آشنايی با پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام (شرح تازه و جامع بر نهج البلاغه)
اثری سترگ و گران سنگ از آيت الله العظمى ناصر مكارم شيرازى دام ظله و جمعى از فضلاء حوزه علميه قم
پژوهش؛ تهيه و تنظيم مقاله: حجت الاسلام احمد حيدری
بسم الله الرّحمن الرّحيم
آيه حكمت
خداروند در آيه 269 سوره بقره می فرمايد: «يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ؛ [خدا] دانش و حكمت را به هر كس بخواهد [و شايسته بداند] مى دهد؛ و به هر كس دانش داده شود، خير فراوانى داده شده، و جز خردمندان [اين حقايق را درك نمى كنند، و] متذكّر نمى گردند».
بدون شك سهم اسلام از تمام اديان الهى در ترويج و تشويق مردم به علم و دانش بيشتر است؛ بدين جهت، اگر اسلام را دين «علم و دانش» بناميم، سخن به گزاف نگفته ايم. آيه مورد بحث از جمله آياتى است كه از «حكمت و دانش» به «خير كثير» تعبير مى كند.[1]
براى «حكمت» معانى زيادى، از قبيل: «معرفت و شناخت اسرار جهان هستى»؛ «آگاهى از حقايق قرآن»؛ «رسيدن به حق از نظر گفتار و عمل» و بالاخره «معرفت و شناسايى خدا»[2] ذكر شده است كه همه آنها در يك معنى وسيع جمع است.[3]
على عليه السلام صاحب حكمت و دانش
آيه حكمت دلالت مى كند بر اينكه: «هر كسى كه به او حكمت داده شده، خير فراوانى نصيبش شده است»، امّا در مورد اينكه به چه كسى حكمت داده شده؟ از آيه شريفه چيزى استفاده نمى شود. ولى روايات مختلفى از شيعه و اهل سنّت نقل شده كه علىّ ابن أبي طالب عليه السلام را واجد چنان حكمتى معرّفى مى كند. به برخى از روايات مذكور توجّه كنيد:
1. «حاكم حسكانى»، دانشمند معروف اهل سنّت، از «ربيع بن خيثم» نقل مى كند كه: نام على عليه السلام را نزد من بردند، گفتم: «لَمْ أَرَهُمْ يَجِدُونَ عَلَيْهِ فِي حِكَمِهِ، وَ اللَّهُ تَعَالَى يَقُول: "وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً"؛[4] نديدم كسى از مردم بتواند ايرادى بر حكم و داورى آن حضرت بگيرد، و خدای تعالی می فرمايد: "وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً"».
2. ابن عبّاس مى گويد: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ فِي حِلْمِهِ وَ إِلَى نُوحٍ فِي حِكْمَتِهِ وَ إِلَى يُوسُفَ فِي اجْتِمَاعِهِ، فَلْيَنْظُرْ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ؛[5] كسى كه مى خواهد به ابراهيم عليه السلام در حلمش، و به نوح عليه السلام در حكمتش، و به يوسف عليه السلام در مردم دارى اش بنگرد، به علىّ ابن أبی طالب عليه السلام نگاه كند».
همين روايت به شكل ديگرى از «ابن الحمراء» نقل شده است، وى مى گويد: ما نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله بوديم كه على عليه السلام به سوى ما آمد. رسول خدا (ص) فرمود: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى آدَمَ فِي عِلْمِهِ وَ نُوحٍ فِي فَهْمِهِ وَ إِبْرَاهِيمَ فِي حِلْمِهِ، فَلْيَنْظُرْ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ؛[6] كسى كه خوشنود مى شود به آدم عليه السلام در علمش نگاه كند، و به نوح عليه السلام در فهمش، و به ابراهيم عليه السلام در حلمش، پس به علىّ بن أبي طالب عليهما السلام [كه همه اين صفات در او جمع است] نگاه كند».
3. در روايت ديگرى از ابن عبّاس مى خوانيم كه مى گويد: نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله بودم، درباره على عليه السلام از او سؤال شد، فرمود: «قُسِّمَتِ الْحِكْمَةُ عَشَرَةَ أَجْزَاءٍ، فَأُعْطِيَ عَلِيٌّ تِسْعَةَ أَجْزَاءٍ وَ أُعْطِيَ النَّاسُ جُزْءاً وَاحِداً؛[7] دانش و حكمت به ده قسمت تقسيم شده است، نُه قسم آن به على عليه السلام داده شده و [تنها] يك قسم آن به همه مردم».
اين تعبيرات به خوبى نشان مى دهد كه در امّت اسلامى بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كسى در علم و دانش و حكمت، به پاى على عليه السلام نمى رسد و از آنجا كه مهمترين ركن امامت، علم و حكمت است، لايق ترين فرد براى امامت و خلافت بعد از پيامبر گرامى اسلام (ص) او بوده است.[8]
گستره علم و دانش حضرت على (ع)
دامنه دانش و علوم حضرت على عليه السلام آن قدر وسيع، و شعاع نور علم آن حضرت آن قدر بلند و روشن است، كه حتّى مخالفانش آن را انكار نمى كنند؛ بلكه در عمل آن حضرت را به عنوان مرجع علمى پذيرفته اند و در طول خلافت خلفاى سهگانه و دوران طولانى سكوت تلخ، در بن بست هاى علمى به آن حضرت مراجعه مى كردند. سخن در اين زمينه فراوان است؛ به ارائه چند نمونه قناعت مى كنيم:
1. مرجعيّت علمى امام على (ع)
انس بن مالك، خادم مخصوص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه آن حضرت خطاب به حضرت على عليه السلام فرمود: «أَنْتَ تُبَيِّنُ لِأُمَّتِي مَا اخْتَلَفُوا فِيهِ بَعْدِي؛[9] تو بعد از من تبيين كننده و حل كننده اختلافات امّت من خواهى بود».
يكى از وظايف مهمّ امامت و ولايت، پاسدارى از قرآن و خزائن علوم پيامبر صلى الله عليه و آله و انتقال صحيح آن به علماء و دانشمندان و تبيين اختلافاتى است كه در ميان امّت اسلامى پديد مى آيد. اهمّيّت اين وظيفه آنگاه روشن مى شود كه بدانيم چه بسيار از كشورگشايانى كه در ميدان هاى جنگ بر كشورهاى بزرگ پيروز شدند، امّا در برابر فرهنگ آنان شكست خوردند و ناچار خود به ترويج فرهنگ ملل مغلوب پرداختند! همان طور كه مغول ها با اين كه بر مسلمانان غالب شدند، امّا در برابر قرآن و اسلام آنچنان مغلوب شدند كه نه تنها خود مسلمان شدند، بلكه مروّج اسلام گشتند.
امام على عليه السلام بعد از رحلت پيامبر عالى قدر اسلام صلى الله عليه و آله، به اين امر مهم (فرهنگ اسلام) پرداخت. آن حضرت ابتدا به جمع آورى قرآن پرداخت و سوگند خورد تا قرآن را ننويسد، رِدا بر دوش نيندازد و از خانه خارج نشود، مگر براى خواندن نماز.[10] سپس بر اساس آنچه را كه از ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه و ظاهر و باطن قرآن از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آموخته بود به تعليم و تفسير آن پرداخت و شاگردان بزرگى چون امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام و ابن عبّاس و ابن مسعود و مانند آنها تربيت كرد، تا پاسخگوى تهاجمات فرهنگى و اشكالات اعتقادى دانشمندان كشورهاى فتح شده باشند، و نيازهاى فقهى و حقوقى حقوقدانان را برآورند، و اصول اعتقادى و مسائل فقهى و ديگر مسائل فرهنگى اسلام را به بهترين وجه به ملل تازه مسلمان تعليم دهند.
2. امام على (ع) دروازه شهر علم پيامبر (ص)
در صحيح ترمذى آمده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «أَنَا دَارُ الحِكْمَةِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا؛[11] من خانه دانشم و على در آن خانه است». مسلّم است كه هر كس بخواهد وارد خانه اى شود بايد از در وارد گردد، همان گونه كه قرآن مجيد در آيه 189 سوره بقره نيز دستور داده است: «وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها». بنابراين، هر كس مى خواهد به خزائن علم و دانش پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله راه يابد، بايد از على عليه السلام آغاز كند، و كليد اين گنجينه را از او بطلبد.
3. امام على (ع) و علم تفسير
با مراجعه به تفاسير، معلوم مى شود كه امام على عليه السلام پيشواى مفسّرين است، چنانكه سيوطى مى نويسد: «در ميان خلفا از همه بيشتر از علىّ بن أبي طالب روايت شده است».[12] و ابن عبّاس كه آن همه احاديث تفسيرى دارد از شاگردان امام على عليه السلام بوده است. هنگامى كه به او گفته شد: علم تو نسبت به علم پسر عمويت، چه مقدار است؟ گفت: مانند نسبت قطره بارانى در برابر اقيانوس![13] شاگردان تفسيرى امام على (ع) هر كدام در مكّه و مدينه و كوفه صاحب مكتب تفسيرى شدند.
4. امام على (ع) واضع علم نحو
حضرت على عليه السلام براى صيانت زبان قرآن از انحراف و اعوجاج، أبو الأسود دؤلى را مأمور ساخت تا زير نظر آن حضرت علم نحو را وضع كند و بعدها أبو الأسود با استفاده از همين علم نحو، قرآن را اعرابگذارى كرد.[14]
5. امام على (ع) و علم كلام
ابن أبي الحديد در مقدّمه شرح نهج البلاغه مى نويسد: «علم كلام و اعتقادات، كه اشرف علوم است، از كلام امام على عليه السلام اقتباس شده است».[15] اربلى در كشف الغمّه مى نويسد: «پيشوايان مكتب هاى كلامى؛ يعنى اشاعره، معتزله، شيعه و خوارج، همه خود را منسوب به آن حضرت مى دانند».[16]
6. امام على (ع) و علم فقه
گذشته از فقهاى اماميّه، كه فقه خود را از امام على عليه السلام دارند، احمد حنبل فقه را از شافعى، و شافعى از محمّد بن حسن و مالك آموخت. و محمّد بن حسن فقه را از ابو حنيفه، و مالك و ابو حنيفه فقه را از امام صادق عليه السلام آموخته اند و فقه امام صادق (ع) به جدّش علىّ بن أبي طالب (ع) منتهى مى شود.[17]
7. امام على (ع) و علم حقيقت (علم باطن)
دكتر أبو الوفاء غنيمى تفتازانى، استاد دانشگاه قاهره و شيخ طريقت، در مقدّمه خود بر كتاب «وسائل الشّيعه» مى نويسد:[18] «مشايخ و اصحاب طريقت؛ مانند رفاعى، بدوى، دسوقى و گيلانى از اجلّه علماى اهل سنّت، در اسناد طريقت خود به ائمّه اهل بيت و از طريق آنها به امام على عليه السلام و از او به پيامبر صلى الله عليه و آله استناد مى كنند. زيرا پيامبر (ص) فرمودند: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا» و اين نزد عرفا خصوصيّتى در علم حقيقت، علم مكاشفه و علم باطن است كه بجز امام على (ع) كسى واجد اين خصوصيّت نيست».[19]
سخنى درباره «نهج البلاغه» و «گوينده آن»
هر كس كمترين آشنايى با على عليه السلام و تاريخ زندگى و سخنان و افكار او داشته باشد، به خوبى مى داند كه او يك انسان برتر است، او آيتى از آيات بزرگ حق است، او نسخه نادرى از كتاب وجود انسان است و مى داند نهج البلاغه او كه پرتوى از وجود اوست، نيز چنان است! نهج البلاغه او دريايى است بيكران، اقيانوسى است پهناور، گنجينه اى است پرگهر، باغى است پرگل، آسمانى است پرستاره و خلاصه منبعى است براى همه نيازهاى انسان در مسير سعادت.[20]
در اينجا نظر خوانندگان عزيز را به چند موضوع جلب مى كنيم و از افكار ديگر دانشمندان و سخنانى كسانى كه سالها با نهج البلاغه و گوينده آن آشنا بوده اند بهره مى گيريم، تا محاسن كلام او را آشكارتر ببينيم.
