مظلوميت مضاعف امام حسن(ع) در حیات سیاسی و تحلیل های تاریخی
تهیه و تحقیق: معاونت پژوهش پایگاه اینترنتی حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
مقدمه:
در تحلیل حیات سیاسی امام حسن مجتبی(علیه السلام) گاهی از سوی مخالفان مغرض و حتّی ناآگان شیعه نظراتی ارائه می شود که ظلم در حق آن نواده پاک رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به شمار می آید. این تحلیل ها بیشتر متوجّه صلحی است که توسط سیاست مکر و فتنه معاویه بر جامعه آن روز تحمیل شد. هنوز این سوال در ذهن بعضی شیعیان نا آگاه است که چرا امام حسن(ع) با وجود یارانی به مراتب بیشتر از امام حسین(علیه السلام)، صلح کرد؟! هنوز از سوی نویسندگان مغرض چنین تبلیغ و ترویج می شود که حسن بن علی حکومت را در برابر پول واگذار کرد! و یا اینکه خود ایشان پیشنهاد صلح داد و در قرارداد صلح، حکومت بعد از معاویه را برای خود محفوظ داشت؛ یعنی حال که توانی در حفظ حکومت دربرابر رقیب قدرتمند ندارد با رقیب معامله کرده است!
در حالی که امام حسن مجتبی(علیه السلام) از خانه تا لشگرگاه در معرض خیانت بود، یارانی داشت که با سنگین شدن کفه قدرت در جناح مقابل، به آن سو متمایل می شدند. یارانی داشت که به راحتی خود را در برابر پول می فروختند. افرادی در لشگر خود داشت که بواسطه شایعات از پشت بر امام خویش شمشیر کشیدند. امام با کسانی به جنگ معاویه می رفت که رهبری امام را فقط با انگیزه قومی تقابل سنّتی و تاریخی عراق با شام و یا خصومت با عثمانی مذهبان و خاندان بنی امیه، پذیرفته بودند. آیا اینان حاضر می شوند که تا پای جان با معاویه بجنگند؟ این در حالی است که جنگ فقط با حضور شیعیان خالص می توانست به نابودی نسل شیعه منجر شود.
می توان گفت امام حسن(ع) در زمانه خود، از پس و از پیش، از خودی و دشمن مکّار، آماج ضربه شمشیر، شایعه، تهمت و اهانت بود. نیز در زمانه ما آماج تهمت، کج فهمی و غفلت مدعیان دانش و عوام ناآگاه به صورت همزمان است. این یعنی ظلم مضاعف در حق سرور جوانان بهشت و یکی از مصداق های بارز آیه طهارت و عصمت.
سالگرد شهادت امام حسن مجتبی(علیه السلام) فرصت خوبی است برای مرور بحث برانگیزترین مقطع زندگی آن حضرت، یعنی صلح با معاویه و تحلیل عوامل مختلفی که به این حادثه منجر شد. عدم تحلیل درست جزئیات حوادث منتهی به این واقعه و بی توجهی به سیره سیاسی آن حضرت، موجب پدید آمدن برخی شبهات و پندارهای ناصواب راجع به شخصیت آن امام همام، شده است. لذا در ادامه به مرور اجمالی حوادث منجر به این صلح و پیش زمینه ها و عوامل آن می پردازیم.
