانوى رشيد اسلام دختر گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله در اين فراز [فراز سوّم] از خطبه غرّا و جانسوزش روى اين مسأله تكيه كرده مى گويد:
اى گروه مهاجران و انصار! چرا كسى را كه پيشگام در اسلام بود، و قبل از تمام مردان دست بيعت به پيامبر صلى الله عليه و آله داد، رها كرده، به دنبال كسانى مى رويد كه هرگز اين افتخار بزرگ نصيبشان نشده [بلكه مدت ها بعد از طلوع آفتاب جهان تاب اسلام نيز در برابر بت سجده مى كردند]؟
چرا كسى كه «درِ شهر علم پيامبر» (باب مدينة علم النبى صلى الله عليه و آله)، و به مقتضاى سخن معروف پيامبر صلى الله عليه و آله «أَقْضَاكُمْ عَلِيٌ» توانايى او بر داورى از همه بيشتر و بهتر بود، كنار گذاشته، و به سراغ كسانى رفتيد كه هرگز واجد چنين علم و دانشى نبودند؟!
شما با اين كار خود قانون مسلم «ترجيح راجح بر مرجوح» را شكستيد، و حكم قرآن را در اين باره - كه در آيه فوق منعكس است - به دست فراموشى سپرديد.[23]
بانوى اسلام عليها السلام از اين مطلب سخت تعجب مى كند، و دنيا را «جهان عجايب» مى شمرد كه هر روز از عمر انسان مى گذرد مطلب تازه اى به او نشان مى دهد.
او سؤال مى كند كه اين گروه به ظاهر عاقل و فهميده براى تغيير محور خلافت، و انتخاب ديگران به جاى على عليه السلام به كدام دليل استناد جستند؟ و از كدامين مدرك كمك گرفتند؟ و چگونه آنها امتيازات روشنى را كه در على عليه السلام بود، ناديده گرفتند و مرجوحان را بر او مقدم شمردند؟
و در پايان همين بخش از اين آيه قرآن كه اشاره زنده اى به سرنوشت آنهاست، كمك مى گيرد و مى فرمايد:
«لَبِئْسَ الْمَوْلَى وَلَبِئْسَ الْعَشِيرُ؛[24] چه بد مولا و ياورى، و چه بد مونس و معاشرى» و «بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلا؛[25] چه جايگزينى بدى است براى ستمكاران».
بخش چهارم
«امَا لَعَمْرِي لَقَدْ لَقَحَتْ، فَنَظِرَةٌ رَيْثَما تُنْتِجُ، ثُمَّ احْتَلِبُوا مِلْا الْقَعْبِ دَماً عَبِيطاً، وَ ذُعافاً مُبِيداً، هُنالِكَ "يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ" وَ يَعْرِف التّالُونَ غِبَّ ما اسَّسَ الْاوَّلُونَ، ثُمَّ طِيبُوا عَنْ دُنْياكُمْ انْفُساً وَ اطْمَئِنُّوا لِلْفِتْنَةِ جَأْشاً.
وَ ابْشِرُوا بِسَيْف صارِم، وَ سَطْوَةِ مُعْتَد غاشِم، وَ بِهَرَج شامِل، وَ اسْتِبْداد مِنَ الظّالِمِينَ يَدَعُ فَيْئَكُمْ زَهِيداً، وَ جَمْعَكُمْ حَصِيداً. فَيا حَسْرَةً لَكُمْ وَ انّى بِكُمْ وَ قَدْ عَمِيَتْ عَلَيْكُمْ؟ "أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنْتُمْ لَهَا كَارِهُونَ"؛[26]
بدانيد به جان خودم سوگند ناقه خلافت باردار شده، منتظر باشيد چندان نمى گذرد كه نوزاد خود را به دنيا مى آورد [آن گاه ببينيد چه نوزادى آورده] سپس به جاى كاسه شير، كاسه هاى پر از خون تازه و سم كشنده را بدوشيد [و لاجرعه سر كشيد!]. و آن زمان است كه "طرفداران باطل گرفتار خسران مى شوند".
آرى، سرانجام، دنباله روان [چشم و گوش بسته و بى خبر] عاقبت كارى را كه پيشوايانشان پايه گذارى كردند، خواهند فهميد [و با تمام وجودشان آثار شوم آن را لمس مى كنند].
[برويد] از اين پس به دنياى خود دل خوش كنيد، و از آن راضى و خوشحال باشيد، ولى براى امتحان و فتنه پراضطرابى كه در انتظار شماست خود را آماده كنيد.