هنگام مطالعه تاريخچه نهج البلاغه و شروح و تفسيرهايى كه بر آن نگاشته اند به اين نكته برخورد مى كنيم كه بسيارى از مردم و حتّى گروهى از دانشمندان و علماى بزرگ، تنها سخنى از نهج البلاغه از دور شنيده اند و شايد تصوّرشان اين بوده كه مجموعه اى است از سخنان معمولى و يا كمى برتر از آن، امّا هنگامى كه به آن نزديك شده، خود را با درياى عظيمى رو به رو ديده اند كه عمق و كرانه هاى آن ناپيدا بوده، در اين حال گرفتار اعجاب و حيرت شده و كلماتى كه نشانه جذبه و شوق و عشق در آن فراوان است گفته و احساسات خود را ابراز نموده اند.
اين اعجاب و تحسين و شوق و عشق براى هر كدام از اين دانشمندان سرچشمه و يا سرچشمه هايى داشته كه مى توان مجموعه آنها را در سه عنوان زير خلاصه كرد:
1. فصاحت و بلاغت نهج البلاغه؛ 2. محتواى ژرف و عميق نهج البلاغه؛ 3. جاذبه فوق العاده نهج البلاغه.[21]
1. فصاحت و بلاغت نهج البلاغه
در قسمت اوّل يعنى فصاحت و بلاغت نهج البلاغه سخن سرايان و ادبا و نويسندگانى را مى بينيم كه عميقا تحت تأثير زيبايى و شيرينى بيان و زيبايى تعبيرات و فنون ظريف بلاغت و ريزه كاريهاى دقيق فصاحت واقع شده اند و هر يك در اين زمينه سخنى دارند الهام بخش و نشاط آفرين، از جمله:
1. قبل از هر كس به سراغ گردآورنده نهج البلاغه كه خود از قهرمانان ميدان فصاحت و بلاغت بود و گوى سبقت را در اين ميان از بسيارى از فصحا و بلغاى عرب برده و ساليان درازى از عمر خود را صرف جمع آورى نهج البلاغه كرده است، مى رويم؛ همان مردى كه به گفته دكتر «زكى مبارك» نويسنده معروف مصرى در كتاب «عبقرية الشريف الرّضى»، «هرگاه به نثر او نگاه مى كنيم عالمى را مى بينيم كه نثر علمى او گواهى مى دهد كه از بزرگان ادباست ... و هنگامى كه به شعر او مى نگريم شاعرى چيره دست با ذوقى مطبوع مشاهده مى كنيم و مهارت در اين دو ميدان در كمتر كسى ديده مى شود، افسوس كه تمام آثار شريف رضى امروز در دست نيست و اگر بود مى گفتيم او جايگاه منحصر به فرد در ميان بزرگان مؤلّفان دارد».[22]
به هر حال شريف رضى در مقدّمه زيباى نهج البلاغه چنين مى گويد: «كان امير المؤمنين (ع) مشرع الفصاحة و موردها و منشأ البلاغه و مولدها و منه ظهر مكنونها و عنه اخذت قوانينها و على أمثلته حذا كلّ قائل خطيب و بكلامه استعان كلّ واعظ بليغ و مع ذلك فقد سبق و قصّروا و قد تقدّم و تاخّروا؛ امير المؤمنين عليه السلام سرچشمه فصاحت و منشأ بلاغت و زادگاه آن است و از او اسرار بلاغت آشكار گشت و قوانين و دستورات آن از وى گرفته شد بر شيوه او هر خطيب توانايى راه يافت و به گفتار او هر خطيب توانايى يارى جست و با اين حال او در اين ميدان پيش رفت و ديگران فرو ماندند او تقدّم يافت و ديگران عقب ماندند».
سپس در تفسير اين سخن مى افزايد: «لانّ كلامه (ع) الكلام الّذي عليه مسحة من العلم الإلهيّ و فيه عبقة من الكلام النبويّ؛ زيرا در كلام او عليه السلام نشانه هايى از علم خداست و عطر و بويى از سخنان پيامبر صلی الله عليه و آله».[23]
2. سپس به سراغ يكى از شارحان معروف نهج البلاغه مى رويم، او كه عمرى را در تفسير سخنان على عليه السلام گذرانده و آگاهى فراوانى از دقايق و ظرافت هاى آن يافته و عاشقانه در باره على و نهج البلاغه اش سخن مى گويد يعنى عزّ الدين عبد الحميد ابن ابى الحديد معتزلى كه از دانشمندان معروف اهل سنّت قرن هفتم هجرى است.[24] او در شرحى كه بر نهج البلاغه نگاشته، بارها در اين زمينه سخن گفته و در برابر فصاحت و بلاغت فوق العاده نهج البلاغه سر تعظيم فرود آورده است.
او ذيل خطبه 221 بعد از شرح بخشى از كلام على عليه السلام در باره برزخ، مى گويد: «و ينبغي لو اجتمع فصحاء العرب قاطبة فى مجلس و تلي عليهم، ان يسجدوا له كما سجد الشعراء لقول عديّ ابن الرّقاع: "قلم أصاب من الدّواة مدادها ..."، فلمّا قيل لهم في ذلك، قالوا إنّا نعرف مواضع السّجود في الشّعر، كما تعرفون مواضع السّجود في القرآن؛ اگر تمام فصحاى عرب در مجلس واحدى اجتماع كنند و اين بخش از خطبه براى آنها خوانده شود، سزاوار است براى آن سجده كنند، [همان گونه كه روايت كرده اند] هنگامى كه شعراى عرب شعر معروف «عديّ بن الرقاع» (قلم أصاب ...) را شنيدند براى آن سجده كردند، چون كه از علّت آن سؤال شد، گفتند ما محل سجود در شعر را مى شناسيم آن گونه كه شما محلّ سجود را در [آيات سجده] قرآن مى شناسيد».[25]
در جايى ديگر هنگامى كه به مقايسه اجمالى ميان بخشى از كلام «مولا على» عليه السلام با سخنان معروف «ابن نباته»،[26] خطيب معروف قرن چهارم هجرى مى پردازد، مى گويد: «فليتامّل اهل المعرفة بعلم الفصاحة و البيان هذا الكلام بعين الانصاف يعلموا أنّ سطرا واحدا من كلام نهج البلاغة يساوي ألف سطر منه بل يزيد و يربي على ذلك؛ آگاهان به علم فصاحت و بلاغت اگر اين گفتار على (ع) را با ديده انصاف بنگرند مى دانند كه يك سطر از نهج البلاغه مساوى هزار سطر از سخنان معروف «ابن نباته» است بلكه بر آن فزونى مى گيرد و برترى مى جويد».[27]
باز در همين زمينه تعبير عجيبى دارد، در آنجا كه يكى از خطابه هاى «ابن نباته» را در زمينه جهاد كه در اوج فصاحت است نقل مى كند كه با جمله اى از كلمات «امير مؤمنان» در خطبه جهاد آميخته شده، «مَا غُزِيَ قَوْمٌ فِي عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا؛ هيچ قوم و ملّتى در درون خانه ها مورد هجوم دشمن واقع نشدند مگر اينكه ذليل شدند».
ابن ابى الحديد مى گويد: «به اين جمله بنگر و ببين چگونه از ميان تمام خطبه ابن نباته فرياد مى كشد، فرياد فصاحت و بلاغت و به شنونده اش اعلام مى دارد كه از معدنى غير از معدن بقيه خطبه برخاسته و از خاستگاهى غير از آن خاستگاه است. به خدا سوگند همين يك جمله چنان خطبه ابن نباته را آراسته و زينت بخشيده آنگونه كه يك آيه از قرآن در لا به لاى يك خطبه معمولى، درست همچون گوهرى درخشنده است كه پيوسته نورافشانى مى كند و روى بقيه سخن روشنايى مى پاشد».[28]
سرانجام گفتار او را با سخنى كه در مقدمه كتابش بيان كرده پايان مى دهيم، مى گويد: «و امّا الفصاحة فهو (ع) امام الفصحاء و سيّد البلغاء و في كلامه قيل: "دون كلام الخالق و فوق كلام المخلوقين" و منه تعلّم النّاس الخطابة و الكتابة؛[29] و امّا فصاحت، او پيشواى فصيحان و سرور بليغان است و لذا در باره كلام او گفته شده "پايين تر از كلام خالق و برتر از كلام مخلوقين" است و مردم از او راه و رسم خطابه و نوشتن را آموخته اند».
3. «جاحظ» كه از بزرگترين ادبا و نوابغ عرب است و در اوايل قرن سوّم هجرى مى زيسته، در كتاب معروف و مشهور خود «البيان و التبيين» كلماتى از اميرمؤمنان على عليه السلام را نقل كرده و به ستايش آن حضرت پرداخته است. از جمله هنگامى كه در جلد اوّل كتاب خود به جمله «قِيمَةُ كُلِّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُهُ؛[30] ارزش هر كس باندازه علم و هنرى است كه دارد» رسيد، مى گويد: «اگر در تمام اين كتاب جز اين جمله نبود كافى بود، بلكه بالاتر از حدّ كفايت، زيرا بهترين سخن آن است كه مقدار كمش تو را از مقدار بسيار بى نياز كند و مفهومش ظاهر و آشكار باشد، گويى خداوند جامه اى از جلالت و عظمت و پرده اى از نور حكمت بر آن پوشانده كه هماهنگ با نيّت پاك و فكر بلند و تقواى بى نظير گوينده اش مى باشد».[31]
4. نويسنده كتاب «الطراز» (امير يحيى علوى) در كتاب خود جمله اى از جاحظ نقل مى كند، و مى گويد: «اين مرد كه يكّه تاز ميدان فصاحت و بلاغت بود، در سخنى چنين گفته: هرگز كلامى بعد از كلام خدا و پيامبرش به گوش من نخورده، مگر اينكه با آن مقابله به مثل كرده ام، جز كلمات امير المؤمنين «كرّم اللّه وجهه» كه من توان مبارزه با آن را هرگز در خود نيافتم، سخنانى همچون:
«مَا هَلَكَ امْرُؤٌ، عَرَفَ قَدْرَهُ؛ كسى كه ارزش وجود خود را بشناسد، هرگز هلاك نمى شود»، «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ، عَرَفَ رَبَّهُ؛ آن كس كه خويش را بشناسد پروردگارش را شناخته است»، «الْمَرْءُ عَدُوُّ مَا جَهِلَ؛ انسان دشمن چيزى است كه نمى داند» و «وَ اسْتَغْنِ عَمَّنْ شِئْتَ، تَكُنْ نَظِيرَهُ وَ أَحْسِنْ إِلَى مَنْ شِئْتَ، تَكُنْ أَمِيرَهُ وَ احْتَجْ إِلَى مَنْ شِئْتَ، تَكُنْ أَسِيرَهُ؛ از هر كس مى خواهى بى نياز شو تا همانند او باشى و به هر كس مى خواهى نيكى كن تا امير او باشى و به هر كس مى خواهى نيازمند باش تا اسيرش شوى»!