آمادگی سپاهیان شام و عراق برای مصاف، بعداز شهادت امام علی(ع)
وقتی خبر شهادت امام علی(علیه السلام) و بیعت مردم با امام حسن(علیه السلام) به شام رسید، معاویه دو نفر از جاسوسان خود را به کوفه و بصره فرستاد تا هم از اوضاع این دو شهر اطلاعاتی را کسب و برایش ارسال کنند و هم حتی الامکان، مردم این نواحی را علیه امام مجتبی(ع) تحریک نمایند. به دستور امام هر دوی آنها دستگیر و مجازات شدند.(1) امام بعد از آن، نامه ای به معاویه نوشت و خواستار تسلیم او شد. در مقابل معاویه هم از امام(ع) خواست تسلیم شود، تا اموال عراق را در اختیارش نهاده و خلافت را بعد از مرگش به او واگذار کند.(2) سپاه شام وارد عراق شد و از با عبور از رود فرات خود را به کوفه نزدیک تر کرد. در این هنگام امام مجتبی(ع) به مردم کوفه دستور آمادگی برای مقابله داد و حجر بن عدی را نیز مأمور ساخت تا مردم را برای این کار بسیج کند.(3)
حیله های متنوع معاویه در مواجهه با لشکر امام(ع)
فرماندهی سپاه امام(عليه السلام) را «عبیدالله بن عباس» عهده دار بوده است. از دلایل عمده انتخاب عبیدالله آن بود که امام(ع) در آن فضای پر ابهام، با انتخاب شخصی مورد اعتماد از خاندانش، در پی تضمین مقاومت و وفاداری فرمانده نیروهای خود بود. افزون بر آن، عبیدالله، کینه شدیدی نسبت به معاویه داشت؛ زیرا چندی پیش از آن، «بسر بن ارطاة»، یکی از فرماندهان معاویه، در حمله ای که به حجاز کرد، دو فرزند عبیدالله را در پیش چشمان مادرشان سر بریده بود.
به گزارش دینوری، معاویه در مسیر لشکرکشی خود به طرف کوفه، سپاهی را به فرماندهی «عبدالله بن عامر بن کریز» به سوی منطقه «انبار» فرستاد تا با دور زدن سپاه امام حسن(علیه السلام)، از آنجا به سوی مدائن پیشروی کند. امام(ع) که وضع را چنین دید، خود عازم «ساباط مدائن» شد.(4) البته پیش از آن، سپاه عبیدالله را عازم جنگ با نیروهای اصلی شام به فرماندهی خود معاویه کرد.
یکی از اولین حیله های معاویه، درست همین جا شکل گرفت. او «مغیرة بن شعبه» و «عبدالله بن عامر» را به «ساباط» فرستاد تا درباره صلح با امام(عليه السلام) سخن بگویند. وقتی آنها دست خالی از نزد امام(عليه السلام) بیرون آمدند، زیر لب - و برای تحریک خوارج - به گونه ای که مردم بشنوند می گفتند: «خدا به وسیله فرزند پیامبر خون مردم را حفظ کرده فتنه را به واسطه او آرام کرد و صلح را پذیرفت». با این سخن، سپاه امام(ع) مضطرب شده و مردم در راستگویی آنان تردید نکردند. پس از آن بود که بر حسن(ع) شورش کرده بار و بنه او را غارت کردند.(5) شیعیان، امام(ع) را در میان خود گرفته از معرکه دور کردند. با این حال «جراح بن سنان» با این فریاد که تو نیز همانند پدرت مشرک شده ای ضربتی بر ران امام(ع) زد. شیعیان بر سر جراح ریخته او را به قتل رساندند. امام(ع) نیز به خانه امیر ساباط، «سعد بن مسعود ثقفی» آمد و برای معالجه در آنجا ماند.(6)
دور شدن امام(عليه السلام) از سپاه عبیدالله بن عباس، که به دلیل گردآوری نیرو و یا آماده کردن مدائن برای جلوگیری از تجاوز غارتگران شام صورت گرفته بود، مشکلات خاصی را برای نیروهای امام در مواجهه با معاویه به وجود آورد. لشکر کوفه در منطقه «حبوبیه مسکن» مقابل سپاه شام قرار گرفت. معاویه دوباره با استفاده از شیوه های حیله گرایانه خود، درصدد فریب سپاه امام(ع) بر آمد. او «عبدالرحمن بن سمره» را نزد عبیدالله و سپاهش فرستاد تا به دروغ بگوید: «حسن(عليه السلام) درخواست صلح کرده است؛ اما مردم او را تکذیب کرده و دشنام دادند».(7)
پس از آن به طور مخفیانه در پی «عبیدالله بن عباس» فرمانده سپاه امام فرستاد و به وی پیغام داد: «حسن از ما تقاضای صلح کرده است. اگر هم اکنون به ما ملحق شوی، به تو یک میلیون درهم خواهم داد. نیمی را اکنون می گیری و نیمی را وقتی که داخل کوفه شدیم». عبیدالله نیز شبانه به معاویه پیوست!