و شادمان باشيد به شمشيرهاى برنده! و سلطه تجاوزگرانى ستمگر و خونخوار، و هرج و مرجى فراگير، و حكومتى مستبد از ناحيه ظالمان، حكومتى كه ثروت هاى شما را بر باد مىدهد، و جمعيّت شما را درو مى كند!
اسفا بر شما! چگونه اميد نجات داريد در حالى كه حقيقت بر شما مخفى مانده، و از واقعيت ها بى خبريد؟ "آيا ما مى توانيم شما را به پذيرش اين دليل روشن مجبور كنيم با اينكه شما كراهت داريد؟"».
تفسير فشرده:
ثمره شوم انتخاب نادرست
بسيارى از مردم فكر مى كنند اگر واقعيت ها را فراموش كنند واقعيت ها نيز آنها را فراموش خواهد كرد، و دامانشان را نخواهد گرفت.
چنين مى پندارند مى توان تخم بد كاشت و حاصل خوب برداشت، در حالى كه به گفته آن شاعر نكته پرداز جاى شك نيست كه:
تخم گل كاشتى، آخر گل شد بر سرش نغمه سرا، بلبل شد
خار كِشتى، ثمرت خار دهد خار جز خار، كجا بار دهد؟
در زمين دل خود، كِشتى خار خار بار آمد و دادت آزار
آرى، چيزى نمى گذرد كه اين پندارها همچون ساختمان فرسوده موريانه خورده اى فرو مى ريزد، و يا همچون حباب هايى بر سطح آب محو مى شود، و يا مانند خواب و خيالى با بيدار شدن پايان مى گيرد و چهره عبوس واقعيت هاى شوم كه ثمره اعمال نادرست خود انسان است ظاهر مى شود، و طعم تلخ پيامدهايى را كه محصول اعمال نسنجيده و خام است، خواهد چشيد.
آرى، اين حكم قانون هستى است كه با قدرت هر چه تمام تر بر سراسر تاريخ بشر حكومت كرده و مى كند كه خطاكاران را از نتايج اعمالشان با خبر مى سازد. شهد زندگى را در كامشان شرنگ و رؤياهاى شيرين را به كابوسى وحشتناك مبدل مى سازد.
بانوى اسلام عليها السلام در چهارمين فراز از خطبه اش بر همين معنا تكيه مى كند و به آنها گوشزد مى فرمايد كه:
شتر خلافت بعد از انحراف از مسير، بزودى باردار مى شود و نوزاد عجيب الخلقه خود را بر زمين مى نهد، آنگاه به جاى آن كه شير گوارا و لبن سائغ[27] آن را بنوشيد، كاسه هاى مملو از خون تازه به شما تحويل خواهد داد، و جام دل شما را مملوّ از اين خون مى سازد! و به جاى شير شيرين، زهر جانگداز در كامتان فرو خواهد ريخت.
يعنى كم كم نوبت به ستمگران تاريخ و فرزندان و نواده هاى «ابوسفيان» و «حجّاج ها» و «ابن اشعث ها» و بدتر از آنها مى رسد كه شمشيرهاى برنده را بر گردن شما و فرزندانتان مى نهند، و خرمن زندگى شما را با داس مرگبار خود درو مى كنند.
نه فقط اموالتان را به غارت و زنانتان را به اسارت مى برند، كه با قتل عام هاى پى در پى صفحه زمين را از خونتان رنگين مى سازند و حتى در درون مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله، آرى در درون مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله دوّمين حرم امن خدا، آنقدر از شما و فرزندانتان مى كشند كه صحن مسجد مالامال از خون مى شود، حتى حرمت خانه خدا را نگه نمى دارند و آن را با منجنيق سنگباران كرده و در درون يا بيرون آن شما را از دم تيغ مى گذرانند!
شما گمان كرديد اگر با عذرهاى واهى دست از يارى حق و دفاع از جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله برداشتيد به آسانى از مجازات الهى در امان مى مانيد، و از عواقب سوء اعمالتان مى گريزيد، زهى تصور باطل، زهى خيال محال!
و امروز ... آرى امروز كه ما به گذشته تاريخ مى نگريم واقعيت سخنان پر محتواى بانوى بزرگ اسلام عليها السلام را روشن تر از هميشه مى يابيم كه انحراف خلافت از محور اصلى چه عواقب دردناكى براى مسلمين به بار آورد؟ و چگونه جان و مال و نواميس آنها، و از آن افزونتر قوانين و احكام و مقدّسات اسلام بازيچه دست بازماندگان احزاب جاهلى شد!