سپس مى افزايد: «به انصاف جاحظ در اين گفتارش نگاه كن و اين دليلى ندارد جز اين كه بلاغت سخنان على عليه السلام پرده هاى گوش او را تكان داده و عقل او را به خاطر اعجاز و فصاحتش حيران ساخته، هنگامى كه جاحظ با آن يد بيضايى كه در بلاغت دارد چنين باشد تكليف ديگران روشن است».[32]
بىجهت نيست كه همين دانشمند زيدى (صاحب كتاب الطّراز) اظهار شگفتى مى كند از بزرگان علماى معانى و بيان كه در طريق دستيابى به فصاحت و بلاغت بعد از كلام خدا و كلام پيامبر صلی الله عليه و آله تكيه بر ديوان هاى شعراى عرب و كلمات خطبا كرده اند و كلمات على عليه السلام را به دست فراموشى سپرده اند، در حالى كه مى دانسته اند در بالاترين سطح فصاحت و بلاغت است و آنچه مى خواهند در آن موجود است استعاره، تمثيل، كنايه، مجازهاى زيبا و معانى دقيق همه در آن جمع است.[33]
5. «محمّد غزالى» نويسنده معروف، در كتاب «نظرات في القرآن» جمله اى از يازجى در سفارش به فرزندش نقل مى كند كه عين عبارت اين است: «اذا شئت ان تفوق اقرانك فى العلم و الادب و صناعة الانشاء فعليك بحفظ القرآن و نهج البلاغة؛ اگر مى خواهى از اقران و همطرازان در علم و ادب و نويسندگى برتر باشى در حفظ قرآن و نهج البلاغه بكوش».[34]
6. درست به همين دليل «شهاب الدين آلوسى» مفسّر معروف - هنگامى كه به نام نهج البلاغه مى رسد - مى گويد: «انتخاب اين نام براى اين كتاب، به خاطر آن است كه مشتمل بر سخنانى است كه انسان تصوّر مى كند برتر از كلام مخلوق و پايين تر از كلام خالق متعال است، سخنانى كه به مرحله اعجاز نزديك شده و ابداعات و ابتكاراتى در حقيقت و مجاز دارد».[35]
7. استاد «محمّد محيى الدين عبد الحميد» در توصيف نهج البلاغه چنين مى گويد: «كتابى است كه در درون خود چشمه هاى جوشان بلاغت و فنون آن را جاى داده و اسباب فصاحت را براى بينندگان فراهم ساخته و زمان چيدن ميوه هاى شيرينش فرا رسيده، زيرا از سخنان فصيحترين خلق خدا بعد از رسول اللّه تراوش كرده، كسى كه قدرتش از همه بيشتر و منطقش قويتر و تسلّطش بر لغات از همه فزونتر است، به طورى كه هر گونه مى خواست آنها را به گردش در مى آورد، حكيمى كه فنون حكمت از بيانش خارج مى شود، خطيبى كه سحر بيانش دلها را پر مى كند، عالم و دانشمندى كه بر اثر همنشينى با پيامبر و كتابت وحى و دفاع از دين با شمشير و زبان از طفوليتش چنان امكاناتى براى او فراهم شده كه براى غير او دست نداده است».[36]
8. يكى از شارحان معروف نهج البلاغه «شيخ محمّد عبده» پيشواى بزرگ اهل سنّت و نويسنده معروف عرب در مقدمه كتابش بعد از آن كه اعتراف مى كند كه تصادفا از وجود اين كتاب شريف يعنى نهج البلاغه آگاهى يافت! مطالب بسيار بلندى درباره نهج البلاغه مى گويد، از جمله اين كه: «هنگامى كه بعضى از صفحات نهج البلاغه را از نظر گذراندم و در بخشى از عباراتش از مواضع مختلف دقّت كردم و موضوعات گوناگونى را مورد توجّه قرار دادم، در نظرم چنين مجسم شد كه گويى در اين كتاب، جنگهاى عظيم و نبردهاى سنگينى برپاست، حكومت در دست بلاغت و قدرت در اختيار فصاحت است و اوهام و پندارها بى ارزشند سپاه خطابه و لشكرهاى فصاحت، در صفوف منظّم بر اوهام هجوم آورده و با سلاح دلايل قوى بر وسوسه ها حمله ور شده اند.
قدرت باطل را در همه جا مى شكنند و شك و ترديد را درهم مى كوبند و فتنه هاى اوهام را خاموش مى سازند و ديدم حاكم و فرمانده آن دولت و يكّه تاز آن صولت و پرچمدار پيروز آن «امير مؤمنان على بن ابي طالب» است.[37]
9. «سبط بن جوزى» كه خود يكى از خطبا و مورّخان و مفسّران معروف اهل سنّت است در «تذكرة الخواص» جمله كوتاه و جالبى دارد مى گويد: «و قد جمع اللّه له بين الحلاوة و الملاحة و الطّلاوة و الفصاحة لم يسقط منه كلمة و لا بارت له حجّة، اعجز النّاطقين و حاز قصب السّبق فى السّابقين الفاظ يشرق عليها نور النّبوّة و يحيّر الافهام و الالباب؛ خداوند امتيازات حلاوت و ملاحت و زيبايى و فصاحت را در وجود على عليه السلام جمع كرده، كلمه اى از او ساقط نشده و حجّت و برهانى از دست نرفته است، تمام سخن گويان را ناتوان ساخته و گوى سبقت را از همگان ربوده است، كلماتى كه نور نبوّت بر آن تابيده و افكار و عقول را حيران ساخته است».[38]
گرچه سخنان ديگری نيز از شيفتگان امير المؤمنين عليه السلام وجود دارد، اما جهت اختصار به همين مقدار بسنده می کنيم.[39]
2. محتواى ژرف و جامعيّت نهج البلاغه
از امتيازات فوق العاده نهج البلاغه كه هر خواننده آگاهى در همان لحظات نخستين با آن آشنا مى شود، مسأله جامعيّت و تنوّع عجيب آن است، به طورى كه انسان باور نمى كند يك فرد بتواند اين همه گفتار نغز و سخنان شيرين و حساب شده و دقيق در موضوعات كاملا مختلف بلكه متضاد گردآورى كند و مسلّما اين كار از غير امير مؤمنان على عليه السلام كه قلبش گنجينه اسرار الهى و روحش اقيانوس عظيم علم و دانش است، ساخته نيست.
باز در اينجا به گواهى چند نفر از دانشمندان اشاره مى كنيم:
1. بد نيست از كلام نويسنده معروف و پيشواى بزرگ اهل سنّت «شيخ محمد عبده» آغاز كنيم، او ترسيم جالبى از حال خويش به هنگام نخستين برخورد با خطبه ها و نامه هاى گوناگون نهج البلاغه و كلمات قصار دارد كه بسيار گويا و رساست، مى گويد: «هر زمان از بخشى از نهج البلاغه به بخش ديگر منتقل مى شدم، احساس مى كردم منظره ها كاملا عوض مى شود گاه خود را در عالمى مى ديدم كه ارواح بلند معانى در لباسهاى زيبايى از بهترين عبارات در گرداگرد نفوس پاك در گردشند و به قلوب صاف نزديك مى شوند، راه راست را به آنها الهام مى كنند و مسير وصول به هدف را نشان مى دهند و از لغزشگاهها بر حذر داشته، به جاده هاى فضل و كمال رهنمون مى شوند.
زمانى ديگر چهره هايى را مى ديدم، در هم كشيده شده، با چنگ و دندانهاى آشكار، كه آماده حمله كردن به دشمنند و در پايان دلهاى آماده را با ميل خودشان تسخير كرده، در خاطره ها بدون توسّل به زور نفوذ مى كنند، ولى خيالات باطل و پندارهاى فاسد را با قدرت از ميان برمى دارند.
گاه به خوبى مى ديدم يك عقل نورانى كه هيچ شباهتى به مخلوقات جسمانى نداشت، از موكب الهى جدا شده و با روح انسانى پيوند يافته، او را از پرده هاى ظلمانى طبيعت بيرون آورده و به ملكوت اعلى بالا مى برد و به جايگاه نور اجلى مى رساند و آن را در عالم قدس جاى مى دهد، بعد از آن كه از شائبه هاى تدليس رهايش مى سازد.
لحظاتى ديگر گويى با گوش خودم سخنان خطيب حكمت آموز را مى شنيدم كه با دانشمندان و مديران جامعه با صداى رسا سخن مى گويد، راه راست را به آنها نشان مى دهد و آنان را از موارد شكّ و ترديد و لغزشگاهها بر حذر مى دارد، آنها را به دقايق سياست ارشاد و به راه و روش كياست، هدايت مى كند و عاليترين درسهاى زمامدارى و تدبير را به آنان مى آموزد.
آرى اين كتاب همان كتابى است كه «سيّد رضى» - رحمه اللّه - از كلمات سيّد و مولاى ما امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام جمع آورى كرده و نامش را نهج البلاغه گذارده و من هيچ نامى را سزاوارتر از آن، براى نشان دادن محتواى اين كتاب نمى بينم و توصيفى برتر از آنچه اين نام از آن پرده بر مى دارد، در وسع خود ندارم».[40]
2. شارح معروف نهج البلاغه «ابن ابى الحديد معتزلى» در اين باره مى گويد: «من بسيار در شگفتم از مردى كه در ميدان جنگ چنان خطبه مى خواند كه گواهى مى دهد طبيعتى همچون طبيعت شيران دارد، سپس در همان ميدان هنگامى كه تصميم بر موعظه و پند و اندرز مى گيرد، سخنانى از زبانش تراوش مى كند كه گويى طبيعتى همچون راهبانى دارد كه لباس مخصوص رهبانى پوشيده و در ديرها زندگى مى كنند، نه خون حيوانى مى ريزند و نه حتّى از گوشت حيوان تناول مى كنند.
گاه در چهره «بسطام بن قيس» و «عتيبة بن حارث» و «عامر بن طفيل»[41] ظاهر مى شود و گاه در چهره «سقراط حكيم» و «يوحنّا» و «مسيح بن مريم».
من سوگند مى خورم به همان كسى كه تمام امّتها به او سوگند ياد مى كنند، من اين خطبه (خطبه الهيكم التكاثر 221) را از پنجاه سال قبل تاكنون بيش از هزار بار خوانده ام و هر زمان آن را خوانده ام، ترس و وحشت و بيدارى عميقى تمام وجود مرا در برگرفت و در قلب من اثر عميقى گذاشت و در اعضاى پيكرم لرزشى. هر زمان در محتواى آن دقّت كردم، به ياد مردگان از خانواده و بستگان و دوستانم افتادم و چنان پنداشتم كه من همان كسى هستم كه امام در لا به لاى اين خطبه توصيف مى كند.
چقدر واعظان و خطيبان و فصيحان در اين زمينه سخن گفته اند و چقدر من در برابر سخنان آنها به طور مكرّر قرار گرفته ام امّا در هيچ كدام از آنها تأثيرى را كه اين كلام در دل و حالم مى گذارد، نديده ام».[42]
3. «شيخ بهايى» در «كشكول» خود از كتاب «الجواهر» از قول «أبو عبيدة» نقل مى كند: «على عليه السلام نه جمله بيان فرموده كه بليغان عرب را از آوردن يك جمله مانند آن مأيوس ساخته است. سه جمله در مناجات، سه جمله در علوم و سه جمله در ادب».[43] سپس به شرح اين جمله هاى نه گانه پرداخته است، كه بخشى از آن در نهج البلاغه و بخشى در ساير سخنان على عليه السلام است.
4. «دكتر زكى مبارك» در كتاب «عبقرية الشريف الرضى» با بيانى رسا مى گويد: «من معتقدم كه دقّت و بررسى در نهج البلاغه به انسان مردانگى و شهامت و بزرگى روح مى بخشد، چرا كه از روح بزرگى سرچشمه گرفته كه در برابر مشكلات و حوادث با قدرت شيران مقابله كرده است».[44] در اينجا سخن از آگاهى و اطلاعات بيشتر نيست بلكه سخن از درخشش روح شهامت و شجاعت و علوّ نفس در سايه امعان نظر در نهج البلاغه است.