از برخورد معاویه در پرداخت پول و نیز اخبار دیگر، چنین بر می آید که معاویه به دروغ مسأله درخواست صلح را از طرف امام(عليه السلام) مطرح کرده بود. در اصل، اگر امام صلح را پذیرفته بود، معنا نداشت که معاویه حاضر شود یک میلیون درهم به عبیدالله بپردازد. بسیاری از مردم عراق مترصد بودند تا تمایل امام(عليه السلام) را به صلح ببینند، در آن صورت لحظه ای در سپاه نمی ماندند. با رفتن عبیدالله، قریب دو سوم سپاه عراق به معاویه پیوست. در آن هنگام «قیس بن سعد» جانشین عبیدالله بن عباس به عنوان امیر لشکر کوفه شد. اشراف عراق که وضع را به این صورت دیده و احتمال پیروزی معاویه را قوی دانستند، مرتب به معاویه ملحق شده و یا پیام بیعت می دادند. بلاذری می گوید: بزرگان عراق نزد معاویه آمده بیعت می کردند. اولین نفر، «خالد بن معمر» بود. او گفت: بیعت او به معنای بیعت تمامی افراد قبیله ربیعه است.(8)
سیاستی که معاویه از آن بهره کافی برد، استفاده از شایعاتی بود که خود آنها را در سه منطقه کوفه، ساباط و میدان جنگ منتشر می کرد. کوفیان گمان می کردند که کار تمام شده است. در میدان جنگ چنین منتشر شد که امام تان درخواست صلح کرده است. در «ساباط» نیز خبر رفتن عبیدالله و بخش اعظم سپاه به امام(عليه السلام) رسیده و حتی شایع شد که «قیس بن سعد» نیز صلح کرده است. نتیجه این اختلاف افکنی ها و حیله ها این شد که گروه فراوانی از اشراف عراق به معاویه پیوسته و حتی گفته بودند که حاضرند حسن(عليه السلام) را دست بسته به او تحویل دهند.
به نوشته «ابن اعثم»، زمانی که قیس، ضمن نامه ای خبر رفتن شمار زیادی از سپاه عراق را به امام(ع) نوشت، حضرت بزرگان اصحاب خود را فراهم آورده و فرمود: «ای مردم عراق! من با شما جماعت چه کنم؟ این نامه «قیس بن سعد» است، او نوشته است که اشراف و بزرگان شما نزد معاویه رفته اند. به خدا سوگند این از شما عجیب نیست. شما در «صفین» پدرم را بر حکمیت اجبار کردید و زمانی که آن را پذیرفت، بر او اعتراض نمودید. برای بار دوم شما را به جنگ با معاویه خواند، سستی کردید تا آن که کرامت الهی نصیب او شد. پس از آن بدون اکراه با من بیعت کردید، من بیعت شما را پذیرفتم و قدم در این راه گذاشتم، خدا آگاه است که قصد من چه بوده است؛ اما ببینید شما چه کرده اید. ای مردم عراق! همین برای من کافی است، مرا در دینم فریب می دهید».(9)،(10)
مفاد صلح نامه امام(ع) با معاویه
در مورد موادی که در صلح نامه، بین امام(عليه السلام) و معاویه به امضا رسید، در مدارک تاریخی اتفاق نظر کاملی وجود ندارد. در اینجا نه تنها شایعات منتشره در آن ایام؛ بلکه غرض ورزی های مورخین و راویان نیز اثر فراوانی در آشفتگی های مربوط به نقل مواد صلح نامه گذاشته است. بزرگ نمایی پاره ای از مواد به همراه سانسور سایر بندهای صلح نامه، جعل موادی غیر واقعی و نادرست، بی توجهی به ذکر شروط اساسی جهات مختلف، تحریفی است که در این نقل های تاریخی بروز کرده است.