عمّال بنى اميه نه بر صغير رحم كردند و نه بر كبير؛ نه پاس حرم رسول الله صلى الله عليه و آله را داشتند و نه احترام خانه خدا را؛ نه براى مهاجران ارزشى قائل بودند و نه براى انصار.
از فرزندان ابوسفيانى كه به اطرافيانش توصيه مى كرد: «تَلَقَّفُوها يا بَني امَيَّةَ تَلَقُّفَ الْكُرَةِ، فَوَ الَّذِي يَحْلِفُ بِهِ أبوسُفْيان ما مِنْ جَنَّةٍ وَلانارٍ؛[28] اى بنى اميّه! خلافت را همچون يك «گوى» برباييد. قسم به آن چيز كه ابوسفيان به آن سوگند ياد مى كند، نه بهشتى دركار است و نه دوزخى!!». چه انتظارى مى توان داشت!
لذا معاويه فرزند همين ابوسفيان نيز مى گفت: «ما قاتَلْتُكُمْ لِتَصَلُّوا وَ لا لِتَصُومُوا ... بَلْ قاتَلْتُكُمْ لِأتَأَمَّرَ عَلَيْكُمْ؛[29] من با شما پيكار نكردم كه نماز بخوانيد يا روزه بگيريد ... من فقط براى اين پيكار كردم كه بر شما حكومت كنم!».
و از همه بدتر داستانى است كه ابن ابى الحديد عالم معروف اهل سنّت از زبير بن بكار نقل مى كند و آن را عنوان سندى بر عدم اعتقاد معاويه به نبوّت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از سوى جمعى از دانشمندان [اهل سنّت] مىشمرد. او مى گويد:
فرزند مغيرة بن شعبه نقل مى كند كه: با پدرم نزد معاويه رفتم، و پدرم غالباً نزد او مى رفت و هنگام بازگشت از عقل و هوش معاويه مى گفت، ناگهان شبى آمد و از غذا خوردن امتناع كرد، و بسيار اندوهگين بود، من فكر كردم حادثه اى روى داده، از علت آن پرسيدم، گفت: فرزندم! من از نزد كسى آمدم كه از همه بى ايمان تر و آلوده تر است!
گفتم: چه مى گويى؟
گفت: من با او خلوت كرده بودم و به او گفتم: تو به اعلا درجه حكومت رسيده اى، اگر عدالت را پيشه كنى، و نيكى را گسترش دهى، به نفع توست، چرا كه سن تو زياد شده است، و اگر نظر محبّتى به برادرانت از بنى هاشم بيفكنى و صله رحم بجا بياورى بهتر است، چرا كه امروز هيچ خطرى از ناحيه آنها تو را تهديد نمى كند، و اين به عنوان ذكر خير و ثوابى براى تو باقى مى ماند.
گفت: من چه اميدى به بقاى نام خويش داشته باشم؟ «اخو تيم» (خليفه اوّل) حاكم بر كشور اسلام شد، عدالت كرد، و آنچه مى بايست انجام دهد انجام داد، ولى همين كه از دنيا رفت نامش فراموش شد، فقط مىگويند «ابوبكر». سپس «اخو عدى» (خليفه دوّم) به حكومت رسيد و تلاش كرد، و ده سال دامن به كمر زد، اما همين كه از دنيا رفت نام او هم از ميان رفت، جز اينكه مى گويند «عمر».
ولى «ابن ابىكبشه» (پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله) هر روز پنج مرتبه به نام او فرياد مى زنند و مى گويند: «اشْهَدُ انَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ»!
با اين حال كدام كار خير و كدام نام نيك - از من و امثال من - بعد از اين باقى مى ماند، اى بى پدر؟! نه بخدا سوگند، مگر اينكه دفن شود، دفن شود! [30]
جمله آخر اشاره به اين است كه بايد نام گسترده پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را دفن كرد.
و سرانجام يزيد نوه ابوسفيان همه پرده ها را كنار زد و بطور علنى و آشكارا اين نعره مستانه را سر داد:
لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْيٌ نَزَلْ
بنى هاشم با حكومت بازى كردند و همه حرف ها مقدمه آن بود، و الا نه خبرى آمده است و نه وحى از سوى خدا نازل شده!
و به اين ترتيب همان گفته كفرآميز و جنايت بار نياى خود ابوسفيان را با صراحت تمام بيان و امضا كرد.