5. «ابن أبى الحديد» نيز در اين زمينه داد سخن داده و در يكى از گفتارهاى بلند خود مى گويد: «سبحان اللّه! چه كسى اين همه امتيازات گرانبها و ويژگيهاى شريف و با ارزش را به اين مرد نمونه (على عليه السلام) بخشيده، چگونه مى شود يكى از فرزندان عرب مكّه كه تنها در آن محيط زيسته و با هيچ يك از فلاسفه همنشين نبوده، در دقايق علوم الهيّه و حكمت متعاليه، از افلاطون و ارسطو آگاهتر باشد. كسى كه با بزرگان عرفان و اخلاق هرگز معاشر نبوده در اين باب برتر از سقراط باشد. كسى كه در ميان شجاعان پرورش نيافته [چون اهل مكّه صاحبان تجارت بودند و نه جنگجو] با اين حال شجاع ترين فردى باشد كه گام بر روى زمين نهاده است»![45]
6. «مرحوم سيّد رضى» گه گاه اشارات كوتاه و پر معنايى را در عظمت محتواى نهج البلاغه در لا به لاى اين كتاب شريف آورده است كه بسيار قابل ملاحظه است، از جمله در ذيل خطبه 21 مى گويد: «انّ هذا الكلام لو وزن بعد كلام اللّه سبحانه و بعد كلام رسول اللّه (ص) بكلّ كلام لمال به راجحا و برّز عليه سابقا؛ اين سخن هر گاه بعد از كلام خدا و كلام رسول خدا صلی الله عليه و آله با هر سخنى مقايسه شود بر آن برترى دارد و پيشى مى گيرد».
در ذيل حكمت 81 از كلمات قصار نيز شبيه همين معنا را آورده و مى گويد: «اين سخنى است كه قيمتى براى آن نمى توان يافت و هيچ گفتار حكمت آميزى هم وزن آن پيدا نخواهد شد و هيچ سخنى هم پايه و قرين آن نيست».
7. نويسنده و دانشمند معاصرى به نام «محمّد امين نواوى» در توصيف نهج البلاغه مى گويد: «اين كتابى است كه خداوند آن را حجّت آشكارى بر اين حقيقت قرار داده كه على عليه السلام بهترين مثال زنده نور قرآن و حكمت آن و علم و هدايت و اعجاز و فصاحتش بود. براى على (ع) در اين كتاب مطالب گران بهايى جمع شده كه هيچ يك از بزرگان حكما و فلاسفه معروف جهان و نوابغ از علماى ربّانى، در زمينه فلسفه و اصول سياست راستين و مواعظ آشكار و حجّت رسا، دارا نبوده اند».[46]
8. باز به سراغ نويسنده معروف ديگرى از مصر، يعنى «طه حسين» مى رويم، او در يكى از سخنان خود بعد از نقل كلامى از على عليه السلام در پاسخ سؤال مردى كه در جريان جنگ جمل دچار ترديد شده بود، مى گويد: «من پس از وحى و سخنان خداوند جوابى با شكوه تر و شيواتر از اين جواب نديده و نمى شناسم».[47]
9. مرحوم «ثقة الاسلام كلينى» در جلد اوّل كافى، بعد از نقل يكى از خطبه هاى توحيدى على عليه السلام چنين مى گويد: «اين از خطبه هاى بسيار مشهور است كه توده هاى مردم آن را مى دانند و براى كسانى كه طالب علم توحيدند، تدبّر و فهم آن كافى است و اگر تمام زبانهاى جن و انس - غير از زبان انبيا - جمع شوند تا توحيد را بيان كنند هرگز مانند آنچه على (ع) - كه پدر و مادرم به فدايش باد - آورده است، نخواهند آورد و اگر بيانات آن بزرگوار نبود مردم نمى دانستند راه توحيد را چگونه طى كنند».[48]
10. اين بحث را با گفتارى از يكى از فقهاى بزرگ «علامه فقيد آية اللّه خويى» پايان مى دهيم، او مى گويد: «هنگامى كه على عليه السلام در خطبه هاى نهج البلاغه وارد بحثى مى شود، جايى براى سخن ديگرى باقى نمى گذارد تا آنجا كه افرادى كه از تاريخ زندگى امير مؤمنان على (ع) آگاهى كافى ندارند گمان مى كنند كه او تمام عمرش را تنها درباره همان موضوع صرف كرده است».[49].[50]
3. جاذبه فوق العاده نهج البلاغه
تمام كسانى كه با نهج البلاغه سر و كار داشته و دارند - اعم از شيعيان على و ساير دانشمندان اسلامى و علما و دانشمندان مسيحى - بدون استثنا از جاذبه نيرومند نهج البلاغه سخن گفته اند و خود را تحت تأثير و نفوذ آن ديده اند. اين كشش و جاذبه نيرومند كه در خطبه هاى و نامه ها و كلمات قصار على عليه السلام كاملا محسوس است، انگيزه اصلى گروهى از دانشمندان، براى شرح نهج البلاغه يا نوشتن كتاب و مقاله در باره شخصيت على (ع) بوده است.
اين جاذبه دلايل روشنى دارد كه مهم ترين آنها عبارت است از:
1. در نهج البلاغه همه جا سخن از همدردى با طبقات محروم و ستمديده انسانهاست، همه جا سخن از مبارزه با ظلم و بىعدالتى و بيدادگريهاى استثمارگران و طاغوتهاست.
در عهدنامه مالك اشتر كه در كوتاهترين عبارات، رساترين برنامه هاى كشوردارى پى ريزى شده هنگامى كه از گروه هاى هفتگانه اجتماعى و وظايف و حقوق آنها سخن به ميان مى آيد، سخن با آرامش خاصى پيش مى رود، امّا همين كه به قشرهاى محروم و ستمديده مى رسد، گفتار امام چنان اوج مى گيرد كه گويا از پرده دل فرياد مى كشد: «اللَّهَ اللَّهَ فِي الطَّبَقَةِ السُّفْلَى مِنَ الَّذِينَ لَا حِيلَةَ لَهُمْ مِنَ الْمَسَاكِينِ وَ الْمُحْتَاجِينَ وَ أَهْلِ الْبُؤْسَى وَ الزَّمْنَى؛[51] خدا را خدا را! اى مالك اشتر در مورد قشر پايين از محرومان و نيازمندان و رنجديدگان و از كار افتادگان ...».
سپس به او دستور مى دهد كه شخصا بدون وساطت ديگران، وضع آنها را در سراسر كشور اسلام زير نظر بگيرد و اجازه دخالت درباره آنها را به كس ديگر ندهد، به طور مداوم از آنها سركشى كند تا مشكلات همگى با سرپنجه عدالت گشوده شود.
نه تنها در اينجا بلكه در همه جا و به هر مناسبت على عليه السلام در باره آنها سفارش مى دهد، توصيه مى كند و فرياد مى زند.
2. نهج البلاغه همه جا در مسير آزادى انسان از زنجير اسارت هوا و هوس كه او را به ذلّت و بدبختى مى كشاند و همچنين اسارت ستمگران خودكامه و طبقات مرفّه پرتوقّع گام بر مى دارد و از هر فرصتى براى اين هدف مقدّس استفاده مى كند.
امام عليه السلام هشدار مى دهد كه در بازگرداندن روح آزادى و مساوات و عدالت كمترين انعطافى نبايد نشان داد، بلكه اصولا مقام والاى حكومت را در درجه نخست براى همين امر پذيرفته است[52] و آن كس كه گمان مى برد على (ع) روى اين موضوع معامله اى خواهد كرد، سخت در اشتباه است و على (ع) را نشناخته است.[53]
3. جذبه هاى عرفانى نهج البلاغه به گونه اى است كه ارواح تشنه را با زلال خود آن چنان سيراب و مست مى كند كه نشئه شراب طهورش از تمام ذرات وجود آدمى آشكار مى گردد! هنگامى كه سخن از شناسايى خدا و جاذبه صفات جمال و جلال اوست گفتارش چنان اوج مى گيرد كه خواننده احساس مى كند بر بال و پر فرشتگان سوار شده، به دوردست ترين نقاطى كه انديشه انسانى از آن فراتر نتواند رفت، پرواز مى كند.[54] هنگامى كه براى بيدار كردن ارواح خفته و بى درد، تازيانه سخن را به دست مى گيرد و از مرگ و پايان زندگى و سرنوشت اقوام پيشين بحث مى كند، آن چنان تكان دهنده است كه روح هر انسانى را به لرزه در مى آورد، لرزه اى دردناك و در عين حال لذّت بخش و بيدارگر.[55]
4. يكى ديگر از جاذبه هاى نيرومند نهج البلاغه همان گونه كه قبلا اشاره شد، اين است كه در هر مى دانى گام مى نهد چنان حق سخن را ادا مى كند و دقايق را مو به مو شرح مى دهد كه گويى گوينده اين سخن تمامى عمر را اشتغال به بحث و بررسى روى همين موضوع داشته، نه غير آن.
هنگامى كه امام عليه السلام يك خطبه توحيدى را آغاز مى كند و به شرح اسماء و صفات جمال و جلال خدا مى پردازد، چهره يك فيلسوف بزرگ الهى در نظر انسان مجسّم مى گردد كه ساليان دراز همه وقت سخن از توحيد گفته و درهاى گرانبها در اين زمينه سفته و غير از آن گفتارى نداشته است، نه به سوى تجسّم گام بر مى دارد و نه به سوى تعطيل صفات و آن چنان خدا را معرفى مى كند كه انسان با چشم دل او را همه جا در آسمانها، در زمين و درون جان خود حاضر مى بيند و روحش سرشار از انوار معرفت الهى مى گردد.
و هنگامی که چشم ما روى خطبه جهاد متوقف مى گردد، فرمانده و افسر شجاع و دلاورى را مى بينيم كه لباس رزم در تن كرده و دقيقترين دستورات و تاكتيك هاى جنگى را براى افسران و لشكريان خود تشريح مى كند، آن چنان كه گويى در تمام عمر جز با ميدان جنگ و فنون نبرد سر و كار نداشته است.
گاهی در نهج البلاغه امام عليه السلام را بر كرسى حكومت و رهبرى امّت مى بينيم كه آيين كشوردارى را براى استانداران و فرمانداران خود شرح مى دهد، رموز انحطاط و اوج گرفتن تمدّنها، سرنوشت اقوام ظالم و ستمگر و راه وصول به يك آرامش اجتماعى و سياسى و نظامى را با پخته ترين عبارات بيان مى كند آن چنان كه گويى در سر تا سر عمر كارى جز اين نداشته است.
جايی ديگر امام عليه السلام را بر مسند درس اخلاق و تهذيب نفوس و تربيت ارواح و افكار مى بينيم، مرد وارست هاى به نام «همّام» از او تقاضاى درس جديد در زمينه صفات و روشهاى پرهيزگاران كرده و آن چنان تشنه است كه با يك پيمانه و دو پيمانه سيراب نمى گردد.
امام دريچه هاى دانش سرشار خود را به روى او گشوده، آن چنان درس پارسايى و وارستگى و پرهيزگارى به او مى دهد و حدود يك صد صفت از صفات آنها را در عباراتى محكم، عميق و نافذ براى سالكان راه حق برمى شمرد، گويى كه قرنها بر همين مسند و همين جايگاه به ارشاد خلق و تربيت نفوس و تدريس اخلاق پرداخته است، تا آنجا كه سؤال كننده پس از شنيدن اين گفتار صيحه اى مى زند و نقش بر زمين مى شود! و اين گونه نفوذ سخن چيزى است كه در تاريخ سابقه ندارد.
به راستى اين صحنه هاى مختلف نهج البلاغه كه هر كدام در نوع خود كم نظير يا بى نظير است، از اعجاب انگيزترين ويژگيهاى اين كتاب بزرگ محسوب مى شود.[56]
اسناد نهج البلاغه
شك نيست كه خطبه ها و نامه ها و كلمات قصار نهج البلاغه به صورت روايات مرسل - طبق جمع آورى مرحوم سيّد رضى - آمده است. يعنى اسنادى كه به طور متّصل به معصومين برسد، براى آنها ذكر نشده و گاه همين سبب شده كه بعضى در آنها وسوسه كنند، مخصوصا آنها كه تصوّر مى كرده اند وجود نهج البلاغه به خاطر محتواى بسيار بلند آن ممكن است سندى بر حقّانيّت مذهب شيعه و فضيلت و برترى على عليه السلام بر تمام صحابه گردد، اين را بهانه و دستاويزى براى منزوى ساختن اين كتاب بزرگ در افكار عمومى مسلمانان قرار دادند.