به هر حال نقل های مختلف و پراکنده ای درباره مواد این صلح نامه وجود دارد که هر کدام قسمتی از متن اصلی را یادآور شدهاند. ابن اعثم کوفی می نویسد: زمانی که برخورد میان امام(علیه السلام) و معاویه به صلح انجامید، آن حضرت «عبدالله بن نوفل» را خواست و به او فرمود: «نزد معاویه برو و به او بگو اگر مردم بر جان و مال و فرزندان و زنان خود ایمن هستند، من با تو بیعت می کنم، در غیر این صورت، با تو بیعت نخواهم کرد». عبدالله نزد معاویه رفت و از پیش خود به او گفت: «برای صلح شروطی وجود دارد که باید بپذیری. اول آن که خلافت به تو واگذار می شود در صورتی که پس از خود خلافت را به امام حسن(ع) واگذار کنی. دیگر این که سالانه 55 هزار درهم از بیت المال به او اختصاص دهی. در ضمن خراج دارابجرد را نیز می باید به او بدهی. مردم نیز باید امنیت کامل داشته باشند». معاویه این شروط را پذیرفت و سپس دستور داد تا برگه سفیدی آورده، پایین آن را امضا کرد و آن را نزد حسن بن علی(علیهما السّلام) فرستاد.
زمانی که «عبدالله بن نوفل» بازگشت و مسائلی را که طرح شده بود را بازگفت، امام به او فرمود: «این مصالحه ای است که میان حسن بن علی بن ابی طالب و معاویه بن ابی سفیان می افتد. بر آن قرار با او صلح می کند و امر خلافت به او می گذارد که چون وفات او نزدیک رسد، هیچ کس را به ولی عهدی نصب نکند و کار خلافت به شورا گذارد تا مسلمانان کسی را که صلاح دانند، نصب کنند. شرط دیگر آن است که مسلمانان علی العموم از او ایمن باشند هم به دست و هم به زُفان و با کافه خلایق زندگانی نیکو کند. شرط سوم آن است که شیعیان و متعلقان و متصلان علی بن ابی طالب هر کجا باشند از او ایمن باشند و به هیچ کس از ایشان اندک و بسیار تعلقی نسازد و تعرضی نرساند. بر این جمله عهد کرد و پذیرفت معاویة بن ابی سفیان حجت و میثاق خدای تعالی بر خویش گرفت و قبول کرد که بر این عهد و شرط وفا کند و هیچ مکر و کید نسگالد. حسن بن علی و برادر او حسين و هیچ کس را از فرزندان و زنان و خویشان و متصلان ایشان و اهل بیت سید المرسلین را در سرّ و علانیه در حق ایشان بدی نکند و نفرماید و ایشان را در کل احوال هر کجا در اقطار دنیا باشند ایمن دارد و نترساند. و السلام».(11)
«بلاذری» درباره ویژگی های صلح نامه می نویسد: «معاویه خود صلح نامه ای نوشت و برای حسن بن علي(علیهما السّلام) فرستاد و آن این بود که من با تو صلح کردم مشروط بر آن که خلافت بعد از من از آن تو باشد و این که بر ضد تو توطئه ای نکنم و در هر سال یک میلیون درهم از بیت المال بدهم به اضافه خراج فسا و دارابجرد. این متن را گواهانی چون محمد بن اشعث کندی و عبدالله بن عامر تأیید کرده و تاریخ کتابت آن ربیع الآخر سال 41 هجری بوده است. زمانی که امام متن مزبور را خواند، فرمود: مرا در طمع چیزی انداخته که اگر آن را می خواستم حکومت را به وی تسلیم نمی کردم. آنگاه عبدالله بن حرث بن نوفل را نزد معاویه فرستاد و به او فرمود: به معاویه بگو: اگر مردم امنیت دارند، من با او بیعت می کنم. معاویه کاغذ سفیدی را به او داد و گفت: هر چه می خواهی در آن بنویس»! امام حسن(علیه السّلام) متنی را نوشت(12) که پیش از این ذکر شد.
بسیاری از منابع دیگر بدون آن که اشاره به متن خاصی بکنند از شرط جانشینی امام حسن(علیه السّلام) پس از معاویه سخن گفته اند.(13) منابع دیگری نیز از تعهدات مالی نسبت به خراج درابجرد، فسا، اهواز و یا پرداخت یک میلیون درهم در سال یاد کرده اند.(14) همچنین گفته شده است که شرط دیگر آن بوده که معاویه به امیر المؤمنین(علیه السلام) سبّ نکند.(15)،(16)
ملاحظاتی درباره مفاد صلح نامه
در باره آنچه از مفاد صلح نامه گفته شد، باید به نکاتی بپردازیم. یکی درباره شرط مالی و دیگری درباره شرط خلافت.