وضع زندان هاى امويان و شكنجه هاى عجيبى كه نسبت به زندانيان خود روا مى داشتند كه نه تنها تاريخ اسلام كه تاريخ بشريت را لكهدار و سياه كرده است گواه زنده گفتار بانوى اسلام عليها السلام است.
آرى، حوادث آينده به خوبى در آيينه تابناك قلب بانوى اسلام عليها السلام منعكس بود، و همان گونه كه به روشنى در اين خطبه خبر داد، بزودى سلطه گران متجاوز و بى رحم با شمشيرهاى آخته و برّان بر مردم هجوم آوردند و حكومت هاى خودكامه استبدادگر جان و مال و ناموس و دينشان را بر باد دادند.
هرج و مرج سايه شوم و سنگين خود را بر جامعه اسلامى افكند و مسلمانان تلخى آن همه سستى و تقصير در حمايت از حق را چشيدند.
و اين است سزاى آن كس كه حق را رها كند و به دنبال باطل رود.
بخش پنجم
«قالَ سُوَيْدُ بْنُ غَفْلَة: فَاعادَتِ النِّساءُ قَوْلَها عليها السلام عَلى رِجالِهِنَّ فَجاءَ الَيْها قَوْمٌ مِنْ وُجُوهِ الْمُهاجِرِينَ وَ الْانْصارِ مُعْتَذِرِينَ وَ قالُوا:
يا سَيِّدَةَ النِّساءِ لَوْ كانَ ابُوالْحَسَنِ ذَكَرَ لَنا هذَا الْامْرَ مِنْ قَبْلِ انْ نُبْرِمَ الْعَهْدَ، وَ نُحْكِمَ الْعَقْدَ، لَما عَدَلَنا عَنْهُ الى غَيْرِهِ.
فَقالَتْ: الَيْكُمْ عَنِّي فَلا عُذْرَ بَعْدَ تَعْذِيرِكُمْ، وَ لا امْرَ بَعْدَ تَقْصِيرِكُمْ؛
سويد بن غفله [راوى اين خبر] مى گويد: زنان مهاجر و انصار، سخنان آتشين دختر پيامبر صلى الله عليه و آله را براى مردانشان بازگو كردند، و به دنبال آن گروهى از مهاجران و انصار خدمتش رسيدند و در مقام عذرخواهى برآمدند، و گفتند:
اى بانوى زنان! اگر ابوالحسن على عليه السلام پيش از محكم شدن پيمان، و بيعت با ديگران، پيشنهاد بيعت مى كرد، هرگز او را رها نمى كرديم [و به سراغ ديگران نمى رفتيم].
بانوى اسلام عليها السلام از اين عذر بدتر از گناه سخت ناراحت شد و فرمود:
بس كنيد، و از من دور شويد! اين عذرهاى دروغين شما هرگز پذيرفته نيست، وچاره اى بعد از آن همه تقصيرات وجود ندارد».
تفسير فشرده:
پاسخ هاى تلخ و دردناك
از همه زشت تر و دردناك تر پاسخى است كه گروهى از مهاجران و انصار بعد از شنيدن پيام بانوى اسلام فاطمه زهرا عليها السلام در حضورش مطرح كردند كه همچون خنجرى بر قلب پاكش فرو نشست و خون آن در كلماتش پاشيد.
آنها با شنيدن محتواى اين خطبه سخت تكان خوردند، و احساس شرمسارى كردند، و شايد از مجازات هاى الهى در دنيا و آخرت بيمناك شدند، و همين امر آنها را بر اين داشت كه اجازه شرفيابى گرفته و به محضر دختر پيامبر صلى الله عليه و آله بشتابند و جوابى خدمتش عرض كنند كه محتوايش اين بود:
چرا ابوالحسن على بن ابى طالب عليه السلام قبل از آنكه ديگران پيشنهاد بيعت كنند، ما را به سوى خود فرا نخواند تا دست بيعت در دست او بگذاريم، مقدمش را گرامى داشته، و از حكومتش پاسدارى كنيم؟ در اطاعتش بكوشيم، و فرمانش را از جان و دل پذيرا شويم، و با وجود او ما هيچ كس را مقدم نمى داشتيم! چرا كه او را از همه لايق تر براى اين امر مهم، و از همه نزديك تر به رسول الله صلى الله عليه و آله و مكتب و فكر او مى دانيم.