گرچه اين وسوسه ها خوشبختانه تأثيرى در افكار انديشمندان اسلامى نگذاشته و علماى هر دو گروه زبان به توصيف و ستايش آن گشوده و به شرح دقايق و اسرار آن پرداخته اند، ولى لازم است براى رفع اين وسوسه ها شرحى در زمينه اسناد نهج البلاغه داده شود تا اين گرد و غبار جزيى نيز از چهره نورانى آن زدوده گردد.
در اينجا ذكر دو نكته لازم است:
1. غالب خطبه ها و نامه ها و كلمات قصار نهج البلاغه، بلكه اكثريّت قريب به اتفاق آن، مطالبى است مستدل و يا در خور استدلالهاى منطقى و در واقع از قبيل «قضايا قياساتها معها؛ مسائلى كه دليلش در خودش نهفته است».
بنابراين نيازى به سلسله اسناد به عنوان مباحث تعبّدى ندارد، زيرا بخش عظيمى از آن در باره معارف اعتقادى، مبدأ و معاد، صفات خداوند، دلايل عظمت قرآن و پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله و مانند آن است.
بخش ديگرى در باره مواعظ و نصايح و درسهاى عبرت در زندگى امّت هاى پيشين و آيين كشوردارى و زندگى اجتماعى و آداب جهاد و امثال آن است كه عموما مطالبى منطقى و مستدل يا قابل استدلال است.
همان گونه كه نوشته هاى فلاسفه بزرگ و علماى علوم مختلف و حتى اشعار نغز شعراى نامى و مانند آن بدون نياز به سلسله سند مقبول است، درباره محتواى نهج البلاغه نيز به همين دليل و به طريق اولى مشكلى نداريم.
تنها بخش كوچكى از نهج البلاغه است كه از احكام فرعيّه تعبّديّه سخن مى گويد. اگر مسأله سند مطرح باشد، تنها در اين قسمت است كه قطعا يك عشر نهج البلاغه را نيز تشكيل نمى دهد. بنابراين سر و صداهاى مربوط به اسناد نهج البلاغه بسيار كم رنگ و كم اثر است.[57]
2. نكته ديگر اينكه اگر معيارهاى حجيّت سند را براى نهج البلاغه بخواهيم، از اين نظر نيز مشكلى در كار نيست. زيرا براى پذيرش حديث و روايت - آن گونه كه در علم اصول تحقيق شده - معيار اصلى وثوق و اعتماد و اطمينان به روايت است كه از طرق مختلف ممكن است به وجود آيد؛ گاه سلسله سند با راويان مورد اعتماد، سبب وثوق به روايت مى شود و گاه كثرت و تعدّد روايت - آن هم در كتب معتبر و مشهور- چنين اعتمادى را حاصل مى كند و گاه محتوا آن قدر بلند و عميق و والاست كه گواهى مى دهد تنها از فكر پيامبرصلی الله عليه و آله يا امام معصومى تراوش كرده است و همين سبب اعتماد ما به چنين روايتى مى شود.
بى شك هر كس در خطبه هاى نهج البلاغه و ساير محتويات آن دقّت كند و در مضامين آن دقيق شود و به گوشه اى از اسرار آن پى برد اعتراف خواهد كرد كه اينها كلمات يك انسان عادى نيست، اينها سخنانى است كه حتما از پيامبر صلی الله عليه و آله يا امام معصومى بايد صادر شده باشد و به تعبير بزرگان علماى شيعه و اهل سنّت كه در عبارات گذشته آمد «برتر از كلام مخلوق و پايين تر از كلام خالق است».
بنابراين به مقتضاى «آفتاب آمد دليل آفتاب»، محتواى نهج البلاغه دليلى بر اعتبار سند آن و صادر شدن از معصوم عليه السلام است و چون تنها معصومى كه به او نسبت داده شده، على عليه السلام است، يقين داريم كلام اوست.
چه كسى احتمال مى دهد كه يك فرد عادى و يا دانشمند، آنها را جعل كرده باشد و به على عليه السلام نسبت داده باشد؟! كسى كه بتواند چنين كارى را بكند و يا حتى عشرى از اعشار آن را ابداع و انشا نمايد، چرا به خودش نسبت ندهد كه افتخارى براى او در تمام جهان باشد؟!
افزون بر اين با شناختى كه از «سيّد رضى» و شخصيت و وثاقت و بزرگى مقام او داريم، مى دانيم تا در منابع معتبرى آن را نديده باشد، اينگونه قاطعانه به على عليه السلام نسبت نمى دهد. او هرگز نمى گويد از امير مؤمنان عليه السلام روايت شده، بلكه به طور قطع مى گويد «از خطبه هاى آن حضرت»، «از نامه هاى آن حضرت»، «از كلمات قصار آن حضرت» است. چگونه ممكن است دانشمندى با اين قاطعيّت سخنانى را به پيشواى معصومش نسبت دهد بى آنكه اسناد معتبرى براى آن پيدا كرده باشد؟!
از اين گذشته كتابهاى زيادى قبل از «سيّد رضى» نوشته شده است كه بسيارى از خطبه ها و نامه ها و كلمات قصار نهج البلاغه يا غالب آنها در آن كتب آمده است و اين به خوبى نشان مى دهد كه اين كلمات قبل از «سيّد رضى» نيز در ميان دانشمندان و راويان حديث و گاه در ميان توده هاى مردم مشهور و معروف بوده است و اين شهرت مى تواند ما را بى نياز از اسناد متّصل كند. حتّى بعضى از بزرگان مورّخان نوشته اند، خطبه هاى نهج البلاغه كه در ميان مردم شهرت داشته بسيار بيش از آن مقدارى بوده است كه «سيّد رضى» در نهج البلاغه آورده است و در واقع نهج البلاغه گلچينى از آن خطبه هاست.
از جمله مورّخ معروف «مسعودى» كه حدود يك قرن قبل از «سيّد رضى» مى زيسته در «مروج الذهب» درباره خطبه هاى امام عليه السلام مى گويد: «و الّذى حفظ النّاس عنه من خطبه فى سائر مقاماته أربع مأئة و نيّف و ثمانون خطبة؛ آنچه مردم از خطبه هاى امام در موارد مختلف حفظ كرده اند چهارصد و هشتاد و چند خطبه است».[58] در حالى كه خطبه هاى نهج البلاغه كه اكنون در دست ماست حدود دويست و چهل خطبه است.
دانشمند معروف ديگرى به نام «سبط بن جوزى» در كتاب «تذكرة الخواص» از «سيد مرتضى» نقل مى كند كه فرموده است: «چهارصد خطبه از خطبه هاى امام به دست من رسيده است».[59]
دانشمند ديگرى به نام «ابن واضح» در كتاب «مشاكلة الناس لزمانهم» چنين مى گويد: «مردم از امام على عليه السلام خطبه هاى فراوانى حفظ كرده اند، او چهارصد خطبه خوانده و مردم آنها را حفظ نموده و همان هاست كه در ميان ما رايج است و در سخنرانيها از آن استفاده مى كنند».[60]
هم اكنون كتابهايى در دست ماست كه به عنوان مصادر و اسناد نهج البلاغه از سوى جمعى از فضلا و بزرگان معاصر نگاشته شده و اسناد اين خطبه ها را در كتاب هايى كه قبل از «سيّد رضى» نگاشته شده به دست آورده و در مجموعه هاى جالبى منتشر ساخته اند كه يكى از بهترين كتابها در اين زمينه كتاب «مصادر نهج البلاغة و أسانيده» تأليف دانشمند محقّق «السيّد عبد الزهراء الحسينى الخطيب» مى باشد كه مراجعه به آن هر جستجوگرى را بر اين حقيقت واقف مى كند كه «سيّد رضى» در نقل اين خطبه ها هرگز تنها نيست.
قابل توجّه اينكه در اين كتاب آنچه در نهج البلاغه آمده است از 114 (يك صد و چهارده) كتاب ديگر گردآورى شده كه بيش از بيست كتاب از آنها مربوط به دانشمندانى است كه قبل از «سيّد رضى» مى زيسته اند. علاقمندان براى آگاهى بيشتر مى توانند به آن مراجعه كنند.
اين نكته نيز قابل ذكر است كه شخص «سيّد رضى» در لا به لاى كلمات خود در نهج البلاغه - كه احيانا در توضيح خطبه ها گفته - از 15 (پانزده) كتاب نام مى برد كه او در گردآورى نهج البلاغه از آنها استفاده كرده است.[61]
از مجموع آنچه در بالا گفته شد به خوبى روشن شد كه جايى براى وسوسه كردن اسناد نهج البلاغه وجود ندارد.[62]
سيّد رضى گرد آورنده نهج البلاغه
به اتّفاق همه مورّخان، سيّد رضى در سال 359 هجرى قمرى در بغداد ديده به جهان گشود. كودكى كه نام او را «محمّد» گذاردند و بعدها به «شريف رضى»، «ذو الحسبين» شهريت يافت.
مادر وى «فاطمه» دختر حسين بن ابى محمّد اطروش نام داشت كه از نسل امام على بن ابى طالب بود.[63] او زنى بود فاضله، پارسا و بلند نظر كه سيّد رضى در باره اش چنين سروده است:
لو كان مثلك كلّ امّ برّة غنى البنون بها عن الاباء
هرگاه مادران نيكوكار، همانند تو بودند، فرزندان از وجود پدر بى نياز مى گشتند![64]
پدر وى كه از نسل امام موسى كاظم عليه السلام است، ابو احمد، حسين بن موسى نام داشت.[65] و در دو دولت عبّاسى و آل بويه داراى منزلت عظيمى بود كه ابو نصر بهاء الدّين به وى لقب «الطاهر الاوحد» داد. ابو احمد، پنج بار رياست و سرپرستى طالبيّين را عهده دار شد و در حالى كه عنوان «نقيب» و «بزرگ» آن گروه را داشت از دنيا رفت.
آرى سيّد رضى از چنين پدر و مادرى بدنيا آمد و در ميان چنين خاندان پاك و با شخصيّتى پرورش يافت كه از كودكى، آثار بزرگى و مجد و عظمت از چهره اش نمايان بود.
مرحوم علامه امينى در باره «سيّد رضى» مى گويد: «سيّد رضى، از مفاخر خاندان پاك نبوى و پيشواى دانشمندان علم و حديث و ادب و قهرمانى از قهرمانان عرصه دين و دانش و مذهب است. آرى او در تمام آنچه از نياكان پاك خود به ارث برده بود پيشتاز و نمونه شد: از دانش جوشان و فراوان، روحيّات بلند، نظر صائب و ثاقب، طبع بلند و اباى نفس، ادب برتر و حسب پاكيزه. او از نوادگان شجره نبوى و از شاخه هاى پر بار ولايت علوى است، مجد و عظمتش را از حضرت فاطمه سلام الله عليها و بزرگى و سيادت را از امام كاظم عليه السلام به ارث برده است. وى صاحب دهها فضايل ديگر است كه قلم را ياراى نگارش همه آنها نيست».[66]
آنگاه مرحوم علامه امينى نام بيش از چهل كتاب را كه در باره زندگى و شخصيّت سيّد رضى سخن گفته اند ذكر مى كند و مى افزايد: روحيّات بلند او را مى توان در كتابى كه «علّامه شيخ عبد الحسين حلّى» به عنوان مقدّمه اى در جزء پنجم تفسير خود در 112 صفحه نوشته، خواند.