درباره شرط مالی که در مصادر متعددی آمده و حتی برخی از شیعیان برای توجیه آن راه هايی جسته اند(17) باید گفت: اصولاً با توجه به آنچه که گذشت، ما تنها متن پیش گفته را درست دانسته و بر این اساس، از اساس وجود چنین شرطی را در قرارنامه نادرست می دانیم. شاهد مهم آن است که وقتی امام شنید که «عبدالله بن نوفل» خود چنین شرطی را با معاویه در میان گذاشته، برآشفت و فرمود: «معاویه نمی تواند در بیت المال مسلمانان تعهدی را برای من بپذیرد». این استدلال با شیوه ای که از امامان می شناسیم، به خوبی قابل درک است. اکنون سؤال این است که مورخان از کجا چنین شرطی را مطرح کرده اند؟
پاسخ این پرسش از مطالب پیش گفته روشن می شود. دیدیم که در نقل «ابن اعثم» آمده بود که «عبدالله بن نوفل» این شرط را مطرح کرد. «بلاذری» نیز نقل کرده بود که معاویه خود شروطی را نوشت و در میان آنها شرط مالی را مطرح کرد. علاوه بر اینها، به نظر می رسد که شایعاتی نیز برای خراب کردن شخصیت امام(علیه السلام) از طرف جاسوسان معاویه و بعدها مورخان درباری انتشار یافته باشد. گویا همان هیئتی که از طرف معاویه به «ساباط مدائن» آمد تا درباره صلح مذاکره کند، همین شرط مالی را مطرح کرده بود.(18)
نکته دیگری که شاهدی بر عدم وجود شرط مالی در قرارنامه است این که پس از صلح، «سلیمان بن صرد خزاعی» در اعتراض به امام(ع) گفت که چرا سهمی برای خود در «عطاء» قرار نداده است.(19)
درباره شرط مربوط به جانشینی امام حسن(علیه السّلام) به جای معاویه نیز نظیر همین استدلال ها وجود دارد. در برخی نقل ها آمده است که بر پایه قرارنامه تنظیم شده، بنا شد که امام حسن(ع) جانشین معاویه باشد و حتی گفته شده است که در آن قرارنامه آمده بود که اگر امام حسن(ع) درگذشت، برادرش جانشین معاویه خواهد بود.(20) در این باره نیز، امام حاضر به پذیرش آنچه «عبدالله بن نوفل» مطرح کرده بود - و یا آنچنان که در نقل «بلاذری» آمده، خود معاویه پیشنهاد کرده بود - نشد. در برابر، امام در متنی که خود تنظیم کرد، از اساس، حق تعیین ولایت عهدی را از معاویه گرفت. تأکید امام در آن متن، بر آن بود که معاویه کار خلافت را به مسلمانان واگذار کند. تصوری که امام از معاویه داشت، این بود که او به هر روی در صدد موروثی کردن خلافت خواهد بود. در این صورت بهتر است تا در این قرارنامه دست او بسته شود. اگر امام سخن از جانشینی خود به میان می آورد این خود تأییدی بر نظام موروثی می بود. تعبیر «شوری المسلمین» گرچه اندکی کلی بود، اما راه خلاصی از دست موروثی شدن بود.(21)
امام، پیشنهاد دهنده صلح نبود
نکته ای که در تبیین موضع امام حسن(عليه السلام) در مساله صلح با معاویه اهمیت دارد، آن است که امام(ع) خود درخواست صلح را مطرح نکرده است. بلکه این معاویه بود که می خواست بدون دردسر عراق را تصرف کند و لذا اصرار داشت تا امام(ع) را راضی به کناره گیری از حکومت کند. در برابر این نظر، برخی از منابع، به تبع شایعاتی که در همان زمان نشر می شده - و کسانی از راویان اخبار، آنها را به عنوان خبر تاریخی گزارش کرده اند - چنین وانمود کرده اند که امام(عليه السلام) خود صلح را مطرح کرده و طبعا به آن تمایل داشته است.(22) در رد این نظر، شواهدی وجود دارد که به آنها اشاره می کنیم.