ولى افسوس كه حالا كار از كار گذشته! و ما دست ديگران را به منظور بيعت فشرده ايم، و طوق طاعتشان را بر گردن نهاده ايم و چون پيمان خود را در اين زمينه محكم كرده ايم راه بازگشت به روى ما بسته است!
اما اى كاش آنها اين عذر بدتر از گناه را در محضر بانوى اسلام عليها السلام مطرح نمى كردند، پاسخى زشت و ننگين، و عذرى رسوا و دروغين، سخنى كه قلب پاك او را سخت آزرده ساخت، و روح دردمندش را دردمند تر كرد.
اى كاش لااقل با صراحت به گناه خود اعتراف مى كردند، و قول بازگشت در فرصت مناسب را به او مى دادند و از اين زشت گويى و عذرهاى واهى چشم مى پوشيدند، زيرا:
اوّلا: آنها بارها از شخص پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده بودند كه وصى و جانشين او كسى جز على عليه السلام نيست و اين مسأله نيازى به بيعت نداشت.
ثانياً: به فرض اينكه نيازى به بيعت بود، مگر در غدير خم پيامبر صلى الله عليه و آله از همه آنها بيعت نگرف؟! داستان غدير خم چيزى نبود كه بر كسى مخفى باشد، مطلبى بود كه خود آنها در فاصله نزديكى آن را ديده يا شنيده بودند و از آن خبر داشتند.
ثالثاً: به فرض كه پيام پيامبر صلى الله عليه و آله را نشنيده و در غدير خم حضور نداشتند، آيا برترى على عليه السلام بر ديگران بر كسى مخفى و پوشيده بود؟!
چرا بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله دسته جمعى به سراغش نيامدند و اگر نيازى به بيعت مجدد بود دست بيعت در دستش نگذاردند؟!
خلافت يك حق شخصى و خصوصى مربوط به اميرمؤمنان على عليه السلام نبود كه نياز به «مطالبه صاحب حق» داشته باشد. خلافت يك حق عمومى مربوط به جامعه اسلامى، بلكه مربوط به كل اسلام بود، و لذا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله او را به اين مقام به فرمان پروردگار نصب نمود.
پذيرش خلافت از سوى على عليه السلام و حمايت مسلمين از او، هر دو از وظايف حتمى الهى بود كه «چون و چرا» و «اگر و مگر» و «چنين و چنان» در آن معنا ندارد.
رابعاً: به فرض كه على عليه السلام مى بايست پيشنهاد بيعت به عنوان خلافت به مردم كند، آيا سزاوار است بدن پيامبر صلى الله عليه و آله روى زمين بماند و كسى اقدام به خاكسپارى اين جسم مطهر نكند و نخست دعواى خلافت مطرح گردد؟!
اين چه توطئه اى بود كه گروهى مراسم دفن آن حضرت را رها كرده و عجولانه به دنبال نصب خليفه رفتند؟ چرا؟!
خامساً: اگر از همه اينها چشم بپوشيم هر گاه كسى فرضاً رهبرى براى خود انتخاب كند و بعد بفهمد در اين انتخاب گرفتار اشتباه شده است، و راهى را كه مى روند نه به تركستان كه به سوى پرتگاه است، آيا بايد به راه خود ادامه دهد، و در پرتگاه سقوط كند، چون بيعت با ديگرى كرده، و قول وفادارى به ديگرى داده است؟! كدام منطق و قانون و كدام عقل چنين داورى مى كند؟!
يادآورى لازم
در پايان ذكر اين نكته ضرورى به نظر مى رسد كه اين خطبه گرچه در مقطع خاصى ايراد شده و ناظر به مسأله ولايت على عليه السلام مى باشد، ولى درسى است براى همه مسلمان ها در تمام قرون و اعصار، كه در مسائل مربوط به حكومت اسلامى سستى و بى تفاوتى نشان ندهند و از در سازشكارى با افراد نااهل در نيايند، با اين مسأله، سطحى برخورد نكنند، و در انتخاب افراد براى پست هاى حساس ترجيح «مرجوح» بر «راجح» ندهند، و اگر چنين كنند بايد در انتظار نتيجه شوم اعمالشان باشند، و بدانند كه عواقب دردناك حكومت هاى ناصالح و خودكامه و طاغوت ها را با تمام وجود خود لمس مى كنند سپس بر كوتاهى و تقصير خود اشك حسرت مى ريزند.
اشكى كه ثمرى جز اندوه و حسرت و رسوايى ندارد.[31]
منبع: زهرا (ع) برترين بانوى جهان
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.