و شخصيّت والاى او را در كتاب «عبقريّة الرّضى» نوشته نويسنده معروف «زكى مبارك» در دو جلد قطور مطالعه كرد و پيش از اين دو تن، علّامه شيخ محمّد رضا كاشف الغطاء نيز در باره وى كتابى نوشته است.[67]
بزرگترين استادِ سيّد رضى، فقيه، محدّث و متكلم بزرگ شيعى، «شيخ مفيد» است كه داستان شاگردى سيّد رضى و برادرش سيّد مرتضى نزد وى شنيدنى است.
مؤلف كتاب «الدرجات الرفيعه» مى گويد: شيخ مفيد شبى در خواب ديد حضرت زهرا سلام الله عليها دست دو فرزند كوچكش، حسن و حسين عليهما السلام را گرفته و وارد مسجد كرخ - يكى از محلّه هاى قديمى بغداد - شد و آنها را به وى سپرد و گفت: «به اين دو فرزندم فقه بياموز!».
شيخ مفيد شگفت زده از خواب برخاست، چون صبح شد، مطابق معمول به آن مسجد رفت مدّتى نگذشته بود كه ديد فاطمه مادر پاك و پارساى سيّد رضى همراه با خدمتكاران خويش وارد مسجد شد. در حالى كه فرزندان كوچكش سيّد رضى و سيّد مرتضى را به همراه داشت، شيخ مفيد تا آنان را ديد از جا برخاست و به فاطمه سلام كرد.
فاطمه رو به شيخ كرد و گفت: اى شيخ اين دو تن، فرزندان منند، آنان را به نزد شما آوردم كه به ايشان فقه بياموزى! شيخ مفيد به ياد خواب شب گذشته خويش افتاد و گريه كرد و آن گاه داستان خواب خود را براى فاطمه بازگو نمود.
آرى بدينسان شيخ مفيد به تعليم و تربيت آن دو كودك همّت گماشت و خداوند نيز بر آنان منّت گذاشت و درهاى دانش و فضايل فراوانى را به روى آنان گشود و از آنان آثار ماندگار و مفيدى در روزگار به جاى ماند.[68]
چرا سيد رضی نهج البلاغه را جمع آورى كرد؟
جناب سيّد رضی در مقدمه نهج البلاغه می نويسد: من در آغاز جوانى و طراوات زندگى دست به تأليف كتابى در «خصائص و ويژگيهاى أئمه عليهم السلام» زدم كه مشتمل بر خبرهاى جالب و سخنان برجسته آنها بود. انگيزه اين عمل را در آغاز آن كتاب يادآور شده ام و آن را آغاز سخن قرار داده ام. پس از گرد آوردن خصائص امير مؤمنان عليه السلام مشكلات و حوادث روزگار از اتمام بقيّه كتاب مرا بازداشت.
آن كتاب را به چندين باب و هر بابى را به چندين فصل تقسيم كرده بودم، در پايان آن فصلى بود كه متضمّن سخنان جالب امام عليه السلام بود، از سخنان كوتاه در مواعظ، حكم، امثال و آداب، نه خطبه هاى طولانى و نه نامه هاى گسترده.
جمعى از دوستان آن [بخش پايانی] را جالب و شگفت انگيز از جنبه هاى گوناگون دانستند و از من خواستند كتابى تأليف كنم كه سخنان برگزيده اميرمؤمنان عليه السلام در جميع فنون و بخش هاى مختلف، از خطبه ها، نامه ها، مواعظ و آداب در آن گرد آيد، زيرا مى دانستند اين كتاب متضمّن شگفتيهاى بلاغت و نمونه هاى ارزنده فصاحت و جواهر سخنان عرب و نكات درخشان از سخنان دينى و دنيوى خواهد بود، كه در هيچ كتابى جمع آورى نشده و در هيچ نوشته اى تمام جوانب آن گرد آورى نگرديده، چه اينكه اميرمؤمنان عليه السلام سرچشمه فصاحت است و منبع بلاغت و زادگاه آن. مكنونات بلاغت به وسيله او آشكار گرديده و قوانين و اصول آن از او گرفته شده و هر خطيب و سخنورى به او اقتداء نموده و همه واعظان بليغ از سخن او استمداد جسته اند. با اين همه او هميشه پيشرو است و آنها دنباله رو، او مقدّم است و آنها مؤخّر، زيرا سخن او كلامى است كه آثار علم الهى و رائحه سخن پيامبر صلی الله عليه و آله را به همراه دارد.
من خواسته آنها را اجابت كردم و اين كار را شروع نمودم، در حالى كه يقين داشتم سود و نفع معنوى آن بسيار است و به زودى همه جا را تحت سيطره خود قرار خواهد داد و اجر آن ذخيره آخرت خواهد بود.
منظورم اين بود كه علاوه بر فضائل بی شمار ديگر، بزرگى قدر و شخصيت امير مؤمنان را از اين نظر روشن سازم و اينكه او تنها فردى است از ميان تمام گذشتگان كه سخنانى از آنها به جا مانده است، سخنان آن حضرت به آخرين مرحله فصاحت و بلاغت رسيده، گفتار او اقيانوسى است بىكرانه كه سخن هيچ بليغى به پايه آن نمى رسد. من خواستم در اين مورد (در افتخار به امام) به قول شاعر معروف «فرزدق» متمثّل شوم كه در مورد افتخار به پدران خود به شخصى به نام «جرير» خطاب مى كند:
اولئك آبائى فجئنى بمثلهم إذا جمعتنا يا جرير المجامع
«اى جرير! آنها پدران و نياكان منند، اگر مى توانى در آن هنگام كه در مجمعى گرد آمديم، همانند آنها را براى خود بر شمار».
من مشاهده كردم سخنان آن حضرت بر مدار «سه اصل» مى چرخد: نخست خطبه ها و اوامر، دوّم نامه ها و رسائل و سوّم كلمات حكمت آميز و مواعظ، به اين دليل با توفيق الهى تصميم گرفتم ابتدا خطبه هاى زيبا، سپس نامه هاى جالب و بعد از آن كلمات كوتاه و حكمت آميز آن حضرت را برگزينم، براى هر كدام از آنها بابى و صفحات ويژه اى در ميان هر باب و باب ديگر اختصاص دادم تا اينكه اگر در آينده به موارد ديگرى دست يابم بر آن بيفزايم و هر گاه سخنى از آن حضرت در مورد بحث و مناظره يا پاسخ سؤال و يا منظور ديگرى بود كه به آن دست يافتم ولى جزء هيچ يك از اين سه بخش نبود، آن را در مناسب ترين و نزديك ترين بخش قرار دادم و بسا در ميان آنچه برگزيده ام، فصول غير منظّم و سخنان جالب غيرمرتّبى آمده، اين به خاطر آن است كه من نكته ها و جملات درخشان آن حضرت را جمع مى كنم و منظورم حفظ تمام پيوندها و ارتباطات كلامى نيست.
از شگفتيهاى حضرتش كه بدان ممتاز و بى همتاست اينكه اگر كسى در گفتار آن حضرت پيرامون زهد و مواعظ تأمّل كند - و خود را از قيد اين انديشه برهاند كه اين سخن شخصيتى عظيم القدر و نافذ الأمر است كه همه در برابرش سر تعظيم فرود مى آورند - بى گمان آن را سخن زاهدى مى پندارد كه جز در وادى زهد قدم ننهاده و اشتغالى غير از عبادت نداشته است. يقين مى كند اين سخن از كسى است كه در گوشه خانه اى تنها و دور از اجتماع، يا در كنار كوهى قرار گرفته كه جز صداى خودش را نمى شنود و غير خويش ديگرى را نمى بيند و همواره مشغول عبادت مى باشد.
هيچ گاه نمى تواند باور كند كه اين سخن كسى است كه به هنگام جنگ با شمشير كشيده در درياى لشكر دشمن فرو مى رفت و پهلوانان و جنگجويان نيرومند را بر زمين مى افكند و گردن گردنكشان را قطع مى كرد و هنگامى كه به لشكرگاه باز مى گشت از دم شمشير او خون مى چكيد و او با اين حال پيشواى زاهدان و برترين صالحان است و اين از فضايل عجيب و شگفتى زا و ويژگيهاى ظريف آن حضرت است كه جمع ميان اضداد و صفات گوناگون و متضاد كرده است.
بسيار مى شد كه من در اين باره با برادران گفتگو مى كردم و شگفتى آنان را از اين ويژگى خاصّ امام عليه السلام بر مى انگيختم و به راستى اين خود جاى عبرت و شايسته انديشه و فكر است.
[اين نكته نيز شايان ذكر است كه] بسا در اثناى سخنان انتخاب شده، الفاظ يا مفاهيم مكرّرى آمده است. عذر من در اين باره اين است كه در روايات مربوط به سخنان امام عليه السلام اختلاف شديدى است، گاهى سخنى را در روايتى يافتم و همان طور كه بوده آن را نقل كردم سپس روايت ديگرى به دستم رسيده در همان موضوع، امّا با روايت قبل يكسان نبوده، يا به خاطر مطالب بيشترى كه داشته و يا به خاطر لفظ جالب ترى كه در آن به كار رفته لازم بود آن را نيز بياورم.
علاوه بر اين ممكن است بر اثر طولانى شدن مدّت، آنچه در پيش نوشته بودم فراموش شده باشد و قسمتى از آن در اثر سهو و نسيان و نه از روى عمد دوباره آمده باشد.
با اين حال هرگز ادعا نمى كنم كه من به همه جوانب سخنان امام عليه السلام احاطه پيدا كرده ام، به طورى كه هيچ كدام از سخنان او از دستم نرفته باشد. بلكه بعيد نمى دانم كه آنچه نيافته ام، بيش از آن باشد كه يافته ام و آنچه در اختيارم قرار گرفته كمتر است از آنچه به دستم نيامده، امّا وظيفه من غير از تلاش و كوشش و سعى فراوان براى يافتن اين گم شده ها نيست و از خدا مى خواهم در اين راه مرا راهنمايى كند! بعد از تمام شدن كتاب چنين ديدم كه نامش را «نهج البلاغه» بگذارم زيرا اين كتاب درهاى بلاغت را به روى بيننده مى گشايد و خواسته هايش را به او نزديك مى سازد.
اين كتاب هم مورد نياز دانشمندان و علماست و هم دانشجويان و متعلّمان، و خواسته شخص «بليغ» و «زاهد» هر دو در آن يافت مى شود.
در لا به لاى كلمات امام عليه السلام سخنان شگفت انگيزى در باره توحيد، عدل و تنزيه خداوند از شباهت به خلق مى بينيم كه هر تشنه اى را سيراب مى كند و هر بيمارى را شفا مى بخشد و زنگار هر شبهه اى را مى زدايد.
از خداوند بزرگ توفيق و نگهدارى از لغزش را خواستارم و نيز مى خواهم كه به من در اين راه قدرت و توان بخشد و از خطاى فكر، پيش از خطاى زبان و از خطاى سخن پيش از لغزش قدم، به او پناه مى برم. او مرا كفايت مى كند و بهترين حافظ و ياورست.[69]
شروح نهج البلاغه
يکی از سخن های ضروری در اين مقاله، سخن كوتاهى درباره شروح و ترجمه هايى است كه دانشمندان اسلام از عصر «سيّد رضى» تاكنون درباره اين كتاب بزرگ داشته اند و به نظر مى رسد هر چه از عصر «سيّد رضى» دور مى شويم اين شروح و تفسيرها و ترجمه ها افزايش مى يابد و اين به خاطر آن است كه اين گنجينه بزرگ روز به روز بهتر شناخته مى شود و كنگره هاى مختلفى كه در اين اواخر در باره نهج البلاغه گرفته شده و مى شود، شاهد گوياى ديگرى بر اين مدّعاست.
«مرحوم علّامه امينى» در جلد چهارم كتاب نفيس «الغدير» در شرح حال «مرحوم سيّد رضى» به اين مسأله اشاره كرده، مى گويد: «از زمانى نزديك به عصر مرحوم سيّد تاكنون، بيش از هفتاد شرح بر نهج البلاغه نگاشته شده است...».