نخستین شاهد خبر «یعقوبی» است که می گوید: معاویه گروهی را به «ساباط مدائن» فرستاد تا درباره صلح با امام حسن(علیه السّلام) سخن بگویند. این همان ملاقاتی است که امام در آن، صلح را رد کرده است.(23) بنابراین امام(عليه السلام)، اولین درخواست های معاویه را [براي صلح] رد کرده است.
شاهد دیگر نامه های نخست امام(عليه السلام) است که در همه آنها بر موضع جنگ پافشاری شده و در آنها [معاويه] تهدید شده است که اگر تسلیم نشود با سپاه امام(ع) مواجه خواهد شد.
شاهد دیگر آن که امام(عليه السلام) در سخنرانی خود با مردم به صراحت بر این نکته تأکید کردند که معاویه صلحی را از ما خواسته است که هیچ شرافت و عزتی در آن نیست. اگر برای جنگ آماده هستید من در کنار شما هستم؛ اما اگر حیات را دوست دارید، بگویید تا صلح او را بپذیریم.(24)
زمانی که امام حسن(علیه السّلام) دریافت که مردم از اطراف او پراکنده شده و کوفیان به او خیانت کرده اند، به صلح تمایل یافت. پیش از آن، معاویه او را به صلح دعوت کرده بود؛ اما امام(ع) آن را نپذیرفته بود. در واقع شایعات و دروغ هایی که معاویه درباره صلح منتشر کرد، سبب شد تا جمعی از مورخان اظهار کنند که خود امام(عليه السلام)، صلح را پیشنهاد کرده است. او برای فریب «عبیدالله بن عباس» به او نوشت: «حسن برای صلح با من نامه نگاری کرده است».(25) چنین شایعاتی، بعدها به صورت نقل های تاریخی در آمده و واقعیات را دگرگون کرده است.(26)
عوامل منجر به صلح تحمیلی در بیان امام(ع)
سستی مردم در حمایت از امام(علیه السلام)، از مهمترین دلایل اقدام امام برای پذیرش صلح بود. همان طور که دیدیم هیچ کس نمی تواند مدعی شود که امام به جنگ با معاویه اعتقاد نداشته است. سخنان و مواضع او کاملاً خلاف این نکته را ثابت می کند. بعد از کارگر واقع شدن حیله های معاویه در بخش اعظمی از سپاه کوفه، امام(علیه السلام) دریافت که به این مردم نمی توان اعتماد کرد. این عدم اعتماد، تنها شامل عدم همکاری آنها نبود بلکه امام می فرمود: «به خدا سوگند اگر با معاویه درگیر شوم، اینان گردن مرا گرفته به صورت اسیر به او تحویل می دهند».(27)
امام حسن(علیه السّلام) در شرایط دشوار عراق و بی اعتنایی مردم به درخواست های وی برای جنگ، در آستانه اصرار معاویه در کناره گیری وی، ضمن سخنانی به بیان مواضع خود پرداخت. امام در آغاز اعلام کرد که درباره جنگ با شام هیچ گونه تردید و دودلی ندارد: «شک و پشیمانی ما را از جنگ با شامیان باز نمی دارد؛ بلکه ما با بردباری و آرامش، با آنها می جنگیم». آنگاه امام به بیان روحیه مردم پرداختند: «شما با گذشته خود تفاوت کرده اید. آنگاه که به صفین می رفتید، دین تان در پیش رویتان بود؛ اما امروز دنیاتان مقدم بر دین تان است». آنگاه افزود: «شما در بین دو جنگ خونین صفین و نهروان قرار گرفته اید، بر کشته های خود می گریید و درباره آنها، در طلب ثار خویش هستند... و اکنون معاویه از ما تقاضای صلح کرده، صلحی که هیچ گونه سرافرازی و شرافت و انصافی در آن وجود ندارد».(28) امام با این بیان به مردم عراق اعلام کردند که وارد شدن در کار صلح به هیچ روی به نفع مردم عراق نیست.