سپس به ذكر يك يك آنها با نام مؤلّفان و تاريخ وفات آنها پرداخته و به اضافه ترجمه هايى كه در اين اواخر به آن افزوده شده، تعداد «هشتاد و يك شرح و ترجمه» را نام مى برد.[70]
البته شروح و ترجمه هايى كه در بالا به آن اشاره شد، همه كامل و گسترده نيست و بعضى از آنها تنها بخشى از «نهج البلاغه» را مورد شرح قرار داده است و در ميان اين شروح بعضى وسيع تر و كامل تر و داراى امتيازات خاصّى است كه در ذيل به بخشى از آنها اشاره مى شود:
1. «أعلام نهج البلاغة» كه به گفته «علامه امينى» قديمى ترين شرح نهج البلاغه است و مؤلف آن «على بن الناصر» از معاصران مرحوم «سيّد رضى» است.
2. «منهاج البراعة» نوشته «سعيد الدين هبة اللّه قطب راوندى» از علماى قرن ششم هجرى.
3. شرح «ابن أبى الحديد معتزلى» از علماى قرن هفتم در بيست جلد كه از مشهورترين شروح نهج البلاغه است.
4. «شرح ابن ميثم بحرانى» از علماى قرن هفتم كه آن نيز از شروح گسترده و جالب است.
5. شرح ديگرى به نام «منهاج البراعة» نوشته مرحوم «حاج ميرزا حبيب اللّه موسوى خويى» از علماى قرن سيزده و چهارده هجرى كه به شرح خويى معروف است.
6. شرح «شيخ محمّد عبده» از علماى معروف اهل سنّت كه در قرن سيزدهم مى زيسته است.
جمعى از بزرگان و فضلاى معاصر نيز شرح هاى جالب و قابل ملاحظه اى براى نهج البلاغه نگاشته اند كه ذكر همه آنها به طول مى انجامد.
قابل توجّه اينكه عالم بزرگوار «مرحوم محدّث تهرانى» در كتاب «الذريعة» حدود يك صد و چهل شرح را بر نهج البلاغه از علماى شيعه نام مى برد و شانزده شرح را از علماى اهل سنّت؛ قديمى ترين آن شرحى است كه فخر رازى (متوفى 606 هـ ق) بر آن نگاشته است.[71].[72]
پيام امام امير المؤمنين عليه السلام (شرح تازه و جامع بر نهج البلاغه)
از امتيازات عجيب نهج البلاغه اين است كه همانند قرآن مجيد على رغم كهنه و فرسوده شدن مكتب هاى فكرى و سياسى و اخلاقى با گذشت زمان، بيانات و تحليل ها و منطقش چنان تازه و شاداب است كه گويى همين امروز، و براى امروز و فردا، از زبان مولا امير مؤمنان على عليه السلام تراوش كرده است.[73]
[لذا چنانکه در مباحث قبلی بيان شد] در طول تاريخ اسلام شروح متعدّدى بر نهج البلاغه نوشته شده، و علماى عالی قدرى چه در گذشته و چه در عصر ما براى تبيين و تفسير و كشف گنجينه هاى آن كوشيده اند و خدمات پرارزشى انجام داده اند. [74]
طبيعى است كه هر كدام از اين شروح - همانند تفاسير قرآن- نهج البلاغه را از زاويه يا زواياى ويژه اى مورد توجّه قرار داده اند، بعضى به نكات ادبى پرداخته و برخى به نكات تاريخى و پاره اى به مسائل فلسفى يا مسائل تربيتى و اجتماعى توجّه كرده اند.[75]
ولى انصاف اين است كه نهج البلاغه هنوز دست نخورده است، هنوز مظلوم است، هنوز تلاشهاى فراوان و فراوان ديگرى را مى طلبد.[76] بايد اعتراف كرد كه اين كتاب بزرگ نياز به شروح فراوان ديگرى دارد كه گوهرهاى معانى آن را از درون صدف الفاظ بيرون كشند و در درياى بيكران نهج البلاغه به غوّاصى پرداخته، لؤلؤهاى معانى را بيرون آورند و نيازهاى اين عصر و زمان و اعصار و ازمنه آينده را از آن بيرون كشند، زيرا ابعاد نهج البلاغه همچون ابعاد وجود «على» عليه السلام آن چنان وسيع و گسترده است كه به اين آسانى نمى توان بر آن دست يافت.[77]
مخصوصا در عصر و زمان ما كه عصر مشكلات پيچيده جوامع انسانى، عصر ظهور مكتب هاى مختلف فكرى، و عصر تهاجم بر اعتقادات و اخلاق و تقوى و فضيلت از سوى دنياپرستان و جهان خواران است، تا راه را براى رسيدن به منافع آلوده و نامشروعشان هموار سازند، آرى در اين عصر، نهج البلاغه تلاش و كوشش و كار بيشترى را مى طلبد. كار تحقيقاتى و گروهى براى يافتن راه غلبه بر مشكلات معنوى و مادّى و فردى و اجتماعى و مقابله با مكتب هاى ويرانگر فكرى و اخلاقى به وسيله آن.[78]
مجموعه «پيام امام اميرالمومنين عليه السلام» شرحی تازه و جامع بر نهج البلاغه است که بر اساس تشخيص ضروت فوق توسط حضرت آيت الله العظمی مکارم شيرازی و جمعی از ياران علمی ايشان تحقيق و تاليف شده است. اين فقيه و مفسّر پرتلاش خود در اين باره می فرمايند:
بعد از توفيقى كه در «تفسير نمونه» و «پيام قرآن» بحمد اللّه نصيب اين حقير و جمعى از ياران با وفا شد كه سبب حركت جديدى در باره كارهاى قرآنى و نفوذ بيشتر قرآن و تفسير در مجامع علمى بلكه غالب خانه ها گرديد، گروهى از اهل فضل اصرار داشتند كه اكنون «نوبت نهج البلاغه فرا رسيده است» و بايد كارى مشابه تفسير نمونه روى آن انجام گردد، بلكه با استفاده از تجربيات گذشته، كارى پخته تر و جالب تر صورت گيرد.
اين كار در طليعه ميلاد مسعود امير مؤمنان عليه السلام در 13 رجب سال 1413 آغاز شد.[79]
ويژگى هاى اين شرح
اين كتاب ارزشمند با آن انگيزه هايى كه بيان شد و اينكه درصدد ارائه شرح جامع تر و تازه اى بر نهج البلاغه است، امتيازات و ويژگى هايى دارد كه در 20 عنوان خلاصه مى شود:
1. اين شرح توسط نويسنده اى توانا با كوله بارى از دانش و تجربه نويسندگى و پس از نوشتن دهها جلد كتاب - با همكارى جمعى از دانشمندان حوزه علميه قم - به نگارش درآمده است. آيت اللَّه العظمى مكارم شيرازى پس از تدوين كتب مختلف مخصوصاً تدوين «تفسير نمونه» و «پيام قرآن» و تجربه كار جمعى، به نگارش اين كتاب روى آورده است، و اين امتياز مهمى است.
شخصيتى به شرح و تفسير اين كتاب گران سنگ همّت گماشت كه خود در جهان اسلام شناخته شده و در مقام افتاء و مرجعيت شيعيان است. كسى كه هزاران تن، از خرمن دانش او بهره گرفته اند و شاگردان فراوانى را در عرصه عقايد، فقه، اصول، تفسير و ديگر علوم اسلامى پرورش داده است. به ويژه آنكه پيش از اين، دو تن از دانشمندان و فضلاى حوزه علميه قم يعنى مرحوم حجت الاسلام والمسلمين حاج شيخ «محمدجعفر امامى» و مرحوم حجت الاسلام والمسلمين «محمدرضا آشتيانى» ترجمه و شرح فشرده اى بر نهج البلاغه زير نظر معظم له نوشته و آن را منتشر ساخته بودند. همه اين دانش و تجربه و قلم در خدمت شرح گسترده اى بر نهج البلاغه قرار گرفت. روشن است كه ره آورد آن، شرح خوبى بر نهج البلاغه خواهد بود.
2. از ديگر ويژگيهاى اين شرح، تدوين آن به صورت گروهى است. اين استاد كه به كار گروهى و جمعى اعتقادى كامل دارد و معتقد است كه كار جمعى، هم به اتقان كار مى افزايد، هم از خستگى ها مى كاهد، چراكه هر كسى گوشه اى از كار را به عهده مى گيرد و هم سبب رشد و پرورش نيروهاى مستعد مى گردد، در تدوين اين كتاب نيز دو تن از ياران گذشته و همكاران تفسير نمونه و چند تن از ياران تازه نفس را به كمك گرفت. حضور فعّال اين گروه، نشاطى تازه و رونقى نو به جلسه تدوين شرح نهج البلاغه بخشيد و در طول نگارش اين شرح، بر تجربه آنان نيز افزوده شد و هر چه پيش رفتند، پختگى و اتقان كار نيز افزايش يافت.
3. نوشتن كتاب با قلمى روان و قابل استفاده براى عموم مردم، از ديگر ويژگيهاى اين شرح است. اين شرح به گونه اى نوشته شده كه علاوه بر دانشمندان و فرهيختگان، همه علاقمندان به فهم نهج البلاغه بتوانند از آن استفاده نمايند. بحمداللَّه سادگى و روانى قلم هرگز از اتقان و دقّت كار نكاسته است؛ يعنى دقّت را در كنار روان بودن، جامعيّت را در عين قابل فهم بودن و ژرفايى را همراه با سادگى گرد آورده است.
4. همه فصول و فرازهاى نهج البلاغه مورد توجه بوده است. برخلاف غالب شروح كه تنها بخش هاى مورد نظر خويش را مورد توجه قرار داده و از فرازهايى كه براى آنها جلب نظر نمى كرده، به سرعت گذشته اند، نويسندگان اين شرح، در پى شرح جمله به جمله و تفسير همه فرازها و فصول هر بخش بوده و هيچ قسمتى را از نظر دور نداشتند.
5. از ديگر ويژگىهاى اين شرح، توجه خاص به پيوند جمله ها و بخش هاى يك خطبه و يا نامه و به طور كلّى كلمات امام اميرالمؤمنين عليه السلام است. همان گونه كه در قرآن كريم، ميان آيات، پيوند منطقى برقرار است، نهج البلاغه نيز كه رشحاتى از كلمات الهى دارد و از امامى فصيح و بليغ صادر شده، به يقين با پيوندى منطقى همراه است. كشف اين پيوندها در هر فراز و فصل و تعقيب اهداف مرتبط با يكديگر در اين كلمات زيبا از ديگر ويژگى هاى اين شرح است. چيزى كه در بسيارى از شروح، مورد توجه قرار نگرفته و هر جمله جداگانه تفسير شده است.
6. در اين شرح به روح كلّى حاكم بر مجموع خطبه ها و نامه ها توجه خاص شده است. بر اين اساس، همه بحث ها در محدوده آن روح كلّى قرار گرفته و از پرداختن به مطالب حاشيه اى و غير ضرورى پرهيز شده است. گاهى در برخى از شرح ها ديده شده كه مطلبى فرعى از امام عليه السلام مورد توجّه نويسنده محترم قرار گرفته و در صفحات زيادى به شرح آن پرداخته به گونه اى كه از مطلب اصلى كه روح حاكم بر آن كلمات مى باشد، دور شده است. اما سعى نويسندگان پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام بر اين بوده كه روح كلّى حاكم بر كلام حضرت را ناديده نگيرند و بيشتر به شرح و تفسير آن توجه كنند.
7. در فرازهاى كلام اميرمؤمنان على عليه السلام واژه هاى مشابه، فراوان ديده مى شود، برخى از شارحان محترم بدون حلّ اين واژه ها آنها را تأكيد يكديگر و تنوع در بيان مطالب مى دانند؛ در حالى كه در اين شرح، اصل در تفسير جمله ها بر تأسيسى بودن گذاشته شده، به اين معنى كه هر واژه و هر جمله اى معناى خاصّ خود را دارد و تا آنجا كه مى توانيم لازم است از هر جمله اى پيام تازه اى را دريافت كرده و به تأكيدى بودن بسنده نكنيم.
8. تلاش براى حلّ مشكلات كلمات، جمله ها و فرازهاى پيچيده از ديگر امتيازات اين شرح است. برخى از شارحان گاه بدون تفسير كلمات و جمله هاى آن حضرت، فقط به مباحث استطرادى، گاه تاريخى، گاه ادبى پرداخته و عنايتى به حلّ نهايى جمله ها و عبارات نكرده اند. اما در اين شرح تلاش نويسندگان بر آن است كه پيچيدگى كلمات را حلّ كرده و براى فهم مقصود امام عليه السلام از بيان اين تعبيرات، تلاش نمايند و آن را براى خوانندگان با بيان ساده بنويسند.
9. در هر خطبه، نامه و يا كلمه حكمت آميز، به اسناد آن - در غير نهج البلاغه - توجه شده و از كتاب هايى كه درباره اسناد نهج البلاغه نگارش يافته بهره گرفته شده است. در پيام امام اميرالمومنين عليه السلام به اين نكته نيز توجه خاص گرديده و در پاورقى هر خطبه، نامه و كلام قصار به آن پرداخته شده و از كتاب مذكور و ديگر كتب در اين باره استفاده شده است.
10. نكته مهم ديگر، تفسير لغات مشكل نهج البلاغه به صورت روان و ساده و با ريشه يابى كامل است كه با استفاده از منابع مختلف لغت در پاورقى و گاه در متن آمده است.
11. مطالبى كه نياز به توضيح و شرح دارد، در پايان هر فراز، تحت عنوان «نكته ها» بيان مى شود؛ مثلًا اگر يكجا اميرمؤمنان عليه السلام جمله اى درباره «طلحه» و يا «زبير» بيان فرموده، در بحث نكته ها به شخصيّت و زندگى نامه آنها پرداخته شده است و يا اگر حضرت، خودش را نخستين كسى معرفى مى كند كه اسلام آورده، در بخش نكته ها ادلّه روشن ديگرى براى اين مطلب و دفع شبهات آمده است، و همچنين هنگامى كه آن حضرت مطلبى درباره «امر به معروف و نهى از منكر» بيان داشته، اهميّت و ابعاد ديگر اين دو فريضه، در نكته ها مورد بحث قرار مى گيرد.
12. از امتيازات ديگر اين شرح، توجه به ريشه هاى قرآنى كلمات آن حضرت است. كلمات اميرمؤمنان على عليه السلام منشأ وحيانى دارد و در بسيارى از موارد، شرح و تفسير معارف و حقايق قرآنى است؛ از اين رو، تا جايى كه ممكن است، فرازهاى سخنان آن حضرت با قرآن پيوند زده شده و آياتى از قرآن در همين باره مورد استناد قرار مى گيرد.
13. دورنماى خطبه ها و نامه ها در آغاز بحث، تحت عنوان «خطبه يا نامه در يك نگاه» بيان مى شود تا خواننده از ابتدا به طور اجمال در جريان سخنان پربار آن حضرت قرار گيرد.
14. پيوند نكات اجتماعى، تاريخى و تربيتى با مسائل روز، از ديگر امتيازات اين شرح است. در اين كتاب سعى شده سخنان حضرت با آنچه امروز مورد نياز است تطبيق داده شود و به اصطلاح، «به روز» و «كاربردى» عرضه گردد. چرا كه كلمات آن حضرت هر چند در واقعه اى خاص و ماجرايى ويژه صادر شده، اما انتخاب كلمات و جمله ها توسط آن امام بزرگوار براى بيان آن واقعه و تحليل آن، فرا زمانى، فرا مكانى و فرا شخصى است. آن حضرت به گونه اى به تحليل آن قضايا مى پردازد و گاه قواعدى عام و جملاتى بنيادين بيان مى كند كه در تمام عصرها و براى همه نسلها قابل استفاده است. تحليل اين بيانها و تطبيق آن بر مشكلات عصر حاضر و پند آموزى از آن براى حلّ مشكلات، از ديگر امتيازات اين شرح است.
15. قلم منصفانه و به دور از تعصّب و توهين، امتياز ديگر اين شرح است. استاد بزرگوار و نويسندگان محترم اين كتاب ضمن پايبندى به اصول مذهب شيعه و دفاع منطقى از آن و همچنين نقد صحابه، هرگز از خطّ اعتدال خارج نشده و از توهين و خشونت در كلام استفاده نكرده اند. به اعتقاد آيت اللَّه العظمى مكارم شيرازى بيان استدلال و منطق قوىّ پيروان مكتب اهلبيت عليهم السلام، نيازى به تندى و توهين ندارد؛ مى توان از حقّانيت شيعه دفاع كرد، در عين حال از دايره منطق خارج نشد و مؤدّبانه و متين نوشت.
16. شأن ورود كلمات آن حضرت - در مواضع حسّاس و تأثيرگذار- با نگاه به تاريخ و عصر بيان اين خطبه ها و نامه ها و كلمات، تا جايى كه ممكن بوده، مورد توجه بوده است. به يقين، دانستن زمان و مكان و شأن ورود كلمات آن حضرت، سرنوشت ساز است و نقش مهمى در تفسير سخنان ايشان دارد. مثلًا هنگامى كه آن حضرت مى فرمايد: «إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ»،[80] هرگز نمى خواهد نقش نصّ را در امامت ناديده بگيرد؛ بلكه در مقام استدلال در برابر معاويه از اين كلمات استفاده مى كند؛ چراكه مخاطب حضرت در اين نامه معاويه پس از امتناع از بيعت است. توجه به زمان تدوين اين نامه و مخاطب آن، رافع برخى از شبهات است.
17. توجه به شروح مهمى كه بر نهج البلاغه نوشته شده است و استفاده از آنها و يا نقد و ارزيابى سخنان شارحان محترم، در نگارش اين شرح مورد عنايت خاص بوده است.
18. توجه به ساير كلمات حضرت در شرح يك خطبه، نامه يا كلمه قصار و نيز توجّه جدى به روايات ساير ائمه هدى عليهم السلام، روشنى و جذابيت خاصى بر آن افزوده است.
19. برخلاف بعضى از شارحان عزيز كه هر قدر به آخر نهج البلاغه نزديك تر شده اند انگيزه شان در اداى حقّ مطلب، كاهش يافته و به اختصار از آن گذشته اند، اين شرح هر چه به آخر نزديك تر مى شود پربارتر مى گردد.
20. با وجود اين همه تلاش، نويسندگان اين شرح، پرونده ها را براى تجديد نظرها و تكميلهاى آيندگان باز نگه داشته و از هر پيشنهاد سازنده اى استقبال مى كنند.
شيوه نگارش
شيوه نگارش اين شرح بدين صورت است كه قسمت هايى از كلمات حضرت ميان اعضاى نويسنده تقسيم مى شد و هر يك، بخش مربوط به خود را با توجه به شروح مهم نهج البلاغه تدوين مى كرد و در جلسه مشترك كه هر روز صبح (غير از جمعه ها) ساعت 7-8 با حضور حضرت آيت اللَّه العظمى مكارم شيرازى تشكيل مى شد، مى خواند؛ اين نوشته ها پس از قرائت در جلسه، در اختيار استاد قرار مى گرفت.
معظم له نخست مواضع مبهم را مشخص مى كردند، سپس با مطالعاتى كه از قبل داشتند، شروع به املا نموده و جملات هر فراز را شرح مى دادند و يكى از اعضاى جلسه املاى ايشان را مى نوشت.[81] در اين ميان، دوستان حاضر نيز اگر نكته اى به خاطرشان مى رسيد، بيان مى كردند و معظم له آنها را نيز مورد توجه قرار مى داد.
گاهى براى تعميق و تكميل بحث نياز به مطالعه و دقّت بيشترى بود بنابراين، نويسنده آن فراز، آن را كامل تر كرده و در جلسه بعد ارائه مى داد كه گاه در لا به لاى شرح و گاه تحت عنوان نكته ها نوشته مى شد.
پس از آنكه يك جلد، كامل مى گرديد، نوشته ها به ويراستار سپرده مى شد و پس از ويرايش، بار ديگر در اختيار استاد قرار مى گرفت و ايشان تيترهاى مناسب را براى شرح و تفسير و نكته ها انتخاب كرده و يك بار ديگر ترجمه هاى متن نهج البلاغه را نيز مورد بازبينى قرار مى دادند. جلدِ كامل شده پس از غلط گيرى نهايى، براى چاپ به ناشر سپرده مى شود.
ره آوردها
اين تلاش سترگ كه از سال 1371 آغاز شد و در سال 1391 به پايان رسيد، مورد استقبال دانش پژوهان معارف علوى قرار گرفت. اكنون هر محقّق و مدرسى براى تحقيق و تدريس نهج البلاغه به اين شرح جامع نيازمند است.
خطباى زبردست؛ پژوهشگران معارف اسلامى وتاريخ اسلام واستادان حوزه ودانشگاه از اين كتاب بهره مى گيرند، هرچند برخى ازپژوهشگران وانديشمندان هنوز از اين اثر قويم اطلاع كافى ندارند، كه اميدواريم با آگاهى بخشى، اين كتاب زندگى ساز، در سير مطالعاتى همه حقيقت جويان قرار گيرد.
جامعيت و اثربخشى اين شرح موجب شده است كه در سال 1382 به عنوان كتاب سال ولايت معرفى شود و از آن تجليل گردد. همچنين اين شرح به زبان عربى با عنوان «نفحات الولاية» چاپ و منتشر شده و در بعضى از مؤسسات آموزشى نيز به صورت كتاب درسى درآمده است.
معرفى همكاران
اعضايى كه حضرت آيت اللَّه العظمى مكارم شيرازى آنان را براى همكارى دعوت نمودند، هشت نفر بودند كه دو تن از آنها، پس از چند سال، به دليل اشتغالات ديگر، موفق به همراهى نشدند. همچنين دو تن از ياران پرتلاش نيز به ديار باقى شتافتند و در اين سال ها يك تن نيز به اين جمع افزوده شد.
مجموعه همكاران بر اساس حروف الفبا عبارت بودند از، حجج اسلام والمسلمين آقايان: 1. مرحوم محمدرضا آشتيانى 2. مرحوم محمد جعفر امامى رحمه الله 3. محمد احسانى فر 4. محمد جواد ارسطا 5. مرحوم ابراهيم بهادرى رحمه الله 6. عبدالمهدى توكل 7. مهدى حسينيان قمى 8. سعيد داودى 9. احمد قدسى.
يادآور مى شود كه آقاى مهدى حسينيان در تدوين يك جلد با اين مجموعه همكارى داشته و آقاى محمد احسانى فر در تدوين سه جلد. مرحوم آقاى ابراهيم بهادرى تا جلد هفتم همكارى فعّالى داشتند. ايشان در تابستان 1384 به رحمت ايزدى پيوستند. مرحوم آقاى محمدجعفر امامى تا بخشى از جلد دهم همكارى مستمرّ و تأثيرگذارى با اين مجموعه داشتند كه ايشان نيز در تابستان 1387 به لقاى حق پيوستند (رحمة اللَّه عليهما رحمة واسعة). جناب آقاى سيد عبدالمهدى توكل - كه علاوه بر همكارى علمى، زحمت تايپ را نيز در جلسه به عهده داشتند - از جلد نهم به اين مجموعه پيوستند. چند نفر از اين نويسندگان، از استادان برجسته حوزه علميه قم بوده و برخى از آنها، علاوه بر حوزه از استادان مراكز دانشگاهى نيز هستند.[82]
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.