پس از آن، امام(علیه السلام) از مردم خواست تا تکلیف او را روشن کنند: «اگر آماده برای نبردید، صلح او را رد کرده، با تکیه بر شمشیرمان، کار او را به خدا وا می گذاریم؛ اما اگر «ماندن» را دوست دارید، صلح او را بپذیریم و برای شما تأمین بگیریم». در این وقت مردم از هر سوی مسجد به فریاد در آمده و با ندای «الْبَقِيَّة الْبَقِيَّة» صلح را امضا کردند.(29)
امام حسن(علیه السّلام) در جای دیگری فرمود: «من خواسته بیشتر مردم را در صلح و ناخشنودی نسبت به جنگ دیدم و دوست ندارم تا آنها را بر آنچه ناخوش دارند، اجبار کنم».(30)
امام عدم همراهی مردم را دلیل واگذاری خلافت به معاویه یاد کردند. در شرایط عادی، راه حلی جز این امر وجود ندارد. آن حضرت در جای دیگری فرمود: «به خدا سوگند، من از آن روی کار را به او سپردم که یاوری نداشتم، اگر یاوری می داشتم شبانه روز با او می جنگیدم تا خداوند میان من و آنان حکم کند.»(31)،(32)
صلح امام(ع) و حفظ شیعیان
یکی از مهم ترین دلایل امام(علیه السلام) برای پذیرش صلح، آن بود که اقدام مزبور برای حفظ شیعیان انجام شده است. معترضان به امام از دو گروه بودند، کسانی که از افراطیون خارجی بوده و به همین دلیل با امام علی(علیه السّلام) نیز درگیر شده بودند و گروهی از شیعیان که روحیه انقلابی و آتشین داشته و با تسامح میانه ای نداشتند. آنها با صلح مخالف بوده و گاه و بی گاه به امام اعتراض می کردند. از میان معترضان کسانی بودند که امام را «مُذِلُّ الْمُؤْمِنِینَ» می خواندند.
امام در مقابل این تبلیغات، اقدام به پذیرش صلح را «عزت آور» دانسته و خود را «مُعِزُّ الْمُؤْمِنِینَ» معرفی می کردند. دلیل این امر را نیز چنین یاد می کردند: «زمانی که دیدم شما قدرت کافی در اختیار ندارید، کار را تسلیم کردم تا من و شما بمانیم».(33) امام در سخن دیگری فرمود: «من برای حفظ شیعیان مان از قتل مصالحه کردم، و اندیشیدم تا این جنگ ها را تا مدتی به تأخیر بیندازم، چه خداوند هر روز دست اندرکار، کاری است».(34)
آن حضرت در پاسخ یکی دیگر از معترضان فرمودند: «هدف من در مصالحه با معاویه جز آن نبود که وقتی سستی یارانم را از جنگ و روی گردانی آنها را از نبرد دیدم، لااقل جان شما را حفظ کنم».(35) امام در برابر معترض دیگری، صلح خویش را مشابه صلح جدش پیامبر اكرم(صلّی اللّه علیه و آله) می داند، با این تفاوت که آن صلح، صلح با کفار «بالتنزیل» بوده و این با کفار «بالتأویل». سپس فرمودند: «اگر من چنین نمی کردم، از شیعیان ما کسی نبود جز آن که کشته می شد».(36)
امام در پاسخ اعتراض «حجر بن عدی» به پذیرش صلح فرمود: «ای حجر! همه مردم آنچه را تو دوست داری، خوش نمی دارند. من این اقدام را جز به قصد زنده ماندن تو [و امثال تو] نکردم، خداوند نیز هر روز دست اندر کار، کاری است».(37) همچنین «مالک بن ضمره» درباره صلح به امام اعتراض کرد. امام در پاسخ او فرمودند: «ای مالک! چنین مگوی، زمانی که من دیدم که مردم جز عده ای این کار را ترک کردند، ترسیدم که ریشه شما از زمین کنده شود. پس مصمم شدم تا برای دین، در روی زمین فریادگری باقی بگذارم».(38) امام در سخن دیگری فرمود: «من صلح را پذیرفتم تا از خونریزی جلوگیری کرده و جان خود، خانواده و اصحاب صمیمی خودم را حفظ کرده باشم».(39)
معترضان، نوعا علاقه مند به اهل بیت بوده و کسانی از آنها همانند «حجر بن عدی» خلافت را تنها حق آل علی می دانست، با این حال، به سبب آگاهی از کینه توزی امویان نسبت به اسلام و داشتن روحیه انقلابی، بر آن بودند تا به هر صورت، در مقابل آنها بایستند. جملات فوق به خوبی نشان می دهد که بینش امام بسیار قوی و منطقی بوده است. آن حضرت دریافته بود که معاویه با چهره حق به جانبی که گرفته و با سپاه عظیمی که در اختیار دارد، می تواند حرکت محدود عراق را سرکوب کرده و برجستگان خاندان علوی و شیعیان را به بهانه قتل عثمان نابود کند. معاویه تمام ظواهر کار را به نفع خود شکل داده بود.
به هر روی حفظ شیعه یکی از ضرورت هایی بود که امام را وادار به پذیرش اقدامی کرد که از انجام آن خود رشادت خاص خود را می طلبید. برای امام و اصولا هر فرد مکتبی، مهم آن است تا به رسالت شرعی خویش عمل کند نه آن که به دلیل احتمال طعنه های مردم، خود را به دامی در اندازد که جز نابودی خود و همراهان حاصلی ندارد. امام مجتبی(علیه السّلام) درباره صلح خود فرمود: «به خدا سوگند آن کاری که من برای شیعیانم به انجام رساندم، بهتر بود از آنچه خورشید در طلوع و غروب خود بر آن تابیدن گرفت».(40)،(41)
دسیسه چینی معاویه و شهادت امام(ع)
حیله گری و کینه توزی معاویه علیه امام مجتبی(علیه السلام) منحصر در میدان نبرد و تحمیل صلح نماند و آن حاکم نابه کار اموی، با سوء استفاده از غربت امام(ع) - که حتی تا اندرونی و منزل حضرت نیز مصداق داشت - زمینه های شهادت حضرت را فراهم آورد. معاویه «مَرْوان بن حَکَم» را مأمور کرد تا «جَعْدَه» دختر «اشعث بن قَیسِ کِنْدِى» را که یکی از همسران امام حسن(ع) بود، وادار به مسموم نمودن آن حضرت کند. در اجرا کردن این نقشه شوم، مروان از سوی معاویه حتی به جعده وعده داد که اگر حسن بن علی(علیهما السلام) را مسموم نماید، به همسرى یزید در خواهد آمد.(42)
«جَعدَه» هم تن بدین معامله ننگین داد و با سمّى که معاویه در اختیار او گذارده بود، امام(علیه السلام) را مسموم کرد. بدین ترتیب، نقشه و نیرنگ معاویه عملى شد و امام حسن(ع) پس از چهل روز بیمارى بر اثر مسمومیت، در سنّ 48 سالگى به شهادت رسید.(43)
منابع مختلفی از کتاب های سیره و تاریخ، به این واقعه دردآلود اشاره کرده اند که در ادامه برخی از آنها را مرور می کنیم.
ابوالفرج اصفهانى مورّخ بزرگ اهل سنّت در کتاب معروفش «مقاتل الطالبیین» مى نویسد: حدود سال 50 هـ ق که معاویه تصمیم گرفت از مردم مسلمان براى خلافت پسرش یزید بیعت بگیرد مانعى مقاوم تر از حسن بن على(علیهما السلام) و سعد بن ابی وقاص در پیش پاى خود ندید، لذا دسیسه سم دادن آنها را به اجرا درآورد که منجر به وفات هر دو شد. براى مسموم کردن حسن بن على(علیه السلام) پیامى به دختر اشعث همسر امام حسن(ع) فرستاد که به پاداش مسموم کردن آن حضرت تو را به ازدواج یزید در خواهم آورد.(44)
در کتاب انساب الاشراف نیز به نقل از هیثم بن عدی آمده است که مسمومیت امام حسن(علیه السلام) به تحریک معاویه صورت گرفت.(45)
ابن اثیر نیز در کتاب «الکامل» می نویسد: «جعده دختر اشعث بن قیس کندى همسرش حسن بن علی را سم داد و او را کشت».(46)
مطالعه بیشتر درباره: امام حسن مجتبی علیه السلام
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.